دانش زیاد وبال گردن است


وقتی که می رفتیم دعوا داشتیم. وقتی که بر می گشتیم هنوز دعوا داشتیم. این دوست عزیز من اعتقاد دارد که من باید گاه گاهی به سخنان اهل ایمان گوش بدهم. دیشب هم اصرار داشت که باید پای سخنرانی ِ به قول او " حاجی آغا" برویم. رفتیم. با دعوا. من می گفتم که این حاجی آغا هم مثل بقیه خواهد بود. او اصرار داشت که من پیش داوری دارم و دلم سیاه شده است. وقتی نشستیم و گرد و غبار ها نشستند ( گرد و غبار نبود. همین طور گفتم دیگر؛ آزادی بیان است) ، حاجی آغا سر منبر رفت و شروع کرد به سخن گفتن. این حاجی آغا انصافا با دیگران فرق داشت. بسیار فرق داشت. اگر چه او هم سخنرانی اش را این طور شروع کرد : " می خواهم ساعتی وقت گران بهای شما را گرفته ، عرایضی را که در ذهن ام جا دارد خدمت شما به عرض برسانم" ، اما متن سخنرانی اش کاملا عالمانه بود. یعنی عرایض اش واقعا در ذهن اش جا داشتند و نه در جای دیگری. تسلط این حاجی آغا بر موضوعات مختلف چنان بود که من تا آخر نتوانستم ذهن خود را بر هیچ پاره یی از دانش گسترده ی او متمرکز کنم. در راه برگشت دعوای من با دوستم این بود که چرا من نمی دانم این حاجی آغا چه گفت. دوستم در پاسخ می گفت که من دلم سیاه شده است و پیش داوری دارم. به هر حال ، پاره یی از سخنرانی حاجی آغا در پی می آید. شما قضاوت کنید :

" به نام خداوند جان آفرین/ حکیم سخن در زنان آفرین. با معذرت ، حکیم سخن در زبان آفرین.

خواهران ، برادران ! امشب در باره ی حقوق زنان که حقوق جمع حق بوده سخن گفته و امیدوارم که توجه نموده و از برادران عزیز خواهش می کنم که آن اطفال را که در دهلیز سر و صدا می کنند آرام کرده و متوجه باشید که تربیت اطفال اولین وظیفه ی هر فرد معتقد به خانواده ی سالم که عقل سلیم در بدن سالم است بوده و علت بسیاری از بدبختی های ما همین توجه نکردن به عقل خداداد می باشد. عقل بر دو نوع می باشد که نوع اول آن عقل دینی هست که در دین اکراه وجود ندارد اما آزادی هم غیر از لاقیدی هست که در کشور های غربی مخصوصا در امریکا بسیاری از مردم به فحشا رو آورده و دولت امریکا با حمله بر کشورهای اسلامی هر روز فاجعه ایجاد کرده که فاجعه یا طبیعی می باشد مثل سیلاب و قحطی و شما خواهران و برادران قحطی سال های معروف به سال بنگله دیش را به یاد دارید. بنگله دیش کشور اسلامی بوده که با توطئه ی هندوهای گاو پرست از پاکستان جدا شده و پرستش هیچ چیز غیر از پرستش خدای یگانه درست نیست. بعضی ها وجود خدا را قبول ندارند که خداوند در قرآن در باره ی آن ها سخنی گفته که اگر چه تفسیر شان در تفسیر المیزان و بعضی تفسیرهای اهل سنت متفاوت بوده ، اما امروز دشمنان اسلام کوشش می کنند با تفرقه انداختن میان برادران اهل سنت و اهل تشیع چنان که در عراق شما شاهد هستید که چه گونه هزاران نفر شهید شده و مقام شهید در نزد خداوند بسیار بلند می باشد که چنان که روایت شده که اگر کسی برای پیدا کردن خرج خانواده ی خود بمیرد شهید به حساب می آید و البته حساب خداوند این طور نیست که مثل ما و شما با انگشت های خود حساب کند و امروز که ماشین حساب ها ایجاد شده و پیشرفت علمی در اکثر کشورهای جهان افسوس که به قول شاعر دیگران رفتند در برج قمر/ ما ز دست خانه جنگی در بدر و این خانه جنگی ها و برادرکشی ها تا چه وقت ادامه پیدا کند. تا چه وقت؟ ای رهبران ! ای ریش سفیدان ! ای علمای اعلام ! که علم اندوختن واجب است حتا اگر در چین باشد که جمعیت آن زیاده از یک میلیارد می باشد و جمعیت زیاد اگر چه باعث بزرگی ملت اسلام می شود اما خانواده ی کوچک در این شرایط سختی اقتصادی که چه قدر مردم مشکلات زیاد دارند ..."

ادامه اش را در آینده خواهید خواند.

من می گویم حاجی آغا زیاد دانش داشت اما... . دوست عزیزم می گوید تو هر وقت که کمی بر حسادت خود غالب شوی و از کسی تعریف کنی ، حتما از پشت تعریف خود یک " اما" هم اضافه می کنی. می گوید : نمی شود یک دفعه در زنده گی ات کاملا دست از حسادت برداری و چیزی را آن گونه که هست توصیف کنی؟ می گویم : خوب ، این دفعه نمی خواهم شما را آزرده کنم.

لينك مطلب | نوشته شده در شنبه دوازدهم مرداد 1387 ساعت 11:34 توسط سخیداد هاتف | 18 نظر

--------------------------------------------------------------------------------


گر حکم شود که مست گیرند
خبر شدید که پولیس کابل با مردم نشست های مشورتی برگزار می کند و در این نشست ها برای مشکلات امنیتی مردم راه حل های مشترک جست و جو می شود. اولین جلسه ی مشورتی پلیس و مردم با حضور نماینده گان مردم و پلیس در ناحیه ی یازدهم ستاره ی امید رادر قلب مردم افغانستان شعله ور کرد ( ببخشید. معذرت می خواهم. سال هاست قطعه ی ادبی ننوشته ام). سی آی ای یا سازمان جاسوسی امریکا در این هفته دو چیز را شنود کرده و نتیجه ی هر دو شنود خود را در اختیار رسانه ها قرار داده است. اولی در باره ی دست داشتن آی اس آی پاکستان در انفجار سفارت هند در کابل است. دومی متن گفت وگوی دو دزد در کابل است که چون اصل آن به انگلیسی بود ، ما آن را به دری ترجمه کردیم :

دزد اولی : هلو !

دزد دومی : سلام .

دزد اولی : شنیدم در جلسه ی مشورتی با پلیس رفتی.

دزد دومی : بلی . همین طور است.

دزد اولی: این میتینگ ها برای چه است ؟

دزد دومی : وقت مزاح نیست.

دزد اولی : تو چه گفتی ؟

دزد دومی : در جلسه چیزی نگفتم ، اما بعد ازجلسه با نماینده ی پلیس گپ زدم.

دزد اولی : تو چه گفتی ، او چه گفت؟

دزد دومی : در تلفن نمی شود.

دزد اولی : چرا؟ بگو ، من و تو که رفیق استیم.

دزد دومی : تو خیلی ساده استی. شنود می شویم.

دزد اولی : یک اشاره کافی است.

دزد دومی : نقص کردیم. نصف اش را دادم قبول نکرد. کل اش را گرفت.

دزد اولی : چرا؟

دزد دومی : از ما کم بود. دیگران حتا گوسفندهم آورده بودند.

دزد اولی : در باره ی ساعات کار چیزی نگفتی؟

دزد دومی : آن هم خیلی بد شد. معاون امنیت گفت که امنیت ما پس از سه بجه ی صبح به گردن خود ماست.

