رسیدن به آسمایی:13.12.2007 ؛ تاریخ نشر در آسمایی : 13.12.2007
نسیم فکرت
نگاه دقیق و منصفانه
به
کتاب "ها"
اشاره: نویسنده این مطلب هیچ ادعای منتقد ادبی بودن را ندارد و این یادداشت برتابنده درک شخصی نویسنده از کتاب "ها" است. شاید این نقد از لحاظ تکنیک نقد و نویسش مشکلاتی داشته باشد که امیدوارم دوستان نویسنده مورد عفو قرار دهند.
"وقتی میگویم ها؛ در حلقم اتفاقی میافتد. ها در حلقم حلقه میزند و ناگاه بیاختیار من به بیرون پرتاب میشود. در روشنایی روز یا در تاریکی شب، من "ها"های خود را از دست میدهم. ها به تنهایی چیست.چه چیز در "ها" هست که دیده نمیشود، که هیچ کس آن را نمیداند. "ها" های دیگران چه گونه از حلقهایشان پرتاب میشود و به کجا میرود و من حلقهای زیادی را دیدهام که "ها" هایی از آنها حلقه حلقه به هوا میرود و از بعضی که دوباره به سمت حلق برمیگردد. "ها" های من اما به کجا میرود؟" (صفحه 272)
در این پاراگراف بالا چه چیز دستگیری تان میشود؟ در حلق نویسنده چه اتفاق میافتند که قرار است به بیرون شاید به روی خواننده پرتاب کند.
ها نه داستان کوتاه است، نه رمان است، نه یادداشت هایی کوتاه است و نه هم حداقل یادداشت هایی روزانه یک نویسنده است. ها پیچیده در سایههای ذهن تشویشگر و بازگویی آشفته گیهای ذهنی است. نویسنده "ها" در گیر است با کلمات، درگیر است با تصاویر مبهم. ها اثری است که به دلیل ناآشنایی با جامعه و زمان نتوانسته است جای پای برایش بیابد.
کتاب "ها" به دلیل ذهن مشوش نویسنده نتوانسته است از پس اتفاقهای ملموس خویش برآید. استفاده از کلماتی که تکرار میشوند، ناتوانی در گیرای سوژهها، ناتوانی نویسنده در محوریت قرار دادن سوژهها، اینها همه و همه دست هم داده و مزید بر علت شده تا ما شاهد یک چنین اثر نه چندان قابل قبول باشیم. نویسنده به نحوی از روی تفنن و یا هم عادت با بازی کلمات پهلو میزند و هی تکرار میکند و تکرار میکند گویا این که نویسنده در دامی گیر مانده است که خلاصی از دست آن به ساده گی محال است. به نظر من، یک خواننده معمولی به چند مشخصه مواجه میشود؛ اول سرگردانی و بازی با کلمات، دوم نامفهومی در مفهومیابی، سوم استفاده از تکرار کلمات نامتعارف. نویسنده اصلا در پی این نیست که گویا داستان مینویسد. نویسنده ذهنش از کلماتی پر است که قرار است شعر بسراید و نمیتواند، میخواهد داستان بنويسد قادر نیست. در بعضی وقتها ذهن نویسنده به طرف هزل میرود که این گونه اتفاقات کم نیست و صد البته این گونه موارد خواننده را میآزارند. به عنوان نمونه:
"وقتی میگویم آه؛ آهم تمام میشود. میگردم تا آه دیگری را از داخل سینهام: جایی که همیشه آههایی دارد، بردارم و به بیرون پرتاب کنم. آههای من اول فقط تا موی سرم بالا میرفت؛ تا جایی که قادر به دیدن آن هم نیستم. من اما هر بار رفتنش را تصور میکردم، و میدیدم که دوباره سنگین میشد و با بادها میرفت. باز من از کف سینهام آه دیگری را بر میداشتم و به هوا میدادم". صفحه(90)
حال، شما چه برداشتی از این همه آه آه دارید. آیا نویسنده دچار سر دردی مهلکی است که هردم دارد جانش را میکشد؟ چرا نویسنده در پی ریشههای این درد نیست تا آهی که او از آن رنج میبرد شفا یابد؟ چرا اینگونه موهومگویی ذهن نویسنده را مغلوب خود کرده است. نویسنده در گریبان ذهن مشوش و ناآرامی است که خود هم متوجه آن نیست. حتی رنگها او را مغلوب خویش ساخته است و حتی نویسنده قادر نیست رنگ را انتخاب کند. و در میان رنگها سرگردان خویش است:
"در ذهنم قرمزیهایِ بینهایت هست که مشخص کردنِ قرمزغایی را مشکل میکند. میگویم هر قرمز! میگوید: من آن قرمز نیستم. باز مجبورم در حاشیه به دنبال قرمزهای دیگر بگردم".
