11.1384

 

نام تو!


خورشید


اسطوره ء انوشه ء زیباییست

مهتاب

تندیسه ء بلور فریباییست

آری

اما

پیش تو هر چه خوب اضافیست نازنین!



پروانه های ترد دوبیتی

پل بسته اند دور و بر من

گنجشک های چتر تغزل

در نغمه اند گرد سر من

باری

اما

نامت برای زمزمه کافیست، نازنین!

***

خورشید


اسطوره ء انوشه ء زیباییست

مهتاب

تندیسه ء بلور فریباییست

آری

اما

پیش تو هر چه خوب اضافیست نازنین!



پروانه های ترد دوبیتی

پل بسته اند دور و بر من

گنجشک های چتر تغزل

در نغمه اند گرد سر من

باری

اما

نامت برای زمزمه کافیست، نازنین!



***

...


هر چند که درد کار بی دردان نیست

کار هر کس نبرد با توفان نیست

خواهی آید نخواهی آید ای دوست

پس هر چه گویمت که عشق آسان نیست



در هر قدمی زیاد و کم میگردی

گاهی شادی و گاه غم میگردی

با او سبزی و زرد زردی بی او

عاشق چو شوی درخت هم میگردی



زاری زاری زاز زنم زنجره را

بیدار کنم با غزلم حنجره را

دلتنگ شده اتاق ای تنهایی

بگذار که من باز شوم پنجره را



یک لحظه برای آسمان میخوانم

یک لحظه برای این و آن میخوانم

لیلی! هدفم شنیدن توست اگر

بهر گل سرخ و ارغوان میخوانم



با صاعقه ها مرا مقابل کردی

آتشسفر هزار منزل کردی

لیلی! اما کتاب الجبرم را

گلچین رباعیات بیدل کردی!



هر چند که جز گذار مدهوشی نیست

عشقت گذر سرد فراموشی نیست

بهر چه بایستد قطار غزلم

در راه تو ایستگاه خاموشی نیست

***

شکشک شک


شکشک شک

پشت دیوار سردخانه

یقینی بی شکل خوابیده ست اینجا

شکشک شک

باورم را گذاشته ام زیر صفر

تا نگندد

شکشک شک

پشت در

شکشک شک

هرمی در وزیدن

شکشک شک

سیماب میشود دربازه

شکلک شک!



شکشک: صدای پا
**

خواهش


بگذار خوشبو بمانم

نامم را برای باد ها مگو

برای رویا ها چرا

اما

برای یاد ها مگو!

***

خبر چای داغ


خبر های داغ از زیگزاگ زمستان میگذرند

چای داغ پشت چای داغ

چرخشی به خوشبختی خشک شیشه

هر خبر، پاره یی از نقشهء سرزمینم سرخ میزند مثل چاپ دندان موشک

چای داغ پشت چای داغ

نگاهی به سیم برق زاغزده

نگاهی به سنجاقک سرگردان ساعت

و نیم نگاهی به آیینهء کوچکتر از نقاب خود

تهوع

چای داغ پشت چای داغ

جستجوی خانهء پدری در «گوگل»

سرگرمی ثانیه های سرماخورده:

خبر های داغ

و

چاه داغ پشت چای داغ!



سنجاقک: بمبیرک

***
*
توتیا


طلایهء رویا هایم بود اسطوره یی

با قهرمانی گمگشته ،گم گشته ـ نه ، پیدا ناشده ـ

میلغزیدم چنان که میچسپیدم بر پوست پوسیدهء زمین

آب میزد بر خوابم با صبر های بارانی

شتاب میشدم و پیشاپیش من چاووشی که میزیست در پشت پلک هایم

نا پیدایی پنداشتم گم شده یی

پرسیدم از «پرو تیوس» ترسیدم

سایه هایی مذاب تاب خوردند در قرار و فرار

تو در تو

از هزارتو ی چرخاب و آذیش رستی

اسطوره ـ طلایه دنبال گشود در تو

توبرتو

توتیا!

یافتم ترا گم شدم



PROTEUS: دریاخدایی در اساطیر یونان. اگر در بندش کشند و ازش پیشگویی خواهند، پس از دگردیسی به اشکال گریزان و کابوسی آب و آتش، این کار را انجام میدهد. شبان هیولا های اقیانوس ها ست.