دزد اولی : عجب لوده ای هست این معاون. کل کار در سه و چهار صبح است.

دزد دومی : زیاد چانه زدم. قبول نکرد.

دزد اولی : دفعه ی دیگر خودم می روم.

دزد دومی : ساحه ی مندوی را هم به یک نفر دیگر داده.

دزد اولی : سرای شهزاده چه؟

دزد دومی : خود معاون دو راه را پیش من بازگذاشت. گفت که یا سرای شهزاده را بگیر یا میدان هوایی را.

دزد اولی : کدام اش را قبول کردی.

دزد دومی : هیچ کدام اش را.

دزد اولی : چرا؟

دزد دومی : فایده ندارد. کار را سر ما تمام می کنند. بیرون که برآمدیم خودشان ما را لچ می کنند. من صدفیصد

اطمینان دارم که قالین هایی که از میدان گرفته بودیم همین حالا در خانه ی همین معاون پدر لعنت دووس


است...

دزد اولی : چطور؟

دزد دومی : غیر از افراد امنیت دیگر چه کسی می دانست که ما چه داشتیم و چه کسی می توانست در روز

روشن در پل باغ عمومی قالین ها را از ما بگیرد؟

دزد اولی : پس حوزه ی کار ما کجاست؟

دزد دومی : نمی دانم. باید با عبدالجبار ثابت مشوره کنیم. او هم دل اش پر درد است...

لينك مطلب | نوشته شده در جمعه یازدهم مرداد 1387 ساعت 22:16 توسط سخیداد هاتف | 3 نظر

--------------------------------------------------------------------------------


ادبیات تطبیقی به زبان ساده
در این اواخر یکی از زبان شناسان نابغه‌ی کشور به اسم" ولی احمد نوری" همت کرده و به قول خودش" اصطلاحات مروجه‌ی افغانی" را در برابر " اصطلاحات مروجه‌ی ایرانی " نهاده است ( اصل تحقیق عظیم ایشان را درسایت افغان جرمن آنلاین بخوانید). ایشان با تواضعی که شایسته‌ی هر محقق بزرگی است چنین نوشته است : " من سنگ اول این کار را می گذارم...". اما کاری که ایشان کرده واقعا خیلی فراتر از سنگ اول گذاشتن است. ایشان همچنان خواهش کرده که استفاده کننده گان از فرهنگ دو زبانه‌ی ایشان" به مخالفین و خدمتگاران بیگانه لعنت بفرستند".

لعنت، لعنت !

من در اینجا فقط چند نمونه از برابرگذاری های شاغلی نوری را می آورم و سعی می کنم برای مورد استعمال هر کلمه مثالی هم بیاورم. گفتنی است که کلمات انتخاب شده عینا از فرهنگ ایشان برگزیده شده اند. نمونه‌ی کاربرد را من اضافه کرده ام تا روشن شود که زبان ایرانی ها چه قدر زشت است و اگر ما جلو ایرانی ها را نگیریم چه مصیبت بزرگی دامن گیر زبان ما خواهد شد:

1- کلمه ی افغانی : رئیس

کلمه ی ایرانی : فرنشین

نمونه ی کاربرد : ما می گوییم رئیس جمهور، ایرانی ها می گویند فرنشین جمهور.

2- کلمه ی افغانی : ارجل

کلمه ی ایرانی: بی مقدار

نمونه ی کاربرد : ایرانی ها می گویند این تحفه ی بی مقدار را بپذیرید. ما می گوییم : این تحفه ی ارجل را قبول كنيد.


3- کلمه ی افغانی : رادیو تلویزیون

کلمه ی ایرانی: صدا و سیما

نمونه ی کاربرد : ایرانی ها می گویند نه صدایش را شنیده ام و نه سیمایش را دیده ام. ما می گوییم نه رادیوی اش را شنیده ام و نه تلویزیون اش را دیده ام.

4- کلمه ی افغانی : انعکاس

کلمه ی ایرانی : واکنش

کار برد : ایرانی ها می گویند " واکنش فرنشین جمهور در مقابل صداهای مخالف." ما می گوییم : انعکاس رئیس جمهور در مقابل رادیوهای مخالف.



5- کلمه ی افغانی : صفحه

کلمه ی ایرانی : برگ

نمونه ی کاربرد :ایرانی ها: برگ درختان زرد شدند. ما می گوییم : صفحه ی درخت ها زرد شدند.

6- کلمه ی افغانی : بازاری

کلمه ی ایرانی : پست، هرزه

نمونه ی کاربرد : "ما می گوییم نماینده پست ها و هرزه ها در جرگه ی شهر. ایرانی ها می گویند نماینده ی پست ها و هرزه ها در شورای شهر"

7- کلمه ی افغانی : کمی

کلمه ی ایرانی: کاهش

نمونه ی کاربرد : (به شماره ی هشت مراجعه شود.)



8- کلمه ی افغانی : سایه

کلمه ی ایرانی : جن

نمونه ی کاربرد : ما می گوییم خدا سایه ی شما را از سر ما کم نکند . ایرانی ها می گویند : خدا جن شما را از سر ما کاهش ندهد.



9- کلمه ی افغانی : سنگ بقه

ایرانی : سنبل

نمونه ی کاربرد : ایرانی ها می گویند در دشت و دمن سنبل روییده. ما می گوییم در همه جا سنگ بقه روییده.



10- کلمه ی افغانی : میلان

کلمه ی ایرانی : گرایش

نمونه ی کاربرد : ایرانی ها می گویند " گرایش های سیاسی" . ما می گوییم میلان های سیاسی.



11- کلمه ی افغانی : ترق و ترق

کلمه ی ایرانی : سر و صدا

مورد کاربرد : ایرانی ها می گویند " سر و صدای مردم از بیرون می آمد". ما می گوییم : ترق و ترق مردم از بیرون می آمد.




لينك مطلب | نوشته شده در جمعه یازدهم مرداد 1387 ساعت 11:9 توسط سخیداد هاتف | 4 نظر

--------------------------------------------------------------------------------


وصیتنامه ی من به پسرم
اتاق شفاخانه بود. پرستار پرسید : نمی خواهی چیزی بگویی؟ گفتم : چرا می خواهم. گفت : بگو. گفتم : یک کمی آب می خواهم. گفت : نه ، منظورم این است که اگر می خواهی چیزی بگویی بگو! گفتم : ببخشید ، گفتم که آب می خواهم. گفت : هر چیزی را که می خواهی بگویی ، بنویس ( و قلم و کتابچه یی به دستم داد). گفتم : برای خواستن یک گیلاس آب باید ... پرستار حرفم را برید و گفت : نمی خواهم ناراحت ات کنم ، اما وصیت نامه ات را بنویس. با اکراه قبول کردم. فکر کردم که پسرم هنوز خرد است و نمی داند که پدر اش چه روشنفکر هنگفتی است. فکر کردم اگر ارزش های بزرگ انسانی ای را که در وجود خود من متبلور اند به او انتقال ندهم ، شاید وظیفه ام را به انجام نرسانده باشم. نوشتم. آنچه در پی می آید متن کامل این وصیت نامه ی سوسیولوژیک- روشنفکریک است.



ای پسر! خواهم ترا پندی دهم



پند نه ، بل کیسه ی قندی دهم



تلخکامی ها زداید قند من



نیکبختی ها فزاید پند من



ای پسر! دنیای ما پیچیده است



وان که این پیچیده گی را دیده است



می تواند نکته ها آموزدت



پیش پا صدها چراغ افروزدت



زنده گی در عصر حاضر ساده نیست



وای بر بیچاره یی کاماده نیست



فرزندم !



