نشر در آسمایی : 10.2014.02 

استاد عبدالرحمان پژواک

 

دریاهای سرخ و جنگل های سیاه

(از کتاب  بانوی بلخ)

 

سِپِهر جامه به نِیل آگنیه در نیلاب

زمین کجای که چشمه برون دهد سُرخاب

 

سزد چنین اگر حال مردمان چون است

همی چو مردمک چشم غرق در خوناب

 

بمرگ فرزند، خونبار دیدۀ مادر

پدر نشسته بر او گریه می‏کند چو سَحاب

 

بهم فتادن پور و پدر پی کشتار

بیاد می‏دهد از جنگ رستم و سهراب

 

ندیده است چنین روز کس به بیداری

ندیده است چنین ماجری کسی در خواب

 

صَدَف تو گوئی آبستن است از مریخ

کزان نزاید دیگر سپید دُر خُوشاب

 

بجوی شاخ شکسته چو شاخ مَرجان شد

همینکه باد درافگندش از درخت به آب

 

ز خون تیره که شد بسته ز آب اسپین غر

شده ز خون سیاوش زمردین همه آب

 

در آب نهر بخون چون نظر کند تشنه

دعا کند که دهد جان در آرزوی سراب

 

بخون مردم می‏گردد آسیای زمان

شگفت نیست که این آسیا نشد پرچاب

 

شکارگیر چو بهرام چرخ باشد ازو

کدام گور که سرتابد از کمند و طناب؟

 

ز ناقراری دور زمان بروی زَمی

چو کهکشان، شتل اندر خروش چون سِیماب

 

ز چشمه چشمۀ پامیر در بدخش از خون

بسوی آمویه شد سیل‏ها چو لعل مذاب

 

ز سوی غور هریرودهای خون جاری

زباب خشک بشهر هری است چون سیلاب

 

به هیرمند بگو آب‏ها به هامون بر

که گرمسیر شد از خون مردمان سیراب

 

ز نیمروز همه آبها قنات قنات

بخون مردم بیچاره رنگ تا چه باب؟

 

تو گوئی گشته شفق گون پاره‏های ابر

چو خیل قازپرداز کنارۀ مرغاب

 

ز غوطه ای که بدریا زده است قوی سپید

خروس سرخ تو گوئی شنا کند در آب

 

ز کوهنر کنر سرخرودها ساری

بسوی نهر اباسین در خروش و شتاب

 

هر آنکه کشته شده خون وی رود به اتک

هر آنکه زنده، گزیند پناه در پنجاب

 

اگر زمان دگر بود و دیدی این مردم

تو گفتی لشکر محمود می‏رود به چناب

 

به پکتیا شده سنگ و کلوخ و چوب انگشت

از آتشی که ز سوی هوا شود پرتاب

 

در اسمار ز بس سوخت جنگل و دَد و دام

ببوی چوب تر آمیخته است بوی کباب

 

جهد دُرخش به چشمی که دیده آتش برگ

بوقت خواندن از سطر برگ‏‏های کتاب

 

دگر نه دود نشان نفوس و آبادیست

که دُودمان تباهست و روستاست بی آب

 

ز روستا به شهر، یا به روستا از شهر

رهست باز ولی بسته بر اِیاب و ذَهاب

 

ز خون مردم بیچاره سرخ شد کردر

بنام داس و چکش به هر منبر و محراب

 

ز بازی با سر مردم بجای گوی ندانم

که قهرمان که خواهد شدن درین طبطاب؟

 

ز خون آدمی لبریز جام پیروزی

نصیب کیست ندانیم این شگفت شراب؟

 

ز ننگ جام شرابی چنین کسی نکشد

مگر کسی که نه ناموس باشدش نه آب

 

ز بس شکنجه ز زندان بیگناهانست

صدا بلند که:  یا لیتنی کنت تراب!

