رسیدن: 30.06.2012 ؛ نشر : 02.07.2012

کابل 2012

کابل – شهر جدید زیر خورشید کهن

 

سفرنامه ی یک کابلی مهاجر

 

جاده یی که از میدان هوایی به مرکز شهر می رود، "چهار خطه"، بزرگ و بردار است. روی جاده هم نسبتن تازه و ستره  است و به نظر می رسد که به خوبی حفظ و مراقبت می شود. سیل موترها  به آرامی و بدون عجله به سوی شهر روان اند. خورشید گرم اما دلپذیر هر تازه واردی را با محبت خوش آمدید می گوید-خورشیدی کهنی که در گذشته ها نیز ریتم زنده گی شهر را تعیین می کرد.

در داخل موتر داغی هوا احساس نه می شود. دستگاه تهویه هوا و موسیقی دلپذیر، به مسافر راحتی می بخشند. همچنان راه به سوی مرکز شهر چشم انداز دیدنی های فروان را ارایه می کند: راست و چپ بلندمنزل و ساختمان های جدید کانکریتی گلابی رنگ سر برافراخته اند. به نظر می رسد مردم این جا رنگ گلابی را بیشتر دوست دارند.

ساکنان به هر تازه آمده یی توضیح می دهند که همه ساختمان های بلندمنزل، صاحبان قدرتمندی دارند. اهالی داستان های بسیاری در اطراف هر بلند منزل می دانند و این که  به کی تعلق دارد، کی آن را ساخته، و چرا و برای چی، مورد شک است. اگر شمار بلندمنزل های این شهر را معیار قرار بدهیم پس به یقین می توان گفت که شهر مردان قدرتمند فراوان دارد.

اما رونق ساخت و ساز در شهر نشان می دهد که در پهلوی قدرتمندان، تعداد زیاد دیگری نیز، علاقه ی شدید به نوسازی و بازسازی دارند. گوشه یی را نه می توان یافت که در آن ساخت و ساز جریان نه داشته باشد. به نظر می رسد تمام شهر دچار تب ساختن است. تو گویی مردم می خواهند هر چه زودتر، حد اقل زخم های کهنه ی ساختمان ها را درمان کنند تا شهر شان سیمای نو کسب کند. چنان به نظر می رسد که آنان توانسته اند به این هدف برسند: کابل در جون سال 2012 شهر کاملن متفاوت از حداقل پنج سال قبل است.

بیمار رو به بهبودی

در سال 2003 کابل، این مروارید سابق آسیا، هنوز شهر ویران  و آشفته یی بود. هر کسی که از گذشته های بهتر کابل را می شناخت، با آمدن به این شهر  با تصویر اندوهباری مواجه می شد: خانه ها، خیابان ها و روان های ویران گشته از بم، راکت، گلوله و خشونت در همه جا ساکت فریاد می کشیدند. در چشم و چین و چروک سیمای شهروندان درد و رنج بیکران مشهود بود.

تنها کوه های کابل برای تازه وارد آشنا به نظر می رسیدند - جنگ هر چیز دیگر را دگرگون ساخته بود. گویی شهر در خود غرق شده بود و از درد  تاب و توان حرکت را از دست داده بود. از شهر ناله ی دردناک به گوش می رسید – ناله ی ساکتی که تنها در مادران کوبیده شده و تحقیر گشته توسط فرزندان خود شان می توان دید. چنین بود کابل سال 2003.

اما مادر همیشه توان  بخشایش و فراموش کردن را در خود می یابد. کابل نیز گویی راه  بخشایش و فراموش کردن را گزیده است. و اینک پس از یک دهه، کابل دارد آهسته آهسته آغوش باز می کند: بزرگترین روستای گذشته ی کشور، امروز  محل زنده گی میلیون ها انسان است. با آمار و ارقام دقیق باید محتاط بود؛ چون در افغانستان چنین چیزی وجود نه دارد. اما حقیقت این است که کابل کنونی بسیار زیاد توسعه یافته است – جایی به شکلی بسیار خوب و جایی هم برخلاف تمام قوانین شهرسازی. به هر رو، با چشم ساده می توان دید که  میلیاردها افغانی در صنعت ساخت و ساز سرمایه گذاری شده اند.