چند سال بعد برای خود مردی می شوی. خدا را شکر که مردی می شوی و نه زنی. البته میان زن و مرد فرقی نیست و هر دو مساوی و برابر اند ، اما باز هم خدا را شکر. این چیزها که در این وصیت نامه می خوانی به در و گوهر می مانند و مغز حقیقت و قلب مصلحت اند. زنهار هیچ یک از اندرزهای مرا پشت گوش نیندازی که زیان کار می شوی.



فتنه ی عزیز ! (ببخشی که فتنه خطاب ات می کنم. شنیده ام که مال و اولاد فتنه اند).



عصر عصر دموکراسی و حقوق بشر و حقوق زن است. دور دور برابری و عدالت است. زمان زمان دانش و معرفت است. چشم هایت را باز کن. گوش هایت را باز کن. از عقل ات استفاده کن. دانستن فقرات ذیل ترا سعادت مند هر دو دنیا خواهد کرد :



مودب باش



ادب زیور شخصیت مرد است. در دشنام دادن افراط مکن. در دشنام دادن به میهمانان اندازه نگهدار. اگر مخیر باشی که کسی را نجس یا پدرلعنت خطاب کنی ، نجس به ادب نزدیک تر است. پدر موجود محترمی است و در روایات آمده که بهشت جای خوشباشی پدران است. هیچ کسی را پدرلعنت خطاب نکن ، حتا پادشاهان درگذشته را.



مدرن باش



مدرن بودن جزئیاتی دارد که تسلط بر آن ها از اوجب واجبات است. نمی گویم چه نام هایی را از بر کن و در کجا این نام ها را بر زبان بیاور ( این چیز ها را در کتابچه ی سرخی که نزد مامایت گذاشته ام نوشته ام. بعد از وفات من – یعنی سال ها پس از وفات من- آن کتابچه را از مامایت بگیر. یادداشت های وبلاگی من اند). اما از لحاظ ظاهری این چیزها را مراعات کن :



درلباس خویش دقت کن زیاد



خلق را کم دقتی بر باد داد



تاتوانی پیرهن-تنبان مپوش



در شکست آبروی خود مکوش



عصر ِ ما عصر ِ لباسی دیگر است



عصر " هرچه پاره پاره بهتر" است



عصر ِ از ده جا زده پتلون ِ جین



عصر تی شرت ِ بریده آستین



عصر ِ عکس ِ خرس و شادی بر قفا



عکس ِ خرگادی به روی سینه ها



سابق ما از نادیده گی شب و روز خواب " بوت آهو" می دیدیم و هر روز آن را رنگ و بورس می کردیم. عصر شما متفاوت است. در عصر شما :



کفش باید قایقی چرمی بود



نوک آن هم تیز چون مرمی بود



پینه پاره بودن این قایقک



می کند قطعا به تشهیرت کمک



یک دو پینه سه چهار تا پاره گی



از مدرنیزم است ، نز بیچاره گی



در زمینه ی آرایش موها من تجربه ی چندانی ندارم ، چون زود کل شدم. اما اگر می خواهی یکی از آرزوهای برباد رفته ی پدرت را برآورده کنی :



یا بگیری در رقابت حال اسپ



موی خود بگذار مثل یال ِ اسپ



هرچه داری پول ای جان ِ پدر !



شامپو و جیل و کندیشنر بخر



شب زنده دار باش



پسر دلبندم ! هر شب پنج شش ساعت با مردم جهان چت کن. چت نکنی به سالی از همگنان عقب خواهی ماند و آن گاه از دست بر دست سودن چه فایده. تا می توانی اختصارات مروج در چت روم ها را یاد بگیر و کاری نکن که مردم زمانه ات بگویند : این که خودش این طور بی دست و پای است ، خدا می داند پدر اش چه قسم بوده. ما که زنده گی نداشتیم :



ما کجا وقت جوانی داشتیم



کی مجال شادمانی داشتیم



عمر ما یکسر به خرکاری گذشت



از جوانی لذتی حاصل نگشت



در زمان ما جوانی سخت بود



هر جوانی مضطر و بدبخت بود



نی مسنجر بود نی چت روم بود



هر جوان در گوشه یی مغموم بود



کسی هم به فکر ما نبود. هیچ کسی ما را تشویق نمی کرد. وضع به گونه یی بود که گاه گاهی :



گر کسی با نام ما می گفت " جان"



می پریدیم از زمین بر آسمان



و روزها با همان جان خطاب شدن خشک و خالی سرخوش بودیم. حالا که ما عمر خود را فدای شما کردیم و برای تان کامپیوتر و انترنیت و ... فراهم کردیم ، روا نیست که شما در کنار کامپیوتر بخوابید.



عاشق شو



پسرم ! از عشق غافل مباش. در گذشته می گفتند :



عشق شیری است قوی پنجه و می گوید فاش



آمدم، نعره مزن ، جامه مدر ، ساکت باش !



اما از عشق نترس. شجاع و پر رو باش. درست است که فقط یک تصادف باعث می شود که تو و آن دختری که دوست اش می داری ، در یک کورس انگلیسی درس بخوانید و اگر او در کورس دیگری می رفت ، تو احتمالا عاشق یک آدم دیگر می شدی ، با آن هم هر وقت که مجالی پیش آمد بگو : "تو بهترین انتخاب منی ! من نمی توانستم از میان میلیون ها نفر در سطح جهان جز تو کسی را انتخاب کنم". اما پر رویی فقط یک عنصر فرعی در عاشقی است. نشانه های اصلی عاشق بودن چیزهای مهم تری هستند :



چارچیز آمد نشان ِ عاشقی



خیله گی ، اسراف ، بی خوابی ، دقی



هیچت ار باشد نشان زین چارچیز



می توانت خواند عاشق ای عزیز



خیله گی الحال می گویم که چیست



یک رقم برخورد ِ غیر منطقی است



مثل این که پیش یک هم نوع ِ خویش



این چنین له له زنی با قلب ِ ریش :



من فدای خاک ِ پایت می شوم



لای لیس ِ بوت هایت می شوم



سرفه ات آهنگ ِ احمد ظاهر است



بلغم ات در هر دو عالم نادر است



ماه چون روی تو ، نی رویم سیاه



آه از این تشبیه بالکل اشتباه



باش من این ماه ِ خر را می کشم



این رقیب ِ فتنه گر را می کشم ...



اسراف نشان دوم عاشقی است. اگر کسی یگ گیلاس آب خواست ، یک بیلر جوس برایش ببر. عاشق خراباتی نیست ، خود ِ خرابات است جان پدر! هیچ وقت نگذار که یک قران در جیبت جمع شود. پاکباز باش. بی خوابی نشان سوم عاشقی است. اگر ساعت چهار صبح بیدار نبودی و برای آن کس که عاشق اش هستی اعتراف نامه ی ذلت خویش نمی نوشتی ، باید در عاشقی خود شک کنی. دقی و افسرده گی نشان چهارم عاشقی است. اگر این افسرده گی بدانجا نرسد که همه ی جهان را پوچ ببینی ، ایضا عشق ات خام است.



پسرم !



