ضیافت خرد: رخداد های واقعی در جهان واقعی

 سخن آغازین

1

هر کتابی که نوشته می شود، هر حرفی که در محور گفتمان جدیی به میان می آید و هر عملی که علیه وضع موجود ما را می شوراند، پایه های فرهنگ «شفاهی» و «امتناع از تفکر» در افغانستان را سست می نماید. به همین لحاظ مجله الکترونیک «زمین» نقطه آغاز کار خود را به چالش کشیدن این وضعیت خطرناک می داند.

افغانستان در صد سال گذشته، نقشی در توسعه فکری بشر امروز نداشته است. هر دلیل جامعه شناختی که برای این معضل بر می شمارید، مختار هستید، اما دستکم دلایل نژادپرستانه و ضد مذهبی که روشنفکرانی از نوع «آرامش دوستدار» از آن پیروی می نمایند، توضیح کافی در اختیار ما قرار نمی دهند.

حاکمیت مذهب که مانع نقد و تجدید نظر در اصول اساسی جامعه می شود، دلیل کافی برای روشنفکران سکولار و چپ فراهم می آورد تا سترونی تمدنی افغانستان و منطقه ی ما را توجیه نمایند. اما، سستی این نظریه از همان نگاه اول پیداست. زیرا، جریان های سکولار و چپ در منطقه ی ما همان مصیبتی را بالای فرهنگ عقلانیت و تامل انتقادی آورده اند که حکومت های مذهبی مانند طالبان در افغانستان و روحانیون مستبد در ایران. البته، مذهب نیز ستون اصلی به بند کشیدن عقل انتقادی در جهان مدرن بوده و تنها به اسلام هم محدود نمی شود.در حقیقت، مدرنیته در تجربه اصلی خود نه در ادامه تکامل دین که شورش علیه آن بود. از این رو نظریه "فرهنگ دینخویی" برای توجیه وضعیت امتناع از تفکر کافی به نظر نمی آید. شورش انسان اروپایی عصر روشنگری علیه مذهب به عنوان پارادیم مطلق اندیشیدن و اداره ی امور سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، از درون یک جامعه دینخو ظهور کرد. انسان دیندار، دانش و تجارت با جهان بیرون را کشف، و از قدرت بی نظیر شان در بهبود وضعیت خود آگاه گردید. او دیگر دلیلی برای تبعیت از نظم پیشین نه داشت که در کاهش مصایب و تلخی عصرش کمکی نمی کرد، و در عین حال برای توضیح جهان و نا ملایمات آن از خرافات، خشونت و حاکمیت مطلق دولت و روحانیت استفاده می کرد.

با این که مقایسه های تاریخی برای استخراج نتایج مشابه در علوم انسانی موثر نیست، اما، با احتیاط تمام این پرسش را باید مطرح می نماییم: آیا تاسیس نهاد علم، همان گونه که تولد یافت و بر اساس اصولی بالنده گشت، پاسخی به بحران نانوشتن و امتناع از تفکر در خاورمیانه نیست؟ علمی که بر شالوده تجربه، تحقیق و انباشت استوار است، قطعیت و ایدیولوژی را پدیده های ضد خود به حساب می آورد، و در مقابل از خرد انتقادیِ گفتگوگر و تکثر چشم اندازها و چارچوب ها دفاع می نماید. 

از این چشم انداز امتناع از تفکر، اگر در وجهه مذهبی خود به اعتقادات نقدناپذیر پیش مدرن دلالت دارد، ولی در وجهه غیر مذهبی اش، ناشی از روند بی رحمانه ایدیولوژیک کردن دانش است. حکومت های سکولار رژیم های عقیدتی بی رحمی را در جوامع آسیایی و امریکای لاتین برپا کردند. ایدیولوژی، منبع مشروعیت آنها بوده و نه دانش که به عنوان یک نهاد انتقادی به خاطر خطرات سیاسی و آزادی تفکر سرکوب شده است. چگونه علوم انسانی می تواند خرافات سیاسی و ایدیولوژیک این رژیم ها را بپذیرد؟ ایدیولوژیی که تنها دلیل درستی و اعتبارش، زور حیوانی و زندان های موحش دولت است؟