بسیاری از نواحی شهر، نو ساخته  شده اند. خانه های کوچک گِلی به آرامی از شهر ناپدید می شوند. نواحی مانند وزیراکبرخان مینه و یا کارته ی پروان، دیگر مدرن ترین مناطق شهر به نظر نه می رسند. اکنون نواحی تازه و بسیار بهتر با زیرساخت های امروزین در شهر سربلند کرده اند: با خانه های سه منزله ی دارای تخت بام در منزل سوم؛ با فروشگاه های بزرگ شبیه به فروشگاه های بزرگ اروپایی. «فروشگاه بزرگ افغان» که زمانی یگانه فروشگاه مدرن افغانستان بود، دیگر موجب تعجب و تحسین هیچ کسی نه می شود. کابلی ها حال دیگر با مراکز بسیار بهتر، بزرگتر و مدرنتر فروش با نماهای بیرونی از شیشه ی آبی رنگ، خو کرده اند - فروشگاه هایی که در آن ها اجناس چینی به عنوان «جنـس اصیـــل جــرمنی»  فروخته می شوند...

روشن است که در مورد ذوق و سلیقه جایی برای بحث و دعوا وجود نه دارد، ولی اینقدر می توان گفت که رنگ های تند خانه های امروز کابل هیچ با ذوق کابلیان قدیمی سر نه می خورند. خوب، زمانه دگرگون گشته است.  چنان به نظر می رسد که کابل پس از دوره ی دراز بیماری، دوباره به یاد تاب و توان پارینه ی خویش افتاده است. بیمار هنوز می لرزد و اما با آن هم می کوشد قامت راست کند و استوار گام بردارد.

کابل در شب

شب های کابل تا چند سال پیش، قبر را تمثیل می کردند – تاریک و ساکت. کابل دیگر این قبر را پشت سر نهاده است. شب های کنونی در کابل  آن هم به ویژه در ماه جون  کمی یادآور بهشت اند. هنگامی که خورشید پشت مجموعه ی کوه های شهر عقب می نشیند و موذن با صدای رسا ورود شب را تایید می کند، برهه ی تازه یی از  زنده گی کابلیان آغاز می گردد: گرد و غبار دلخراش فرو می نشیند؛ هوا معتدل تر و پاک تر شده و شهر در نور میلیون ها چراغ  می درخشد.

مثلن فرازهای هر دو بازوی کوه کارته ی سخی در شب دو سوی رشته ی گردنبند مروارید درخشان را در ذهن تداعی می کنند.  شبکه ی شهری برق تا آخرین خانه های کوچکی که به صورت غیر قانونی و خارج از نقشه آباد شده اند، امتداد یافته است. بیننده محو چشم انداز شگفتی آوری می شود که از کوه های روشن تا آبی تیره ی آسمان دامن می گستراند.  ستاره های درخشان آسمان هم در رقابت با نور چراغ های برقی بر کوه ها نورافشانی می کنند – مسابقه یی که آسمان دیگر در آن بازنده شده است.

قرار است بر همین کوه در دامنه ی زیارت سخی یکی از بزرگترین هوتل های منطقه ساخته شود. روال تکمیل مراحل  بیروکراتیک برای تحقق این پلان در حال پایان است. 

در چنین یک صحنه ی شبانه از نمایش نورانی زمینی و آسمانی، خانواده در تخت بام خانه گرد هم می آید. در چنین محفلی سخن از قصه های عجیبی می آید که انسان در روز از سرگذشتانده است. کودکان نیز در کنار بزرگسالان اند. گرچی فردا روز مکتب و کار است؛ اما چنان به نظر می رسد که هیچکسی در فکر فردا نیست - زنده گی همین حال و همین جا است؛ چنین است محرک و شعار کابلیان.

