رسیدن به آسمایی: 13.05.2010 ؛ نشر در آسمایی: 13.05.2010
کاکه تیغون
دل های گریخته
جمعی زغزلگمشدگان بی دل و دلبند
رفتند پی دل که بیابند به هالند
تا ازتن غمباره دَمی غم بزدایند
درپردۀ پرشور عراقی و نهاوند
گفتند ببینیم چه بسیار شنیدیم
رفتند و نمودند توکل به خداوند
ازباغچۀ دل علف هرزه زدودند
پاکیده دل از گند و چه هم از پروپاگند
شاید که شود هموطن بیدلی ِ شان
یک دل که رسیده مثلاً از رۀ هلمند
چون سرکۀ سه ساله نشستند ترش روی
نی خنده به لب ها و نه لب ها پی لبخند
آمد به نوا ساز ِدل آویز شبانگاه
خوش بود وبه پای همگان سلسله افگند
زآغاز ِسرآوازۀ آغاز گرفته (1)
تا آخر شب آنچه بزد مرد هنرمند
از گنج کلام خوش بیدل همه اش بود
وآن خلق شنیدند و شنیدند و بگفتند
ما پشت دل این راۀ دراز آمده بودیم
اوهم که نموده است به بیدل دل خود بند
دل داده و دل رفته و دل گمشده دیدیم
هرجا چه به هالند و به هلمند و به فنلند
23 مارچ 2005ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1ــ سَرآوازه (با سکون را) : در موسیقی امروز افغانستان به تقلید از موسیقی هند به آن آلاپ می گویند.
ــ باری با دوسه نفر ازخاصان سازدوست و اهل دل به قصد شنیدن غزل به هالند رفتیم.صاحب دلانی هم از گوشه های دیگر آمده بودند. درخانۀ دوستی در محضر احمدپرویز زانو زدیم و کیفی کردیم کیفستان. پس از دوسه ساعت متوجه شدیم که احمد پرویز فقط غزل های بیدل را می خواند. دوسه روزبعدتر که راهی کابل بودیم در راه این ابیات را به هم سرش کردیم.