06.2014 .03

معروف قیام

 

اشک سیاسی

نمایشنامه ی طنزی


ــــــــــــــــــــــــــــــ

بازیگران:

1 ـ فاروق ـــ خبرنگار تلویزیون

2 ـ مرید ـــ کاندید...

3 ـ کمال ـــ قومندان افراد مسلح


آرایش صحنه: سالون ـ کوچ و چوکی ـ میز چایخوری ـ یک تفنگ آویخته شده بالای منظرهیاي طبیعت به دیوار.

توضیح: در اتاق کسی نیست. فلمبردار با وسایل فلمبرداری داخل میشود، کمره و نور پرداز را عیار میکند.

ــــــــــــــــــــ


فاروق: مرید صاحب ! آماده استم...
مرید: (داخل میشود) چراغه زیاد ده رویم نندازی که بدم میایه...
فاروق: صاحب یک کمی راست بشینین، کمی بالا، سر تانه کمی خم بگیرین..شروع میکنیم، یک دو سه...
مریدی: بسم الله  الرحمان الرحیم...(میخندد) بسم الله خو میگه آدم...
فاروق: از سر، یک..دو..سه..
مرید: بسم الله الرحمان الرحیم، برادران و خواهران گرامی سلام! طوری که شما می دانید...
فاروق: نشد! ببخشین صاحب، دو مشکل اس، اول؛ کاغذه زیاد شور شور میتین، دوم؛ بینی تانه زیاد کش کش میکنین...شروع میکنیم، یک..دو..سه...
مرید: طوری که شما میدانید...
فاروق: نشد! باز دو مشکل پیش آمد صاحب، مشکل اول ده گپ زدن تان اس، گپه از نیمه شروع کدین و مشکل دوم ده تنبان تان اس..
مرید: (با تعجب) ده تنبانم؟
فاروق: بلی صاحب! چیزی که نباید مالوم شوه، مالوم میشه..ایزاربند تان برون برآمده!
مرید: درست شد؟
فاروق: چندان نی ، صاحب اگه ده داخل جای باشه تیرش کنین بهتر میشه...درست شد صاحب، شروع میکنیم، یک..دو..سه
کمال: (وارد میشود) اوه اوه! ببخشین ثبت تانه اخلال کدم..
مرید: (از چوکی بلند میشود) بفرما بفرما کمال خان، آمدنت بهی موقع اس و مهمتر از ثبت.خوش آمدی! (خطاب به فاروق) تو برو ده اتاق دگه یک چای بخو باز مه صدایت میکنم، کمره ره خاموش کو (فاروق خارج میشود)
کمال: طبق وعده آمدم!
مرید: خوش آمدی، منتظر شنیدن تصمیمت استم کمال خان...
کمال: به زور خدا با گرنتی پانزده هزار رأی برت میگیرم...
مرید: چقدرش مستند اس؟
کمال: حدود نو هزار و چند صدش مستند و قانونی، باقیش بی سند مگر مستند حسابش کو...
مرید: خوب ده عوضش؟
کمال: مدیریت گمرگ و قومندانی امنیه پوسته شاهراه و قانونی ساختن حمل سلاح نفرهایم...
مرید: انصاف خوب چیز اس! جاهای مهمه که به تو بتم به مه چییمیمانه؟ احسان بیست و پنج هزار رأی صاف برم میگیره همقه خواست نداره و تو ده...
کمال: (میخندد) چند مسلح داره؟ چند متر دسترخوان داره؟ اگه دو هزار رأی گرفت دستمه میبرم...گپ زدن آسان اس مرید خان...
مرید: کمال خان دست کم نگیرش...خواست تو بسیار زیاد اس!
کمال: چی زیاد اس؟ مفت خو از پیشت نمیگیرم، پانزده هزار رأی ده دهن راست میایه...
مرید: گوش کو اگه برنده شدم، امر گشتاندن سلاح ره به بری پانزده نفرت میگیرم، ماموریت قسم دوم گمرک و قومندانی پوسته سبزتپه ره برت میتم..اگه ده یک سال ده چند آباد نشدی هر چی میگی بگو...
کمال: (میخندد) گیرم که قبول کدم، اگه نبردی چی؟
