حمیرا نکهت دستگیرزاده
اسير
زيبايي بود
که ته نشين ميشد
وقتي من بر مي آشفتم
نگاه از نظاره هراسان
چشم ها ، دروازه دوپله ، بي مهمان
بي هيچ ديواري
سيم خار داري
مسدود!
زينه را جارو کن
شايد گرد زينه هاست
که با لا رفتن را
سد شده است
فرو رفتن
- زود نيست؟
دستهايت را درخاليي جيب هاي عاطفه
پنهان کن
بوي کهنگي ميدهي
ريسماني بياويز
بافته از چرت هاي پراگنده
از سقف شنبه ها
بر گلوي اشباح متحرک ِ بي نام
که لحظه يم را
زير دندان هاي کرم خورده و زرد شان
بي هيچ اشتهاي
ميجوند
نشخوار ِ لبخند هاي سر کاريست
و تبسم رنگ و ريا
در صبح هاي مکدر
**
آهسته! آهسته! هيس!
صدايت ، دختر کان سپيده را ميترساند
صدايت را در چاه فرو کن
يوسفي شايد
خود را با آن
حلق آويز کند
خش خش ِ چرت هاي تازه يست
در بي صدايي شب
که مي آيد
و مثل شبحي نفوذ ميکند
از پشت ديوار هاي خواب
- توقف کن
در چراغ سرخ خون!
ميگذرد......
7/8/2004
تهران-ايران
***