رسیدن: 22.10.2012 ؛ نشر : 22.10.2012

شیما غفوری

 

من و «لبخند شیطان»

 

چند روز پیش کتاب «لبخند شیطان» نوشته ی محترم داکتر ببرک ارغند را که قبلن فرمایش داده بودم ولی به نسبت مریضی دوامدار سرماخورده گی خوانده نه میتوانستم، به دست گرفتم تا مطالعه نمایم. وقتی پشت وروی و تعداد صفحاتش را دیدم، با خود گفتم که نظر به وضع صحی و کار های دیگرم، شاید بتوانم همه اش را در ظرف یک هفته خلاص کنم. بعدن شروع بخواندن نمودم. در اول خواندنش برایم کمی مشکل بود، زیرا رومان به زبا ن گفتاری نوشته شده است. بعدن که چشمانم با کلمات آشنا شدند، دیگر مشکلی نه داشتم و من میخواندم و میخواندم. یک وقتی شد که گاهی یک عضو فامیلم می آمد و گاهی دیگرش، هر کدام اعتراض آمیز و حتا التماس کنان خواهش میکردند که دیگر بس کنم. برایم می گفتند که "سه روز به وظیفه نه رفته ای، هنوز نو خوب شده ای، فردا هم یک روز است، بهتر است حالا بخوابی وگرنه باز مریض میشوَی." ولی من کجا ماندنی کتاب بودم. من اگر کتاب را میماندم، کتاب مرا نه می ماند تا صبح آن شب جلد اول را خلاص کردم و جلد دومش را نظر به مصروفیت هایم در ظرف دو روز دیگر خواندم.

بدون مبالغه بعد از سالهای سال چنین کتابی را پیدا نموده بودم. در سالهای نوجوانی و جوانی زمانی که آثار جاویدان هوگو، گورکی، جک لندن، تولستوی ...را میخواندم معمولن تا صبح ها بیدار میبودم و با آدم های داستان سرگردان از گوشه یی به گوشه یی و از واقعه یی به واقعه یی میرفتم. ولی در سالهای اخیر با خواندن هیچ رومانی دیگر آن چنان احساسی برایم رخ نه داده بود. فکر میکردم آنوقت ها جوان بودم و احساساتم به گونه ی دیگری بود. ولی رومان "لبخند شیطان" معجزه کرد و مرا در داخل رویداد های قصه با خود برد. با زبان ساده و روانی که رومان نوشته شده و با ترسیم هنرمندانه ی آدم ها و محیط ماحول، خود را در طول داستان جزء از آدمها ی آن احساس میکردم. در لحظه ها، در قدم ها، در حرف ها وفکرهای آدم های داستان، در مشکلات شان و در پیروزی های جزئی و کوتاهی آنها خود را شریک میدانستم. آدم ها را در رومان میتوانستم سه بعدی ببینم، نفس کشیدن های شان را احساس کنم. وقتی نفس شان از ترس ذیق میشد، من هم آن را احساس میکردم، وقتی دندانهای یکی با رنگ زرد و خصوصیات همردیف تعریف شده بود، بوی بد دهن آن شخص مشامم را آزار میداد. وقتی مادر پشت اولاد هایش دلهره داشت، قلب من هم میلرزید.

نوشتن رومان با زبان عامیانه ی دری، هنر والای است که توسط آن لهجه های مردم ما از سمت های محتلف کشور انعکاس پیدا نموده است. بدون آن که گفته شود که کی از کدام قوم است، خواننده به صورت طبیعی نظر به ادای کلمات و نام های معمول همان مناطق به آن متوجه میشود. جناب ارغند صاحب با این هنر شان کتاب را از حساسیت های قومی بدور نگهداشته ، در عین حالی که حادثات تاریخی را در مقطع زمانی بعد از سالهای 1992که در حقیقت در زیر پوشش تذویری دشمنی های قومی در کشور اتفاق افتاده است، موشگافانه بازگو نموده اند.

در این رومان یکبار دیگر میتوان چهره ی اصلی مردم شریف کشور را دید، که خود در مصیبت جنگ و مفلسی غرق اند، ولی تا که میتوانند به دیگری کومک میکنند. با چی زیبایی احساس وطنداری و بشر دوستی مردم ما در کارهای کوچک و بزرگ شان، در کلمات و جملات شان و در قربانی دادن ها و از خودگذری های آنها تبلور یافته است.

