جاوید فرهاد

 

مهمان و سفرهء وسوسه



گنجشک! از درخت، بيا بانيّت کنند

در فصلِ سردِ صاعقه بارانيّت کنند

شايد برایِ دفعة چندم، بهارِ من

محکومِ فصل هایِ زمستانيّت کنند

امشب بخند گُل که پس از لحظهء سرور

فردا به خاکِ تيره يی ارزانيّت کنند

يوسف! زچاهِ حادثه بيرون شدی اگر

آخر به مصرِ توطئه زندانيّت کنند

آدم! هزار عيد بمان منتظر –که بعد-

در کوچه های واقعه قربانيّت کنند

پرهيز کن زگندم و مگذار در بهشت

بر سفره هایِ وسوسه مهمانيّت کنند.