رسیدن به آسمایی: 26.05.2010 ؛ نشر در آسمایی: 26.05.2010
وحید ادا
تقدیم با آنان مهاجرانی که با خطر اعدام رو به رو اند
اعدام مها جر
هر لحظه که آمد به لبم نا م مها جر
خون شد جگرم ا ز غم اعدام مها جر
این زندگی و هر چه که شورست و حلاوت
تلخی هلاهل شده د ر کا م مها جر
ای آن که چو ما جا ن و تنت نیست بر آ تش
آ گه نه ای از حا لت و آلام مها جر
آخند به در حجره نها ده به تجارت
چشم و کبد و قلوه و ا ندام مهاجر
جز طینت ناپا ک سفیهان چه نما ید
پسوند پدر سوخته با نام مها جر
پنجابی و اعرا ب چه گویم که چه کردند
با بیوۀ با غیرت و ایتام مهاجر
دلسوخته را صد طلب و چرخ سبکسا ر
صد خنده زند بر طمع خام مهاجر
زین طالع وارونه که ما راست عجب نیست
هرگز به سحر گر نرسد شا م مها جر