29.12.2014

پرتو نادری

 

 

خراسانی، نوستالوژی تاریخ و اسطوره

 

سخنان آغازین

استاد شجاع الدین خراسانی در سال های پسین کمتر می سراید، من در این سال‌ها شعر تازه‌یی از او نخوانده ام؛ اما این سخن به این مفهوم نمی تواند باشد که او دست از شاعری برداشته است! در چنین مواردی همیشه این سخن به یادم می آید: شاعر آن کسی نیست که شعر می سراید؛ بل شاعر کسی است که نتواند نسراید! تا جایی که من می دانم زنده گی فرهنگی خراسانی در سال های پسین عمدتاً در سه خط  ادامه داشته است. او در دانشگاه به  شغل استادی خود ادامه داده،  دورۀ دکترای خود را در دانشگاه  دوشنبه به پایان آورده و درکناراستادی و دانشجویی با شکیبایی قلم زده است؛ البته نه در سرزمین های خیال انگیز و جادویی شعر؛ بلکه  در سرزمین ناکرامند پژوهش‌های ادبی. پژوهش‌های ادبی خراسانی بیشتر استوار بر معیار ها و موازین برنامه های آموزشی دانشگاه است. چنان که هم اکنون چنین نوشته های او بخشی از برنامۀ آموزشی دانشگاه را تشکیل می دهد. شاید بتوان گفت که خراسانی یکی از نخستین استادانی است که ادبیات معاصر را با گسترده گی وارد برنامه های آموزشی دانشگاه ساخته است. این درحالی است که گفته می شود که در دانشگاه‌ کابل شماری از استادان زبان و ادبیات می خواهند برای دانشجویان تلقین کنند که ادبیات معاصر چیزی برای بحث ندارد، به گونۀ ویژه  هنوز نمی خواهند تا چگونه گی شعر آزاد عروضی و شعر سپید به گونۀ جدی طرح کنند و برای شاگردان آموزش دهند. این در حالی است که دانشجویان پیوسته خواهان آگاهی های بیشتری در پیوند به ادبیات مدرن کشور بوده اند.  ظاهراً این امر همیشه خط سرخ تقابلی  بوده است  در میان عطش نوجویی دانشجویان و  ذهن سنتی استادانی یک چنین اندیشۀ نا درستی را تلقین می کنند!

خرسانی در پیوند به چگونه گی شاعری خود در مقدمۀ کتاب «  ستاره و سیاهی» گفته است: «هیچگاهی به صورت حرفه یی به شعر نپرداخته ام و در این مورد هرگز ادعای بلندی هم ندارم؛ زیرا به دلیل اشتغال در دانشگاه، غالباً اوقاتم صرف تدریس و تالیف متناسب با مفردات درسی می شود و برای آنانی که شعر شان خصلت کارگاهی دارد، کمبود فرصت، همیشه یک معضل خواهد بود.»

تا جایی که من دیده ام از خراسانی تا کنون دو گزینۀ شعر به نشر رسیده است. نخستین « تلختر از سکوت» نام دارد که به سال 1374 خورشیدی در شهر کابل انتشار یافته است. خراسانی با همین گزینه بود که در حلقات ادبی وفرهنگی کابل به حیث یک شاعر جوان و با استعداد شناخته شد. گزینۀ دوم« ستاره و سیاهی» نام دارد که به سال 1383 خورشیدی  به وسیلۀ مرکز علمی و فرهنگی کابل به نشر رسیده است. ظاهراً خراسانی ظرف بیست سال شاعری خود همین دو گزینه را دارد. شاید هم سروده هایی دیگری که هنوز اقبال نشر نیافته اند! کارهای فرهنگی او را عمدتاً می توان  به دو بخش شعر، نقد و پژوهش های ادبی دسته بندی کرد که البته  درسال های پسین او بیشتر در عرصه های نقد و پژوهش های ادبی قلم زده است!