 

چو گرگ گرسنه بر هر که حمله ور گردند

به استخوان رسانند نشتر اِنیاب

 

کجای آس همی سرخ چون طواحن گرگ

بسنگ آس کنی چون نظر به هر آساب

 

گروه هرزه که نام و نشانش پیدا نیست

به فضل و دانش و فکر درست ورای صواب

 

به نامجوئی و شهر مشهر از تشهیر

ز خودپرستی دل خوشش کنند با القاب

 

ز شهوت سخن آنسان به تب گرفتارند

که غیر یافه نیابند حرف گاه خطاب

 

ز رنجشی که نسوزد از آن دماغ مریض

کنند عذاب و شکنجه بجای قهر و عتاب

 

به شهر مانده اگر بزم بزم ایشانست

که مردمند در آن تار و ناکسان مضراب

 

ز رعب رعشه بدست طربگران افتد

به لرزه پیکر رامشگران چو تار رباب

 

ز ترس اشاره به ابرو و چشم نتوان کرد

شوند باهم اگر روبروی دعه و رباب

 

بیاد می دهد از جام خون لالۀ سرخ

در آن بریزی اگر باده از سپید شراب

 

کسی ننوشد از ترس می بجام عَقیق

کسی نریزد در شیشۀ باده رنگ عُناب

 

ز سرخ گل همه بوی هراس می‏آید

بباغ کس نتواند نظر کند به گلاب

 

دگر بگونۀ یاقوت ساتگِینِ نکنند

نمی کشد ز انگور سرخ کس نوشاب

 

کسی نبندد زیور ز زر سرخ دگر

کسی نپوشد انگشتری ز لعل خوشاب

 

به عید و طوی و به نوروز و روزهای غزا

نه می‏کنند به رسم کهن حنا و خِضاب

 

نشسته منتظر مهمان و چون آید

نهان شوند بترس از صدای دَق الباب

 

باین گروه بباید کنند دشمن و دوست

نصیحتی که نشاید تظاهر و اعجاب

 

قدم شمرده گذارند بر سر مردم

که می‏شمارند سرها همه بروز حساب

 

نمی توان جهان را فریب داد به مکر

ز چشم مردم نتوان نهان شد به نقاب

 

نه هر که رفت بباغ و صدا کشد خوش است

کجا نوای هزار و کجا نعیب غراب؟

 

بهر هوا که پرد می‏توان شناخت به شب

فروغ کرمک شبتاب از فروغ شِهاب

 

بدام غیر نشاید فتاد ز آز و طمع

شکار کس نشد عَنقا بدام و دانه و آب

 

حوادث آتش و گیتی گاه و مرد زر است

به گاه زر نگدازد اگر نگردد ناب

 

ز آزمون زمانه برون شود چون مرد

عیار می‏سزدش مرد سره کرد خطاب

 

ز گردش فلک ار کاست یا فزود، برون

نمی‏رود قدمی از مدار خود مهتاب

***

تصویر: سهراب جبارخیل

معانی لغات: پروین پژواک به کمک محترم صابر انصاری و محترم سلطان سرور

 

معنی بعضی لغات آمده درین شعر: 

سِپِهر:  آسمان، فلک.  سپهر برین:  آسمان نهم.  سپهر کبود یا زنگاری:  آسمان نیلگون.

نِیل:  گیاهی که در کشورهای گرمسیر مانند هندوستان می روید واز ریشۀ آن پس از طی مراحل مادۀ کبودرنگ بدست می‏آید  که در نقاشی و رنگرزی بکار می‏رود.  نیلج هم گفته شده.

آگنیه:  اصل لغت را در لغتنامه "عمید" نیافتم.  اما آگَنِیدَن یا آکنیدن:  آگندن، اکندن، انباشتن، پرکردن.  آگینیدن هم گفته شده.  آگننده:  پر کننده.  آگنیده:  آگنده، انباشته، پر شده.  آگین: هرگاه با کلمۀ دیگر ترکیب شود، مثل زهرآگین، مشک آگین، به معنی آلوده، پر، انباشته.

