رسیدن به آسمایی : 05.12.2008؛ تاریخ نشر در آسمایی :  06.12.2008

 

نعمت حسینی


یادی از استاد اعظم عبیدی

 

باز هم تندباد مرگ ، بر در کلبه ی  یک نویسنده دیگر مان کوفتن گرفت و کلبه اش را ویران نمود.

بازهم تندباد و طوفان نیستی زای مرگ ، بر نخلستان ادبیات مان وزیدن گرفت و قامت نخل دیگری از این نخلستان را دوتا کرد .

و باز هم خنجر بران مرگ بر گلوی قلم به دست دیگرمان ساییدن گرفت و او را راهی دار نیستی نمود.

آری، مرگ این نامهربان و این همیشه بی رحم! این بار سراغ استاد اعظم عبیدی، یکی از قلم به دستان و دستاننویسان واراسته و پیشگام مان را گرفت و او را راهی دیار نیستی نمود- محمد اعظم عبیدی نویسنده و قلم به دست مان را که هرگز برای خاطر زورمندا ن دنبال سوژه و موضوع نگشت؛ محمد اعظم عبیدی،  نویسنده و قلم به دست مان را که هرگز در ستایش کرسی نشینان واژه گان را پهلوی هم نچید؛  نویسنده و قلم به دستی که هرگز برای طناب دار به دستان و صاحبان گشتارگاه ها، سر تعظیم خم نکرد و قلم اش را در خدمت آنان قرار نداد.

در آخرین سالهای دهه پنجاه، زمانی که من دانش آموز بودم ، استاد اعظم عبیدی را برای اولین از نزدیک دیدم . ایشان استاد مضمون « اساسات تعیلم و تربیه» مان بودند . استاد با وقار و مودب، استاد آگاه و با ادب. استادی با سر و وضع آراسته و زیاد با نظافت.

پس از ختم آموزش ، بارگران زنده گی و غربت ذهنی در وطن ،حال و مجال را از من گرفته بود، تا به پیشگاه آن استاد گرانمایه و فرزانه می رفتم و سر تعظیم فرود می آورم.

اما در این جا، در این غربت حضوری و دایمی، برای گم شدن از این غربت حضوری و دایمی، سراغ بزرگان و قلم به دستان پیشگام مان را گرفتم و با ایشان مصاحبه هایی نمودم . از آن شمار سراغ استاد محمد اعظم عبیدی را نیز گرفتم . با ایشان نه تنها مصاحبه نمودم ، بل همواره از ورای تلفن از صحبت آن استاد گرانمایه و عزیز لذت می بردم می آموختم و از هم صحبت شدن با ایشان به روزگاران شاد و بی غمی در می افتادم . به یاد دوران گذشته ، به یاد دوران بدون خون و باروت.

چون تکیه گاه جناب استاد عبیدی واقعاً علم و دانش بود و ادبیات، لذا زره یی از بیماری حس خود بزرگ بینی در ایشان دیده نمی شد. استاد در لحاف بیماری های رایج روزگار؛ چون بیماری زبانی و سمتی خود را نپیچیده بود. با آن که زادگاه اجدادی اش در شرق کشور  بود، اما این شهر زاد قصه گوی کودکان سرزمین ِخون چکان ما، داستان کوتاه بسیار و نیز شمار زیادی قصه برای کوکان به زبان فارسی دری نگاشته است. با آن که از تبار شناخته شده و نیاکان نامدار بود، اما هیچگاهی افتخار بیجا به نیاکانش و کارنامه های آنان نمی نمود.

تا جایی که خبر دارم صدها قصه و داستان کوتاه ایشان که برای کودکان کشور نوشته اند، در آرشیف رادیو افغانستان موجود اند. امید وارهستم، که باز مانده گان زنده یاد استاد عبیدی در چاپ آن به گونه کتاب همت گمارند- چه کاری است سخت ارزشمند.

روان این استاد گرانمایه ام و این نویسنده فرهیخته و خدمتگار بسیار صادق و ارزشمند تعیلم و تربیت کشور را شاد میخواهم و به باز مانده گان شان و جامعه فرهنگی و معارف کشور تسلیت عرض می دارم.