شعر وشاعری خراسانی

خراسانی با گونه یی از تعهد سیاسی و اجتماعی می سراید. حتا شعر های تغزلی و غنایی او نیز با وضعیت اجتماعی -  سیاسی بیامیزد. از کاربرد واژگان واژگان روزمره و گفتاری دوری می جوید گویی به چنین واژگانی به عمد اجازۀ ورود به شعر نمی دهد.   گونه یی از باستان گرایی واژگانی  همه جا در شعر های او چهره می نماید. در جستجوی گونه یی از زبان فاخر ادبی است. در شعرهای سیاسی و اجتماعی بیشترینه ذهن شاعرانۀ او در میان اسطوره ها، شخصیت های اسطوره یی، پیشوایان جنبش های سیاسی – اجتماعی ، رویات مذهبی – تاریخی ازیک سو  و روزگار شاعر سرگردان است. او گاهی در شعرهایش تنها به یاد آوری اسطوره ها وشخصیت های اسطوره یی می پردازد و گاهی هم  در میان اسطوره و زنده گی پیوند می زند  تا اندیشه هایش را به گونه استوارتری بیان کند. او می خواهد بگوید که یک چنین اندیشه های آزادی خواهانه ریشه های ژرفی در اسطوره‌ها و جنبش های تاریخی این حوزۀ تمدنی بزرگ دارد که زبان پارسی دری همه معنویت و شکوه ، تاریخ و اسطورۀ آن را در خودجای داده و به ما رسانده است. گاهی هم شعرهای او با چین افتخار و با چنین اسطوره هایی آغاز می شود و می رسد به زنده گی امروزین که شاعر در آن به سختی نفس می کشد! در این میان ذهن شاعرانۀ او پیوند شگرفی با دنیای اسطوره یی شاهنامه  و رزم آرایی پهلوانان آن دارد.

اگر خواسته باشیم یکی از ویژه گی های بزرگ شاعری خراسانی را برجسته سازیم همانا گونه یی از نوستالوژی تاریخی و فرهنگی است که همه جا در شعر های او راه می زند، حتا زمانی هم که به تغزل و به بیان عشق و زیبایی های معشوق می پردازد این معشوق در سیمای تهیمنه پدیدار می شود و تمام ذهن عاشقانۀ او را تسخیر می کند.

من جهت نوشتن این سطرها هر دو کتاب او « تلختر از سکوت » و « ستاره و سیاهی » را بررسی کردم و همراه با شعر های او در سرزمین های  گستردۀ اسطوره ها و میدان های رزم های میهن پرستانۀ شهنامه و جنبش های بزرگ سیاسی - اجتماعی خراسان بزرگ راه زدم. در نخستین نگاه تنها کار برد واژگانی چون: « تهمتن، رستم، رخش، ضحاک، اژدهافش، شغاد،  سهراب، سمنگان، درفش کاویانی، میمنه، میسره، جم، فردوسی، حماسه، کاوه، شهنامه، تهمینه، اسطورۀ زابل، کهندژ، کیانی، توران، اسفندیار، یل، سام، آرش، رویین تن، یال، درفش کاویان،  خراسان، کی، زردشت، کنشت، ویدا، اویستا، مانی، اهورا، اهریمن، کروش بومسلم، ارژنگ، بلخ گزین، آمویه، آذر، آذری، کوهکن ، جیحون، شبیخون، لاهوت، ناسوت، ققنوس، قاف، شهسوار، گرز و ... » نشان می دهد که چه مقدار شعرهای او از گذشته های اسطوره یی ، تاریخی و مذهبی این حوزۀ بزرگ تمدنی مایه گرفته است. این نکته را نیز باید گفت که  این واژگان هر کدام بار بار تکرار شده اند، که در این میان واژۀ خراسان نسبت به دیگران بسامد بالایی دارد. خراسان و شکوه فرهنگی و تاریخی آن گویی همان مدینۀ فاضلۀ شاعر را می سازد.