***

پراشوت


همین هفته

چند بار در برف هیجان دادم

چند بار در میمنه و قلات و کابل تیرباران شدم

چند بار در هرات خودکشی کردم

گاه منفجر شدم با مشت پرازنغمهء دوست

مثل نصرت پارسا

ناگاه با شلنگ انداز همسرگردان

مثل نادیا انجمن

الله اکبر! آتش گرفتم

هورا! خاکستر شدم

در مردمک های نازنین طالبکی که صداقت داشت در حماقت، یخ بستم

دموکراسی! بمباران شدم!

از خود دفاع کردم با مرگ

از خدا دفاع کردم تا مرگ

مرگامرگ عقب عقب رفتم، یامرگ!

عادت به مرگم شده است این مرگ

به بهانه هایی مردم که عزراییل به نفس نفس افتاد

با دهانی بازتر ازسکوت جبراییل

پرنده یی بودم که با پراشوت پر میگیرم

پر

پر

پرپر!

پرواز کردم اما پر باز نکردم

***

من چنان عاشقم...


فاجعه در داده است سیگارش را

با قوغ استخوان من

و من چنان عاشقم که در ماتمسرا میرقصم

خوب

بد

بدترین خوب

خوبترین بد؟

خبر داغ

انفجار من است با تن پاره های پریشان قبیلهء من

در خیابان

بر بیابان

و من چنان عاشقم که با ذغال انگشتانم دوبیتی مینویسم بر لوح مزار کوچه

و پرده های پیانوی من از دندان ها...

خوب یا بد

صدایت را نمیشنوم

زمانه نیز میشنود تنها زمانی که با شبیخون جار بزنی

و فریادت از خط قرمز بگذرد

قرمز ترست از خونت این هزوارش هزار آرش

و من چنان عاشقم که غروب عطسه یی از قرمز منست

خوب یا بد

در دست خودم نیست که دست دارد دست خودم در دستبرد خودم

زبانم از ماشین گوشت میگذرد و آواز میخوانم با زبانه

آخر

من چنان عاشقم که عاشق چنان...

***

کاریکاتوری در سماع


کاریکاتوری در سماع

درنگان از بلور گذشت

فریادم آمد:

تا خود کشی

در دید و تردیدم رقصیده بود

تاخود کشی

خویشتن را بر چیده بود، کو چیده بود در خود پیچیده بود

با خود کشی

چرا هنوز میگریم اگر مرده ام

شاید پژمرده ام!

کاریکاتوری در نگان گذشت از سماع

تندیسهء خودم کشی!

چپ میشوم از چپاچاپ چاپ اندازان چنین پاورچین چرا؟

نگران خدایی هستم که در چپان من پناهنده است شاید

سرگذشتم درنگان از سر گذشت

کاریکاتوری از رادیوگرافی روحم برگذشت
***



تا ...


ای یار مرا به شهر ماتم ماندی

در رهگذر قبیلهء غم ماندی

گر میسوزی تو هم گناه من چیست

در خانهء قلب من خودت بم ماندی

***



شعری از لورکای فلسطین : محمود درویش










شناسنامه





ثبت کن

من عربم

شماره شناسنامه ام: پنج هزار

هشت فرزند دارم

نهمین نیز پس از تابستان خواهد آمد

چرا خشم؟

ثبت کن

من عربم

کارگر در سنگستانی با همگنان

هشت فرزند دارم

برون می آورم براشان

نان

جامه

و کتاب مشق

از سنگ

نه بر در ها تان به شهروزه می آیم

نه در کفشکن ها تان خرد میکنم خود را

چرا خشم؟

ثبت کن

من عربم

نامی دارم برهنه از القاب

صبور در سر زمینی که گرداب خشم است

ریشه هام

پیش از زاد روز زمان به سنگر رفته اند

پیش از گشایش گاهنبار

پیش از کاج ها و زیتون بنان

پیش از رویش گند مزاران

پدرم از تبار برزیگران است

نه از طلا زاده گان

و پدر بزرگم کشاورزی بود

نه نجیب زاده

و خداوند نسب نامه

پیش از کتاب

آفتاب را برایم گشود

و کاشانه من مانند کلبه دربانان است

برساخته از شاخساران و حلبی

وضعیتم راضیت میکند؟

نامی دارم برهنه از عنوان

ثبت کن

من عربم

ر نگ مو:سیاه براق

رنگ چشمها: قهوه یی

نشانی:

دهکده یی دور و از یاد رفته

با کوچه هایی بی نام

و تمام مردانش در پالیز ها و سنگستان

چرا خشم؟

ثبت کن

من عربم

تو تاکساران نیاکانم را تاراج کردی

و زمینی را که کاشتیم

من و فرزندانم

و چیزی بر جا نگذاشتی

ما را و نواده گانم را

جز همین صخره ها

که آنها را نیزحکومت تان غصب خواهد کرد

آوازه است؟

پس ثبت کن



بر برگ نخست



نه از دیگران متنفر م

نه متجاوز

اماهنوز

اگر گرسنه گردم

خوراک من گوشت غاصبان است

زنهار!

زنهاراز گرسنه گی من

از خشم من



***



کلید خانه


بیش از این دگر مرا مزن! میزنی بزن، سخن بزن

یک کلید خانه پیش تو! یک کلید خانه پیش من!



از چه بلبلان کوهی غزل

از پرند عشق پر نیاورند

از چه چشم های دودپوش ما

از سپیده یک خبر نیاورند

رفته ایم همستاره همنفس در غروبسار سوختن

یک کلید خانه پیش تو یک کلید خانه پیش من



از پرنده کوچه کهکشان شود

آفتاب ناشکفته سر زند

آسمان هر آنچه هدیه کرده است

باز « یا بهار!» گفته سر زند

یک کنار باغ نسترن یک کنار باغ یاسمن

یک کلید خانه پیش تو یک کلید خانه پیش من

***

حیران


تا دیدمت ندیدم خود را و دیگران را

لرزیدم و شنیدم تار و ترنگ جان را

صد کهکشان شکوفه رقصید در نگاهم

یک چتری گلابی پوشید آسمان را

چتری آفتابی چتر پناه من شد

در سایه اش شگفتم روح ترانه خوان را

شد بادبان رویا، هرچند تا مبادا

همسایه های توفان بردند سایبان را

رقصید میز کارم ناگاه شد پیانو

پرکرد از تغزل شب های بی زمان را


***

اما ماهمان


پرده بالا رفت و پایین آمد اما ما همان...

موسم بی رنگ و رنگین آمد اما ما همان

دلقکان کهنه خندیدند بر ما خلقکان

بر جبین زنده گی چین آمد اما ما همان

نی به خود آییم نی بیخود شدیم از چارسو

دمبدم علم امد و دین آمد اما ما همان

روزگار تلخ بر ما هیچ تاثیری نکرد

یک نفس هم خواب شیرین آمد اما ما همان

بیم و بیماری دوام مرگ ما را بیمه کرد
پی به پی آن آمد و این آمد اما ما همان

بگذر از دیوار های دور ، تا گل کاشتیم

از در این باغ گلچین آمد اما ما همان


های! با یک تن اتن کی میشود

این وطن بی ما وطن کی میشود

***

ناگفته


قصه ها گفتم ولی حرف دلم ناگفته ماند

شعر باری گفت اما باز هم ناگفته ماند

برد پیغام مرا هر واژه ء شیرین ، ولی

آنچه میگفتم بگویم باز هم ناگفته ماند

یک زمان در برزخ بحث سیاسی خواب رفت

یک زمان در دوزخ سرخ ستم ناگفته ماند

حرف دل در دودپیچ یک سکوت منتظر

مثل آهنگ چکاوک زیر بم، ناگفته ماند

سوره ء احساس من - هر چند از هر آیتش

یک روایت گفت با کاغذ ،قلم- ناگفته ماند

بسکه در آداب پیچیدیم تنهاتر شدیم

عشق در اینجا، جناب محترم! ناگفته ماند

***


دیگر شدن با زمزمه


جان به جان من نمانده جاده ء دیگر شدن ها

چون نواری کهنه سرگردان شدن ها سر شدن ها

کهکشان عشقه پیچان گشتن و شبنم به شبنم

عاشقانه از درختان قدیمی بر شدن ها

لیک بعد از آفتابی...ریسمان رخت پاییز

در گذرگاه هزاران باد یغماگر شدن ها

گاه تخت بخت گردیدن پس از در هم شکستن

گاه سنگ گور گشتن بعد از مرمر شدن ها

گاه مانند یقین موج سرشار از بشارت

گاه مثل خواب یک مرداب بی باور شدن ها

جان به جان من نمانده عشق، اما کیف دارد!