من در شفاخانه ام و کاغذی که به من داده اند دیگر جای نوشتن ندارد. مهم ترین اندیشه ها و اندرزهایم را برایت نگاشتم. می دانم که رقم رقم حلقه ی فلزی از گوش هایت خواهی آویخت ، اما اگر جایی باقی مانده بود این نصایح مرا هم آویزه ی گوش کن. راستی ، برای ثبت در تاریخ خانواده گی یک چیز دیگر را هم روشن کنم. ممکن است بپرسی که چرا پدرم را به شفاخانه برده بودند. مرا به اینجا نیاورده بودند. خودم آمده بودم. شنیده بودم که در این شفاخانه چین های پیشانی آدم را اتو می کنند. آمدم و این کار را کردند. اما حالا می گویند که من ( به خاطر صدمه دیدن یکی از ارگان های مهم مغزی ام در زیر ماشین اتو ) زنده نخواهم ماند. ولی فکر می کنم می ارزد.



والسلام من اتبع ابیه و آبائه



پدر نگران ات

لينك مطلب | نوشته شده در چهارشنبه نهم مرداد 1387 ساعت 22:11 توسط سخیداد هاتف | 8 نظر

--------------------------------------------------------------------------------


چرا این همه حزب داریم؟
دو سه هفته پیش در خبرها آمده بود که یک صد و چندمین حزب سیاسی در افغانستان اعلام موجودیت کرد.

من مدت هاست در این باره فکر می کنم که چرا در افغانستان یک صد و چند حزب سیاسی داریم. این پرسش موردی نداشت اگر همه یک چیز را نمی خواستند : آبادی و آزادی مملکت. حتما می گویید که تفاوت در روش ها علت تعدد احزاب است ، استوپید! ولی این هم نیست. مگر نه این است که همه می گویند که برای رسیدن به مملکتی آزاد و آباد باید حکومتی منتخب و خدمتگزار سر کار بیاید ، سطح آگاهی مردم بالا برود و بقیه ی چیزها که می دانید؟

بعد از روزها اندیشیدن بی مزد و منت ، بنده به این نتیجه رسیدم که ریشه ی این تعدد احزاب را باید در چیزهای ساده تری جست و جو کنیم. این هم سه نمونه :

1- محل برگزاری جلسه

هفت نفر آدم دلسوز و وطن پرست به این نتیجه رسیده اند که برای نجات وطن از غرقاب فساد ، جنگ ، استبداد ، وابسته گی و عقب مانده گی باید حرکتی به راه انداخته شود که عوامل بدبختی مردم را ریشه کن کند. این هفت نفر اسم حزب خود را " حزب شفقت ملی افغانستان" می گذارند. بعد نوبت به این می رسد که اولین جلسه ی رسمی حزب در کجا برگزار شود. سه نفر معتقد اند که برای نشان دادن همبسته گی خود با محرومان باید جلسه را در یک خیمه در وسط یک بیابان بی آب و علف برگزار کرد. چهار نفر دیگر بر این نظر اند که برای نشان دادن عزت و اقتدار مردم افغانستان به جامعه ی جهانی باید در هتل انترکانتینینتال جلسه کرد. پس از سی دقیقه تشنج بالا می گیرد و هر دو گروپ به توافق نمی رسند. فردا خبر تاسیس دو حزب جدید را در روزنامه ها می خوانیم : یکی " حزب شفقت ملی افغانستان" و دیگری " حزب شفقت ملی واقعی افغانستان ".

2- چه کلمه یی بهتر است؟

دوازده نفر می خواهند حزبی مردمی تشکیل بدهند و برای این کار می خواهند ابتکاری کنند : تصمیم می گیرند که با پخش فراخوانی در میان مردم ، از آنان بپرسند که این حزب نو باید چه آرمان هایی را سرلوحه ی حرکت سیاسی خود قرار بدهد. هفت نفر معتقد اند که فراخوان باید به نام " خداوند بخشنده ی مهربان" آغاز شود. چهار نفر اصرار می کنند که فراخوان باید به نام " خدای استقلال ، تعلیم و تربیت و وحدت ملی " شروع شود. یک نفر سوگند یاد می کند که اگر فراخوان با کلمات " یا مهیمن الجبار المتکبر" آغاز نشود ، در تشکیل حزب سهم نخواهد گرفت. یک روز بعد هفت نفر حزبی تشکیل می دهند و چهار نفر حزبی دیگر. آن یک نفر باقی مانده پس از چانه زنی های زیاد با گروپ چهارنفره ائتلاف می کند. بعد اعضای هردو حزب فراموش می کنند که فراخوان خود را منتشر کنند.

3- بوت هایم را رنگ می کردم

اعضای کمیته ی مرکزی یک حزب هر لحظه به ساعت دیواری نگاه می کنند و زیر لب چیزهایی می گویند که نشان از عصبانیت شان دارد. سر انجام " استاد شریف کوهستانی " وارد می شود. همه رو به او می کنند و می گویند :" استاد خیلی دیر آمدی". استاد می گوید : " بلی ، ببخشید یک کمی دیر شد". یکی از همکاران او می گوید : " یک کمی؟ یک کمی دیر شد ها؟". استاد می گوید : " خوب شما شروع می کردید...". در این وقت همه ی اعضای مجلس شروع می کنند به انتقاد شدید از دیر آمدن استاد. استاد می گوید : " بوت هایم را رنگ می کردم ، دیر شد". بگو مگو ادامه می یابد و استاد خشمگین می شود و جلسه را ترک می کند. یک هفته بعد " حزب ملت شریف کوهستانی افغانستان " اعلام موجودیت می کند.



لينك مطلب | نوشته شده در سه شنبه هشتم مرداد 1387 ساعت 22:29 توسط سخیداد هاتف | 3 نظر

--------------------------------------------------------------------------------


آب را گل نکنید
بنا بر گزارش بی بی سی دسترسی مردم هرات به آب آشامیدنی بیست و چهار ساعته شد. گفته می شود این کار به کمک آلمان عملی شده است.

این دومین مورد از بهبود وضع زنده گی مردم هرات در دوران پس از طالبان است. سال گذشته تابش آفتاب در هرات به ده ساعت در روز رسید. در آن موقع سیدحسین انوری والی هرات به مردم وعده داد که تابش آفتاب را به بیست و چهارساعت در روز برساند ، اما بعدا به دلایل نامعلومی از موضع قبلی خود عقب نشینی کرد.

گزارش ها از هرات حاکی از آن است که مردم هرات با شنیدن خبر بیست و چهار ساعته شدن آب از خانه های خود بیرون آمده و خواهان خروج نیروهای آلمانی از افغانستان شدند. وزیر خارجه ی آلمان که به خاطر افتتاح پروژه ی آب بیست و چهار ساعته برای مردم هرات به هرات رفته بود مورد ضرب و شتم مردم خشم گین هرات قرار گرفت. وی که از ناحیه گردن و سینه زخم برداشته بود ، به کابل منتقل شد. گفته می شود داکتر سپنتا وزیرخارجه ی افغانستان که هراتی و آلمانی است درشفاخانه از وزیرخارجه ی آلمان عیادت کرد. داکتر سپنتا به همتای آلمانی خود گفت : " امیدوارم این چیزها در روابط برادرانه ی دو کشور دوست خدشه یی وارد نکند. این خاصیت ملی افغان هاست که وقتی کسی برای شان کاری کند ، به رگ غیرت شان می خورد و برای بیست و چهارساعت اول عقل خود را کاملا از دست می دهند". وزیر خارجه ی آلمان که دهان اش از تعجب بازمانده بود اول سرخ شد ، بعد زرد شد و بعد سیاه شد و لحظه یی بعد از دنیا رفت.