از این رو، می توان پدیده امتناع از تفکر را عمیق تر از فرهنگ دینخویی دانست. در حالی که علوم تجربی از بدو تاسیس در کشوری مانند افغانستان، به اصول بنیادین خود وفادار بوده، علوم انسانی به عنوان ایدیولوژی مشروعیت سیاسی دولت، مسخ، مبتذل و بی محتوا گردیده است. هم اسلام سیاسی و هم ایدیولوژی های توتالیتری چون مارکسیسم و سکولاریسم، در این روند سهم مساوی داشته اند. آنها همواره از علوم انسانی توقع تایید و مشروعیت بخشیدن به یک سلسله "اصول خدشه ناپذیری" را که به درد بقای حاکمیت می خورد، داشته اند. در غیر این صورت بدترین نوع مجازات را برای اندیشمندان، فعالان سیاسی-مدنی و روشنفکران در نظر گرفته اند. رژیم های که روشنفکران و نظریه پردازان خویش را به بدترین نوع ممکن شکنجه و نابود کردند، شاهد رکود و سترونی علوم انسانی در کشور های خود هستند.

به عنوان مثال، در ایران تلاش شدید برای بازاندیشی در علوم انسانی در جریان است. زیرا، علوم انسانی به رشد نیروی فکری مترقی و لیبرال جامعه کمک کرده که حاکمیت مطلقه مذهبی رژیم را قبول نداشته، و مشروعیت آن را هم مورد پرسش قرار می دهد. باز اندیشی علوم انسانی در ایران، هرچند با هدف حذف اندیشه های جدید سکولار و آزادی گرا صورت می پذیرد، ولی، زمانی این پروژه موفق می گردد که جمهوری اسلامی علوم انسانی را در کل تعطیل نماید.

موفقیت علوم انسانی جدید در افغانستان، و البته منطقه، جز با بازگشت به اصول اولیه اش میسر نیست. در دانشگاه های افغانستان و منطقه، علوم انسانی به دلیل خطرات سیاسی و اجتماعی که متوجه دولت و جامعه می نماید، با تهدید مواجه است. در حال حاضر ممکن نیست که مثلا فلسفه به روح حقیقی خویش وفادار بماند. زیرا، روح حقیقی فلسفه نقد بنیادین همه چیز است. عقلی که هیچ قطعیت و مرجعیتی را مصوون از انتقاد و تغییر نداند، ترس آور است، و به شکل بی رحمانه یی هم نابود می شود. از این رو، فلسفه باید سانسور شود تا قابل تحمل گردد. آیا کسی می تواند در باره انتقادات اخلاقی نیچه در دانشگاه کابل صحبت نماید؟ گمانم فلسفه همانند سقراط به جرم گفتن حقیقت به نوشیدن جام زهر محکوم است. علوم انسانی به آزادی و سکولار شدن حوزه عمومی نیاز دارد.

 

2

آیا "زمین" می تواند ادامه دهنده یک گفتمان فراگیر در باره این بحران باشد؟ بدون شک، کار نویسندگان این مجله وفاداری به روح حقیقی علوم و عقلانیت انتقادی است. ما دانش و آگاهی را از طریق تعامل و گفتگوی خردمندانه ی مبتنی بر تجربه به دست آورده می توانیم. بحث عقلانی بدون دانش روشمند مبتنی بر تجربه ممکن نیست. به نظر ما راه حل اصلی ختم این بحران اساس گذاری علوم بر بنیاد اصول واقعی آن است.

ما درک می کنیم که یک جامعه ناشکیبا و دولتی که وظیفه اصلی خود را دفاع از ارزش های اساسی آن جامعه می داند، مهمترین خطر برای تاسیس علوم انسانی واقعی است. از این رو، علوم انسانی سیاسی ترین و پیشرو ترین نهاد بشری در افغانستان و کل منطقه به شمار می آید. نیروی فکری جامعه به دلیل خطری که از سوی دولت و جامعه متوجه شان می شود، همواره در یک منازعه آزادی بخش و رنج آوری قرار دارد.