مرید: سؤال نداره! نبردم هیچ مه و هیچ تو..
کمال: (میرود) عجب دیگرها ره دشمن خودام بسازم آخرشام هیچ؟ رفتم حاجی صاحبه سلام بگویی...
مرید: کجا بخیر؟
کمال: لالای گلم واره نمیکنه، برم که سه کاندید دگه منتظرم اس..ببینم همرای کدامش جور میایم...
مرید: ( با خوشامد) لالا ما و تو هنوز کی درست گپ زدیم..بشی به یک نتیجه میرسیم..
کمال: نمیرسیم مرید خان، زیاد فاصله داریم...حاجی صاحبه سلام بگویی...
مرید: صبر کو، چی فاصله داریم؟
کمال: گفتی که نبردم هیچ مه و هیچ تو
مرید: گپ بد گفتم؟
کمال: برت پانزده هزار رأی بتم و آخرشام هیچ؟ اگه برنده نشدی مشکل خودت اس نه مشکل مه...
مرید: کدام احمق ای کاره می کنه که اگه برندام نشه امتیاز بته؟
کمال: صبور و نجمیالدین! پیش از برد و باخت شان پنجصد هزار دالر میتن...
مرید: صبور اول جلو خواهر خوده بگیره که مکتبی شده و مکتب میره او نجمیالدینش خو هیچ گپ نزنه قسم سرم حق نداری، به سر حاجی بابیم که سه دفعه به چشمهای خود دیدیم که زنش روی بند چادری خوده بالا زده و ده راه گد شده بود...چیزی که برت پیشنهاد کدم درست اس...
کمال: (میرود) حاجی صاحبه سلام بگویی...
مرید: برو! (با خود) بی وجدان پست، مدیریت گمرکه میخایه، مه پول مصرف کنم و رأی بخرم امتیازشه به جناب بتم! دو گیرکده...( بلند ) تلویزیونی او تلویزیونی چی شدی بیا ثبت کو..
فاروق: (داخل میشود) درست اس..
مرید: (با جدیت) تنبانم درست اس؟
فاروق: یک ذره چملک شده..میشه دامن تانه یک کمی بالا کنین؟
مرید: چرا؟
فاروق: صاحب چپه یخن تانه کش گرفته..شروع میکنیم، یک دو سه...
مرید: هموطنان گرامی فریب آدم کثیف و خایین را که سالها از قاچاق مواد مخدر، زورگویی، چور و چپاول نان حرام خورده، نخورید و رأی تان را به اثر تهدید نفر های مسلح او یا دادن پول ناچیز آن بدبخت در صندوق های سفارش شدهیاش نیندازید...
فاروق: نشد! ببخشین دو مشکل اس؛ اول ای که بی مقدمه شروع کدین؛ دوم ای که به اعضای بدنتان که از لحاظ اخلاقی درست نیست دستک زدید...
مرید: ( با خشم) چرا واضع گپ نمیزنی؟
فاروق: ببخشید صاحب، دست تانه از نقاط مختلف پایتان دور کنین...از سر شروع میکنم؛ یک دو سه...
کمال: (داخل میشود) لالا جان ببخشی باز ده وخت ثبت مزاحم شدم، از مره خو یار قدیمم استی، همی بیادر تلویزیونی ره یک چند دقیقه دگام ده اتاق دگه روان کو که ماندهیگی خوده بگیره خوب کار میشه...
مرید: بیادری یک چند دقیقه دگام ده اتاق دگه برو باز صدایت میکنم (فاروق میرود)
کمال: آمدم که باز نگویی چرا کتی دیگرها ائتلاف کدی، پنج لک چیس که سختی میکنی، ای کارها مصرف داره، درست اس که کسی از گپ مه نمیفته مگم شکم نو هزار نفر یک دو دفعه نانام کار داره..
مرید: ( با تردید) گیرم که پنج لک دالر دادم، از کجا مالوم که پانزده هزار رأی ده صندق مه بریزه؟ اگه نفرهایت رأی خوده به دگه صندوق ها انداختن چی؟
کمال: (میخندد) کی جان خوده ده خطر میندازه و خلاف دستور مه عمل میکنه!