اگر عمیق به کتاب "ها" نظر افگنیم، گوشههای "ها" در بردارنده فرصتهای از دست رفته و گویایی ذهن مکدر نویسنده است. او حسرتهایی را در سر دارد.
مانند این پاراگرف:
"دوستهای رفته از یادم فراوانند. و چه بسیارند آنانی که در روزی، نامشان ورد زبانم بود و حالا هیچ، گردی از رفتارشان بر صفحه های پارهی ذهنم نمانده؛ یا اگر مانده، جز کلامی یا که تصویری، که محو و مات و بیرنگ است. زنده گی شاید که این گونه خوبتر باشد، که از گذشتنهات در خاطر نماند نام یا یادی. طی شدم. در یادهایی که دیگر نیست. طی شدم. حتا خیالی نیز از هم آنانی که باید، نیست. طی شدم. رفتنم را هیچ در خاطر ندارم. نمیدانم طی شدن را کی، کجا، تا کی با که ، رفتم؛ هیچ یاد نیست".
البته پاراگرافهایی که دست ناهمگون بهم دادهاند تا اثری بنام "ها" بیافرینند پیکرههایی هستند که هر خواننده را به تعمق و تفکر وامیدارد. کلمات طوری پشت هم چیده شدهاند که گویا پیکرتراش ماهری بوده است که کلمهها را طوری گرد هم آورده و سرانجام "ها" را تشکیل داده است. این میتواند یکی از امتیازات "ها" باشد که در خیلی از آثار ادبی چند سال اخیر ادبیات افغانستان به چشم نیامده است. اگر بوده است هم ما ندیدیم. "ها" تجمع کلمههاست که بخشی عمده ذهن نویسنده را اشغال کرده است. ها مرکز برای گفتگوها و نزدیک شدن کلماتی هست که نویسنده در آن خوانده میشود.
اما حیرتانگیزتر از همه این است که خواننده در داستان "ها" با همه وجود، تنهایی و اندوه و سرگشته گی را حس میکند؛ و البته این هم به این ساده گی ممکن نمیبود جز به کمک این گونه نثر شعرگونه و شتابناک اما در بعضی مواقع به ندرت دقیق و هوشمندانه. متاسفانه در برخی از قطعات (قطعه به این دلیل که "ها" تماماً قطعه قطعهاند) خواننده با متن "بیهوشی" مواجه میشود. متنی که خوانندهاش را بسیار بیهوده میداند و بدون آن که بخواهد او را در فضایی ببرد و چیزی جالب برایش مطرح و حداقل تصویری مبهمی به خواننده ارائه کند، سر خواننده کلاه میگذارد یا وقت او را به هدر میدهد، بازیاش میدهد و در عین حال نامفهومی متن از همه چیز مشخصتر است. مانند این پاراگراف منتخب از میان چندین قطعه که به هوشیاری نویسنده در قسمت پشت جلد "ها" آمده است:
"در این ها، همه زیادی هست. ها هایی که هر بار در انتهای نامی آمدند و آن نام را بی نهایت کردند. ها هایی که نمیدانم چگونه از چاههای تاریک عالم ـ که خیال ها و افسونهای آدمیان است ـ به بالا آمدند و ندانستم به کجا میروند ها همه آواهاست. همه صداهایی است که از ابتدای بودن اشیا شنیده شدهاند و تا ادامه نیز سرازیر آواهای دیگر اشیا خواهند شد. هر همهیی برای خودش هایی دارد، هایی که هر چند در همه هست، اما با های همهی دیگر یکی نیست".
آخر خواننده دچار سرخورده گی میشود. نمیداند منظور از ها ها ها چیست. بین همین ها و ها های دیگر به گفته نویسنده چه رابطه منطقیای وجود دارد. حتی میان بقیه کلمات چه رابطه وجود دارد.
