رسیدن: 28.12.2011 ؛ نشر : 02.01.2012
رفعت حسینی
باد های
جنگل شب
[ یک ]
تمامِ راه
معجزه را پالیدیم
و واژه های گـُـمشده در باد های جنگلِ شب را .
[ دو ]
به رهگذر ِما
همه
چون سنگ های خفته در دلِ یک کوه
خا مُـشان بودند .
[ سه ]
کسی نگفت :
« سلام »
کسی نگفت :
« روز به خیر »
کسی نگفت :
« بمانید »
کسی نگفت که :
« مهمان رویش یک باوریم
این هفته .»
[ چهار]
کسی
دریغ و درد
هیچ کسی
قصه نکرد .
[ پنج ]
و شهر
بوی صدا های تیر خورده را می داد .
دوهزارویازده عیسایی
آلمان ، تحریر دوم
***
با تمام حنجره
من با تمامِ حنجره
تنهایی ترا
فریاد می زنم
ای نقشِ ره به عمقِ دیدۀ تو ماندگار
ـ وای ـ
در انتظار گامِ کدامین کسی
بگوی
بر ره نظر مکن
افسانه ها
فضای ذهنِ ترا
سنگ کرده اند
غیر از صدای پای خودت گوش راه را
گامِ دگر ، صدای دگر
در نمی زند !
کابل ،
سیزده پنجاه و سه خورشیدی
***
با یک چنار پیر
« تشنه
شکسته شدن :
تلخ است ! »
دیشب
به خاطره هایم
می گفتم .
))) ))) )))
دیشب
به خاطره هایم می گفتم :
«پیش از سفر به ساحتِ خاک و باد
زین ژرفنای داغِ تبم
میخواهم
تا آخرین سرودهء باران را
با یک چنارِ پیرِ جهاندیده
ـ یکجا ـ
در سرزمین خودم
ـ اما ـ
با
وقفه های گریه
فرو خوانم .»
آلمان ، تحریردوم
می دوهزارویازده عیسایی