گشته ام فواره ء پرواز از پرپر شدن ها


***


قایق

بگذر از این شیشه و با من بیا

پرکن از پرواز پیراهن بیا

قایقی از یخ تراشیده خیال

میرویم آنسوی گم گشتن ، بیا

****

چراغ سرخ



یک خواب عاشقانه ببینیم اینچنین

از لحظه ها ستاره بچینیم اینچنین

ای کاش هیچ سبز نگردد چراغ سرخ

تا در کنار هم بنشینیم اینچنین

***

نادان

تو رو به روی منی و ترانه میخوانم

خدای زمزمه ء من ! چقدر نادانم



منی که بی تو ز خود نیز تلخ دلگیرم

برای یک خبر تازه از تو، میمیرم

برای بوسه ء تو از چه در نمیگیرم

به روی سینه ء تو از چه سر نمیمانم

خدای زمزمهء من! چقدر نادانم

تو پیش روی منی و ترانه میخوانم



گهی ز چلچله و یا سمن غزل خوانم

گه از چکاوک و چتر چمن غزل خوانم

تو پیش روی من استی و من غزل خوانم

هنوز یک سخن از عاشقی نمیدانم

خدای زمزمهء من! چقدر نادانم

تو پیش روی منی و ترانه میخوانم!

***

دعوت


اتو کن، نازنین! زیباترین رخت تمنا را

دلم خواهد ببینم با تو امشب جشن فردا را

کسی در پشت پلکت خواب رنگارنگ میرقصد

به جای ماهواره باز کن مژگان رویا را

بیا و شیشهء اندیشه ام را پاک کن با شعر

که بگشایم به روی راز آغوش تماشا را

خبر ها شهر را در جلد سرد یاس میپیچند

بیاور با خود از قشلاق خاموشی غزل ها را

من و حل افقی ...زنده گی بسیار دشوارست (؟)

فقط پرکن ستونهای عمودی معما را


***

موعود
واژه ها شعر ناب میگردند

آب گشته شراب میگردند

میرسد تا پیام دیدارت

کفش هایم شهاب میگردند

***

معاد


عاشقم! روز سیاهم آفتابی گشته است

پیکرم آبی و روح من گلابی گشته است

آتشی گردیده شعرم مثل روح سیب سرخ

خلوت خاکی من آبی آبی گشته است

حرف تازه ،دلبری های قدیمی غزل

دانش نو بی حسابی بی کتابی گشته است

چارسو دیوار از رنگین کمان واژه ها

خانه ء من بستر بیدارخوابی گشته است

بود درویش خیالم مست مستان پیش از این

طالب اندیشه ام اکنون شرابی گشته است



***

کوچه گردی با...


کوچه گردی میکنم با یاد هایت نازنین

میروم از پشت پشت انزوایت نازنین

گام در گام بشارت ، دست در دست نوید

میبرد با خود مرا عطر صدایت نازنین

در غزلباغ خیالات کرستالی خود

مینشینم در طلوع چشمهایت نازنین

نذر دیدار تو میسازم تمام خویش را

میگذارم دل به دستت، سر به پایت، نازنین

با دوتار درد و با گیتار شمشادی خود

از تو میخوانم به هر سازی برایت، نازنین

شعر من شعر هوایی نیست ، میدانی خودت

روح خود را میسرایم در هوایت، نازنین

***

خواب یا بیدار

خواب یا بیدار؟ این دیوار تا کی؟ یار! تا کی؟

بی خبر از یار بودن، یار! تاکی...یار! تا کی

عشق بالاپوش خود را در کجا از بر بر آرد

منتظر در جاده ء رگبار تا کی، یار! تا کی

کی کلید خانه ء ما یک سلام تازه گردد؟

در پس بن بست ها دیدار تا کی...یار! تا کی

خانه یی خواهم - ولو یک خانه ء تنگ کرایی-

زیستن در هوتل پندار تا کی؟ یار! تا کی

سر به زانویم گذاری...گاه بوسه...گاه قصه

دلخوشی با قصه در بازار تا کی ؟ یار! تا کی...