متاسفانه ها طوری نوشته شده که معلوم نیست مخاطبش کیست و به چه منظوری نوشته شده است. ما نمیتوانیم چند خوانندهی برای "ها" که حداقل دیدگاهی شان با نویسنده نزدیک باشد بیابیم. منطقا نمیتوانیم به "ها" مشروعیت بخشیم که "ها" اثر قابل تأملی است. چون "ها" هیچ دلیل منطقی برای آنچه در "ها" هایش میگذرد ندارد جز دگماتیک.
متن "ها" متنی توضیحگر نیست که خواننده را کم حوصله و کم وقت بیابد و در پی راضی کردنش باشد. "ها" حوصله میخواهد و در پی یافتن ذهن مغشوشی است. در بهترین حالت، کوششاش این است که خواننده آسانگیر را با چند کلمه سرگردان کننده به خود بخواند که متاسفانه آنهم از دست میرود.
"ها" به نحوی آشفتهگویهایی است که کوشش دارد اثری باشد اما در بهترین حالت گویایی یک نوع اتوبیوگرافیکال است که بیشتر حالت و روان آشفته نویسنده را میکاود و به زبانی به نوع خودش بیان میکند. من در پی یافتن نقایص در کتاب "ها" نیستم اما میخواهم این را اظهار کنم که یکی از نقصهای در کتاب "ها" این است که ها تا بودن یک اثر ادبی، بیشتر یک حدیث نفس است. حدیث نفسی که از خود نمیتواند بیرون آید و با چشم بصیرت به اطرافش بنگرد. حدیث نفس خوب است برای هدایت نویسنده و فرو رفتن در من، منی که نویسنده برای خودش قالب ساخته است اما متاسفانه که در آن هرگز از انسان دوستی و انسانگرایی سخنی نرفته است. گویا این که نویسنده تافته جدا بافتهای است از جامعه و از زاویه دیگر، مقهور درونی و منی خویش است که بودن در جامعه را انکار میکند و او دنیای خودش را دارد. در درون "ها"، این منی نشکفته و ناپیدا و موهوم زخمهایی هست که مانند خوره روح نویسنده را آهسته آهسته در انزوا میکشاند. نویسنده در "ها" خصوصی مانده است، در منِ خودش و مانند تمام واژههای که تکرار و مکرارتند. در جامعهي که فقر، فلاکت، بدبختی، بینوایی و هزار مشکلات دیگر، اجتماع را خفه میکند نویسنده از همه اینها نادیده میگذرد، ناراحتیها و سرگردانیهایش را میسراید و بعد هم انتظار دارد اثرش مورد توجه همگان قرار گیرد.
ها نمیتواند با خواننده ارتباط برقرار کند، چون ها چیزی است که در انزوا نوشته شده است و تنها برای دل نویسندهاش است نه اجتماع. ها حرفهای دلمشغولیهای یک روح انزوا است که در پی یافتن مکانی برای من بودنش هست. ها نمیتواند حتی حرفهای دل یک عارف باشد. "ها" در پی شهرت است و این شهرت است که ذهن منِ نویسنده را مغلوب خویش ساخته است و نمیتواند تصمیم بگیرد. شهرتطلبی نویسنده در "ها" بسیار هم محسوس است اما از سوی دیگر ماری است در آستین "ها". آرمان در ذهن نویسنده کتاب "ها"، تنها شهرت است نه ارتباط برقرار کردن با اجتماع و مخاطبینش.
توصیه بنده برای نویسنده این است؛ به جایی این که انرژیاش را در پی وادار کردن دوستانش به نوشتن نقد سفارشی که بیشتر توصیف از کتابش هست باشد باید گوشه عزلت اختیار کرده و سر در لاک تنهاییاش فرو برده آنی فکر کند این همه ادعا برای چیست؟ آخر آدمی که بیشترین ادعایش سلوک عرفانی است چگونه میشود یک دفعه از لای این همه فضل فروشی و شهرتطلبی سر بیرون بیرون بیاورد؟
جنید به جایی این که با استفاده از نام دیگران برای کتابش نقد بنویسد باید در فکر خلق اثر بهتری در پی جبران آنچه در "ها" گفته شده است باشد و هر آنچه در "ها" تکرار شده است را تکرار نکند. جامعه ادبی فعلی افغانستان نیاز مبرم به رشد و به حرکت درآوردن چرخهای از کار افتاده در طی دهههای جنگ و خونریزی است. رفیع جنید مطمئنا یکی از چهرةهای برجسته عرصه ادبی زبان فارسی دری است که میتواند بسیار تاثیر گذار باشد.
***