ولی در نهایت تاریخ منطقه با پیشرفت علوم انسانی گره خواهد خورد. دولت های منطقه به واسطه علوم انسانی یک نظام موثر اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ساخته می توانند. هم سامان دادن اقتصاد و توسعه تجارت، و هم سامان دادن شهرهای بزرگ و روستاهای که در اثر فشار اقتصادی با کوچیدن نیروی کارش، با کاهش جمعیت رو به می شوند، به علوم انسانی نیاز دارند. ولی حکومت های اقتدارگرای منطقه نمی توانند نسبت به خطرات سیاسی علوم انسانی بی تفاوت بمانند. چون، این علوم به ارزش ها و شیوه ی اندیشیدنی وفادار است که با ایدیولوژی و روش های اداره حاکمیت های مستبد مغایرت دارد. مثلا، در علوم سیاسی مشروعیت رژیم ها که در عصر حاضر برخاسته از اراده مردم است، مورد بحث قرار می گیرد. حاکمیت های مذهبی مانند ایران، مدعی مشروعیت الهی اند، و در عین حال به صورت متناقضی نوع حکومت خود را جمهوری توصیف می نمایند. ولی در عصر حاضر، دفاع از مشروعیت حکومت الهی جز با زور تفنگ و زندان ممکن نیست. حتا اصلاح طلبان دینی هم با این ایده موافقتی ندارند.

ولی چه این رژیم ها بخواهند و یا نخواهند، جداکردن تجدد فرهنگی از تجدد تکنیکی به شدت دشوار می گردد. زیرا، این رژیم ها برای حداقلی از اداره کشور نیاز به ارتباط با دنیای خارج و آموزش نیروی کار خود در دانشگاه های غربی دارند. از سوی دیگر، چرخش و تبادله جهانی اطلاعات و عقاید جدید حتا دور دست ترین و عقب مانده ترین کشور ها را نیز تحت سایه خود قرار داده است. در این فضا، جلوگیری از رشد علوم انسانی در منطقه کاری دشوار و پر هزینه ای است که تنها اقتصاد های نفتی که شهروندان آرام و ضد غرب ، و جامعه پدرسالار و سنتگرا دارند، از پس آن بر می آیند.

شاید اقتصادهای نفتی بدون کار دستی انسان های بومی و به کمک استثمار کارگران ارزان خارجی، رشد خود را به واسطه تجارت و سرمایه گذاری تامین نمایند، ولی دولت های فاقد نفت، مانند مصر، از برخورد با طبقات فقییر و محروم خود که اکثریت جامعه را تشکیل می دهند، پرهیز کرده نمی توانند. اقتصاد های نفتی، با ثروت هنگفت خود به ایجاد طبقه متمول فراگیر و قوی که انگیزه خود را برای تحرک سیاسی از دست داده،  کمک می نمایند. ولی اقتصاد های غیر نفتی مجبور اند که با ایجاد دولت های دموکراتیک و پاسخگو، وضعیت عمومی را بهبود بخشند. قیام های کشور های منطقه، با هدف روی کار آمدن دولت های مسوول و انتخابی صورت گرفت. آزادی سیاسی که در نتیجه این قیام ها به دست آمد، آزادی های فکری را تا حد زیادی می تواند تضمین نماید.

 

3

در نخستین شماره ی «زمین»، بیشتر به «دموکراسی» پرداخته شده است. ضرورت پرداختن به این مبحث برای اعمار یک نظام مسوول و انسانی تر سیاسی و اجتماعی کاملا محسوس است. به صورت غیر منتظره، بهارقیام های عربی برای براندازی رژیم های مستبد، منطقه ی ما را فرا گرفته است. به هر حال، کسی وسعت این خیزش های عمومی را تصور نمی کرد. ولی، عرب ها و ایرانی ها نشان دادند که حکومت های مذکور بقای شان به شدت در خطر است. در کنار این حکومت ها، اسلام گراهای سیاسی و بنیادگرایان هم از دموکراسی به عنوان نظام اداره و قانون گذاری بشری، هراس دارند.

