رسیدن: 27.08.2012 ؛ نشر : 28.08.2012

حکمت مانا

استبداد دین رسمی در حوزه موسیقی
 

موسیقی، مولد تجربه ی در آمیختن تن با امواج صوتی است که مردم غالبا به آن رقص، شادی و نشاط میگویند. شادی و نشاط جمعی، از شریک شدن گروه های انسانی در این گونه تجربه ها به وجود می‌آید. این نوع تجربه ویژه جوامع آزاد و سکولار است.

بزرگداشت و خوارداشت تن در هنر و موسیقی

موسیقی پاپ، معمولا تن آدمیان را به رقص در می آورد. لیکن آنچه غالبا ما بر آن آگاهیم نوع رویارویی و واکنش به چنین تجربه یی است، نه خود آن تجربه. وقتی از  غرفه های کست فروشی در پل سرخِ کابل و یا چوک سینما در هلمند می گذریم، باید از ریسمان های ستبر دین و اخلاق دینی کومک بخواهیم تا تن و وجودمان به رقص نیاید!

ممانعت از این رویارویی و سرکوب این تجربه، از سرچشمه های سرکوب تن و لذت تنانه می‌آید. دین سنتی یکی از سرچشمه های بزرگ این سرکوب است. دین سنتی لذت از تن را هیچ گاه در حدی که است، یعنی لذتِ تن از تن مجاز نه دانسته است؛ بل تن را وسیله یی دانسته است برای رسیدن به لذت "غایی وجود". غایت وجود نیز عبارت است از یکی شدن روح هستی با امر قدسی. در دین لذت از تن، تنها در راستای رسیدن به چنین وحدتی مجاز دانسته می شود.

اما آیا رسیدن به چنین وحدتی ممکن است؟ احتمالا نی. جستن لذت در موسیقی با چنان قالب و محتوایی، در حوزه عمومی با اقبال عامه مواجه نه می شود. اما جوامعی که نه توانسته اند از روایت بنیادگرایانه از دین رها شوند، همواره چشم و گوشی به دین داشته اند تا مبادا با غفلت از آن، در تجربه یی رها شوند که تعریف نیکی از آن صورت نه گرفته است.

از دید یک بنیادگرا کارکرد موسیقی به اختصار عبارت است از ایجاد ارتباط با الوهیت. برای او بزرگترین‌ ضرر موسیقی‌ به ویژه موسیقی "پاپیولر" دوری‌ از خدا است‌. به باور او یگانه راه سعادت‌ یاد خدا است‌ که مایه حیات و اطمینان قلب می شود. اما برای یک انسان مدرن دوری از خدای توصیف شده توسط سنت‌گرایان مذهبی همیشه همراه با ضرر نیست، بل گاهی به این دوری نیاز دارد! انسان باید فرصت بیابد تا یادی از انسان و از خودش کند. سعادت شاهراه نه دارد. انسان امروزی به این باور است که با موسیقی و رقص هم می توان به حیات و اطمینان قلب رسید. اگر یاد از خدا می تواند مایه حیات و اطمینان قلب شود، یاد از انسان و از خویشتن چرا نه تواند؟

جامعه مدرن (جامعه مدنی) که جوهر و ساختش با آزادی، اصالت دادن به انسان و دنیایی شدن رقم خورده است، وضعیتی است که در آن لذت از تن، مسیرش به امر الاهی و فراانسانی نه می انجامد. بل لذت از تن، در دیالکتیک تن اتفاق می افتد. انواع دیگر موسیقی نیز آمیخته یی از شور تنانه است مانند موسیقی های مذهبی و عبادی. اما تفاوتش در این است که شور و رقص تن در موسیقی پاپ آگاهانه به یافتن اکنونیتی برای تن و آهنگ به اجرا در می آید، ولی در انواع یاد شده دیگر، شور تن میل به بدر بردن رقاص از لحظه رقص دارد. میل دارد فرد و لحظه را منتزع کند و هر دو را به آن سوی اکنون ببرد.

با این وصف موسیقی پاپ با به هم زدن معامله متافزیکیِ لذت، و آوردن آن به سرمنشأ وجود (یعنی تن)، بنیاد معنویت دینی را برمی اندازد. موسیقی پاپ، فرد را لحظه یی با خودش روبه رو می کند. به فرد امکان می دهد تنش را از نیاز لذت فرا-انسانی برهاند و آزادانه خود را وسط نشاط انسانی، رها کند.

آفت های دین رسمی و تک منبع شدن اخلاق

چی چیز مانع از آن می شود که جوامع تن و نشاط را محترم بشمارند و از خوار دانستن آن حذر کنند؟ چی چیز نه می گذارد انسانها از سرکوب تن و نشاط تنانه به بزرگداشت آن عبور کند؟

حاکمیت مطلق دینی یکی از چیزهایی است که هنر را به مقصد مابعد طبیعی و تن ستیز رهنمون می شود. افغانستان جامعه ی دینی است. اما صرف دینی بودن دلیل خوارداشت تن و موسیقی نیست. دین اگر حاکمیت رسمی نیابد جامعه به صورت خود انگیخته راهش را به سوی هنر و مدرنیت باز می کند.

