رسیدن به آسمایی:01.2008 .21؛ تاریخ نشر در آسمایی :01.2008 .21

مسعـود اطـرافی

" اشک وباران"

افزایش درد دیگری بر درد های زبان و هنر و فرهنگ ما

 

هراثرهنری یک پیغام است وبدیهی است،که این پیغام ازپیغام ده = هنرمند،به پیغام گیر = خواننده،شنونده وبیننده باید برسد.

با این حساب پیغام ده وپیغام گیربه پیغام بخش=رادیو وتلویزیون و تیاترو نشریه ها و بنگاه های نشراتی و...احتیاج دارند وخط پیغام ده وپیغام گیر روشن است،یکی پیغام میدهد و دیگری میگیرد ولی میمان پیغام بخش،که نقش وی در بین چه است؟

اکثراُ پیغام بخش ها تاجروکسبه اند و بیشتر به جیب هایشان میاندیشند تا به روند زبان و هنر و ادب و فرهنگ جامعه واین مطلب را میتوان در بسیاری از کتابهای،که دربنگاه های نشراتی افغانها در پیشاور پاکستان چاپ شده اند به خوبی نشاندهی کرد. وآنهم با این فورمول ساده: هرکه پول داد هر چرندی را که خواست برایش چاپ میکنند، تا نفع ببرند و این فایده اگر معنویات جامعه را لگد مال هم کند برایشان مهم نیست،مهم اینست که ضرر نکنند. بگذریم.

زمانی درکابل،ریاست نشرات وزارت اطلاعات و فرهنگ کتابهای معدود ومحدودی را که چاپ میشد سانسور میکرد و ما رژیم را به خاطر این عملش انتقاد میکردیم ولی من اکنون به این عقیده ام، که یک چنان سانسور هایی برای این چنین چریات قالب زده به نام شعر و داستان و...و...بایست باشد و آنهم به خاطر جلوگیری از ابتذال گرایی در زبان و هنر وفرهنگ ما و لاغیر.

اگرچه عهد کرده بودم،که منبعد به جز شعر- به همان مفهومی که من به آن باور دارم- نقد نکنم . ولی ناگزیر شدم مجموعۀ "اشک وباران" خانم عارفۀ بهارت را که در سال 1379خورشیدی توسط موسسۀ انتشارات الازهر چاپ شده است بررسی کنم.

عرض کردم ناگزیر شده ام ! من ازتعهد و التزام واز اینگونه حرفها که از کثرت استعمال نا بجا و نادرست دهن پرکن و بی مصرف و تو خالی شده اند بیزارم وهمینطور هیچگونه ادعایی هم ندارم ولی مسوولیت من و نسل من به من حکم میکند تا از ابتذال در برابر زبان و

هنر و فرهنگ ما به پا خیزم و به آنانی که خیال میکنند شاعر و نویسنده هستند بگویم: دهنت را با آب گلاب هفت بار آب بکش و آنگاه نام شعر و زبان فرهنگ ما را بگیر.

مبرهن است، که شگوفایی زبان و هنر و فرهنگ نتیجۀ قرنها تفکرو تلاش یک ملت است بخاطر باروری زبان و هنر و فرهنگش وهر فرد ملت حق دارد جلو هر آبکش نکردۀ را بگیرد که با معنویاتش بازی میکند و شاید این است مسوولیت کسی که کار هنری میکند و اگر قلمبه ترش را بخواهید همان "تعهد،التزام" و....

با این گفته آمده ها میرویم سراغ کتاب "اشک و باران" خانم عارفه بهارت. هان! یک نکته را از خانم بهارت میپرسم و آن ا ینکه من در چند واژه نامۀ فارسی ، که دم دست بود ، مثل: فرهنک عمید ، فرهنگ صبا، فرهنگ آنند راج، غیاث اللغات و فرهنگ فارسی داکتر معین واژۀ "بهارت" را نیافتم و "بهار" بود، که سانسگریت است و معنی بت خانه را میداد  -  با بهار(پهلوی)، که معنی اولین فصل سال خورشیدی را میدهد اشتباه نشود- و یکی هم "مهابهارت" بود، که هند مادرمعنی شده بود. بهر حا ل امیوارم خانم بهارت مرا در روشنی قراربدهند،که ت تخلص شان از چه زبانی است؟

" اشک و باران" را با چند محک ورق میرنیم:

یک - تاثیر گیری ها

 د و - ضعف های ناشی از جهانبینی

سه - عدم دقت

 و حرف اخیر

تاثیر گیری ها:

خانم بهارت در " اشک و باران" خواه مخواه  تاثیر گیریهای دارد ولی گاهی  این تاثیر گیری ها میرود به سوی خدا نخواسته(!) سرقت ادبی- که جرمیست غیر قابل بخشا یش- به گونۀ مثال:" آیینه را و آب را سلامی دوباره خواهم داد" ص3 کتاب.