انقلاب سیاسی خارومیانه نشان می دهد که با وجود فقدان نهاد های ضروری دموکراسی، مردم خواهان حکومت های مسوول و مردم سالار اند. به ویژه برای آن دسته از نظریه پردازان سیاسی ای که گذار به دموکراسی را از دهلیز یک سلسله اصلاحات اساسی اقتصادی، نهادی، قانونی و دیوان سالارانه تصور می کنند، درخواست فوری دموکراسی در خیابان های قاهره و تونس، چالش برانگیز به نظر می آید. شاید مصر همانند کوریای جنوبی به صورت تدریجی و در چارچوب دولت اصلاح شده، به دموکراسی دست نیافت، اما، این کشور باید به صورت هوشمندانه فرآیند دموکراسی را طی نماید.

مردم این منطقه از دست سیاست های ظالمانه، غیر عادلانه و فاسد دولت ها به تنگ آمده و احساس می نمایند که اگر این سیاست ها اصلاح نشوند، وضعیت فلاکت بار موجود برای سالیان متمادی باقی می ماند. سیاست های نو لیبرال خصوصی سازی در کشور مانند مصر تنها به حلقه نزدیک به حکومت اجازه می داد که از منابع و فرصت های موجود کشور بهره ببرد، و در عین حال برای تغییر وضعیت اکثریت مردم مصر کاری انجام ندهد.

در کنار این نباید فراموش کرد که دموکراسی خواهی تنش مداوم سیاسی در منطقه ی ما خواهد بود؛ یعنی میدان التحریر خالی از تظاهرکنندگان نخواهد ماند. در مصر، پس از این که مسلمانان و مسیحیان قبطی در یک اتحاد کوتاه مدت حکومت نظامی حسنی مبارک را سرنگون کردند، اکنون متوجه اختلافات فرقه ای و اجتماعی خود هم شده اند که گاهی باعث خشونت های خونین مذهبی نیز می گردد. جامعه مسیحیان مصری، با حکومت نیز بخاطر سال ها فشار رژیم حسنی مبارک در افتاده که در رویداد خونین ...... اکتوبر 25 تن شان به وسیله نیروهای امنیتی مصر کشته شدند.

این تنش ها ناشی از بی کفایتی نظام دموکراتیک در جامعه مصر نیست بلکه طبقات مختلف اجتماعی خواسته های گوناگونی را مطرح می نمایند که تا حال از سوی دولت برآورده نشده است. جوامع مانند مصر باید رو تا روز پوسته سنتی خود را انداخته و به فرهنگی و سیاسی متحول شود. اگر رژیم های بعدی در مصر بخواهند که زیر فشار اکثریت مسلمان، حقوق شهروندی مسیحیان مصری محدود و یا زیر پا بگذارد، این اقلیت مذهبی در برابر حکومت واکنش نشان خواهند داد. تا زمانی که جامعه مصر و یا تونس اصلاحات اساسی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی خود را آغاز و به موفقیت نرسانند، امکان تنش و تصرف خیابان و میدان های عمومی به واسطه معترضان وجود دارد. خوبی نظام دموکراتیک برای تنش های جوامع این است که راهکار های صلح آمیز تقسیم قدرت و منابع، راه حل های قانونی و مبتنی بر اجماع و اقناع ارایه می دارد که این ظرفیت ها در هیچ نظام سیاسی دیگر وجود ندارد.

