30.11.2014

یما ناشر یکمنش

به یاد رحیم جهانی

 

هنوز عصر سی دی نشده بود. تازه خِش خِش ریکارد های قدیمی جای خود را به کست داده بود. ما که صد ها کیلومتر دور تر از کابل روزگار می گذرانیدیم، چند سالی کار داشتیم تا دیگر کست را فیته نگوییم. بر دکان های کست فروشی می نوشتند، فیته فروشی فلانی. از یکی از همین فیته فروشی ها یا شاید هم کست فروشی ها بود که کستی خریده بودیم بدون عکس و یادداشت و شرح و چنین چیز هایی که آن وقت ها کسی چندان حوصلۀ خواندن و نوشتن آن را نداشت. از چهارده آهنگی که در آن کست بود، بیشتر شان آهنگ های خوب و بسیار خوب بود. از بس آن کست را شنیده بودیم، از کهنه گی دیگر به سختی قابل شنیدن شده بود. " اشکم ولی به پای عزیزان چکیده ام"، "گر شکست دلم صدا می داشت"، "ای قایق ران"، "تو در قلب من همچو موجی"، "من و انتظار غفوریت که به نامه ام چه رقم زنی"...و چندین تای دیگر از آهنگ هایی بود که چند سال متواتر، فقط چند ساعت روز را که در مکتب می بودیم، بی شنیدن آن ها به سر می بردیم. سال ها گذشت و روزگاری شد که پنجه های من کمی با نواختن تبله آشنا شد. اینجا و آنجا در پهلوی شنیدن موسیقی، گاهی هم می نواختم. گاهی در رادیو و گاهی در تلویزیون هم فرصت پیش می آمد و هنرمندان موسیقی را با ضرب نوازی همراهی می کردم. تازه از مکتب فارغ شده بودم که یکی از روز ها زنگ خانه به صدا در آمد. در را که باز کردم، دهانم باز ماند. کسی را مقابل خود دیدم که پس از کهنه کردن آن کست شنیدنی، تصویر او را در تلویزیون دیده بودم. با بسیار صمیمیت رویم را بوسید. گفت: آغا جان، بیا که من امروز در رادیو ثبت دارم، با من تبله بزن. من از بس آهنگ های به یاد ماندنی او را دوست داشتم، کاملاً خود را باخته بودم. صاف و ساده برایش گفتم: با شما نمی توانم تبله بزنم، شما کجا و من کجا. فکر کرد تعارف می کنم. تشویقم کرد و تقاضای خود را دوباره تکرار کرد. بچه بودم، نمی دانستم که هیچ نوازنده یی فرصت نواختن با آواز خوان دلخواه خود را نباید از دست بدهد. نمی توانم نمی توانم های من که زیاد شد، یکبار عصبانی شد و گفت: آغا جان، بیا که معاشم بند است. باید امروز یک خواندن ثبت کنم. در غیر آن معاشم را حواله نمی کنند. تبله های خود را گرفته رفتم با او به تعمیر رادیو. "من و انتظار غفوریت که به نامه ام چه رقم زنی" را خواند و من با او تبله زدم. تمام هوش و حواسم سوی او بود که نشود برابر به دل او نواخته نتوانم. وقتی آهنگ ثبت شد، نمی توانستم باور کنم که با آن آهنگ دلخواه خود تبله زده باشم. رویم را بوسید و دوباره مرا تا خانه رساند.

رحیم جهانی از جمع شش نفری بود که به رهبری عزیز آشنا، آرکستر آماتور را در سال 1342 خورشیدی ساخته بودند. او هیچگاه بسیار مشهور نشد اما چندین آهنگ خوب از او به یادگار مانده است. بعد ها دانستم که "تو در قلب من همچو موجی" را کبیر هویدا ساخته؛ "ای قایقران" را سیاوش قمیشی و "ای مولا دلم تنگ آمده" را خودش. او خوب ترین های خود را در همان وقت هایی که شروع به آوازخوانی کرد، خواند. آهنگ های بعدی او از جنس خواندن های اول او نبود. تلاش برای بازخوانی خواندن های قدیمی او در امریکا، موفقانه نبود. او دیگر نمی توانست همانگونه بخواند که روزگاری خوانده بود. گویا جهان دیروز او، با جهان امروز او، جهانی فاصله داشت. رحیم جهانی دیگر رحیم جهانی همان کست کهنه شدۀ من نبود. شاید هم هیچ کس نتواند و یا نخواهد همانگونه بخواند که روزگاری خوانده بوده.

امروز او مهمان خاطره های رنگین نوجوانی های من است. او با چند آهنگ تکرار ناشدنی، جای پرناشدنی در میان آهنگ های دوست داشتنی من دارد. یادش در آهنگ های خوبش جاری باد.