بنا بر گزارشی دیگر از هرات ، مردی ایرانی که با نام فرهاد نمازچیان و رمز " آب را گل نکنید" در میان تظاهرکننده گان نفوذ کرده بود ، توسط ماموران امنیتی هرات دستگیر شد. از اظهارات مقامات امنیتی بر می آید که فرد مذکور در زیر شکنجه اعتراف کرده است که اسم واقعی اش چیز دیگری است. در زیر بخشی از اعترافات جاسوس مذکور در برابر یک مامور امنیتی افغان را می خوانید ( البته به دلایل امنیتی نمی توانیم نام مامور افغانی را افشا کنیم ):



مامور: نام واقعی ات چیست؟

جاسوس : سهراب سپهری

مامور : زادگاه ، میزان درآمد ، درجه ی آی کیو و اسم والده و دوستان خود را بنویس.

جاسوس: نمی شود یکی یکی بپرسید.

مامور : زود باش.

جاسوس : " اهل کاشانم

روزگارم بد نیست ،

تکه نانی دارم ، خرده هوشی ، سر سوزن ذوقی

مادری دارم بهتر از برگ درخت

دوستانی بهتر از آب روان " .

مامور : اینجا افغانستان است . درست حرف بزن . به دری گپ بزن.

جاسوس : این که می گویم فارسی دری است.

مامور : می خواستی پلان شومت را در کجا پیاده کنی؟

جاسوس : " روی آگاهی آب ، روی قانون گیاه ".

مامور : حالا برو وضو بگیر نماز بخوان تا بعدا به حسابت برسم.

جاسوس: " من وضو با تپش پنجره ها می گیرم ".

مامور : هر طور وضو می گیری مربوط خودت می شود. ولی زود باش نمازت را بخوان. قضا می شود.

جاسوس : " من نمازم را وقتی می خوانم

که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو" .

مامور : خیلی خوب ، پس ادامه بدهیم. چه کار می کنی؟

جاسوس : " پیشه ام نقاشی است.

گاه گاهی قفسی می سازم با رنگ ، می فروشم به شما

تا به آواز شقایق که در آن زندانی است

دل تنهایی تان تازه شود".

مامور : امروز وقتی مامورین ما ترا دستگیر کردند تو با یک بقال حرف می زدی. به او چه می گفتی؟

جاسوس : " مرد بقال از من پرسید: چند من خربزه می خواهی؟

من از او پرسیدم : دل خوش سیری چند؟"

مامور : پیشتر از آن ، به چه دلیل از آب بیست و چهارساعته ی شهر ما نوشیدی و از توت های شهر ما خوردی؟

جاسوس: " آب بی فلسفه می خوردم

توت بی دانش می چیدم " .

مامور : تشریح کن که پس از خوردن توت و آب چه گونه خود را به محلی که در آن دستگیر شدی رساندی؟

جاسوس : " رفتم از پله ی مذهب بالا

تا ته کوچه ی شک

تا هوای خنک استغنا

تا شب خیس محبت رفتم ".

مامور : با چه کسی می خواستی ملاقات کنی ؟

جاسوس: " من به دیدار کسی رفتم در آن سر عشق

رفتم ، رفتم تا زن

تا چراغ لذت

تا سکوت خواهش

تا صدای پر تنهایی".

مامور : آیا در مسیر خود به خانه ی آن زن تنها کس دیگری را هم دیدی؟

جاسوس : " کودکی دیدم

ماه را بو می کرد

قفسی بی در دیدم که در آن روشنی پرپر می زد

نردبانی که از آن

عشق می رفت به بام ملکوت

من زنی را دیدم. نور در هاون می کوبید...

من الاغی دیدم

یونجه را می فهمید".

مامور : من ایرانی نیستم ، اما یونجه را می فهمم. ادامه بده.

جاسوس : " مسجدی دور از آب

سر بالین فقیهی نومید ، کوزه یی دیدم لبریز سوال".

مامور : حالا آب بیست وچهار ساعته شده و هیچ مسجدی دور از آب نیست.

جاسوس : می توانم از این پارچ کمی آب بنوشم؟

مامور : جک را می گویی؟

جاسوس : نمی دانم.

مامور : بیایید این جاسوس را ببرید. تشنه است ولی به او تا بیست و چهار ساعت آب ندهید.






<!--[endif]-->
لينك مطلب | نوشته شده در سه شنبه هشتم مرداد 1387 ساعت 12:43 توسط سخیداد هاتف | يک نظر

--------------------------------------------------------------------------------


در ضرورت جنگ داخلی
خواهش می کنم که این نوشته طنز است. بنا براین از قوماندان صاحب ها تقاضا می شود که زیاد جدی اش نگیرند. اگر بعد ازخواندن و این خواهش بنده هنوز فکر می کردید که این نوشته طنز نیست , گناه از خود نوشته نیست. قصور من است.




شما بگویید جنگ بد است و جنگ داخلی بدتر. من اما عقیده ی دیگری دارم. به نظر من جنگ ِ داخلی مزایایی هم دارد که به هیچ وجه نباید از کنار شان غافل گذشت. در زیر سه چهار مورد برای ضرورت جنگ داخلی و مزایای آن ذکر می شوند.



جنگ داخلی و روان جمعی:



در جریان جنگ داخلی دنیای مردم به اندازه ی پنجصد متر محله ی شان می شود. این دنیای کوچک از لحاظ روانی به آدم ثبات و آرامش می بخشد. می دانی که نباید به فلان جا و فلان جا بروی. می دانی که اصلا حق نداری به فلان شهر بروی. می دانی که شور بخوری کشته می شوی. این است که مثل آدم در همان جا که هستی می مانی و نان و پیازت را می خوری. این دانستن ، این یقین شریف که دنیایت به چند صد متر خلاصه می شود ترا از تخیلات بی جا و شک آور رها می کند. اما وقتی جنگ داخلی نباشد ، آدم نمی داند که با کشوری که سی و چند ولایت دارد و می گویند که همه ی این ولایت ها مربوط به کشوری می شود که تو هم شهروند آنی ، چه کار کند. دایم با خود می گوید چطور است که به خوست کوچ کنم؟ بیایید به هلمند برویم... آدم سراسر تردید می شود و این تردید از نظر روانی برای سلامت آدم مضر است. این مشکل وقتی حادتر می شود که شما به تصور این که همه ی افغانستان کشور شماست ، چند تا شتر و گوسفند را از غزنی با خود برداشته و بخواهید آن ها را در مزارع بدخشان بچرانید. بروم یا نروم ، می شود یا نمی شود ، چه کار کنم؟ این وضعیت برای روان آدم قطعا خوب نیست.



جنگ داخلی و مساله ی زبان :



فقط به این دو نمونه که عرض می کنم توجه کنید : ما در مملکت مان دو کریم داریم. یکی کریم خلیلی و یکی کریم خرم. هر دوی این نفرات که از سرمایه های ملی مان به شمار می روند و خداوند عمر شان را در زیر پای خود دراز کند ، با زبان مشکل دارند. این به نحوی آن به نحوی. کریم خرم زبان فارسی را خوش ندارد ، اما مجبور است گاهی کوتاه بیاید. اگر جنگ داخلی می بود کریم خریم می توانست در چهارآسیاب یک پسته بیندازد و تمام کسانی را که به جای پوهنتون دانشگاه می گویند شخصا لت و کوب کند و از این طریق به زبان پشتو خدمتی کند که اکنون ازش ساخته نیست .