نسل نو

ساعت یازده ی شب است. هنوز بسیاری از فروشگاه ها باز اند. برخی خریداران نیز حاضر اند. کراچی فروشان نیز هنوز از کار دست نه کشیده اند. در هر چند کیلومتر کوهی از تربوز نیز به چشم می خورد - و اما تربوزهایی که از چین تورید شده اند. زراعت در افغانستان ورشکست شده و یا هم عمدتن در زمینه ی کشت کوکنار فعال باقی مانده است.

فروشنده ها کنار کوه تربوزهای خود راحت لمیده اند. یک جنراتور کوچک برای روشن ساختن این کوه سبز تربوز فعال است.

شهر نه تنها راه ها و شیوه های نو زنده گی را ممکن ساخته است، بل یک نسل نو را نیز به میان آورده است. نسلی که بخشی از آن در کوره ی سالیان جنگ بزرگ شده است و بخش دیگر همراه با خانواده از مهاجرت در کشورهای همسایه به وطن والدین خود برگشته است. چنان به نظر می رسد که این نسل خودش را در این محیط تازه، راحت احساس می کند. این نسل می خواهد زنده گی کند - خوب و خوشبخت زنده گی کند و در زنده گی بسیار بیاموزد. این نسل می داند که کلید پیروزی اش همانا آموزش، دانش و مهارت مسلکی است. امروز دیگر نه تنها شمار کثیری از  مکاتب و موسسات تحصیلات عالی دولتی، بل همچنان شمار کثیری از  مکاتب، مراکز و موسسات تحصیلات عالی خصوصی نیز زمینه و امکان آموزش، تحصیل و کسب و ارتقای تخصص را در سراسر کشور فراهم می سازند. شرکت هایی که می خواهند در افغانستان سرمایه گذاری کنند  به استخدام و جذب این نسل علاقه مند اند. شرکت های چینی مستقیمن به دانشگاه ها می روند و به جذب این جوانان به حیث همکاران و کارمندان آینده ی خود اقدام می کنند. 

نسل نو کابل، نسل دارای خودآگاهی است. این نسل نسبت به نسل های قبلی از آموزش بهتری برخوردار است؛ یک زبان خارجی - اکثرن انگلیسی - را می داند و از برکت انترنت و رسانه های آزاد از واقعیت ها، اوضاع و تحولات جهان نیز تا جایی زیاد آگاهی دارد. بیش از 30 فرستنده ی تلویزیونی و 40 فرستنده ی رادیویی به شهریان پایتخت کشور اطلاعات ارایه می کنند. البته رسانه ها بیشتر ابتذال ارایه می کنند.  سریال های بی محتوایی هندی و ترکی، بیننده گان زیادی دارند. و اما،  برنامه های اطلاعاتی و هنری و فرهنگی خوبی نیز وجود دارند. در ارایه ی  اکثر این برنامه ها جوانان نقش عمده را بازی می کنند.

با آن هم جوانان آراسته با لباس مود روز آن اکثریتی نیستند که در کابل به چشم می خورند. تصویر شهر را بیشتر مردانی می سازند که لباس عنعنه یی بر تن دارند. و اما حضور دختران و زنان جوان و میانسال در شهر، پیشرفت در جامعه را نشان می دهد. اگر همین چند سال پیش دختران و زنان در شهر با عدم اطمینان و ترس و لرز حضور می یافتند، اما امروز دیگر حضور آنان با اطمینان به نفس و بدون ترس و هراس است. امروز دیگر هیچ عرصه ی اجتماعیی نیست که در آن زنان حضور و مشارکت فعال نه داشته باشند. دختران ملبس با کالای مود روز را دیگر نه تنها در فروشگاه ها، بازارها و رستورانت ها، بل همچنان گاه گاه در پشت فرمان موترهای شیک و نسبتن نو نیز می توان دید.