به هر حال افغانستان نمی تواند در برابر انقلاب سیاسی دنیای عرب و ایران بی تفاوت باشد. خوشبختی افغانستان در این خواهد بود که نظام انتخاباتی موجود را استحکام بخشیده، احزاب سیاسی را وارد دایره تقسیم قدرت نماید و سیاست افغانستان را روز تا روز لیبرال تر و مردمی تر نماید. ما متوجه شدیم که خارومیانه با آخرین حکومت های مستبد و غیر مردمی وداع می گوید. تلاش خونین حکومت روحانیون ایران برای حفظ بقای خود، ترحم آور و در عین حال هراسناک است؛ این که چگونه یک حکومت مذهبی برای جلوگیری از سقوط با قساوت تمام دست به سرکوب مردم خود می زند و از هیچ نوع جنایت در حق معترضین، به ویژه در زندان ها، پرهیز نمی نماید.

قیام های خاورمیانه برای همیشه شیوه حکومت های منطقه را تغییر داده می تواند. بشار اسد، با وجود سرکوب خونین و کشتار معترضان، موفق به کنترول اوضاع نشده است. نمونه سوریه و لیبیا نشان می دهد که حکومت های مستبد نباید به امید نیروهای مسلح سرکوب گر خود، به آینده حکومت های نا مشروع خود دلخوش باشند. زیرا، به گفته اسلاوی ژیژک، فیلسوف اسلوونی، اگر ترس مردم از حکومت فرو ریخت، لحظه سقوط آن فرا می رسد. سوریه و لیبیا نمونه روشن از این گفته ژیژک اند.

ولی ایرانی ها، خیلی زود از خیابان ها به خانه رفتند. زیرا، رهبران جنبش سبز، مانند آقای میرحسین موسوی که حالا در خانه ی خود زندانی است، از خونریزی و تحمیل هزینه های گران بر مردم معترض، بیمناک بودند. رفتن مردم به خانه، لحظه شادی آفرین برای حکومت ایران بود که ضمن اعلام پیروزی بر مخالفان، فرصت بیشتر برای تشدید سرکوب ها را یافت. اگر ایرانی ها نیز مانند سوری ها در خیابان می ماندند، آقای علی خامنه ای و نظامیان طرفدار او با وضعیت انقلابی غیر قابل پیش بینی ای مواجه می شدند.

البته، تحلیلگرانی مانند آقای حمید دباشی، استاد دانشگاه کلمبیا، باور دارند که با ترک خیابان، نه جنبش اعتراضی مردم ایران فروکش کرده و نه حکومت به پیروزی نهایی دست پیدا کرده است. زیرا، معترضین به بهانه هر حادثه ای به خیابان می آیند.در عوض، مخالفان حکومت در بستر فرهنگ مقاومت طبقه متوسط رشد می نمایند، و اعتراض خود را با سبک زندگی و فعالیت در عرصه جامعه مدنی به حکومت نشان می دهند.

با تمام خوش بینی که نظریه پردازانی چون آقای دباشی دارند، باید نمونه سوریه و لیبیا برای معترضان ایرانی خاطر نشان ساخته شده باشد که حکومت ایران دارد از درون خود را منسجم تر و قوی تر می نماید. با فروکش کردن قیام های خاورمیانه، تب  اعتراض سیاسی در ایران نیز فروکش خواهد کرد. زیرا، ترس این وجود دارد که مردم همانند دهه شصت میلادی با وضعیت حاکم عادت نمایند که در این صورت خطرناک ترین حالت برای جنبش دموکراسی خواهی مردم ایران پیش خواهد آمد.

درست است که سبک زندگی به عنوان اعتراض علیه حکومت، تداوم مقاومت مدنی علیه یک حکومت توتالیتری است که نمی تواند عرصه های فرهنگی و مدنی مردم را تسخیر نماید، اما با کنترول سیاست و منابع بزرگترین ضربه را به کشور می زند. ایران شتابان به سوی مقابله با منطقه و کشور های فرا منطقه ای در حال حرکت است. مواجهه اسراییل  و غرب با حکومت ایران برای این کشور خیلی خطرناک و زیانبار است. هرچه زودتر  باید حکومت فاسد، دشمن تراش و بحران ساز فعلی ایران به کنار برود، و جای خود را به یک حکومت دموکراتیک و مردم گرای ایرانی بدهد. برای این کار بازگشت ایرانی ها به خیابان لازم است.