از آن سو کریم خلیلی این روزها این طور سخن می گوید : " ما با برادران کوچی که بعضا به بعضی جاها رفته بودند ، یک چیزهایی گفتیم که آن ها هم چیزهایی گفتند و انشاءالله این ها ادامه دارد که با کوشش دوستان این ها حل می شوند و به زودی نتایج اش اعلام خواهد شد و ما خیلی خوشحالیم که همه خوشحالند انشاءالله". شما این را زبان فارسی می گویید؟ اگر جنگ داخلی می بود ادبیات ما اینقدر خواب آلود نمی شد. آن وقت مثلا کریم خلیلی می گفت : " ما به هیچ کسی اجازه نخواهیم داد که فرزندان ما را بکشند و خانه های ما را آتش بزنند. خلاص".



جنگ داخلی و نهاد قانونگزاری:



اکثر نماینده گان پارلمان کنونی باید برای دوباره انتخاب شدن به میان مردم بروند. بروند که چه بگویند؟ این ها وقتی می خواستند در دور اول به پارلمان بروند چند تا وعده به مردم داده بودند. حال ، اگر جنگ شود این وکلا معاش های خود را گرفته به ولسوالی ها و قریه های مربوطه ی خود عقب نشینی می کنند و می گویند : اینها می گذارند ؟ تازه به مرحله ی تطبیق واجرا رسیده بودیم که این طور شد. اگر جنگ نشود ، بیا و شب تا سحر چرت بزن که این دفعه چه بگویم؟ گرچه در ظاهر مضحک می نماید ، اما در حقیقت اگر جنگ داخلی شروع نشود نماینده گان ما در پارلمان با " بحران توجیه " و " کسر بهانه " روبرو خواهند شد و این وضعیت مشروعیت قوه ی مقننه ی کشور را زیر سوال خواهد برد. حتما توجه کرده اید که بحران های داخلی گذشته آبروی صدها نفر آدم آبرومند این مملکت را خریده. هر از چند گاهی با کسی روبرو می شوید که می گوید ( و دل شما را آب می کند ) که اگر کودتا نمی شد ، اگر این نمی شد ، اگر آن نمی شد او می خواست افغانستان را به بهشت تبدیل کند. شما باید حرف او را قبول کنید. بالاخره نمی شود هیچ کس آبرویی نداشته باشد.



جنگ داخلی و وحدت ملی :



پیش از آن که طالبان از حکومت ساقط شوند و این دولت سر کار بیاید ، تعدادی از خیرخواهان ِ دوراندیش هشدار می دادند که ما به تجربه ی بیشتر نیاز داریم و هنوز آماده نیستیم. اما کی گوش می داد؟ فکر کردیم که برای وحدت ملی آماده شده ایم و زود جنگ داخلی را متوقف کردیم. حالا می فهمیم که یکی کمی زودتر دست از کشتن و غارت کردن همدیگر گرفته بودیم. متاسفانه یک ذره خون که دیدیم بی حوصله شدیم و نگذاشتیم که کاملا آماده شویم. این بار که جنگ داخلی تمام عیار در بگیرد احتمالا از گذشته درس گرفته و شکیبایی بیشتری به خرج خواهیم داد. به مصلحت مملکت است که آن قدر همدیگر را بکشیم که واقعا به اهمیت وحدت ملی برسیم. از قدیم هم گفته اند که دیر رسیدن بهتر از نرسیدن است.









لينك مطلب | نوشته شده در دوشنبه هفتم مرداد 1387 ساعت 0:38 توسط سخیداد هاتف | يک نظر

--------------------------------------------------------------------------------


پلورالیزم میوه داد
رادیو فرانسه خبر داد که با کمک آیساف درمسال هندو ها در غزنی تعمیر و افتتاح شد.



مراسم افتتاح این درمسال که در آن حتا " دلیپ سینگ" نماینده ی اهل هنود نیز شرکت کرده بود ، با تلاوت آیاتی چند از کلام الله مجید آغاز گردید. سپس تلاوت کلام الله مجید پایان یافت. سپس مولوی حمیدالله مستغنی ضمن اظهار سپاس از تشریف آوری میهمانان عالیقدر به شرح مجاهدت های مسلمانان صدر اسلام پرداخت و پس از یک دقیقه سخنرانی در این مورد ، حاضرانی را که می خواستند چپلک ها را از پای خود کشیده و در دست خود بگیرند به خویشتنداری دعوت کرد.



سپس ( یا بگذار یک قسم دیگر گزارش بدهم) … بلی ، داکتر عثمان والی غزنی دومین سخنران مراسم با اشاره به تاریخ گهربار غزنی گفت : " غزنی شهری است که در آن سلطان محمودها حکومت کرده اند". وی سپس (وای) از حضار دلیر و همیشه در صحنه ی مراسم عذرخواهی کرد و گفت : " ببخشید ، فقط یک سلطان محمود در غزنی حکومت کرده است". اما فورا از این کشف خود ( قلت سلطان محمود در تاریخ غزنی) بر آشفته شد و در حالی که روی خود را به طرف نماینده ی هندوها کرده بود ، با صدای بلند ادامه داد :



" ولی اشتباه نکنید . همان یک سلطان محمود هم کافی بود. بود یا نبود؟ همو بود که به هندوستان لشکر کشید و هندوهای بت پرست را به سزای اعمال ننگین شان رسانده و درمسال های شان را با خاک یکسان کرد. حح!". مراسم با اجرای دعای ذیل توسط "ملا عبیدالله اندوه" پیر روشن ضمیر و متولی "مسجد خواهر زاده ی بلال حبشی" پایان یافت :



- خداوندا ، خشکسالی را محو بفرما.



- خداوندا ، به آبروی حضرت آدم و همسر محترمه اش هندوها را سرکوب و منکوب بگردان.



- خدایا ، ما گناهکاریم و روسیاه ، روی ما را بیشتر از این سیاه مکن ، آخر ما هم بین مردم آبرو داریم !



- خدایا ، این درمسال و درمسال های دیگر را به نور اسلام منور بگردان.



- خداوندا ، تو بر مافی الضمیر ما آگاهی ، آنچه خواستیم خواستیم و آنچه نخواستیم خودت میدانی گل من ، خودت میدانی.




لينك مطلب | نوشته شده در شنبه پنجم مرداد 1387 ساعت 22:23 توسط سخیداد هاتف | 4 نظر

--------------------------------------------------------------------------------


رنسانس چاپ در افغانستان
" در حال حاضر نزدیک به صد چاپخانه خصوصی در افغانستان ایجاد شده که بیشتر آن در شهر کابل فعالیت می کند" ( بی بی سی).

