نشر در آسمایی 10.2014.26

 

 حمیرا نکهت دستگیرزاده


فال

 

دخترم باز کن تو حافظ را

فالی از نو برای من برخوان

باورم نیست آنچه می دانم

باورم نیست آنچه می بینم

باورم نیست لیک می ترسم

لشکر شب دوباره برگردد

خیمه بر باغ و بوستان بزند

تیر بر تیره درخت و گیاه

زخم بر چشم اختران بزند

دخترم باز کن تو حافظ را

فالی از نو ببین چه می گوید

نشود زاغ ها سپید شوند

نشود راغ ها سیاه و تباه؟

نشود باز دستهای مرا

دسته سازند دوردیگ سیاه

نشود باز ناله هایم را

 پشت دیوار های درد برند

به قدم های من ستم ریزند

به سر راه من قفس کارند

دخترم آه مشق های ترا

طعمۀ آتش تنور کنند

درس هایی که خوانده ای با شور

رشتۀ دُره های زور کنند

باز بوی عجیب می آید

بوی نفت و نفور توطئه آه

دختر ناز دانه ام حاشا

خنده های ترا حرام کنند

قصه های ترا به پسخانه

وصدای ترا که آبادی ست

حلقه ی دور چاه شام کنند

بوی تند دروغ می آید

شب پر از لرزه های بیداد است

من دگر باورم نمی آید

روز هم حیله یی ز خورشید است

باورم نیست دخترم بر بند

شعر حافظ دروغ می گوید

و زبانش زبان بیگانه است

و زبان من و تو هم حتی

در زمانی که پشت کرده به ما

سخت ناآشناست"بیگانه" است

بوی تلخ هبوط می آید

نه ! مبادا که باز شب آید

شهر من شهر بی کسی باشد

شهر من باز در خم یک درد

ذره ذره ز خود فروپاشد

نه! مبادا چنین شود حاشا

فال حافظ بگو چه میگوید

فاعلاتن مفاعلن فع لن

فاعلاتن مفاعلن فع لن