چند رباعی از وحيد وارسته


چشمان کسی غزلسرا ساخت مرا

از خویشتن خویش رها ساخت مرا

مینالیدم هماره از «من» بودن

او آمد و تا همیشه «ما» ساخت مرا



با دیدن تو ز شوق لرزیدم من

صد بار به عشق خویش بالیدم من

شاعر کی میشدم درین تاریکی

چشمان ترا اگر نمیدیدم من



در چشمان سیاه تو میبینم

خود را چون گرد راه تو مبینم

من صبح سپید آرزو هایم را

در چشمان سیاه تو میبینم




هر صبح که هارمونیم باز کنم

در راگ محبت تو آواز کنم

اما آهنگ زنده گی را ای دوست

بی دیدن تو چگونه آغاز کنم