_____________________________________________________________________

نوشته هايی که در تريبون آزاد می آيند يا از نظر شيوهء پرداخت به مسايل و يا هم شيوهء بيان و يا هم در اصل کم از کم  دارای نکاتی اصولاً مغاير  با مشی نشراتی آسمايی  هستند، اما به پاس آزادی بيان  منتشر می شوند. مسؤوليت اين نوشته ها همانند ساير مطالب منتشره بر عهدهء نويسنده گان آن ها است.

_____________________________________________________________________

شكرالله "شيون"

سخني با منصور سايل شبآهنگ

   

امشب وقتي به سايت "آسمايي" رفتم، چشمم به مقاله دوست ديرينم، منصور سايل شبآهنگ افتاد. معلوم نيست كه نوشته اين عزيز از چه زماني در آن جا به نشر رسيده است. حال اگر در خواندن آن دير كرده باشم، نه تنها اندكي تقصير منست بلكه از آسمايی نيز بايد گلايه کوچکي کرد. شكل تنظيم و ترتيب مقالات در اين سايت شباهت به "يكشنبه بازار" اسلام آباد و يا سراي ليلامي فروشي كابل دارد كه همه چيز روي همديگر ريخته و انبار شده اند و براي دريافت آنچه كه ضرورت مشتري است بايد حد اقل يكبار همه اجناس را زير و رو كرد تا به شي مطلوب خود رسيد. اميدوارم محترم حميد عبيدي در بهتر سازي تنظيم اين صفحه فكري کند و شايد هم كرده باشد.

آشنايي با منصور  

درست نميدانم كه سال 1993 بود يا 1994،  ولي اين قدر يادم مانده که در آن روزها از پناهنده شدن قصيده سراي چيره دست كشور، شبگير پولاديان، ديري نمي گذشت. در همان روزها محفلي در خانه سلطان سالار عزيزپور جهت تشكيل يك انجمن اروپايي شعرا و نويسندگان افغانستان گرفته شده بود. خوشبختانه در آنجا براي بار اول با منصور شبآهنگ عزيز آشنا شدم، آشنايي كه همواره از آن خرسندم.

منصور عزيز :

اگر به ياد خودت هم باشد، آن روز محترم پولاديان بيشتر بر سر كميت شاعر و نويسنده و شعر و مقاله پافشاري داشت و به اين باور بود كه اگر هر قدر بر تعداد شعر و مقاله افزوده شود به همان پيمانه نوشته ها و چكيده هاي در خور خواندن در ميان آنها بيشتر يافت خواهند شد. او براي به كرسي نشاندن اين ادعاي خود، تشويق و تمجيد هر نو قلمي را ضروري ميدانست. 

اما منصور عزيز ، در نتيجه اينگونه طرز ديدها، وقتي ما امروز در ساحه نشرات انترنتي قدم مي گذاريم، با آن قدر شعر و مقاله مبتذل روبرو ميشويم كه اگر چيزكي در خور خواندن هم باشد در اين ميانه گم شده است.

از بركت تشويقها و تمجيدهاي بيمورد استادان ما، امروز ابتذال در ميدان ادبيات اين سرزمين به "مايكل تايسن" و حتا غول قوي هيكلتر از آن تبديل شده است. هنوز گروه استادان و دوكتوران ما همچون تماشاچيان مشتاق در اين ميدان مسابقه حاضر اند و بر شعبده بازيهاي مايكل تايسن ابتذال معصومانه كف ميزنند .

ولي منصور جان، حتا اگر ساحه دانش اين دانشمندان به قول خودت بسيار وسيع هم باشد، پيشنهاد ميکنم که هم بايد جلو مشت کوبيدن هاي پيهم ابتذال را گرفت و هم جلو كف زدنهاي ممتد بزرگواران براي اين غول را، ورنه صحنه بسي بدتر از آنچه که هم اکنون به چشم ميخورد، خواهد شد.

منصور عزيز،

به استناد تازه ترين نوشته ات، وقتي امروز شخص خودت نيز با محتواي بعضي از اشعار آن روزهايت موافق نيستي، آيا پوهاند داكتر جاويد با آنهمه دانش و فراستي كه به آن اشاره ميکني، نميتوانست كه به جاي تمجيدهاي معمول و بيحاصل، رهنمايي ديگرگونه يي كند كه امروز همه ما از آن بهره ميبرديم؟  حال آيا به خاطر آن مقدمه كه داكتر جاويد بر مجموعه شعري خودت نوشته است، ما بايد جاودانه مهر سكوت بر لب زنيم و تا آخر عمر مديون ايشان باشيم؟

نه منصور جان، وقت آن رسيده است كه همه بتهاي داراي چشمان باز ولي نابينا  را از آن بالاها به پايين بياوريم و با يک يک شان تصفيه حساب نماييم. البته اين كار را بايد پيش از آن انجام دهيم كه به قول سپوژمي زرياب "رستمهاي ما به قاتلين فرزندان شان تبديل شوند".

منصور عزيز،

در نوشته "من سكوت ترا فرياد ميكنم"، عمداً يكي از مبتذلترين مقاله ها را از صفحات انترنت دستاويز گرفتم تا باشد كه به اين بهانه حرفهاي خود را بگويم وگرنه خود داني كه من كجا و خليل الله معروفي كجا؟  به گفته شاملو:

"من اما در دل سنگين روياهاي خود جز انعكاس سرد آهنگ صبور اين علفهاي بياباني كه ميرويند و ميپوسند و ميخشكند و ميريزند، با چيزي ندارم گوش"

از همه مهمتر اين كه جناب معروفي [...] از مدتي [...] همه نام ها را مستعار و چند تن را شخص واحد ميبيند. نامبرده نميدانند در روزگاري كه او خرد ضابط بود، من شعر ميگفتم.

در رابطه با سانسور و يا نشر ابتذال، در کليت آن چه گفته اي با تو موافقم، زيرا هنوز بسياري از مسئولين نشرات ما مرز روشن ميان آزادي بيان و منع نشر هيجان را نيافته اند. به همين خاطر است كه حالا نيز در سايت "افغان- جرمن آنلاين"، چندين نوشته پيش پا افتاده تر از مبتذل در مقابل چشم خواننده هموار شده اند که افراد را بر اساس عقده هاي زبون شخصي و به خاطر روابط خانوادگي و خويشاوندي شان تحقير و توهين ميكنند.

آنچه در قسمت "حركت در جهت برخلاف عقربه هاي ساعت" گفته ام، در مورد همينگونه برخوردهاي ناشايست صادق است كه مثالش را حتا در کشورهاي عقبمانده قرون وسطي هم نميتوان يافت.

نگرش و تحليل گذشته تاريخي، ضرورت حتمي امروز و فرداي ماست و اميدوارم كه يكبار ديگر آن نوشته را مرور نمايي تا سو تفاهم رفع گردد .

در آخر شعري از خودت را مي آورم:

قد اين ظلمت آيا برتر از خورشيد خواهد گشت؟

كه سايه اش از نگاه چشم انسان اين چنين پيداست

زبان هر چراغي را مگر بادي بريد و برد؟

و يا خود روشني افسانه اي از صوفيان تنهاست.