نیلاب:  این لغت را در لغتنامۀ عمید نیافتم، اما از آنجا که اسم خواهرم نیلاب است، با مراجعه به کتابچه یاداشت های پدرم روانشاد داکتر نعمت الله پژواک: 

"۱، نام دریای اتک را در کتب سلف نیلاب خوانند. (جلد اول تاریخ فرشته صحفه ۲۲۸)

۲، نیلاب اسم نشریۀ غیر دولتی بود که در زمان شاهی از طرف استاد خلیل الله خلیلی طبع می شد.

۳، نیلاب نام خوش صدا و اسم دریاچه ایست که در کوهستان با دریای شتل یکجا می شود." 

سُرخاب:  غازه، گلگونه، مادۀ سرخرنگی که زنان به گونههای خود می مالند.

سَحاب:  ابر، جمع آن سُحُب.

پور:  پسر

ماجری:  ماجرا، آنچه جاری شده، آنچه رخ داده، حال، حادثه، پیش آمد.

صَدَف:  نوعی جانور نرم تن که در آب زندگی می کند و بدنش در غلافی سفت به نام صدف یا گوش‏ماهی جا دارد و بر چند قسم است.  معروفتر از همه صدف خوراکی و صدف مروارید.

مریخ:  بهرام، ستارۀ کوچکتر از زمین که بعد از زمین واقع شده و دوبرابر عطارد و نصف زهره روشنایی دارد.  رنگ آن سرخ است و در اساطیر آن را خدای جنگ گفته اند.

دُر:  مروارید

خُوشاب:  خوش آب، سیر آب، سیراب، آبدار، تروتازه، خوش و آبرنگ.  بیشتر در صفت جواهر بخصوص مروارید گفته می‏شود.

مَرجان:  نوعی از جانوران دریایی شبیه گیاه دریایی.  یک قسم آن مرجان سرخ است که مانند گل بر روی ساقۀ آهکی قرار دارد و آن را در جواهرسازی برای ساختن زینت آلات بکار می‏برند.

آب اسپین غر:  کنایه از آب سرد سپین غر یا سفیدکوه است که کوهی است برفی و برفگیر در ننگرهار.

خون سیاوش یا سیاوشان:  گیاهی سبز که در آب روید.

به اساس داستان شهنامه سیاوش یا سیاووش پسر کیکاوس (کاوس هم گفته شده) و پدر کیخسرو است که سودابه زن پدرش عاشق او می شود و سیاوش امتناع میورزد. سودابه او را نزد کیکاوس متهم می‏سازد.  سیاوش به توران نزد افراسیاب می‏رود و با دختر او فرنگیس ازدواج می‏کند.  گرسیوز برادر افراسیاب به او حسود است و افراسیاب را وادار به قتل سیاوش می‏کند.  قتل سیاووش و خون بیگناه او باعث جنگ های طولانی میان ایرانیان و تورانیان می‏گردد.

پرچاب:  لغت را در لغتنامه نیافتم، اما باید معنی آن توقف باشد و آنچه که در اصطلاح "پرچو" می‏گوییم.

بهرام:  نام چند تن از پادشاهان ساسانی.  بهرام گور که مشهور به شکار گوره خر بود و شاعران با استفاده از شباهت صدای گور "قبر" و گور "گوره خر" و اینکه شکارچی گور عاقبت خود گرفتار مرگ و گور شد، زیاد استفاده کرده اند.

گور:  قبر، جاییکه مرده را دفن کنند.  همچنان گور یا گورخر یا گوره خر که گوراسب هم گفته شده، حیوانی شبیه به خر اما خط دار و وحشی که در افریقا یافت می‏شود.

زباب:  موش کر. زُباب. موش کلان کر.

