نجیب الله آگاه رسولیان

 

فرياد

وقتي

فرزند هاي ناخلف روزگار

ميراث هاي مشترک اين قبيله را

جزء متاع برحق شمشيرهاي خويش

مي دانند

وقتي

سوداگران بي شرف خاک وسرنوشت

بانام هاي منتخب ومستعار

داروغه هاي شهر اند

وقتي

پتياره ها رسالت ملي را

بردوش مي کشند

وهرزگان ايل

وتوهين به عشق را

بالاترين مجاهده مي دانند ،

نعش هزارپاره فرهنگ خويش را

تا چند تا کجا

بردوش مي کشي

جرم هزارچهره شغادگونه را

پنهان چه مي کني؟

خنياگرهميشه تاريخ!

ـ شاعر-

فريادکن!

فريادما تداوم مشروع « بودن » است.

 

***

 

زمين

زمين،

اي سوگوارترين،

- اي خفته سرد وبي صدا چنين! -

اينک،

که دست هاي پرنيازتو

هرسوکشيده است،

 

وکشتزاران به خشکي نشسته ات

ابرسپيد گمنامي را

غريبانه انتظارمي کشد،

چگونه مي توان

درسرانگشتان مهربان تو

خوشه هاي سبزگندم را

تصور کرد؟

زمين،

اي سوگوارترين،

اينک،که خشکسالي ديگر

جنگل انبوه باورفردارا

درکام خويش مي کشد،

وخون معصوم باغ را

اژدهاي وحشي پاييز مي مکد،

چگونه مي توان

بهار رابه جستجوگرفت؟

زمين،

اي سوگوارترين،

- اي خفته سرد وبي صدا چنين! -

مگرتوآبستن يک فصل روشن ديگرنخواهي بود؟

پنجره را...

پنجره را،

- وقتي -

مي گشايي :

صبحي،

به اتاق کوچکت نمي وزد

ونسيمي،

نمي نوازد

- گيسوي پريشان خاطرت را -

وآفتابي ،

- ديگر -

ازمشرق آرزويت

طلوع نمي کند.

پنجره را،

- وقتي -

مي گشايي...