" به آفتاب سلامی دو باره خواهم داد" فروغ،تولدی دیگر

" زنده گی رسم خوشایند ی است/ زنده گی بال و پری دارد با وسعت مرگ"ص13کتاب.

این د و مصراع از شعربلندی زیر نام "صدای پای آب" مرحوم سهراب سپهری است.

خانم بهارت در پایان این قطعه که از برکت شعر سپهری میتوان شعرش خواند میگوید-البته از روی کتاب سپهری مرحوم (!) "زنده گی چیزی هست/که میان قفس تنهایی/دیرگاهیست فراموش من است"ص 13 کتاب.

اگر چه مرحوم سپهری در " صدای پای آب" وارونۀ مصراع های خانم بهارت را گفته است(!) " زندگی چیزی نیست که لب تاقچۀ عاد ت از یاد من و تو برود"

خانم بهارت از این دست ابتکارات زیاد دارند،به طور نمونه: " ای همیشه ترین/ برگرد و با بهار بمان تا که وا کنی/ شهـرنشاط بر دل سودایی بهار"ص 50 کتاب.

واز مرحوم نادرنادرپور: " ای آشنای من/ برخیز وبا بهار سفر کرده باز گرد/ تا پرکنیم جام تهی از شراب را" و باز در هین صفحه مصراعی از " احمد شاملو" را میبینیم : ماندن حکایتی بود"

جالب اینجاست ، که گذشته از همین دو قطعه در " اشک و باران" که به شعر نزدیک اند بقیه یک قلم شعر نیستند وبه یقین به خاطر داشتن مصراع های از شعر شاعران معاصر ایران.

اگر چه در " اشک و باران" خال خال تصویری،تشبیهی،استعارۀ به چشم میخورد ولی باید معتقد شد که " با یک شگوفه باغ ، بهاران نمیشود" با آنهم بخشی از تصاویر خانم بهارت را در اینجا نقل میکنم : " و از تقویمش بهار را / به ضرب تیغ کنده اند" واین همان تصویر زیبایست از حکومت طالبان که از تجلیل نوروز با ضرب شلاق جلو گیری میکردند.

باید گفت که از اینگونه تصاویر و مصراع ها در کتاب خانم بهارت معدود هستند و از شمار 6 و7 نمیگذرند.

من عقیده دارم که شعر امروز ما را نمیتوان با معیار ها و محک های شعر دیروزیان  بررسی کرد.در شعر امروز که بایست مضمونی یک پارچه داشته باشد در آن اگر بیتی یا تصویری زیبا بود آنرا " بیت الغزل" گفت و....

 

ضعف های ناشی از معـلومات:

من این معلومات را ( آگاهی چند بعدی از زمین و زمان) خوانده ام. خانم بهارت در " اشک و باران" حرفهای دارند که خنده بر انگیز میشوند، مثل: " غم کوچ قناریها / غم کوچ اقاقی ها "

نمیدانم  خانم بهارت در کجای دنیا ، قناری( کنری) آزاد دیده اند؟ و گیریم ، که اگر قناریی از قفس آزاد شد و چند پرواز بلند و کوتاه کرد آیا به آن میتوان گفت کوچ؟ ولی ازکوچ " اقاقی ها " دیگر گند ش را درآوردن است. اقاقی ( به فتح اول) درختی است، که در افغانستان آن را " اکاسی " میگویند،که گل هایی به رنگ سفید دارد و گل آن را که بسیار خوشبو و خوش طعم است اطفال میورند. گل آن را " گل بسم الله " هم میگویند.

و یا: " از آبی سپید گذشتم " این دیگر چیست؟ " جیغ بنفش " است؟!یا " گاو اشتر پلنگی "(!)

و یا : " تراوت نگاه تو " که طراوت باید میبود. " چلچه " که مقصد  " چلچله " بوده است! که در افغانستان به " جل " مشهور است وبرای آوازش آنرا در قفس نگهمیدارند . بگـــذریم.

و حرف آخر :

خانم بهارت در پشت جلد کتاب " اشک و باران " مژده داده اند، که کتاب دیگری هم دارند، که به چاپ آن اقدام  خواهند کرد و من به ایشان و دیگرانی ، ما نند خانم عارفه بهارت فکر میکنند ، شعر گفته اند مشوره میدهم ، که : یکبار در رشتۀ دیگری غیر از هنر خود را  آزمایش کنند شاید شاید استعدادی در ایشان باشد و شگوفان شود و از آن طریق بتوانند خدمتی انجام بدهند در حالی که با چاپ کتاب ، به عقیدۀ خود شان شعر، گذ شته از این که دردی را مداوا نمیکنند درد دیگری هم به درد های بیشمار و کشندۀ زبان و هنر و فرهنگ ما می افزایند.

                                                         شعر ما جرس بیداری ملتها باد!