مرید: تره میگن درست اس مگر رأی خوده ده دگه صندوق میندازن..
کمال: (میخندد) لالا بسیار به تشویش استی! تو خو میفامی که کارم خام نیس، فلم مکملیشه برت میارم!
مرید: از پیش صندوقهای رأی گیری فلم میگیری؟
کمال: تو از پیشم فلم بخای خیر و خلاص، آمدیم ده قسمت چار هزار رأی سیاه، دو یا سه نفر هیات تعیین کو که پیش رویشان رأی ده صندوقت بفته دگه چی میخایی؟
مرید: ایطور که اس درست اس مساله قاسم و گروپش چی؟ صد در صد ای مکتبی ها مزاحمت میکنن..
کمال: سر پشهیگگها حساب نکو، ده یک فیر هوایی دگه بنگ بنگ شانه نمیشنوی، برت پشه خانه میسازم لالا...
مرید: درست اس ده نتیجه؟
کمال: پنج لک پیش از رأی، اگه باختی هیچ تو و هیچ مه، اگه بردی مدیریت گمرک و قومندانی پوسته تپ...
مرید: (فریاد میزند) مگم مه ملا نصرالدین استم که مدیریت گمرک و پوسته امنیتی شاهراه ره که بهترین منبع درآمد ای ولایت اس به تو بتم و خودم بشینم گدایی کنم؟
کمال: (میرود) حاجی صاحبه سلام بگویی...
مرید: کجا بخیر؟
کمال: برم که دو سه کاندید دگه منتظرم اس..تو خو میفامی که کتی هر کی ائتلاف کنم صد در صد برد از هموس...
مرید: بیا یک کار دگه میکنیم! گپ بین مه و تو باشه، ده کل عاید ده فیصد شریکت میسازم...
کمال: ده فیصد؟ تو ده قدرت باشی مه چی میفامم که چند عایدت شده که ده فیصدش به مه برسه؟ نی ده معامله که غل و غش بود نه خوش خدا میایه و نه خوش بندیش..حاجی صاحبه سلام برسانی...
مرید: معاونیت شهرداری چطور اس؟.
کمال: تنها معاونیت شهرداری؟..حاجی صاحبه سلام برسانی. (برمیگردد) معاونیت شهرداری، قومندانی شاهراه مدیریت تفتیش گمرک بس.
مرید: بخیر بری! دم رویت خوبی حاجی صاحبه سلام برسانی...
کمال: (متردد) سر مدیریت تفتیش میشه گپ بزنیم...به شرطی که امر حمل سلاح افرادمه بگیری.
مرید: درست اس...پنج لک نی چار لک!درست اس؟
کمال: چارلک؟ نمیدانم...
مرید: چار لک...چار لک دالر! (پس از اندیشدن با خوشحالی... نمره دایل میکند) سلام ملا صاحب سر فراز باشی تشکر...سر مساله پیشنهادی خودت زیاد فکر کدم اگه خواست خدا بود و برنده شدم نظر تانه صد در صد تطبق خات کدم...منتها مشکلات زیاد دم روی داریم خدا مهربان اس...ها او مساله هم اس مسایل دگام اس که از نزدیک برتان قصه خات کدم... زیاد نیس حدود چار صد و پنجاه هزار دالر اس خیر ببینی تشکر صاحب ها درست اس...تشکر زنده و سلامت باشین (تیلفون را قطع میکنند و با خوشحالی) درست شد!
کمال: کی بود؟
مرید: ملا فقیر جان بود..
کمال: چرا زود قطع کدی؟
مرید: ده دوبی ده جلسه بود...
کمال: حالی ده گروپت استم باید بدانم که سر چی جور آمدین (با شوخی ) نشه که هم به او وعده بتی و هم به مه...
مرید: نی او کدام خواست مهم نداره، میگه ده صورت پیروزیم ده جای زمینهای که بری مکتب اختصاص داره مدارس دینی اعمار کنیم...از ما و تو شد...
کمال: قول اس؟
مرید: قول اس...(یکدیگر را به بغل میگیرند)مبارک!
کمال: به خودت مبارک...صد در صد برد با ماس..
