دلو 1384

سلام و ...
سلام، سلامتی!

خانه آیینه را برای همکاری با آسمایی گشوده ام . در این خانه، دوستان مهمان تازه ترین شعر هایم خواهند بود. خوانش خود را از شعر معاصر سرزمین مان خواهم نوشت و شما را به ضیافت شعر هایی که ذهن و ‌ذوق مرا سرشار کرده اند، خواهم برد. با من باشید!
 

***
پیشنهاد کم سرایی و...


اکبری عزیز، سلام!

از پیشنهادت سپاسگذارم اما با دریغ یارای این « کم گفتن» را ندارم. بسیاری از منتقدان چنین پیشنهادی دارند اما از دیدگاه من شاید در اشتباه هستند. چند دلیل دارم:

۱. « بسیار سرایی» و « کم گویی» در روان شاعران ریشه دارد: شاعرانی داریم که « طبع کارگاهی» دارند و شاعرانی که « طبع فورانی». در ادبیات کهن برای هر دو قبیله زبانزد هایی هستند:

« شاعران مقل» و « شاعران مکثر». حتا یک برخبندی دوباره نیز شده اند: شاعران مقل و مکثر مجید و غیر مجید. مولانا و بیدل شاعران مکثر هستند و حافظ شاعر مقل. بیدل و مولانا هر روز شعر میگفتند اما حافظ به گواهی تاریخ ادبیات شعر خود را بار ها « دستکاری و درستکاری» میکرد (البته پاره یی از این دگرسازی ها در نوعی سانسور ریشه داشت). طبیعی است که « بسیارسرایان» لغزش های بیشتر دارند اما هیچ ضمانتی برای نلغزیدن کم سرایان نیز وجود ندارد. در بنیاد، خواهش کمسرایی از یک « شاعر مکثر» دعوت او به « خودسانسوری » است. میتوان شاعران بیش سرا را به « بازنویسی» و « بازنگری» فراخواند و این دعوتیست فرخنده اما با چندین اما...

۲. من بار ها گفته ام با دو گونه مخاطب روبرویم: مخاطبی که با یک شهروند طرف است و مخاطبی که با یک شاعر روبروست . شعرـشعار های من برای مخاطب نخست هستند:

گر جهنم ساختم فردوس هم میسازمت

ای وطن میسازمت آخر خودم میسازمت

یا :

های! با یک تن اتن کی میشود

این وطن بی ما وطن کی میشود

همینگونه شعر هایی که طنز در آنها عنصر غالب هستند. من چون این « امکان» را دارم از آن بهره میبرم. چنین کار هایی باید در بستر خود بررسی شوند نه در بستر شعر هایی که برآیند تلقی ویژه ء من از شعر هستند و نه در چنبره ء شعر های « منتقد پسند».

دانستن این برخبندی ها بسیار مهم هستند. برخی از شعر های من ( مثلا شعر « نادان» در همین دریچه) « شعر ملحون» یا « ترانه» یا همان « تصنیف» هستند. من آهنگساز نیز هستم. نا آگاهی از بافت «ترانه» سبب سنجنش این تصنیف بادیگر هنجار های شعری خواهد شد و در نتیجه یک صفر گنده نصیب من. اعتراف میکنم که کار های من کاستی های زیادی دارند امابیشترینه اوج و حضیض هایی که در کار من نشان داده اند، ناشی از چنین برخوردی بوده است.

۳. باری ، شاعرانی را که برای من پیشنهاد « کمسرایی» داشتند، غیر مستقیم آزمودم. برای شان دفتری از شعر هایم را دادم و گفتم « شعر هایی را که از دیدگاه شما باید در کتاب می آمدند و « شعر» هستند نشانی کنید». نتیجه درهم و برهم بود. برای رعایت ذوق تمام آنها باید تمام شعر ها چاپ میشدند، یعنی کتاب به همان گونه یی که بود باید چاپ میشد. پس شعر خود را با « افق انتظار» (همان HORISEN OF EXPECTATION معروف نقد ادبی) چه کسی باید منطبق سازیم؟ طبیعی است که

با « افق انتظار خود» . من در شعر هایم چنین هستم و تا کنون کمتر کسی را یافته ام که با آن شمار از شعر هایم که خود دوستتر دارم نزدیک باشد. اوج انتظار من از شعر خودم شعر هایی از شمار « سکسکه ء سکرات» هستند.

۳. از دیدگاه من شاعران باید با با خواندن زیاد ، آزمایش و اندیشیدن ادبی شبکه ء « توانش ادبی» خود را گسترده تر سازند اما « کلید زدن » را برای دل خود بگذارند. بگذارند این سروش قدیم و ندیم بگوید : بنویس! این بسته به « دل » است که چند بار این فرمان را صادر میکند. « آرایش و پیرایش بیشر » یا بازنویسی تا جایی جا دارد که مایه ء « دلزده گی » نشود. کار اصلی شاعر سرودن « شعر» یا ساختن « شراب » است، تولید « آب » یا ساختن شعرـشعار نیست. شاعری که میتواند « شعر» بگوید و به « شعرـ شعار» میپردازد خاین به « ادبیت» است اما آنی که توانایی هر دو را دارد زهی سعادت. از « شعرـشعار» چونان « یک امکان بیانی » میتوان بهره برد. میدانم دلهره ء دوستان در همین است که چرا « شعر» و « شعرـشعار» و گاه حتا « نظم سیاسی» را در آیینه ء من با هم میبینند. من چنینم: شاعر و شهروند. شهروندی که یک زبان بیشتر بلد است: زبانی که دیگر شهروندان نیز درکش میکنند اما نمیتوانند با آن حرف بزنند.

۴. من باورمند به « خود محوری متن » هستم. هر شعر را « مستقل » میدانم و با هنجار های خودش میسنجم. « خوانش بینامتنی» هر شعر را بیرون از گسترهء ارجاعات خودش نمیدانم،. بنابرین اصلا به بسیارسرایی و کم سرایی نمی اندیشم. به « یک شعر» می اندیشم.

ادامه میدهم...باز کاری دیگر! تا بعد!