01.1385
 


پرواز




در گمان بودم پرواز چنین است

باد میبرد مرا!

***



در دقیقه ’ دیدار


پر از هوای شگفتن پر از هوس شده ام

به راه عطر تو سرتا به پا نفس شده ام

چنان بخواهمت ای یار تنگ در آغوش

که در دقیقهء دیدار تو قفس شده ام

***


خبر سبز


در خبر ها گفتند

حرف تقویم درست است اما

باورم کی میشد

که بهار آمده است

نیش یک پشه خبر کرد مرا

عنکبوتی به خود آورد مرا
***


عشق اصل کار است


با همین دهان که میبوسمت داغ

فریاد میزنم

با دستی میرقصم

زمزمهء زیگزاگ زلفانت را

و با دستی دگر

قوغی را که سرگلولهء خشم من است

باد میزنم

دیگر

در گرماگرم کار های اصلی

فراموش نمیکنم که عشق اصل کار است

با دهانی داغ از بوسه ء تو

داد میزنم
***



تابوتساز


آن وقت ها وقت داشتم

استوار ترین درخت ها را برگزینم

تابوت ها را کندن کاری کنم

و منتظر شهیدی بمانم که از پل چرخی می آید

چند تابوت دیگر بسازم آقای بوش؟

جنگل ها را تابوت ساختم تا گورباچوف

باغ ها را تا مجاهدین کف بر سر

از بس مصروف شدم

مرده داران خود مجبور شدند

همکار شوند با من

تابوت پشت تابوت پشت تابو

برای خوشبخترین مرده گان

که کم از کم برمیگشتند به خانه

واپسین بدرود را

چند تابوت دیگر بسازم آقای بوش؟

تنها درخت های شهری مانده اند

و مجبورم

از هر درخت دو تابوت بسازم

میدانم هرچند

اسامه دیگر

فرمایش نمیدهد

میداند

سربازانش گور خود را در هوا میکنند

چند تابوت دیگر بسازم آقای بوش؟

نام تمام درخت ها را بلدم

از انار و چنار خاطره دارم

اما دیگر

نه من وقت دارم و نه درخت ها نام



چند تابوت دیگر بسازم؟

میترسم

درختی نماند

تا تابوتی بسازم صاف و ساده

برای خود

اگر خمپاره هایت بگذارند

مرده یی باشم خوشبخت!


***

قرار


یک پنجره انتظار دارم

آیینه ء بی قرار دارم

ای شعر! برو ! مشو مزاحم!

با سایه ء خویش کار دارم

***

رمز عبور یاسمن


ای اسم تو طلسم شکست شکست من

« رمز عبور» یاسمن از داربست من

آرامشی زلال مرا فتح میکند

تا میوزد به کاکل مست تو دست من

غیر از روان خسته ء لاجرعه نوش تو

کس نیست همپیاله ء این روح مست من

از بس نشسته عطر و هوایت به هر نفس

با توست بی تو نیز به هر جا نشست من

آتش بزن تمام مرا با تمام خود

آتش! الهه ء دل آتشپرست من!


***

تصمیم


بخواهی یا نخواهی؟ دیگر این تصمیم از ما نیست

بخواهم یا نخواهم؟ عشق اهل این سخن ها نیست

تو پیش من بیایی یا بیایم پیش تو...بگذار

کسی در خانه ء احساس خانم نیست، آقا نیست!



***

دعوت با میوه ’ ممنوع


بیا که پرچم باغ از زمین بلند شود

درخت بیشه ء آتش شگوفه مند شود

رود ز خاطر این خانه لحظه ء « رفتند!»

دوباره وقت پر از سبز « آمدند!» شود

میان پنجره ها عطر و عشق پل بندد

سخن ترنم شیرین جان و قند شود

دو چند گردد از آیینه ها طراوت تو

ز تو طهارت آیینه ها دو چند شود



میوه ء ممنوع



برف می آید زمین خسته مرهم میشود

خوشه خوشه بغض تلخ ابر ها کم میشود

برف می آید به مثل قاصدک های جوان

میدهد تا بوسه بر روی تو شبنم میشود

تا نفس های تو در جان جنونش میوزد

تند باد گنگ هم سرگرم سرگم میشود

میفشارم با لبم لب های لرزان ترا

گیسوانت درهم و آرامشت رم میشود

میخورد صد بار دیگر میوه ء ممنوع را

آه! کی این عاشق دیوانه آدم میشود


***

همین!


شهر خسته ، خانه زندان گشته است

با دلم هر چیز ویران گشته است

در چنین تنهایی بی روزنه

شعر هم از من گریزان گشته است
***



پروانه با همسفر


پروانه یی خسته

بر لب هایم نشسته

وای سخن...



همسفر

بار دگر آهنگ تو پر میزند امید را

پر میزند در میزند پرواره ء خورشید را

این دیده ء توفانزده با یک نگاه گرم تو

یکباره از بر میکشد بارانی تردید را

آوازه ء آواز تو با دستهای نازبو

وامیکند از انزوا دروازه های دید را

در کوچه های در بدر بعد از سکوتی سوخته

آواز تو می آورد با خویش عطر عید را

عشقی که میزد ساز را میسازد از نو نغمه ساز

در من غزلخوان میکند شعری که میرقصید را

کفش بنفش خویش را از پا مکش اینجا مکش

پایان بده ای همسفر با من پل تبعید را



پرواره: بالاخانه
***


شکسته


گیتار من شکسته شکسته دو تار نیز

دیدار رفت و رفت هوای بهار نیز

تنها نرفته آن گل میخک ز پیش من

برگشته است از من سرگشته خار نیز

حالا که نیست هیچکسی تکیه گاه من

با برف و باد میزندم روزگار نیز

دیگر چه مانده تلختر از سر نوشت من

این دل که گشته سنگ ، شده سنگسار نیز

در حیرتم که از چه نفس میکشم هنوز

حتا نمانده است دگر انتظار نیز