جاوید فرهاد

 

غریب



عطر تو در غنچه های یاس می ماند غریب

دست تو از چیدن گیلاس می ماند غریب

زندگی جاریست، اما باز در فصل درو

قامت گندم به پای داس می ماند غریب

ای غزل زخمی شده روحت ولی این را بدان

زخم تو با این همه آماس می ماند غریب

آیه های آفتابی پس چرا مفهوم تو

در نگاه این عوام الناس می ماند غریب

چشم هایت از سخن لبریز می گردد ولی

بر درون سینه ات احساس می ماند غریب