 

4

آمدن "دموکراسی انتخاباتی" در افغانستان بخشی از بلندپروازی جمهوری خواهان امریکایی برای بسط هژمونی و تغییر نقشه سیاسی خاورمیانه بود. از این خاطر، برای بسیاری از تحصیلکرده های افغان و نیروهای مترقی منطقه حمایت عمیق از این دموکراسی دشوار است. آنها در مورد هر پروژه سیاسی که در پس آن دولت های غربی، به ویژه ایالات متحده، باشد مشکوک اند. در حالی که سقوط طالبان به افغانها اجازه داد که میان انگیزه ها و نتایج عمل تفاوت قایل شوند. روشنفکران منتقد به این جدایی باوری ندارند، و هر پروژه امریکایی را به عنوان یک پروژه امپریالیستی رد می نمایند.

به هر حال،  زمانی که هیچ مقاومت ملی در کشور برای درهم شکستن قدرت طالبان وجود نداشت، و امکان از این که افغانستان برای دهه های متمادی زیر سیطره ی این گروه بماند، هم می رفت، سرنگونی این گروه وحشی به واسطه هواپیماهایی امریکایی برای ما قابل قبول بود.

در اثر توافق گروه های سیاسی افغان که در یک شرایط اضطراری و غیر قابل پیش بینی در آلمان دور هم جمع شدند، افغانستان از کشوری فاقد دولت به یک کشور صاحب دولت گذر کرد. در قانون اساسی ما دموکراسی و انتخابات برای گزینش حکومت و پارلمان قید گردید. در میان افغانها در مورد اجرای مصوبات کنفرانس بن به شدت اختلافات زیاد وجود دارد، به ویژه بخش زیادی از جامعه شهری افغان از این که نیروهای جنگی سابق دو باره در هیات نیروهای سیاسی به کابل باز می گشتند، نا راضی بودند. از این خاطر، آنها نظام انتخاباتی که به این نیروها مشروعیت می دهد را نقد شدید می نمایند.

نگارنده با این نظر موافق است که تشکیل دولت پس از توافقات بن منعکس کننده واقعیت های سیاسی افغانستان بود. مجموع نیروهای سیاسی و نظامی افغان که در بن آلمان برای تشکیل قدرت دور یک میز نشستند، در سه دهه گذشته با یک دیگر وارد رقابت و منازعه شده بودند. آنها توانستند که با حمایت غرب و منطقه حکومت را تقسیم کرده و پایه های سیاسی خود را که در جریان جنگ های داخلی نابود شده بود، دو باره مستحکم سازند.

نیروهای فکری مترقی ای که امروز به این وضعیت اعتراض دارند، به عنوان یک نیروی سیاسی با نفوذ در میدان قدرت محاسبه نمی شدند. آنها مشروعیت خود را از رنج ها و آرمان های مردم خود می گرفتند، ولی در عمل خود به را به عنوان یک نیروی سیاسی ملموس تثبیت کرده نتوانستند. حتا تعدادی از این نیروها با استفاده از فرصت از جناح های حاکم قدرت حمایت نمودند.

ولی با این حال، می شود میان نوع نظام که در قانون اساسی دموکراتیک قید شده و ما باید برای تحقق آن تلاش ورزیم، و واقعیت های سیاسی موجود تفاوت قایل شد. زیرا، اعتقاد به دموکراسی رکن اصلی پیشرفت و ترقی در کشور است و دفاع از آن یک عمل سیاسی مشروع است. پیوند زدن دموکراسی به امریکا و یا رد کردن آن به دلیل ناکامی ها و اشتباهات ده سال گذشته، همانند بریدن شاخه های زیر پای خود است. روشنفکران و تحصیلکردگان افغان با این کار سنگر خود را خراب می نمایند.