لطیف پدرام بر گزینۀ تلختر از سکوت مقدمه یی دارد. او در بخشی از این مقدمه نوشته است:« ویژه گی دیگری که در این دفتر مشاهده می شود، نوستالوژی و غم غربتی است که بر اشعار خراسانی سایه افگنده است. نوستالوژی و تعهد اجتماعی خراسانی دو روی یک سکه اند. نوستالوژی خراسانی با نوستالوژی« عارف نمایان» تفاوت آشکار دارد. نوستالوژی خراسانی خانه بنا کردن در برج عاج عرفان نیست. نگرانی و دل سوخته گی تمدنی بزرگی است که خراسانی خود را وارث آن می داند.» پدرام در ادامۀ این مقدمه جای دیگری می نویسد:« اوکه شکوه و عظمت فرهنگ نیاکان را به یاد دارد و خود آن را برای شاگردان تدریس کرده است  از ترکتاز قبیله وغصب سرزمین های آبایی به دست مهاجمان به خشم می آید. خراسانی  که می بیند راه را ازهمه سو بر او بسته اند و نمی تواند آن عظمت نیاکان را احیا کند، در خاطرات تاریخی خویش به سوی آن روزگار بر می گردد تا هم آن جا همه چیز را تماشا کند. در روزگاری که عمل اجتماعی چهره های مختلف خشونت و جنایت را بر می تابد جز پندار نیک، گفتار نیک و کردارنیک، به زردشت رجوع می کند تا ببیند که چراغ انسانیت در کجا می سوخته است. این چراغ را باز در دین نیاکان خویش پیدا می کند، خشمگین، سرفراز و مغرور برمی گردد و فریاد می کشد. آن فریاد همین شعر هاست، همین دفتر است.»

وقتی از شکوه گذشته می گوید به این نکته نیز اشاره می کند که رسیدن به چنان شکوهی آرزو های بزرگ و تکیه گاه های بزرگ می خواهد.  همه چیز ریشه در آن تاریخ دارد. حتا وقتی کنار آمو هم که  می نشیند ، آمو برای او از  تاریخ و اسطوره روایت می کند.

وقتی کنار آمو نشستم

از قصه ها و غصه هایش خروشید

وقتی کنار آمو نشستم

افسانه ها و اسطوره ها سخن گفتند

و تاریخ در حافظه ام ستاره باران شد

وقتی کنار آمو نشستم

دانستم که آرزو های بزرگ

تکیه گاه بزرگ می خواهند

دانستم که هندوکش

معراج مردان است

و تکیه بر آن، معراج خراسان

تلختر از سکوت، ص 70

او پیوسته نسلی و جماعتی را نکوهش می کند که چنین  تاریخ و فرهنگ با شکوه را نباید در پای دشمن فرو ریزند. تصویری که گاهی خراسانی از روزگار می دهد و آن را با گذشته پرشکوه تاریخی مقایسه می کند، بسیار استخوان سوز است.  در روزگار او مغیلان شگوفه می دهد  و پیامبران دستان فراعنه را می بوسند، این پیامبران نمادی از روشنفکرانی اند که رسالت خود از یاد برده اند و فراعنه می تواند متجاوزان شوروی  و حاکمان دست نشاندۀ آن باشند.

مغیلان شگوفه می دهد

پیامبران دست فراعنه را می بوسند

تکرار مشو

چرخ هایت شکسته باد!

ای سرنوشت شوم

شهر شگفتی ست

هندو زاده های کابلی

عشق را که به شهنشاهی پدر خریده اند

لگددمال می کنند

و تهمینه ها به خوابگاه غلامان می آیند

ستاره و سیاهی، ص 35

در شاهنامه خوانده ایم که مهراب شاه کابلی از نژاد هندوان بود، دختر او رودابه عشق در گرو زال کرده بود و زال همان پسر سام نریمان است که در آشیانۀ سیمرغ بزرگ شده و همه چیز را از سیمرغ فرا گرفته است. این سیمرغ در ادبیات حماسی و عرفانی فارسی دری پیوسته در پرواز است که گاهی نماد بلند همتی و آزاده گی است و گاهی هم نماد وحدت ویگانه گی و آن حقیقت برتر. به همین گونه تهمینه دختر شاه سمنگان به خوابگاه جهان پهلوان رستم زابلی  رفته و عشق خود را با او در میان گذاشته بود؛ کنون خراسانی می بیند که هندو زاده گان کابلی عشق را لگد مال می کنند و تهمینه های روزگار به خوابگاه غلامان می روند. بدون تردید هدف شاعر از غلامان،  دست نشانده گان شوروی در کشور است.

این تنها هندو زاده گان کابلی و تهمینه های روزگار نیستند که خراسانی به سرزنش آنان می پردازد؛ بلکه شلاق شعر های او بر فرق  روشنفکران خجولی نیز فرو می آید که در بارگاه افرسیاب، به داد خواهی خون سیاووش ایستاده اند، به دادخواهی خون سیاووش که نمادی  صلح، دوستی وآشتی است.  چنین داد خواهی  به همان آب زنده گی خواستن از دم افعی می ماند، افعی به مانند افراسیاب  نماد مرگ  و ویرانی است نه نماد زنده گی و آبادانی.

