رسیدن به آسمایی: 06.05.2010 ؛ نشر در آسمایی: 06.05.2010

این زنده گینامه توسط آقای  شریف اعظمی فرزند استاد اعظمی هنگام مراسم تدفین  ایشان به حاضرین مجلس قراأت شده بود که ما آن را به نقل از مجله «درد دل افغان» منتشر می سازیم و از همکاری جناب داکتر توفیق اعظمی که در این زمینه با ما کومک نموده اند ابراز امتنان می نماییم.

محمد عزیز خان اعظمی - معلمی که محبت از تبسمش می بارید*

پدرم، مرحوم محمد عزیز خان اعظمی ولد محمد اعظم خان در سال1293 هجری شمسی در قلعه حسن خان چهار دهی( کارته چهار امروزی) تولد یافتند و در آغاز زنده گانی پدر شان فوت کرد و از نعمت داشتن پدر مهربان محروم شدند. در سن 8 ساله گی به شهر کهنه کابل، به خانه موروثی پدر محروم شان نقل مکان نموده، و در همان سال شامل مکتب استقلال شدند و دوره تعلیمات ابتدایی خود را در همان مکتب تکمیل نمودند. 13 ساله بودند که شامل دارالمعلمین شدند در سال1309 (مطابق 1930 م) فارغ التحصیل گردیده به حیث معلم در لیسه غازی مقرر شدند و دو سال بعد به حیث سر معلم مکتب دهزنگی (هزاره جات) تعیین گردیدند که در آنجا اساس یک مکتب را که فکر میکنم اولین مکتب بود گذاشتند. پس از مدت دو سال خدمت در آنجا، در لیسه استقلال به حیث معلم شامل کار شده و در ان لیسه 14 سال خدمت کردند. در سال 1942م نظر به لیاقت ، دیانت و صداقت ایشان علاوه بر وظیفه معلمی در مکتب استقلال، از طرف ملکه وقت به حیث معلم خصوصی شهزاده ها و شادخت مریم استخدام شدند که برای مدت چندین سال معلم خصوصی انها بودند. ایشان در سال 1949م در لیسه حبیبیه به حیث معلم مقرر گردیدند و مدت 22 سال این وظیفه را دوام دادند. در طول دوره خدمات شان در ساحه معارف، به اخذ نشان های خدمت و صداقت مفتخر شدند و در اواخر خدمت طولانی ایشان به معارف کشور از طرف وزارت معارف وقت به پاس خدمات بی شایبانه شان یک مکتب ابتدایی در شهر کابل به اسم ایشان مسمی گردید.
پدر مرحومم بعد از چهل سال خدمت در معارف افغانستان به عمر شصت ساله گی به رتبه اول دولتی تقاعد نمودند. در دوران تقاعد خویش نیز خدمات دینی، اجتماعی و عرفانی را ادامه دادند، چنان که در قسمت اعمار مسجد عمر جان صاحبزاده در کارته چهار کابل
 سهم مهمی داشتند و تا آخر اقامت شان در کابل با امانت داری مسایل مالی و اداری مسجد را به پیش میبردند. ایشان در ایام تقاعد به همرایی مادر ما به زیارت حج بیت الله نیز مشرف گردیدند.
بعد از اشغال وطن ما توسط روس ها و عمال داخلی شان، تحمل اسارت بیگانه را نکرده، ترک دیار نموده و آواره کشور های بیگانه شدند، در سال 1982 به امریکا مهاجرت نموده با همسر خود در شهر های لاس انجلس و فینکس مقیم کردیدند و بر علاوه عبادت روزانه به تعلیم و تربیه نواسه ها مشغول شدند، بالاخره به تاریخ 14 اگست 2001 در اثر بیماری دوامدار چشم از جهان بستند.
پدر مرحومم در تعلیم و تربیه فرزندان خود، اهتمام جدی داشتند و از ایشان چهار پسر و چهار دختر به جا مانده است که همه شان مدارج عالی تحصیلات را به پایان رسانیده اند و شخصیت های مفید و فعال اجتماع خود می باشند.
پدر مرحوم من علاقه مفرطی به تعلیم و تربیه داشتند، ایشان معلم بودند، معلم زیستند و معلم به حق پیوستند.
اگر چه از نگاه مادی پدر مرحومم بهره ی چندانی نداشتند اما از نگاه معنوی از غنی ترین افراد اجتماع بوده اند

***

 

* یادداشت  : وقتی تصویر استاد مرحومم را دیدم  تبسم همیشه گیی را که بر لب داشتند و از آن محبت می بارید ، در ذهنم مجسم شد. وقتی فوتو کاپی زنده گینامه استاد را که در «درد دل افغان» نشر شده بود، خواندم، دیدم در پایان آن آقای سراج وهاج هم یادداشتی نوشته و ایشان نیز از آن تبسم یاد  کرده اند، به همین سبب بر آن شدم تا این «ویزت کارت» استاد را در عنوان نیز بیآورم. فراموش نشود  زمانی که بیشتر ترس از معلم یک معیار بود، این تبسم ملایم و پر از محبت  که در شاگرد احترام قلبی و واقعی را بر می انگیخت- چنانی که پس از دهه ها نیز فراموش نشود، ارزش بسیار کسب می کند-  روان  استاد مهربان  مان  شاد و همچنان پر تبسم باد!

            حمید عبیدی