رسیدن: 03.01.2012 ؛ نشر : 04.01.2012

 

حمیرا نکهت دستگیرزاده
 
 

باور محو

میان رخنه ی شبها بخوانم
ز پیمان تو و آوا بخوانم
صدایت در فلق های گلویم
طلوعی تازه بندد تا بخوانم
چنان نوری به باغ چشمهایم
رسیدن های شاذت را بخوانم

***
خیالی؟ در میان ذهن پنهان؟
یقینی ؟ در پی ات هر جا بخوانم؟
بیرون آیی ویا سویت کشانی؟
نخوانی ؟ یا بخوانی ؟ یا بخوانم؟

***
ولی در من کسی پیوسته زنده ست
کسی کز سینه اش خود را بخوانم
کسی در دور دست ِ من و اینجا
کسی آنجا که من اینجا بخوانم
کسی امید میکارد به چشمم
کسی یادم دهد فردا بخوانم
کسی در من دلی پیوسته دارد
که پیوسته که سر تا پا بخوانم

***
خیال روشن است یا باور محو؟
صدایی هست بی پروا بخوانم!

21-12-2011



 
***

لینک ها:

صفحه ی ویژه ی حمیرا نکهت دستگیرزاده