مرید: تلویزیونی...چی شدی او برادر؟
فاروق: بلی صاحب؟
مرید: بیا که شروع کنیم، گپهای پیشترمه پاک کو..
فاروق: درست اس..
مرید: از کجا شروع کنیم؟
کمال: (کاغذی را از جیبش برون میاورد) ای کاغذه بگی تمام گپ های خوب خوب که یک کاندید باید بگویه ده ای کاغذ نوشته شده، یک دوستم ایره از روی کمپیوتر کاپی کده...
مرید: درست اس تو تا وخت مصاحبه کو و طرف داریته از مه اعلان کو، مه تا وخت ای مقاله ره میخانم...بیادر اول مصاحبه کمال خانه بگیر...
فاروق: درست اس صاحب بفرماین صاحب...
کمال: (از روی کاغذ ) السلام و علیکم و رحمتةیالله و برکاتو و اما بعد! برادران و خواهران مسلمان و متدین! من پس از بسیار غور و دقت و پس از شنیدن هدف و مرام تمام کاندیدان محترم همکارییام را با مرید خان که یک آدم پاک، صادق، ترقییخواه، کار کن و وطنپرست است اعلان میکنم. من آیندهیی کشور شگوفا و پر از امن را در نیات نیک شخصیت دلسوز این کشور آقای مرید خان میبینم و منیالله توفق...بس اس دگه...
فاروق: تشکر...مرید صاحب شما...
مرید: ( کاغذ به دست دارد در برابر کمره) بسم الله الرحمن و الرحیم، برادران و خواهران معزز السلام علیکم و رحمتیالله برکاتو! سالیان متمادی فقر، بیعدالتی، زورگویی و قانون شکنی، عدم مراعات حقوق برحق زن، فساد اداری، کشت و قاچاق روزافزون مواد مخدر و بی توجهییی به معارف کشور، مغز استخوانم را میسوخت، بالاخره صدای مقدس وجدان، مرا وا داشت تا خود را منحیث یک فرزند صدیق این خاک، به خدمتگزاری شما کاندید نمایم و به کمک شما عزیزان یک تغییر کلی و بنیادی را به اساس اصل مردم سالاری و دموکراسی و ترقی شاهد باشیم. هموطنان گرامی! باید متذکر شوم که اولویت کاری در برنامهیی من خلع سلاح افراد غیر مسوول، تضمین و تأمین خواستها و حقوق زنان و مشارکت آنان در ساختار اداری و عمرانی کشور، محو کشت خشخاش و جلوگیری از قاچاق مواد مخدر و توجه ویژه به معارف مدرن علمی می باشد. من حتییالوسع تلاش خواهم کرد تا شما عزیزان را از چنگال فقر و بدبختی و عقب مانی اجتماعی نجات دهم، باشد تا اطفال ما دیگر گرسنه به خواب نروند..
کمال: نشد (مرید را به گوشهیی استیژ میبرد) دو جمله آخرته از سر بگو صدایته بلرزان مثل کسی که بغضش بترقه و گریه کنه، سر مردم بسیار تأثیر داره ببی مثلن (تمثیل میکند) تا اطفال ما دیگر گرسنه به خواب نروند..
فاروق: چی شد صاحب..
کمال: چیزی نی، همی دو جمله آخرشه از سر ثبت کو...از سر بگی..
فاروق: به چشم یک دو سه..
مرید: (تمثیل میکند)تا اطفال ما دیگر گرسنه به خواب نروند و از بی دوایی نمیرند...
کمال: نی یک کمی دگام...صدایته بلرزان یک غمه به یادت بیار صدایت میلرزه...یک کمی اشک بریز
فاروق: یک دو سه...
مرید: تا اطفال ما دیگر گرسنه به خواب نروند و از بی دوایی نمیرد...
کمال: نشد لالا، بریم یک دود کنیم باز بیا ثبتش کو، بیادر تلویزیونی تام بیا یک لقمه نان بخور باز با آرامی ثبتش کو. (هر سه خارج میشوند).

پایان

06/04/2014 هامبورگ