روشنفکران خجولی را می بینم

که پاسداری سیاووشان را

در آستان افراسیاب می جویند

یاران نیمه راهی را

که با خورجین وجدان ها عفن آلود

سوار مرکب نیرنگ می تازند

و بازرگانانی بی آزرمی را که از حراج خون بر گشته اند

و هنوز در اغوای نسل مغرور

از خیال خام، ایوا ن های کاذب را

پی می ریزند

ستاره وسیاهی، ص  39

در این شعر « نسل مغرور» می تواند اشاره یی باشد به آن روشنفکرانی و مبارزانی که نمی خواهند به هوای رسیدن به کاخ های قدرت  در سایۀ مهربانی افراسیاب از راه و رسالت روشنفکرانۀ خود بر گردند.

دشمن استخوان های بسیاری را شکسته است، دشمن هزاران سردار را بر دار کرده است و سینۀ خاک های انباشته از آنانی اند که در برابر دشمن ایستادند و به خون غلتیدند. خراسانی با یاد آوری یاران خفته در دل خاک می خواهد که به سازشکاران روزگار بگوید که خون های ریخته بر خاک را پاس دارید  که آنان برای رهایی و آزاده گی جنگیدند و به خاک افتادند، پس نباید با افراسیاب های متجاوز سازش کرد تا به کاخ و ایوانی دست یافت. وقتی او از یاران از دست رفته ای خود می گوید ؛ حافظه اش چراغانی می شود، این چراغانی شدن حافظۀ شاعر بیانگر آن است که رفته گان را نورباورانی می داند که سر سازشی با شب باوران نداشتند. همان گونه وقتی که آمو با او سخن می گوید، تاریخ در حافظه اش ستاره باران می شود، این ستاره باران شدن در حقیقت توصیف تاریخ درخشان خراسان است.

در حافظه ام

 چراغی می سوزد

درمزار یاد یارانم

که باقبای امید

درون خاک خفته اند

و اینش که می بینی

استخوان ملت است

که با سبزه های بهاری، می سوزد

 تلختر از سکوت، ص 62

چنین است که  فریب تاریخی و ناجوانمردانۀ منصور خلیفۀ عباسی را به یاد می آورد و از آن سوی سده های دور ابومسلم خراسانی را  فرا می خواند و از زبان او هشدار می دهد که ، آزموده را آزمودن خطایی است بزرگ.

ابو مسلم در هیئت یک بانگ

سراسر اخطار است

که آزمون دوبارۀ منصور جنایت است،

تلختر از سکوت، 58

هشیاری او همان هشیاری در مبارزه است، خراسان به آتشکدۀ جهان بدل شده است، می خواهد ستیغ ها را فتح کند و زرتشت ذهنی خود را به این مدینۀ فاضله فرا خواند.

فرشته های از عرش آمده اند

زردشت، با سه فانوس جاودانه اش

برسالگرد هشیاری ما نور می پاشد

حلاج بر سر دار

حق گویان می خنددد

که دیروز در بغداد

اگر دریایی  سوی لاهوت

نعره می کشید

امروز خراسانی در سینۀ ناسوت نعره می کشد

تلختر از سکوت،57

در شعر های او گذشته از کاربرد این همه اسطوره ، شخصیت ها و رویداد های تاریخی، همه جا تقابل اضداد است، نور است که با تاریکی می جنگد، بامداد است که در برابر شب ایستاده است.  داد است که گریبان بیداد را گرفته است. اهوار است که با اهرمن می ستیزد، پاکی است که با نا پاکی در نبرد است، شخصیت های دادخواه تاریخ و اسطوره است که در برابر شخصیت های بیداد گر صف آراسته اند، حقیقت است که می خواهد با داس مبارزه دروغ را از ریشه درو کند. زردشت است که با چراغ های کردار نیگ، گفتار نیگ و پندار نیک در برابر تزویر پیشه گان به مبارزه بر خاسته است ، حرکت و دگر گونی است که می خواهد سکوت را از ریشه بر کند، تغیر و تحول است که می خواهد  همه جا  در دل ایستایی زلزله بر انگیزد. در تمام این موارد در حقیقت این اندیشه ها و بینش های شاعراست که استحاله می یابد. به زبان دیگر شاعر در تمام این موارد حلول می کند. چنین است که او از حرکت و پویش  باز نمی ایستد، با کوله بار فقر راه می زند و می رود تا قفل دروازه های مدینۀ فاضلۀ خود را بگشاید.