***

آرزو در انزوا

جمله ها در امتداد غصه گفتن یک طرف

واژه ها در انتظار شعر گشتن یک طرف

یک طرف با اره های نو ، درختان رو به رو

در کویر کهنه آهنگ شگفتن یک طرف

کشتزار تشنهء امیدواری یک کنار

ابر های دور خاکستر به دامن یک طرف

یک جهت جشن معاد اختران گمشده

گریه های پیش از میلاد مردن ، یک طرف

چارسو میدان یاس و آرزو در انزوا

هر چه قوم و خویش آتش یک طرف، من یک طرف

***

دوستت دارم

دوستت دارم...بدون دپلماسی گفتمت

نیست حرفم مثل گپ های سیاسی، گفتمت

میشود عکاس خود عکس - آه عکس سوخته -

کار عاشق هست بر عکس عکاسی ، گفتمت

هر چه در دل داشتم آویختم از نغمه یی

مثل قمری با درختان اکاسی گفتمت

خواندمت با شعر های تازه تر از روح باغ

من نه با آهنگ سرد و بیت باسی گفتمت

معنی هر واژه ء احساس من تنها تویی

حرف خود را گرچه در یک بی حواسی گفتمت

***

...تا خواب


در به در

باز شده نازنین باز در یاد تو

دل شده با صد غزل در به در یاد تو

جامه ء تنهایی ام رویکش لذت است

بوی هوس میدهد آستر یاد تو

دست به دیوار شعر از پی تو میرود

سایه ء بدمست من در گذر یاد تو

هر تپشِ پشت در...عاشق تو...باخبر!

جشن خطر میرسد با خبر یاد تو

مثل ربابی جان با هیجان گشته است

شاعر فریاد تو نغمه گر یاد تو

***

بن بست بلورین

دروازه واشد آسمان پرکرد زندان مرا

باخود نبرد اما کسی تا کوچه چشمان مرا

ای کوچه گرد قصه گو! آوازخوان آرزو!

با شهر رویا ها بگو خواب پریشان مرا

خواب پرستو پوش من در دره های برفکوچ

در بیشه های گل گلی خواب زمستان مرا

خوابی که جیب کهنه اش بوی تغزل میدهد

پرکرده از دیوانه گی پیراهن جان مرا

هر چند این بن بست هم خود را بلورین ساخته

عریان کن از دیوار یخ آیینه بندان مرا

***

خواب

حیرتی در چشم هایم کاشتی، رفتی دگر

عکس و بکس خویش را برداشتی، رفتی دگر

ای نسیم نغمه! مثل گردبادی از سکوت

قامت ناباوری افراشتی، رفتی دگر

بی خبر از اینکه خود گم کرده ای خود را چنین

عشق را یک گمشده انگاشتی، رفتی دگر

من بسان سایه هر آیینه همراه تو ام

گرچه تو ،همسایه ام پنداشتی، رفتی دگر

ایستگاه هر خیالت مرز میعاد منست

گرچه در توفان مرا بگذاشتی، رفتی دگر!