گر چه این چاپخانه ها انواع مختلف چیزها را چاپ می کنند ، ما ( یعنی همین چند نفری که من هستم ) از یکی از افراد خبره در زمینه ی طبع و نشر در کابل خواستیم که برای ما لیستی از کتاب های مهم چاپ شده در این چاپخانه ها را بفرستد. گفتیم این لیست را به نظر شما هم برسانیم. البته ممکن است کسانی فکر کنند که این لیست جعلی است. برای رفع این شبهه وجهت ترویج شفافیت در کارها تصمیم گرفتیم آدرس ای میلی را که برای مکاتبه با آن فرد خبره در کابل از آن استفاده کرده ایم در اینجا بیاوریم:

Iloveshaikhali_dehbaalaa@gmail.com

Password: zolaikhaajaan1378is#1

شما می توانید با باز کردن این ای میل عین نامه های مبادله شده ی ما را ببینید و از صحت لیست مذکور اطمینان حاصل کنید. اما لیست کتاب های چاپ شده در این چاپ خانه ها ( در شش سال گذشته ) از این قرار است :

1- مستندات جواز ترور در قرآن

به قلم انجنیر گلبدین حکمتیار



2- عاشق شدن در دو ثانیه

نوشته ی پرویز قاضی سعید ( چاپ سیصد و نود و هفتم)



3- جندر اکوالیتی در عنعنه ی افغانی

نوشته ی داکتر ع. عرفان



4- نگاهی بر آخرین مصرع مثنوی معنوی

تحقیقی از کاندید پوهندوی عزیزالحق بابری



5- پاکستان- زخم ِ سیاه ِ چرکین

نوشته ی م.ف. جنبش



6- از ماوراء النهر تا ماوراء النهر

نوشته ی پروفیسر اکرم قلیل



7- تاکستان ِ دل من

مجموعه ی شعر سامره حمیدزاده ی انصاری شکیب (قطره)



8- چطور نان بپزیم؟

تهیه شده در موسسه ی ان تی او آر کیو اف دبلیو اچ ال



9- چهره ی محمود طرزی

تآلیف منصور حمال



10- سیمای محمود طرزی

نوشته ی احمد نثار کوهمند



11- گرده درد می کند ( بهترین فکاهی ها)

گردآوری توسط نعمت الله و حفیظ الله خراسانی




12- کرامت زن در آغاز تاریخ

نوشته ی آصفه نیک اندیش



13- زبان انگلیسی در شش روز

نوشته ی استاد کتانی استاد کورس مشعل ِ افغان



14- جنایات روس در چکسل واکیا

ترجمه ی ن. ق.ع. ص. مجاهد



15- برگ زرین در خون ها

سخنرانی های شهید داکتر نجیب الله



16- بگذار و تا بیگیرید...

آهنگ های جاویدانه ی حنرمند مهبوب احمد ظاهیر



17- سقوط تاریخ

پوهاند اسلم شعله



18- چرا افغانستان نتوانست در مقابل پاکستان که توان اقتصادی ونظامی بالایی نداشت مقاومت کندو سرنوشت خود را به دست خود بگیرد؟ ( نگاهی گذرا بر کمبودهای سیاسی افغانستان )

نوشته ی اسدالله غلجایی



19- خون ما توفان می شود ( مجموعه ی قصه برای کودکان)

گردآوری توسط وزارت معارف افغانستان



لينك مطلب | نوشته شده در جمعه چهارم مرداد 1387 ساعت 20:29 توسط سخیداد هاتف | 4 نظر

--------------------------------------------------------------------------------


وقایع جلال آبادیه
لطیف پدرام رهبر حزب کنگره ی ملی باز خبر ساز شد . بنا بر گزارش بی بی سی عده یی از مردم جلال آباد در تظاهراتی اعتراضی ( چون تظاهرات تاییدی ، بی هدف ، بازیگوشانه و غیره هم در افغانستان داریم) علیه لطیف پدرام شرکت کردند.

در بیانیه ی اعتراضیه ی تظاهرکننده گان چنین آمده است :

" ملت شریف و مسلمان افغانستان !

باری دیگر در آستانه ی یک خیانت عظیم تاریخی قرار گرفته ایم. لطیف پدرام رهبر خود خوانده ی حزب نام نهاد کنگره ی ملی – که مستقیما توسط استخبارات افریقای جنوبی تمویل و حمایه می شود- در آینده ی نامعلومی قصد خواهد کرد که بر ضد شاه امان الله سخن بگوید. اگر ملت غیور افغانستان از همین اکنون دهان این مزدور زنگی های افریقایی را نگیرد ، فردا دیر خواهد بود و آن گاه دیگر لگد زدن به " ریکشا" ی خود سودی نخواهد داشت. اگر چه شاه امان الله خود نیز کافر بود و عکس های او با خانم اش موجود می باشند ، با وجود این ما به هیچ کس اجازه نخواهیم داد به او اهانت کند. چرا که سینه ی اسلام هر وقت که لازم شود فراخ می باشد.

ملت قهرمان افغانستان ! مردم غیور چوک ! بازاریان شهید پرور اطراف جبارخیل رستورانت! و موتر داران ِ باشهامت کابل هده !

ما امروز یک دل و یک صدا قطع نامه ی ذیل را تصویب , تایید و امضا می کنیم و از امارت جمهوری اسلامی افغانستان مصرانه می خواهیم که این قطع نامه را هر چه زودتر عملی نماید :

1- باید ارتباط لطیف پدرام نام با افریقای جنوبی قطع گردد.

2- باید موی سر نامبرده قطع گردیده و او مجبور شود که از این پس ریش و بروت بگذارد.

3- باید هر گونه معاشی که مذکور از اینجا و آنجا می گیرد و یا ممکن است بگیرد قطع شود.

4- چون بسیار چیزها ممکن است به دست این خاین عملی شود , دست های او باید قطع گردد.

5- باید حتما قطع گردد. "

تهیه کننده گان قطعنامه ی مذکور منظور خود از بند پنجم قطعنامه شان را توضیح ندادند ، اما اشاره کردند که در این بند عفت کلام به طور کامل رعایت شده است.
لينك مطلب | نوشته شده در جمعه چهارم مرداد 1387 ساعت 0:25 توسط سخیداد هاتف | يک نظر

--------------------------------------------------------------------------------


امتحان تثبیت سویه ی علمای دینی در بامیان
بخش دری رادیو آلمان گزارش داد که " به تعداد 400 تن از علمای اهل تشیع و تسنن که تحصیلات خصوصی و غیر رسمی داشتند ، در امتحان تثبیت سویه های علمی شان از سراسر ولایت بامیان اشتراک نمودند ". گفته می شود این امتحان تا کنون در51 ولایت افغانستان برگزار شده است. من پس از تلاش فراوان به متن سوالات امتحان مذکور در بامیان دست یافتم. شرکت کننده گان در امتحان در مجموع به پانزده سوال پاسخ می دهند. هر کس بتواند به ده سوال از پانزده سوال جواب درست بدهد ، کامیاب شمرده می شود. هر کس به تمام پانزده سوال جواب درست بدهد ، به لقب " کفتان العلماء" مفتخر می گردد.


توجه : درست بودن جواب های سوال های 3 ، 5 ، 6 ، 9 ، 10 ، 11 و 13 الزامی است.



متن سوال ها از این قرار اند :



1- آیا خداوند یکی می باشد یا شما دل تان هست که کافر شوید؟

2- مرگ را تعریف نموده و مراحل پس از مرگ را به طور کامل تشریح نموده و توضیح بدهید که مارهای جهنم بر چند نوع می باشند؟

3- اگر برادران کوچی که دل هر مسلمان واقعی باید به حال شان بسوزد به حیث میهمان وارد خانه ی شما شوند و تصادفا خانه ی شما را به آتش بکشند ، شما باید این کار ها را بکنید :

الف ) دست شان را ببوسید

ب) نماز مودت بخوانید

ج) صد بار بگویید " انما المومنون اخوه"

هر سه جواب بالا صحیح است .

4- اگر از آسمان آهن ببارد و مقدار آهن از حد نیاز مردم بامیان بیشتر شود ، احکام خمس و زکات آهن های اضافی چه گونه می باشد؟ با مثال های عینی توضیح دهید.

