رسیدن: 23.01.2012 ؛ نشر : 23.01.2012
هارون یوسفی
بخشش باشه
پیش از آنکه مُلک ما سودا کنید
یک کمی فکری برای ما کنید
اختیار ما به دست دیگران
کشورم جولانگه بیگانه گان
کودک ما را به گریان ساختند
از وطن ما را گریزان ساختند
هر کی آمد، بست و کشت وخُرد و بُرد
هیچ کس هرگز غم ملت نخورد
هرطرف قاچاق و رشوت خوردن است
پول مردم را به دوبی بُردن است
گاه بر اجساد ما شاشیده اند
گاهی هم ناموس ما...ییده اند
یک دو سه نادان و بی وجدان و خر
ملت ما را نموده دربدر
چوب را «بخشش!» به کون ما زدند
ریسمان را در گلون ما زدند
آنکه میگفت« های! روسها آمده
کافر از آن پارِ دریا آمده»
حال میبینی که کی ها آمده؟
لشکر از هر سوی دنیا آمده
پس کجا شد آن جهادت جانِ من؟
پیروانِ بی سوادت جان من؟
رهبرت در دست ناتو مانده است
از کشِ جنگ و جهاد افتاده است
در میان پارلمان بنشسته است
بی صدا مانند موش مرده است
شرم تان بادا به این وجدان تان
مرگ باد بر َنفس و بر ایمان تان