***



بهانه ها


سخن بزن که سروش ترانه ها هستی

هوای زمزمه ء عاشقانه ها هستی

پل خیال تو ما را پرنده ساخته است

جنون پنجره در جانِ خانه ها هستی

درخت ، خانه ء جولاه گشته بعد از برگ

مگر تو پیلهء سبز جوانه ها هستی

طلوع سوخته ء رقص های درویشی

به زیر صاعقه ء تازیانه ها هستی

به هر دلیل مرا مستِ شعر میسازی

چراغ سبز گذار بهانه ها هستی

***



...و کوچه ’ پاییز


هوایی

هوای تو هوایی کرده ما را

خیالت با جنون پرورده ما را

به روی قوغ ،با پای برهنه

تمنایت به رقص آورده ما را

کوچه ء پاییز

عاشق استم، دوست دارم کوچهء پاییز را

لحظه های ساده ء رنگین کمان آمیز را

باغ گیلاس غروب و فصل مرجانی شعر

شعر کوهی ، کوهسار آبشار آویز را

آسمان خالخالی ، جاده ء خالی، چنین

کوچه گردی های شب های خیال انگیز را

پشت شیشه رو به روی خواب شیرین درخت

چای های تلخ و رویا های تند و تیز را

چارسو بازار زیبایست، آخر عاشقی

ساخته آیینه دار یاد تو هر چیز را

هر چه را عشق تو زیبا ساخته اما بیا

دور کن از پیش من این شیشه و این میز را...

***



این وطن بی ما وطن کی میشود


های! با یک تن، اتن کی میشود


این وطن بی « ما» وطن کی میشود

گر نباشد از تو هم این سرزمین

خانه ء آباد من کی میشود

نازنین! یک قطره تو، یک قطره من!

خاک، بی باران، چمن کی میشود

همنشینی بستر معنی ماست

واژه بی واژه سخن کی میشود

سوز و ساز عشق چیزی دیگر است!

ساختن با سوختن کی میشود

***

عاشقی و...


عاشقی لب تشنه از دریا گذشتن داشته

پابرهنه از تبِ صحرا گذشتن داشته

یک زمان از جنگل تاریک سیم خاردار

یک زمان از سنگرخارا گذشتن داشته

رخت آرامش نپوشد عمر تو یک ثانیه

بگذر از امروز، از فردا گذشتن داشته

این سفر از جان گذشتن نیز دارد پیش رو

هان! مپنداری فقط از جا گذشتن، داشته

سرنوشت عشق را کی میتوان از سر نوشت

سرگذشت ما گذشتن تا گذشتن داشته

***

چنان چنین

دیگر نگشته بود زمان و زمین چنین

هرگز نخوانده شاعر ِ ولگرد اینچنین

با روح من نگفته کسی راز آنچنان

با خلوتم نبوده کسی همنشین چنین

خوبی ترا نظر نکند، ای تمامِ خود!

آری ندیده خوبترین هم چنین چنین!

هر چند بوده خانه ء یک عمر انفجار

کابل نبوده چون دل من آتشین چنین

***

میعاد

غصه می آید ولی در یاد تو گم میشود

صد خزان در جنگل شمشاد تو گم میشود

کاروان در کاروان اندوه می آید مگر

ناگهان با یک نگاه شاد تو گم میشود

هرچه، با آوازهء دیدار تو گل میکند

هر که، بر دروازه ء میعاد تو گم میشود

آسمان یک آسمانه از خیالستان توست

بی پناهی در امیدآباد تو گم میشود

***

در پس دیوار

دوباره سایه ات در معبد دیدار میلرزد

دلت با انتظارم در پس دیوار میلرزد

گهی با یک تبسم یاد را شمشاد میسازد

گهی بیزار از آزار و زاری، زار میلرزد

در آغوش صدایت شعر من آرام میرقصد

غزل در نغمه های تازه ء گیتار میلرزد

به پشت پرده، هر پرواز یک اندیشه میگردد

به دست شمعدانی آتش و پندار میلرزد

عزیزم! آمدم! بر اضطراب هفت اندامت

دوباره تشنه تشنه بوسه ء تبدار میلرزد

***

برف و حرف

برف می آید و در خاطره ها میپیچد

یاد لرزان تو در آب و هوا میپیچد

یاد آن حرف که گفتی غزل تازه ء تو

مثل این برف، پراز رقص، مرا میپیچد

هر دو از شیشه برون آمده تاریک شدیم

ـ آسمان دید که شب بر تن ما میپیچد ـ

برف باران شد و رگبار شد و ما بوسه...

