بیرنگ کوهدامنی
خورجين پُر از خورشيد
از آ سمان ملولم، از نقش و از نگارش
از اختران نحسش، از ابر ِ شعله بارش
اين گُل قشنگ باشد، با آ ب و رنگ باشد
همخانه کرده يی تو، افسوس، با که خارش
نامش هميشه ماند، آ ن مردِ حق که هر دم
دل ميکشد به اوجش، سر، تا به پای دارش
آن باغ ِ سبز ِ عاشق، ماتم گرفته اکنون
آتش زند به جانم، گل های سوگوارش
گردون هميشه باشد، آبستن ِ حوادث
غير از ستم نزايد، از ليل و از نهارش
يکساله هم نباشم، آمد اگر چه پنجاه
عمر ِ سگانه ی من، آری چه در شمارش
هرگز دگر نگردد، آ ن سرو ِ سبز قامت
آيد اگر خزانش، آيد اگر بهارش
اين باغ را چه آمد بر سر، که رخت بستند؟
مرغان نغمه خوانش، از گوشه و کنارش
زال زمانه هرگز، مردانگی ندارد
من آ زمون نمودم، چندين هزار بارش
بيهوده دانه ها را، پنهان به خاک کردی
زين خاک بر نيامد، يک دانه از هزارش
آ ن تکسوار آ رد، خورجين ِ پُر ز خورشيد
در ديده می نمايد، از دور ها، غبارش
25 اکتوبر 2002 , لندن