برای مثال جامعه هند در بعضی زمینه ها محافظه کارتر از افغانستان دینی است. منتها از آن رو که حاکمیت دین، حاکمیت رسمی نیست، هدایتگری دین فقط در حد اعتقادات عبادی و اخلاقی خلاصه می شود. هنر، سیاست و سایر حوزه های فعالیت اجتماعی از قلمرو دین بیرون اند و از آن استقلال دارند. از همین رو موسیقی هند، توام با رقص و نشاط است. و با این وجود هیچ اختلالی در امور دینی (عبادی و اخلاقی) به وجود نه می آورد. در هند اخلاق با رقص به هم نه می خورد؛ بل این دو توامان هنر را می سازند. هنر از اخلاق و اخلاق از هنر ارتزاق می کنند. موسیقی هند نمونه نابی از فرهنگ بزرگداشت رقص و تن است. با وجود دین، تن در موسیقی و فرهنگ این مردم سرکوب نه می شود. برعکس چنان که  شاهدیم، شاخصه مهم این ملت و این تمدن رقص و آواز و موسیقی است.

وقتی جامعه از سلطه یک دین رسمی رهایی یابد، اخلاق نیز از تک منبع شدن نجات می یابد. هرگاه اخلاق منابع متعدد یافت، فربه تر و انعطاف پذیرتر میگردد، چنان که در هند شده است. هندو، سیک، مسلمان، مسیحی، لاییک، و سایر اقلیت های دینی همه گی پیرو اخلاق اجتماعیی اند که به صورت انحصاری مال هیچ کس نیست؛ بل در بر اثر تعاملات فرهنگ ها و اخلاق های متعدد بوجود آمده است. از همین رو هنر و زنده گی زنده تر و جاندار تر است.

نه بود روایت رسمی از دین، به جامعه هند امکان داده است به سیاست و نظام سیاسی نیز به گونه دیگری بنگرد. برای یک هندی وظیفه دولت اجرای احکام یک دین خاص نیست.

اما در افغانستان داستان دقیقا عکس این قضیه است. در اینجا به دلیل حاکمیت رسمی یک دین، هدایتگری تک ساخت آن تمام عرصه های فعالیت اجتماعی را در برمیگیرد. اینجا با رقص یک زن، کل هنر با اخلاق منافات پیدا می کند. در این جامعه دین یک اسم است که معنایش به یکسان بر همه چیز حک شده است. رسمی بودن دین اجازه نه می دهد اخلاق از دین استقلال بیابد و مال همه گان شود. چنان که این اجازه را به هنر و اندیشه نیز نه می دهد. هرگاه اخلاق از دین ارتزاق کند و مهارش به دست دین باشد، نه می تواند رشد کند و به سایر حوزه های اجتماعی پر و بال بگستراند و "اخلاق مدنی" بیافریند. از سوی دیگر هرگاه ایستگاه اخلاق فقط یک دین رسمی باشد، رسمیت آن دین، و اخلاقِ حاصل از آن دست و پای بسیاری از امور فرهنگی را می بندد. در نتیجه هنرها به مرور از آن جامعه رخت برمی بندند و این خود، بر اخلاق تاثیر می گذارد و آن را سخت و خشک و از لحاظ محتوایی کوچک می کند.

از آن رو که در جامعه ما اخلاق، اخلاق یک دین است، رسمی بودن دین مشکل عظیمی برای اخلاق به وجود می آورد: هرگاه منبع اخلاق یک دین رسمی باشد، محتوای آن نفوذ ناپذیر و دستوراتش به کلی شدن و انتزاعی شدن میل پیدا می کند. واقعیت های متکثر اجتماعی مثل انواع هنرها در درون دستورات کلی و مبهم اخلاق دینی خرد می شوند. ممانعت از اجرای کنسرت شفیق مرید در شهر هرات در ادامه همین روند ویرانساز اتفاق افتاده است. دین رسمی، که به وجود آورنده اخلاق رسمی است، تحمل اجرای یک برنامه فرهنگی جدید را نه دارد.

نگارنده این سطور به این باور است که حوزه عمومی اگر به حال خودش رها شود، هنر، فرهنگ، اخلاق، حتی خود دین و معنویت، به دست سازنده گان اصلی آن (یعنی مردم) پالوده و غنی و اصلاح و در صورت نیاز دگرگون می گردند. مصداقهای عینی زیادی برای این مدعا وجود دارد.

برعکس وقتی دینی در یک جامعه حاکمیت رسمی و بلامانع بیابد- به دلایلی که شرحش رفت- دامنه هنر و خلاقیت های فرهنگی را کوچک می کند. دین رسمی برنده گی بسیاری می یابد: با استفاده از اخلاق برنده اش فهم عامه را در جهت برچیدن هنرها و پاره های حیاتی مدنیت سوق می دهد. نمونه اش همان لغو کنسرت شفیق مرید در هرات است.

اسلام در جامعه ما تاریخ طولانی دارد. از این تاریخ نه می توان غافل شد. منتها اگر تلاش هماهنگ و جدی صورت بگیرد، می توان قوانین مدنی را به جای سنت های دینی نشاند. این جایگزینی مهم است و باید صورت بگیرد- جامعه مدنی و حاکمیت قانون یعنی همین. قانون اساسی افغانستان دولت را موظف می کند که در جهت رشد و توسعه جامعه مدنی و حاکمیت قانون تلاش کند.

رشد هنر، اندیشه، مدنیت و همبستگی ملی به درجات زیادی در گرو همین امر است.