5- اگر در طول سال های بغاوت در برابر طالبان کرام کسی یکی از ایشان را به شهادت رسانده باشد ، اولا دیه ی طالب مقتول چند می شود و ثانیا بگویید که جزای قاتل در روز محشر چه خواهد بود؟

6- چرا شما فکر می کنید که بابای ملت فعلا در بهشت برین می باشد؟

7 – آیا یک مسلمان حق دارد در صورتی که بعضی از برادران مسلمان اش در راولپندی ، نجف ، سودان و اندونیزیا و بیت المقدس گرسنه باشند ، در زمین های خود کچالو بکارد؟

8- با آوردن هفتاد و سه دلیل توضیح بدهید که چرا بت پرستی حرام بوده و باید مسلمانان از شکستن بت ها در سر تا سر ِ جهان اسلام خوشحال بوده و سجده ی شکر بجا آورند؟

9- از خشخشه ولد مشمشه ی جلندری رحمه الله علیه روایت شده که خداوند در روز قیامت مردمان فقیر وبی سواد محصور در کوهستان های مرکزی را از دروازه ی مخصوص به بهشت می فرستد. این حدیث را معنا نموده و در وقت معنا نمودن آن سعی کنید اشک شوق تان پارچه ی امتحان را تر نکند.

10- وظایف و مسئولیت های یک انسان صبور و با ایمان را در نبود برق ، سرک ، شفاخانه و مکتب بیان بفرمایید و نیز توضیح بدهید که معنای " ان الله مع الصابرین " چه می باشد؟

11- توضیح بدهید که چرا در دین مقدس اسلام وحدت ملی این قدر مهم است و اگر کسی دهان خود را باز کند بر نه پشت اش لعنت؟

12- طبقات نوزده گانه ی دوزخ را نام گرفته و توضیح بدهید که چرا دوزخ یک طبقه کم دارد؟

13- از میان شش نفر زیر مومن ترین و صالح ترین فرد برای حکومت کردن بر افغانستان اسلامی را انتخاب کنید :

- ملاعمر

- ملاعمر

- ملاعمر

- ملاعمر

- حامد کرزی

- ملاعمر

14- آیا امروز صبح نماز خوانده اید؟


15- آیا برای شما جیفه ی دنیا مهم تر از سعادت اخروی است؟ در صورتی که جواب تان " بلی" باشد ، توضیح بدهید که وظایف یک انسان مومن در زندان پل چرخی چه می باشد؟



لينك مطلب | نوشته شده در پنجشنبه سوم مرداد 1387 ساعت 0:35 توسط سخیداد هاتف | 6 نظر

--------------------------------------------------------------------------------


من فقط راننده بودم!
سلیم حمدان راننده ی اسامه بن لادن در یک دادگاه نظامی امریکایی محاکمه می شود. حمدان گفته است که او در برابر دوصد دالر در ماه ، تنها برای اسامه بن لادن راننده گی می کرده و کاری به دیگر کارهای او نداشته است. به نظر من امریکایی ها باید هرچه زودتر خلیفه سلیم را آزاد کنند. اینها به موتروان ها هم کار دارند.





گر چه چندین سال پیش ِ شیخ خدمت می نمودم



گر چه مهرش تا کنون زنده است در عمق ِ وجودم



گرچه با ایمان به امر شیخ آدم می ربودم



یا کسی را مثل ِ گرد از لوح ِ هستی می زدودم



من فقط راننده بودم!



حاصل ِ توفیق من در کشتن ده ها نفر بود



از پی ِ صد امتحان در قطع دست و پا و سر بود



(گرچه شرط ِ اول اش پابوسی ِ ملاعمر بود)



این که بن لادن به جمع خویش داد اذن ِ ورودم؛



من فقط راننده بودم!



یادم آید در عملیاتی به نام " القیامه "



داشت در هر سوی قریه غارت و کشتار ادامه



خنده می کردند امیرالمومنین و شیخ اسامه



من بروی پشته یی از کشته آتش می گشودم ؛







من فقط راننده بودم!







خوب ، می کردم جهاد ِ فی سبیل الله گاهی



مردمان را زنده می انداختم در چاه گاهی



می بریدم گردن گردن کشان را گاه گاهی



لطف کرده وارهانید از غل و زنجیر زودم ؛



من فقط راننده بودم!







لينك مطلب | نوشته شده در چهارشنبه دوم مرداد 1387 ساعت 8:1 توسط سخیداد هاتف | 2 نظر

--------------------------------------------------------------------------------


عقلانیت ماوراء انتحار
بر اساس گزارش بی بی سی دو حمله کننده ی انتحاری پاکستانی – یک زن و یک نوجوان- در غزنی بازداشت شدند. گفته می شود که آن ها می خواستند والی غزنی را ترور کنند. این دو نفر فارسی و پشتو نمی فهمند و به اردو و عربی تکلم می کنند.



در زیر تصویری از صحنه ی بازجویی این دو نفر را می بینید :



(مستنطق و مترجم اش ایستاده اند و پشت سر شان عکس بزرگی از حامد کرزی بر دیوار قرار دارد. زن و نوجوان انتحاری به فاصله ی کمی از مستنطق نشسته اند).



مستنطق ( رو به زن ): نام ات چیست؟



زن : نام؟ نام سعدیه بنت ابوطلال ملتانی هی .



مستنطق ( رو به نوجوان): نام تو چیست؟



نوجوان : عبدالمصیب دیوبندی



مستنطق : از آمدن به غزنی چه قصدی داشتید؟



زن : قال قائدنا شیخ اسامه بن لادن : احملو بهوت انفجاری مواد و انفجرو الکافرون فی ولایت غزنی.



مترجم : می گوید رهبر ما اسامه بن لادن گفت که مواد انفجاری را در بوت خود بگذارید و قبل از فجر به به غزنی کافر بروید.



مستنطق : در غزنی می خواستید با مواد انفجاری چه کار کنید؟



نوجوان : توم پاگل هی !



مستنطق : این چه گفت؟



مترجم : صاحب ! عربی است. می گوید جهاد فی سبیل الله .



مستنطق : بگویید که چه قسم وارد افغانستان شدید؟



زن : بسم الله الرحمن الرحیم . الصلواه عمود الدین.



مترجم : صاحب ! بسم الله کرد. گفت که به مصلحت " عمودالدین" نامی به غزنی آمده اند.



( مستنطق عمودالدین را یادداشت می کند ).



مستنطق : این دفعه ی چندم است که به افغانستان می آیید؟



نوجوان : آدمی مسافر هی ، آتا هی ، آجا هی .



مترجم : صاحب ! یا لتا است یا رفیع .



مستنطق : درست ترجمه کن . لتا چیست؟ رفیع کیست؟



مترجم ( رو به نوجوان انتحاری): یی بولی که چند دفعی افغانستان می ورود کرتاهی.



نوجوان ( با پوزخند): تو بی پاگل هی !



مستنطق ( رو به زن ): آیا درست است که شما می خواستید والی را شهید کنید؟



( زن انتحاری رویش را بر می گرداند و به مستنطق نگاه می کند و چیزی نمی گوید. مترجم در گوش مستنطق چیزی می گوید و هر دو از اتاق خارج می شوند. پنج دقیقه بعد در اتاق انفجاری می شود و همه جا را دود می گیرد).



مستنطق ( رو به مترجم): چه شد؟ چه شد؟



مترجم : صاحب ! حتما آن دو نفر خودشان را منفجر کرده اند.



مستنطق : این ... وای ... مواد انفجاری شان را ازشان نگرفته بودند؟



...



رنگ مستنطق می پرد، پاهایش سست می شوند و او در حالی که سعی می کند بنشیند می گوید : خدایا ! دنیا را احمق گرفته . خدایا شکر تو!






لينك مطلب | نوشته شده در سه شنبه یکم مرداد 1387 ساعت 6:21 توسط سخیداد هاتف | 5 نظر
--------------------------------------------------------------------------------