مردان ریشدار کابل هم  گویی دیگر با این حالت خو گرفته و یا کم از کم کنار آمده اند. این قسمن به حیث یک حالت عادی مورد قبول واقع شده و یا هم کم از کم تحمل می شود؛ چون همه با "چشم سفیدی" نسل جدید به خوبی آشنایی پیدا کرده اند. و اما نسل نو گویی با مبارزه عادت کرده است. یک دختر جوان که در وزارت خارجه کار می کند، موضوع را چنین توضیح می دهد: «پروبلم ها به ما انگیزه می دهند». او بسیار زیبا است. چادر ارغوانی اش با رنگ لباسش هماهنگی کامل دارد. عینک آفتابی را از چشم بر می دارد و مستقیم در چشم مرد همصحبت خود خیره می شود.  او می گوید : «بلی، پروبلم ها برای این استند که باید حل شوند»؛ زنده گی بدون انگیزه و مبارزه، ملال آور است.

این بانوی جوان، از خودآگاهی و اطمینان به نفس برخوردار است؛ و اما به اصطلاح کلانکار و مدمغ نیست. او هدفمند است و برای زنده گی خود برنامه هایی دارد. او در حالی که لبخند بر لب دارد، می گوید این که باید تشکیل خانواده دهد و صاحب فرزند شود، امری است طبیعی؛ و اما این همه ی زنده گیی نیست که او می خواهد. دیپلمات جوان توضیح می دهد: « ما تنها برای این نیستیم که آشپزی کنیم ، شیک و آراسته باشیم و در باره ی فیلم های نو هندی گپ بزنیم». او که تحصیلات اش را در کابل به پایان رسانیده است تا حال سفرهای متعدد کاری به خارج داشته است. او می گوید: «برای دختران خاله ام در اروپا و امریکا متاسفم؛ بسیاری از آنان دید و درک سطحی و محدودی  از زنده گی دارند - آنان در مسابقه با دختران کابل عقب مانده اند». او از این انکشاف در شگفت است. این بانوی 24 ساله می گوید: «افغان های مقیم خارج هنوز هم با تصویر افغانستان دهه ی 80 و 90  زنده گی می کنند؛ آن زمانه دیگر سپری شده است؛ و اما آنان متاسفانه این را نه می دانند».

این بانوی جوان در کابل یک استثنا نیست. او به نسلی تعلق دارد که می خواهد بالاخره در زنده گی به مراد و خوشبختی دست یابد. نسل نو، نسل پیشین را تنبل، سرگردان، بی هدف و ناکام می داند. یک دانشجوی جوان در این مورد می گوید: نسل گذشته برای ما دو پیام دارد -  بنیادگرایی و قومگرایی. او منتقدانه می گوید که با این دو ایدیولوژی نه می توان در قرن 21 وارد عمل شد. او بر این باور است که افغانستان کشوری غنی است و برای نفوس بیشتری جا دارد؛ «در جهان گلوبال مشترکات مهم اند و نه تفاوت ها».  

چنان به نظر می رسد که هنوز پرتگاه فاصله ها میان نسل نو و نسل پیشین بزرگ و عمیق اند.  نخبه گان هنوز درک نه کرده اند، یا قادر نیستند و یا هم نه می خواهند پشتیبانی و همگامیی را که نسل جوان خواهان و آرزومند آن است، در اختیارش قرار دهند. گویی نخبه گان سالمند در جنگ ها و جدال های کوچک با همدیگر چنان مصروف اند که ایجابات موقعیت و زمان را فراموش کرده اند. چنین به نظر می رسد که نخبه گان نسل پیشین به نسل جوان تنها برای تحکیم مواضع خود نیاز دارند. و اما بازی دادن نسل جدید کابل کار ساده یی نه خواهد بود.

ورزش ملی

کابل یک شهر ثروتمند است و یا به سخن دقیق تر شهر ثروتمندانی است که در کنار کتله ی بزرگی از ناداران زنده گی می کنند. سطح زنده گی در مقایسه با گذشته ها بسیار بلند رفته است. تنها خانه های شیک کابل مظهر این ثروت نیستند. بخش ارایه خدمات و صنایع دستی نیز رونق یافته است. مثلن صنعت موبل سازی قادر است هرگونه فرمایش مشتریان را اجرا کند. موبل سازان به خانه می آیند ، اندازه می گیرند و موبل و فرنیچر را چنان که مشتری آرزو کند، می سازند و می آورند و نصب می کنند.