"واحد آن زبابه است گفته اند زبابه موشی است کور و کر و زباب جمع آن است و همچنان که خلد بکوری معروف است زباب معروف به کری است. در دزدی بدان مثل زنند و جاهل را بدان تشبیه کنند.  خلاصه در شعر استاد همين معني كر و كور و جاهل را می‏دهد."  با تشکر از محترم صابر انصاری

شتل:  اسم دریا و "اسم ولسوالی در ولایت پروان افغانستان"  با تشکر از هُژبر شینواری

زَمی:  زمین

سِیماب:  جیوه

پامیر:  نام کوه در افغانستان

بدخش:  بدخشان، یکی از ولایات افغانستان

آمویه:  دریای آمو

غور: یکی از ولایات افغانستان

هریرود:  نام دریایی در افغانستان

هری:  هرات، یکی از ولایات افغانستان

هیرمند:  نام یکی از دریاهای افغانستان

هامون:  یا هامن، دشت، زمین هموار. 

نیمروز:  نام یکی از ولایات افغانستان

قَنات:  کاریز، مجرایی که در زیرزمین برای جای شدن آب حفر می کنند.  قنوات جمع.

باب:  "اين بايد تا چه باب باشد يعنی تا چه فصل و اندازه، و همچنان درخور و شايسته معنی می‏دهد تا چه وقت مردم بيچاره درخور و شايسته خون باشند؟" با تشکر از محترم صابر انصاری

مرغاب:  نام منطقه ای در افغانستان

کوکچه:  نام دریایی در افغانستان

کوهنر:  باید نام جایی در کنر باشد، یا طرز تلفظ مختلف کنر؟

کنر:  نام یکی از ولایات افغانستان

سرخرود:  نام رود و نیز نام یکی از ولسوالی های ولایت ننگرهار، محل تولد شاعر.

اباسین:  اسم دریا در جنوب افغانستان

اتک:  اسم منطقه در جنوب افغانستان

پنجاب:  نام محلی در پاکستان

چناب:  "نام رودی است که از پنجاب عبور می کند." با تشکر از محترم سلطان سرور

پکتیا:  نام یکی از ولایات افغانستان

اسمار:  "نام محلی در کنر که شاهد جنگ های خونین در سالهای ۱۹۸۰ بود." با تشکر از محترم سلطان سرور 

"گمان ميكنم درین بیت استاد اشاره به جنگ ژور داشته باشد كه همجوار پكتيا ميباشد و در آن جهاد به جنگ تن به تن رسيد و مردم با سنگ و چوب و كلوخ عليه رؤسها و كمونستان می‏جنگيدند." با تشکر از محترم صابر انصاری

دَد: جانواران درنده، خلاف دام، دده هم گفته شده.

دُرخش: (دُرُخ یا دُر) روشنی، فروغ، برق، ذرخش هم گفته شده.

دُودمان:  خانواده، خاندان، خانمان، تبار، قبیله.  دوده و دودخانه نیز گفته اند.

اِیاب:  بازگشتن، برگشتن، باز آمدن.

ذَهاب:  رفتن، گذشتن

"ایاب، بازگشتن بوطن. ره سپرش را نه از ذهاب خبر است و نه از ایاب. (ترجمۀ تاریخ یمینی خاقانی).

چونکه گوهر نیست نامش چون بود چونکه نبود ذکر ایابش چون بود؟  (مثنوی معنوی)

در همش آرد چو سایه در ایاب طول سایه چیست پیش آفتاب؟ (مولانای بلخ)

ذهاب رفتن، برفتن، شدن، بشدن، گذشتن، بگذشتن، گذشت، گذر، مقابل مجی، مقابل ایاب.

ذهاب و ایاب، دو سره کرایه کردن آن. ذهاب و ایاب، آمد و شد، رفت و آمد، آمد و رفت.

