نشر در آسمایی : 11.2014.04 

حمیرا نکهت دستگیرزاده

 

حسرت

 

آرزو میکنم که بازآیی

در زلال دلم بیاسایی

این قدر روز ها و بی تویی

این قدر شام ها و تنهایی

در خیال تو گاه می آمد؟

که رهایم کنی به شیدایی

که چنین دردناک گم گردم

در بساط  سیاه  سودایی

که ترا جستجو کنم هر سو

که بدانم که تو فراجایی

که رهایم کنی به دلتنگی

که صدایت زنم که بازآیی

که بخوانم ترا به مهجوری

و بدانم که تو نمیایی

مادرم آه دستهایت کو؟

مانده ام در بساط تنهایی

مادرم آه قصه هایت کو

بسترراحت دلاسایی

چشم تو کو که ناز هایم را

روی مژگان خود بیارایی

 

مادرم نیستی و هستی را

با سکوتت هنوز معنایی

مادرم آه روز های مرا

با غروبت غریب پیمایی

ای همیشه به راه تو مانده

چشم پررمز های فردایی

در سکوت تو خسته از خویشم

بی تو در روز های یلدایی

می روم ته نشین شوم در اشک

در زلال نگام می پایی؟

20نوامبر 2013