و اما به نظر بسیاری از کابلی ها بیشترین بخش ثروتی که این رونق را سبب شده است، از فساد و سواستفاده به دست آمده است. و اما در کابل نه باید از فساد و سوو استفاده سخن گفت. آن چی در این شهر حاکم است فراتر از فساد و سوو استفاد است - در کابل چور عمومی حاکم است. فساد در کابل به ورزش همه گانی، به یک "دیسیپلین ملی" مبدل شده است. هر کسی طوری که می تواند استفاده می برد. ماموری را نه می توان یافت که بدون «قلمانه»  کاری را انجام بدهد.  پولیسی را نه می توان یافت که از طرق مختلف در صدد افزایش درآمد خودش نه باشد.

یک بانوی جوان که تازه از پوهنتون فارغ التحصیل شده است، شکایت دارد که از او برای تقرر به حیث معلم 500 دالر تقاضا کرده اند. او می گوید که کارمند وزارت معارف دقیقن قیمت را چنین توضیح داد: 500 دالر برای یک مکتب خوب در کابل و 300 دالر برای یک مکتب خارج از شهر. یک کارمند یک وزارتخانه می گوید: «برای اجرای مراحل دریافت اضافه کاری بالغ بر 4500 افغانی، همکارم که در عین زمان دوستم نیز است 500 افغانی از من تقاضای رشوه کرد. اعتراضات من در تمام وزارت بی نتیجه ماند. بالاخره ناگزیر از پرداخت رشوه شدم. دوستم توضیح داد: ما نه باید امور خصوصی و رسمی را درهم آمیزیم».

افغان های آگاه از امور می گویند که هر ماموریت و مقام در این کشور، قیمت خود را دارد. به همین اساس هر کسی که به ماموریت و مقامی می رسد نخست باید قیمتی را که پرداخته است دوباره به دست بیاورد و نیز  آینده ی خودش را تامین کند.  پس از آن که "خزانه" پُر گردید، می شود در مورد اصل کاری که باید انجام دهد، سخن به میان آید.

آینده

کارشناسان بر این باور اند که جنگ داخلی پس از خروج نیروهای خارجی در پایان سال 2014، غیر محتمل گشته است. جهان منافع بزرگ اقتصادی در افغانستان دارد و قدرتمندان افغان بسیار سرمایه گذاری کرده اند - به همین جهت سلاح ها باید خاموش بمانند. و اما آنان بالاگرفتن تشنج در اثر مداخله ی کشورهای همسایه را ممکن می دانند.

بسیاری ها می گویند که طالبان از یک هزاره ی دیگر می آیند و نه می توانند بر کشوری که قسمن وارد سده ی 21 شده است، حکومت کنند. و اما آنان اشتراک «طالبان میانه رو» - در صورتی که چنین چیزی موجود باشد - را در دولت ممکن می دانند. اینان اضافه می کنند: باید انتظار کشید که امریکایی ها چی می خواهند. یک جبهه ی نیرومند  مستقل افغانی وجود نه دارد. همه منتظر تصامیم دیگران اند.

کابلی ها در پاسخ به این پرسش که پس از سال 2014  چه پیش خواهد آمد، شانه تکان می دهند و می گویند: اولن سال 2014 بسیار دور است، تا آن زمان ممکن زنده نه باشیم؛ ثانین اوضاع بعد از سال 2014 یا بهتر می شود و یا بدتر؛ ما در این مورد چی کرده می توانیم؟!

شاید از برکت همین برداشت و پنداشت باشد که کابل و کابلی ها در میان جنگ و نابودی، با تمام توان به زنده گی چسپیده اند و می خواهند همین امروز و همین حالا از ودیعه ی زنده گی کیف کنند و لذت ببرند.

***

نظر شما در فیسبوک