رسیدن: 04.10.2012 ؛ نشر : 05.10.2012

 

Dear Mr. Blueberry

 

Simon James

Spring of 2006

 

ترجمه پروین پژواک

 

نویسنده این داستان سیمون جیمز در زنده گی کارهای متنوع را تجربه کرده است، از کارگر فارم تا ماموریت پولیس.  او اکنون در انگلستان زنده گی می کند و در یک مکتب محلی به اطفال منحیث معلم آموزش می دهد.

 

نامه های شاگرد و معلم

 

آغای بلوبری عزیز،

من نهنگ ها را بسیار دوست دارم.

فکر می کنم یکی از آن ها را امروز در حوض خانه ی خود دیدم.

لطفا برایم کمی معلومات درباره ی نهنگ ها روان کنید، زیرا نه می خواهم به او آزاری  برسد.

 

با محبت

ایمیلی

 

*

 

ایمیلی عزیز،

اینک کمی معلومات راجع به نهنگ ها.

فکر نه می کنم آنچه که تو دیدی نهنگ بوده باشد.  زیرا نهنگ در حوض زنده گی نه می کند، مگر در آب شور.

 

با اخلاص

معلم تو

 

*

 

آغای بلوبری عزیز،

حالا من هر روز پیش از خوردن چای صبح در حوض نمک می ریزم.  شب قبل دیدم نهنگ من لبخند می زند.  فکر می کنم او خود را بهتر احساس می کند.  آیا فکر می کنید او راه خود را گم کرده باشد؟

 

با محبت

ایمیلی

 

*

ایمیلی عزیز،

لطفا در حوض نمک نه ریز.  اطمینان دارم پدر و مادر تو از این کار خوش نه خواهند شد.

با کمال معذرت نهنگ نمی تواند در حوض تو باشد، به خاطری که نهنگ  نه می تواند گم شود.  او همیشه می داند که در کجای بحر است.

 

با اخلاص

معلم تو

 

*

 

آغای بلوبری عزیز،

امشب بسیار خوشحال استم.  زیرا دیدم نهنگ من به هوا خیز زد و آب  را پاشان ساخت.  او رنگ آبی داشت. 

آیا این معنی آن را دارد که او یک نهنگ آبی است؟

 

با محبت

ایمیلی

نوت:  من چه می توانم به او بدهم تا بخورد؟

 

*

 

ایمیلی عزیز،

نهنگ آبی رنگ آبی دارد و موجودات خورد بحری مثل  ماهی میگو  را می خورد.  به هر حال من باید به تو بگویم که نهنگ آبی بزرگتر از آن است که در حوض خانه تان زنده گی کند.

 

با اخلاص

معلم تو

نوت:  ممکن است او یک ماهی گک آبی باشد؟

 

*

 

آغای بلوبری عزیز،

شب گذشته نامه ی شما را به نهنگ خود خواندم.  پس از آن او برایم اجازه داد تا سرش را نوازش کنم.  برایم بسیار هیجان انگیز بود. 

شب پنهانی برای او مقداری پُله و ریزه های نان خشک بردم.  امروز صبح چون داخل حوض را دیدم، او همه راخورده بود!

فکر می کنم نام او را آرتور بمانم.  شما چه فکر می کنید؟

 

با محبت

ایمیلی

 

*

 

ایمیلی عزیز،

مجبورم به تو یادآوری کنم که به هیچ صورت نهنگ نه می تواند در حوض زنده گی کند.  شاید تو نه دانی، اما نهنگ حیوان مهاجر استگله ی نهنگ ها هرروز به فاصله های زیاد سفر می کنند و از یک جا به جای دیگر می روند.

متاسفم از این که ترا ناامید می کنم.

 

با اخلاص

معلم تو

 

*

 

آغای بلوبری عزیز،

امشب کمی غمگینم.

آرتور ناپدید شده است.  فکر می کنم نامه ی شما باعث شد او تصمیم بگیرد دوباره مهاجر شود.

 

با محبت

ایمیلی

 

*

 

ایمیلی عزیز،

غمگین نه باش.  برای نهنگ ناممکن بود که در حوض خانه ی شما زنده گی کند.  ممکن وقتی تو بزرگتر شدی با کشتی به بحر بروی، در مورد نهنگ ها بیشتر یاد بگیری و آن ها را حمایت کنی.

 

با اخلاص

معلم تو

 

*

 

آغای بلوبری عزیز،

امروز شادترین روز زنده گی ام بود!

من به ساحل بحر رفتم و شما هیچ حدس زده نه می توانید، کی را دیدم، ولی نهنگ من در آنجا بود!

من او را صدا زدم و آرتور لبخند زد.  می دانم او آرتور بود چون اجازه داد سر او را نوازش کنم.

من نصف ساندویچ خود را به او دادم... و بعد ما با هم خداحافظی کردیم.

من به دنبال او فریاد زدم که او را بسیار دوست دارم و امید شما رد نه کنید، از جانب شما به او  گفتم که شما هم او را دوست دارید.

 

با محبت

ایمیلی و آرتور