تا کنون آن تب شیرین همه جا میپیچد

برف می آید و در خاطره ها میپیچد

باز در کوچه ء تنها دو صدا میپیچد

***

الماسترین

هر ثانیه در فکر منی، فکر منی تو

همسایه ء من ! عطر سرود و سخنی تو

همسایه کجا...در تن من روح تو جاریست

در تن چه بگویم که مرا جان و تنی تو

الماسترین! غصه ترا خسته نسازد

نازکتر از آیینه ولی ناشکنی تو

صد پنجره ء یاسمنی خواهش پرواز

صد گستره ء نسترنی گم شدنی تو

خاکستر من بستر صد باغ چراغ است

ای صاعقه ء سوختن! افروختنی تو

لطف وطنی، عطر پر از نغمه ء نوروز

در دشت گل سرخ هوای اتنی تو

***

صدایت میکنم...دیوار میلرزد ، جواب اما...

درنگی بر خموشی گوش میمانم، خطاب اما...

صدایم تشنه ء یک شعر تازه، دود میگردد

از آن سرچشمه ء صد زمزمه ، یک جرعه آب اما...

نمیگویم جنون جستجویم قابل قدر است

فقط یک پرسش خشک از چنین شور و شتاب اما...

تو در قابی...من و باور...ولی پشت نقابی...نه!

غروب؟ آری! چنین ترک طلوع از آفتاب اما...

نه در آیینه نی بر زینه نی در هیچ جا هستی!

ببندم دیده پشت روی تو گردیده ، خواب اما...

+ نوشته شده در چهارشنبه 1384/11/05ساعت 1:19 توسط سمیع حامد | آرشیو نظرات

--------------------------------------------------------------------------------

بازیچه



گفتی امروز درس پرواز بود

پرواز کلام ِ افق ِ باز بود

ای مرغ، برو! برای من درس مده!

بازیچه ء کودکان من باز بود



آهو!



یا هو ! بیا بر آمده آهو شویم باز



آهوی دشت های هیاهو شویم باز



آهوی ما دوباره شود رخش ِ آذرخش



جاری به جان جنگل جادو شویم باز



تاچار فصل نو شود از اهتزاز ما



فواره ء قدیمی ناژو شویم با



بازی آتشین زمان باز پیش روست



بر دستهای سوخته بازو شویم باز



با بال ِ باز، باز کنیم اوج خسته را



آنگاه عاشقانه پرستو شویم باز





+ نوشته شده در سه شنبه 1384/11/04ساعت 16:20 توسط سمیع حامد | آرشیو نظرات

--------------------------------------------------------------------------------

چند غزل


سرگردانی

عاشق شده ام! هوای من بارانیست


دریاچه اندیشه من توفانیست

پیرایهء هر زمزمه ام، یاقوتی

پیراهن هر خاطره ام، مرجانیست

احساس من از نغمه نو شمشادی

هر روز درین غزلسرا مهمانیست

یک پنجره با خویش غزل میخواند

یک پنجره سرگرم دوبیتی خوانیست

دل، خسته نگردد نفسی از این راه

هرچند سفر نیست که سرگردانیست

این شیشه

حرفی بزن که این شب دلتنگ بشکند

این سخت، این سکوت ترین سنگ بشکند

رنگین کمان نغمه خود را غزل بساز

تا خواب این تخیل بیرنگ بشکند

حرفی ببال تا افق تیره ء سقوط

در زیر بال شسته ء آهنگ بشکند

دل را دوباره ساز! مبادا چنان چنین

این شیشه تا قشنگ شود، شنگ بشکند!

***

عادت

با صدا و عطر و لبخند تو عادت کرده ام

با تو بی مانند، مانند تو عادت کرده ام

در زبانم خاطرات بلخ گردیده ست تلخ

تا که با قند سمرقند تو عادت کرده ام

گلدرخت رقصپوش هفت باغ عاشقی!

عشقه پیچانم به پیوند تو عادت کرده ام

لا اله...نیست جز تو در نهان و آشکار

بی پیمبر با خداوند تو عادت کرده ام

یک سه تار و یک ستاره


***


در گشودم...باز شد خاموشی خاموش من

پر شد از یک لذت آوازخوان آغوش من

آمد و از خلوت من کوچه باغ شعر ساخت

مثل یک ایمان گذشت از روح رویاپوش من

تا در آغوشم شگفت آن آفتاب دوره گرد

ابر شد در یک نفس احساس دریاجوش من

ابر شد...بارید مثل خون به رگهایم دوید

باز دریاگشت تنهایی آتش نوش من

یک سه تار و یک ستاره بر من عاشق بس است

میوزد موسیقی آواره یی در گوش من

***



نیروهای امریکا اشتباهاً یک دهکده را بمباردمان کردند!