نه نقد دموکراسی به بهانه امپریالیسم امریکایی که یک گرایش عام در میان روشنفکران چپ است، و نه پشت کردن به این نظام، به دلیل اشتباهات و شکست های سیاسی پس از روند بن که گرایش غالب در میان تحصیلکرده های شهری و مردم عادی کشور است، یک تفکر پیشرو و منطقی قبول شده می تواند. باید به روشنی میان برقراری یک نظام دموکراتیک در افغانستان به عنوان یک الگوی غایی اداره کشور و جامعه، و حمله ایالات متحده به افغانستان تفکیک قایل شد. همچنان نباید به صورت عامیانه هر مشکل و اشتباه موجود در کشور را زیر نام ناکارامدی دموکراسی در افغانستان، به این نظام سیاسی پیوند زد.

دموکراسی از صدر مشروطه تا امروز، خواست مشروع سیاسی روشنفکران و فعالین سیاسی افغان بوده است. آنها از تشکیل یک دولت آزاد و منتخب ملی در افغانستان حمایت می کردند که به دلیل تداوم استبداد وهمچنان جنگ های داخلی، این آرمان هرگز محقق نشد. اگر نیروهای مترقی جامعه احساس می نمایند که هنوز آرمان یک دولت مترقی و منتخب ملی محقق نگشته، باید فراتر از کنش های کلامی و مباحث رسانه ای، عمل سیاسی واقعی را آغاز کنند. در شهرها و روستاها کمپاین نمایند؛ حزب و تشکیلات خود را بسازند؛ در انتخابات شوراها و پارلمان شرکت بجویند و راه را برای کنش های مدنی عمومی که شهروندان در آن نقش کلیدی را داشته باشند، باز نمایند. آنها به جامعه مدنی و فعالان باهوش و با سواد مدنی و سیاسی نیاز دارند. آنها باید در عمل الگوی مثبت و بدیل را ارایه دهند. وقتی حکومت در مورد اقتصاد حرف می زند، این جریان چه پیشنهادی دارد؟ وقتی ما از رابطه استراتژیک با ایالات متحده حرف می زنیم، چه نوع ارتباطی به نفع ملت ما است؟

واقعیت تلخ این است که افغانستان همانند بسیاری از کشور های منطقه از تاریخ طولانی استبداد سیاسی و مذهبی رنج برده است. اما طنز تاریخ این که نویسنده یی، در چنین جامعه یی قلم بردارد و از مشروعیت دموکراسی دفاع نماید. این بزرگترین خطر برای بقای این نظام در بلندمدت است. چون متاسفانه این نظام با این که آرمان تاریخی مردم ما بوده اما چون پس از یازده سپتامبر در نتیجه هجوم نیروهای غربی به افغانستان به دست آمده، دشمنان فراوانی یافته است. در این لحظه، دشوارترین کار احیای مشروعیت این نظام است.

وضعیت مذکور خستگی شدیدی را در جامعه حاکم کرده است. زیرا، عموم گمان می برد که با وجود یک حکومت دیکتاتور نابسامانی های موجود از بین می رود. بی شک، این مهمترین واکنش در جامعه یی که احساس امنیت خود را از دست داده و بقایش را خطر می بیند، قابل پیش بینی می باشد. این احساس می تواند زمینه را برای حکومت های بنیادگرای دینی و قومی در افغانستان میسر سازد. در حالی که می دانیم یک حکومت مستبد خود منشا فساد، نا آرامی و پسرفت بیشتر است. زیرا، نیروهای که چنین نظامی را به وجود آورده می توانند، با ایدیولوژی های نفرت آور قومی و مذهبی مجهز هستند. این را بارها تاکید کرده ام که آرزوی «مستبد مترقی» منجر به روی کارامدن مجدد طالبان می گردد. زیرا، آنها تنها نیروی موجود در کشور اند که با استبداد و بی رحمی مطلق شاید نظم را در کشور احیا کنند، ولی افغانستان هرگز از طریق آنها راه ترقی و پیشرفت را نخواهد پیمود.