خوشه های فقر را

در سبد خاطره

بر شانه های غربت خود حمل می کنم

کوره راه ها را می نوردم

از شهرها و دهکده های شگفتی می گذرم

و در گذار این کوره و کویر

قبای همت را

پینه می بندم و راه می کوبم

ستاره و سیاسی، ص 38

وقتی شعرهای را که این همه با تاریخ، اسطوره، شخصیت های تاریخی – مذهبی، روایت های کهن، حماسه و زبان متونی می آمیزند ، می خوانی در نخستین نگاه در می یابی که گنجینۀ بزرگ  ادبیات فارسی دری  برای بیان رویداد های امروزین از توان و انعطاف گسترده یی بر خوردار است که شاعر می تواند  رویداد های روزگار خود را در تلمیح، اشاره و پیوند با آن ها به گونه بیان کند که ذهن خواننده را به گذشته های دور فرهنگی نیز بکشاند. البته چنین چیزی ویژۀ شعر های خراسانی نیست؛ بلکه پیش از او در میان شاعران معاصر کشور شعر های واصف باختری؛ لطیف ناظمی، رازق رویین، سلیمان لایق، شبگیر پولادیان و چند تن  دیگر به میزان گوناگونی از چنین ویژه گی هایی برخوردار اند؛ اما چنین چیزی در شعر های خراسانی غلظت بیشتری نسبت به دیگران دارد که  ویژه‌گی مهمی شاعری او را می سازد. این نکته را نیز باید روشن ساخت که شیوه های در هم  آمیزی اسطوره با رویداد های زنده گی در شعر این شاعران از یک دیگر تفاوت هایی دارد که نمی توان همه را با یک میزان سنجید!

البته یک چنین شیوه یی مشکلاتی خود را نیز دارد، چنان که شاعر نا گزیر از آن می شود تا به گونه یی  به اشرافیت زبانی  روی آورد، این اشرافیت زبانی خود سبب می شود که تا بخش بزرگ از واژگان در شعر شاعر راه نیابند. عمدتاً واژگانی که در زنده گی روزمره  و گفتار مردم  وجود دارند. افزون براین تکرار شخصیت ها و رویداد های وابسته به آنان در کنار رویداد های تاریخی، اسطوره یی با استفاده از واژگان فاخر ادبی نوع هم گونی فضای شعری را در همه شعر ها پدید می آورد در حالی ذهن خواننده  بیشتر در جستجوی گونه گونی فضای شعری در شعرهای یک شاعر می باشد. چنین شاعرانی کمتر علاقه دارند تا شعر شان به زبان گفتار نزدیک شود، برای آن که اشرافیت زبانی و زبان گفتار همیشه در تقابل با هم قرار دارند. امروزه این نظر که شاعر باید زبان شعرش را با زبان گفتار نزدیک سازد و یا به گونه یی این دو را با هم در آمیزد، بحثی است جدی در پیوند به چگونه گی زبان شعر.

غیر از این  تکرار و اشاره به چندین رویداد اسطوره یی، تاریخی و شخصیت های اسطوره یی، مذهبی و تاریخی و استفاده از واژگان متونی  و ارکاییک سبب پیدایی نوع ابهام در شعر می شود که این امر می تواند میزان علاقمندی خوانندۀ امروز را به چنین شعر هایی کاهش می دهد. مثلا در بخشی از شعر« درد» می بینیم که خراسانی در چند سطر به چندین شخصیت و رویداد وابسته به آن شخصیت ها اشاره می کند.

