نوشته هايی که در تريبون آزاد می آيند از نظر شيوه یپرداخت به مسايل و يا هم شيوه ی بيان و يا هم در اصل کم از کم  دارای نکاتی اصولن مغاير  با مشی نشراتی آسمايی  استند ، اما به پاس آزادی بيان  منتشر می شوند.

رسیدن: 19.07.2012 ؛ نشر : 24.07.2012

رشاد وسا

ای فراموشی کجایی تابه فریادم رسی
باز ا حوا ل د ل غم پرورم آمد بیاد

کاش می شد همه چیز را فرموش کرد

چندی قبل بعضی از اعضای بلند پایه حزب پرچم گذشته خویش را انتقاد کردند و خویشتن را مقصر شمردند. من فکر می کنم که این یک کار شایسته و برازنده بود ؛  زیرا اشتباه کردن و بر اشتباه خویش ایستادن و یا خاموشی گزیدن درست نیست. برعکس به اشتباه خویش اعتراف کردن و خویش را انتقاد کردن گره های دیرینه را باز می کند  و دشواری ها را آسان می سازد .

داشتن یک عقیده و مبارزه در راه عقیده گناه نیست . اما مشکل از این جا آغاز شد که در کشور عقب مانده یی که پلورالیزم سیاسی را کسی نه می شنا خت دو دشمن سر سخت در برابر  همدیگر صف آرایی کردند و فاجعه آفریدند . عده ی بیشماری به شهادت رسیدند ، معیوب گردیدند و به کشور های دور و نزدیک مهاجرت نمودند . ادامه این تراژیدی را همه دیدیم و می دانیم . اما سووال این جا است که  ما در این  مصیبت عظیم میهنی در کجای حادثه قرار داشتیم. در این پیکار مرگ و زنده گی، اقشار عظیم مردم در برابر تجاوز آشکار اتحاد شوروی بر خاسته بودند . اما چند نفر از قلم به دستان و نویسنده گان آن وقت این نابه سامانی ها را تماشا می کردند و بر چوکی های دولتی خویش در سایه حکومت های تره کی تا کارمل و نجییب آرمیده بودند و در میکرو ریان ها شب و روز تیر می کردند . این برخورد ناجوانمردانه را از هر کسی می توان قبول کرد؛ اما چنین برخوردی از یک روشن فکر و یک قلم به دست قابل قبول نیست . زیرا آنها در باره ی جوانمردی و عیاری کتاب ها نوشته بودند . من از این آشنایان قدیمی  خود نام نه می برم ؛ اما مردم آنها را می شناسند و بسیار آرزو دارند که این گلهای سرسبد جامعه روزی به اشتباه خویش اعتراف نمایند تا زنگ کدورت از دلها پاک شود . برخی از آنان که بعد از فرو پاشی حکومت داکتر نجیب به کشور های غربی پناه آوردند بی آن که از گذشته ها حرفی بر زبان آرند ، همچنان می نویسند و به اصطلاح کار فرهنگی می کنند و سر و صدای شان از تلویزیون ها و همچنان رادیوها  و از جمله بی بی سی و دوچ ویلی،  به گوش می رسد .

من از خود می پرسم آیا نویسنده گی و شاعری تا به این پایه ناچیز و بی مقدار است که فقط با به کار گیری دستور زبان و واژها می توانیم نام نویسنده را بر خویش بگذاریم .آیا تعریفی برای نویسنده گی و شاعری در جهان وجو دارد و یا میتوان لقب شاعر و نویسنده را مانند القاب دوکتور و پروفیسور از بازار های پشاور خریداری کنیم . آیا عبارات «اخلاق نویسنده گی» و «وجدان نویسنده گی» هنوز هم در ذهن ما جایگاهی دارد ؟ گاهی حالت یاس برایم دست می دهد و فکر می کنم در جهان ما مفاهیم دگرگونه شده اند و خوبی و بدی مواضع خویش را با همدیگر عوض کرده اند !؟

یکی ازین نویسنده گان چندی پیش بر گفتار ها و رفتار های استاد خلیل الله خلیلی- که بی شک وتردید به حیث اسطوره ونماد شعر مقاومیت شناخته شده است و در صد سال گذ شته یکی از بزرگ ترین سخن سرایان زبان فارسی به شمار می آید- خورده گیری کرده است. این که او چی گفته و گفته های او بیست سال بعد از درگذشتش چی گونه ترجمه و نشر شده است که او خود آن را نه دیده است، یک بحث دیگر است . اما آن چی که مرا ناراحت کرده این است که استاد بزرگوار سر در دامن خا ک گذاشته است و چشمان خویش را بسته است و دیگر کاری به کار مردم دنیا نه دارد تا قلم بردارد و چیزی برای قناعت نویسنده ی گرامی بنویسد .

یکی از وظایف فرهنگیان پاسداری و احترام به فرهنگ و فرهنگیان است. قاری عبدالله خان ، استاد بیتاب و استاد خلیلی هر سه فرهنگیان جلیل القدر اند و شایسته احترام ؛ نه این که وسیله ی گرمی بازار این یا آن «پژوهشگر» و یا «منتقد»ی شوند که از سخن گفتن در مورد دیروز خود شان خودداری می کنند. من از دوچ ویلی خواهش می کنم از نشر چنین مطالب اهانت آمیز به مفاخر ملی و فرهنگی  یک کشور خودداری نماید و اگر امکان داشته باشد آن نوشته را از صفحه ی انترنتی خویش دور نمایند.