در رومان «لبخند شیطان» خصوصیت دیگر مردم وطن را نیز میتوان مشاهده کرد که متاسفانه هنوز هم یکی از مشخصات بارز ما میباشد. در کتاب به وضاحت تصویر گردیده که مردم به مقاومت دسته جمعی خویش بی باور اند. همیشه تک قهرمانی میکنند. ار سر خویش میگذرند ولی شهامت یکجا شدن با همدیگر را نه دارند. در  صحنه ی پل باغ عمومی که ده ها نفر حضور داشتند، نیز این موضوع دیده میشود. ده ها نفری که همه از جنگجویان نفرت داشتند و خود را هر لحظه در خطر آنان میدیدند، ولی جرات نه کردند تا در مقابل دو تفنگدار یکجا شوند و دختری را از اختطاف نجات بدهند. در اینجا تک قهرمان مجاهد سینه اش را سپر تفنگ "رفقایش" میسازد. وی کشته میشود بدون آنکه چیزی را تغیر بدهد. باز یک قربانی دیگر بدون آن که در تغیر مثبت جریان حادثه کومکی بنماید.

یکی از پیام های عمده ی رومان «لبخند شیطان» این است که اعمال زشت و یا نیک اشخاص با مناسبات قومی وی ارتباطی نه دارند. در هر قوم ، هر ملت و هر مملکت اشخاص نیک سیرت و بد عمل پیدا میشوند. نه میتوان یکی از آنها را صرفن با یک صفت مسما نمود.

نام بسیار جالب این کتاب «لبخند شیطان» میتواند به تنهایی مسایل زیادی را بیان نماید. منحیث خواننده نه میدانم، چرا نویسنده این عنوان را انتخاب نموده است؛  ولی آن چی را من از خواندن این کتاب درک نمودم این است که در این رومان زشتی بر نیکویی، خشونت بر محبت، یاس بر امید، بی باوری بر اعتماد، خیانت بر صداقت ، مادیات پرستی بر معنویت و مرگ بر زنده گی پیروز میگردد. این پیروزی میتواند فقط در لبان شیطان "لبخندی" را نقش ببندد. تاثیرات این پیروزی در زنده گی کنونی مردم ما تا حال قابل دید است. خشونت، بی باوری، زشتی، بی اعتمادی، یاس، خیانت و رسیدن به پول در بدل حیثیت و زنده گی،دیگر لبخند شیطان را حتما به خنده ی قهقه مبدل نموده است.

به نظر من رمان «لبخند شیطان» شاهکاری است، که نه تنها رومان است، بلکه تاریخ هم است. تاریخی که آن را میتوان لمس نمود. تاریخ نه چندان دور ما، مثل فلم مستندی که حادثات را در زیر عدسیه ی زمان قرار داده و آنها را با جزییات شان با زبان عواطف و احساسات انسانی با تک صدا ها و تک فکر ها بیان میکند. رومانی که اکثریت آدم های آن تا حال زنده اند، با ما زنده گی مینمایند. اکثر شان در گیر داستانهای تازه بعضن حتا بدتر شده اند، یک تعداد شان خود را در خارج کشیده اند. رومانی که داستانش برای هیچ انسانی از افغانستان بیگانه نه میباشد. این رومان آیینه یی قدنمایی است که هر افغان به شکلی و به اندازه های متفاوت میتواند سرگذشت شخصی خود را در آن ببیند. گره هایی از سرنوشت فعلی خود را با واقعات آن زمان شناسایی نماید؛ خود، خویشاوندان و دوستان خود را در آن ببیند. از  این رو خواندن این رومان را برای هریک از وطندارانم سفارش میکنم. صرف نظر از این که در کدام تعلقات قومی و موضعگیری سیاسی قرار داشت و دارد، برای هریک دلچسپ و در عین حال آموزنده است. داکتر صاحب ارغند با این رومانش تاریخ آن سالها را از دستبرد سیاسی نجات داده است؛ زیرا در کشور ما تاریخ همیشه دستخوش "پَلپُوت" که شاید ااصلن« پَل پُت» باشد، گردیده است. یعنی جای های پای تاریخ مثل نقش قدم ها در بالای ریگستان با دست زدن ها مغشوش و پُت گردیده است و برای نسل آینده امکان آموختن از تاریخ گذشته و قضاوت آزاد در مورد آن نمانده است. از این رو  هم ، ما، یعنی قهرمانان اصلی و فرعی این رومان باید از این خدمت داکتر ارغند ممنون و مشکور باشیم.

***

لینک های مرتبط با این اثر:

ربانی بغلانی- برداشتی ازلبخند شیطان

سید مهران «لبخندِ شيطان » اثری بزرگ از دکتور ببرک ارغند

نصیر سهام - ببرک ارغند و رُمان ِ «لبخندِ شیطان»
 

لینک های مرتبط با ببرک ارغند:

صفحه ویژه دکتور ببرک ارغند