پدرم  از دودۀ سام است

مادرم نوادۀ زردشت

پسرم تهمیه زاده یی که

نشانی خویش را

از یاد برده است

برادرم دست در دست

افراسیاب می آید

تلختر از سکوت ص 73

حال درهمین چند سطر با سام نریمان رو به رو می شویم، با زردشت سروکار داریم، با تهمینه و فرزند او دیدار می کنیم، افراسیاب را می بینیم که باید آن ها را شناخت. به همین گونه رویداد های را که شاعر از یاد آوری این شخصیت ها در نظر دارد نیز باید بدانیم تا دریابیم که شاعر می خواهد چه موضوع و پیامی را برای ما بگوید! خراسانی می خواهد بگوید که ریشه های هستی او تا اسطوره‌ها وتاریخ شکوهمندی پیوند دارد، به زبان دیگر میراث دار چنین تاریخ با شکوهی است؛ در حالی که شماری با گونه یی از خود بیگانه گی فرهنگی - تاریخی  در خدمت دشمن قرار گرفته اند و به تاریخ و فرهنگ خود پشت کرده اند. در این جا افرسیاب نمادی از تجاوز است که می خواهد هویت شاعر را از میان بردارد و نباید برداران او دست در دستی کسی گذارند که دشمن هویت، تاریخ و فرهنگ اوست. شاید هم بتوان گفت که خراسانی در نماد افراسیاب اشاره به تجاوز شوروی دارد و این برادری که دست در دست او کرده  همان دستیاران تجاوزاند.

من از ین سطرها چنین دریافتی دارم؛ شاید خوانندۀ دیگر دریافتی دیگری داشته باشد! هدفم این بود که این همه تکیه به تاریخ و اسطوره نه تنها می تواند بر ابعادعاطفی شعر صدمه زند، بلکه از حس انگیزی در خواننده  نیزجلو گیری می کند.  از همین جهت در سروده های سیاسی – اجتماعی خراسانی  این خرد و آگاهی های تاریخی و فرهنگی شاعر است که چهره می نماید تا دیگرگونی عاطفی که در نتیجۀ یک پیوند اشراقی با هستی پدید می آید. چنان که خراسانی که گاهی در غنایی هایش از چنین زبانی فاصله می گیرد، شعر هایش ازعاطفه انگیزی بیشتری بر خوردار می شود.

وقتی که باد

در گیسوات غزل می خواند

عشق در خون من دسته دسته گل می بندد

وقتی که باد در گیسوانت غزل می خواند

فاصلۀ گردن و گیسوت

قبلۀ من است

ستاره و سیاهی، 24

 

یا در شعر « مهمان را ... » می خوانیم:

بچه های دهقانیم

دریا دل و گندمزاران سفرۀ ماست

و کوه استاد شکیبایی مان

مهمان را دوست  داریم

مهمان بی تفنگ را

که تحفل بزرگش تبسم است و

پذیرایی گرمم پیشانی باز

ستاره و سیاهی، ص 16

نکته هایی پایانی

خراسانی بیشتر با نیمایی ها و سپید سرایی هایش بود که شناخته شد، هرچند او در اوزان کلاسیک در فرم غزل ، قطعه، دوبیتی و مثنوی نیز سروده است. کلاسیک های خراسانی بیشترینه محتوانی عاشقانه دارند. زبان او در مثنوی به مقایسۀ غزل هایش از پویایی و انعطاف بیشتری بر خوردار است.

غروب آمد غروب آمد غم آمد

بلای صد شبستان ماتم آمد

بلا های شگفت سخت نا پاک

همه قلدر سراسر تخم ضحاک

محیط آبرو زیرو زبر شد

عقاب آرزو ها مشت پر شد

ستاره و سیاهی، 2

 

غزل های او  بیشترینه حال و هوای غزل سنتی را دارند. می توان گفت که خراسانی در غزل هایش حس و مگاه تازه به زنده گی ندارد و هنوز آن فضای غزل سنتی بر ذهن او حاکم است. در مثنوی هایش نیز گاه گاهی همان باستانگرایی  ها در مضمون و واژگان، سایه می اندازد. در یک جمله می توان گفت که خراسانی بیشتر یک شاعر سیاسی – اجتماعی و آرمانگرا است تا یک شاعر عاشقانه سرا. همان گونه که در آغاز گفته شد خراسانی در سالهای پسین بیشتر به پژوهش های ادبی  پرداخته است  که در زمان مناسب به این بخش از کارهای فرهنگی او نیز پرداخته خواهد شد!

کابل

جدی