گفت در آتش کشیدم خانه ات را اشتباهاً

سوختاندم باز هم ویرانه ات را اشتباهاً

از تصادف پا نهادم بر دهان کودکانت

بستر خون ساختم کاشانه ات را اشتباهاً

برکشیدم زینه تا بام ستم از استخوانت

زین خشم خویش کردم شانه ات را اشتباهاً

معذرت میخواهم! آخر خاطرم سرگرم جنگ است!

اشک و مرمی کردم آب و دانه ات را اشتباهاً

خانه زنبور سربی ساختم، آری! ببخشی!

آشیان زخمی پروانه ات را اشتباهاً

ای کبوتر! صبرکن، یک روز دیگر نیز بنشین!

باش تا تابوت سازم لانه ات را اشتباهاً

***



کار سیاه


چشم های ما

کار سیاه میکردند

آرام ارام

تاریک و تاریک شدیم

ارام آرام

چشمه در چشمه

نزدیک شدیم

و رسیدیم تا سکری که نزدیک نیز فاصله یی بود



یک قاشق شکر کافی ست!



درروشنترین تاریکی گم شدیم درهم

و من تازه معنی غزل را دانستم

تو آنقدر خوب

بگذار بگویم

تو آنقدر تو یی

که دیگر حتا شعر را از فریاد برده ام

میروی

بی قرار میشوم

می آیی

بی قرارتر



یک گیلاس دیگر!



آذرخش نازنین من!

در گستره ناممکن

لرزه در لرزه در من رقصیدی

لرزه شدم

اما لرزان نه

از زیر پل گذشتم

تا نفس هایت



قهوه ات سرد نشود!



نفست هوا را دیگر کرد

با نسیمی از من

توفانی آفرید

توفان شکوفان



تو چرا نمینوشی؟



از واژه ها پروانه بافتیم

با بال هایی از زمزمه

و ساز کردیم

سرودی برای صحرایی ترین سهره

از کوچ

از کوچی



کوچیدیم اما کاش کوچی میبودیم

تا بدون رگهای لاستیکی

و زبان برقی

از عشق سخن میگفتیم

و رقص شقایقی در آغوش انگشتانت

مرابا مهربانترین آسمان به اتن کبوترها میبرد

مثل فواره یی میچرخیدم

چنان چرخان

که میناتوری دشت

گرداگرد من

نقاشی آبسترکت میگشت!

نام آن نقاش چه بود؟

خود را دوست دارم

خود را برتر از همه دوست دارم

آخر

تو مرا دوست داری!

چشم های ما کار سیاه میکنند

چای سیاه از قهوه بهتر نیست؟


***



مثل یادی گمشده


هر نفس آتشفشانی از گلويم ميگذشت

بی تو ديشب بيكسی از چارسويم ميگذشت

سايه ام لغزانترين پهلوی من پژمرده بود

روح من لرزانترين از پيش رويم ميگذشت

مرگ از دهليز سرد استخوانم با شتاب

مثل يادی گمشده در جستجويم ميگذشت

سایه بی باوری از چشم هايم ميوزيد

ياس از شريان زرد آرزويم ميگذشت

ياد سرگردان تو سوزانتر از غم در سرم

صاعقه میگشت و از هر تار مويم ميگذشت

قصه ابری خود را با چه كس باران شوم

بی تو ديشب بيكسی از چارسويم ....

***



تن ها و تنهایی


تن من تا تن تو در اتن تنهایی

میرسد با هیجان در وطن تنهایی

لب من با لب تو در تب ما گمگشته

بوسه سوخته تنها سخن تنهایی...

من و تو صاعقه در صاعقه در هم جاری

چارسو زمزمه سوختن تنهایی...

من و تو مست و به روی همه، جز عطر سکوت

بسته دروازه شب ناشکن تنهایی

رقص فواره پروانه و باران ،تن من

تن تو ، باغچه یاسمن تنهایی

دوزخ جنتی من! بکشم در آغوش

باز در معرکه تن به تن تنهایی