چو سوی قبله، ملوک جهان بپیوستند بسوی درگه عالی او مجی و ذهاب. (مسعود سعد سلمان)" با تشکر از محترم صابر انصاری

کردر:  کشور کهستانی

مِیراب:  نگهبان آب، کسی که آب را به خانه و باغ ها و کشتزارها تقسیم می کند.  میرآب، آبیار و میراو هم گفته شده.

گوی:  توپ چوگان

طبطاب:  نوعی از چوگان

یا لیتنی کنت تراب:   "(ای کاش خاک می‏بودم)  یا لیتنی کنت ترابا آیت از قرآن کریم است در سورۀ نبا‌، به این معنی که کافران ومنکران از هول روز قیامت آرزو می‏کنند که ای کاش خاک می‏بودند و نه بشر"  با تشکر از محترم سلطان سرور   

نشتر:  نوعی آلۀ بُرنده مانند خنجر.

اِنیاب:  جمع ناب.  چهار دندان نیش که در دهان انسان دو در بالا و دو در پایان در کنار ثنایا قرار گرفته و هر یک از آنها دارای تاج تیز و دارای یک ریشه است.

طواحن:  دندان های آسیا، جمع طاحنه

آساب، آس آب:  آسی که به آب گردد.

یافَه:  یاوه، هرزه، بیهوده، بی معنی، سردرگم.

مضراب:  آلۀ کوچک فلزی که با آن تار میزنند.  در فارسی زخمه و سکافه و سکافره و شکافه هم گفته شده.

دعه و رباب:  "دو عاشق معروف" با دعا و درود به روح روانشاد استاد عتیق الله پژواک

عَقیق:  نوعی کوارتز بی شکل به رنگهای مختلف که نوع مرغوب آن رنگ سرخ یا آلوبالویی است.

عُناب:  درختی خاردار با چوب سرخ و سخت.  میوه اش کوچک و گرد و خوش طعم و شیرین به رنگ سرخ و دارای هستۀ سخت شبیه سنجد.

ساتگِینِ:  ساتگنی، ساتگینی که ساتگن و ساتگین و ساتکین و ساتکینی هم گفته شده، قدح، قدح شرابخواری، قدح بزرگ که پر از شراب میکردند و بر سر سفره میگذاشتند.

نوشاب:  این لغت را در لغتنامه نیافتم. اما نوش:  شهد، عسل، انگبین و هر چیز گوارا و شیرین است.  نوشابه:  آب گوارا، مشروب الکی، عرق.

طوی یا توی:  ضیافت، عروسی

غزا:  غزات که در فارسی غزا گفته شده، جنگ و پیکار با دشمنان دین.  غزوات جمع.

حنا:  خینه

خِضاب:  رنگ، حنا، آنچه که موی سر و صورت یا پوست بدن را با آن رنگ کنند.

هزار:  عدد ده هزار تا.  همچنان هزار بلبل یا نوعی بلبل که هزارآوا و هزاردستان و هزاران هم گفته شده.

غراب:  زاغ، کلاغ.  غراب البین:  بین به معنی جدایی و مفارقت است.  در قدیم مردم زاغی را که به روی دیوار خانه می‏نشست و بانگ می‏کرد، نحس و شوم می‏دانستند و معتقد بودند که بانگ او سبب مبانیت و مفارقت بین افراد خانواده می‏شود.

شِهاب:  شعله، شعلۀ آتش، ستاره، ستارۀ روشن.  شهاب ثاقب:  تیر شهاب، شعله ای که مانند تیر شبهنگام از سمتی به سمت دیگر می‏رود.

عَنقا:  سیمرغ که مرغی است افسانوی.

گاه:  علامت اسم زمان که در آخر کلمه میآید مانند بامگاه، شامگاه و علامت اسم مکان که در آخر کلمه می آید مانند پرستشگاه، کشتارگاه.

همچنان گاه به معنی تخت پادشاهی و بوتۀ زرگری و ظرفی که در آن سیم و زر ذوب می‏شود.