محمد فیروز خاور

این نوشته را در 1381خورشیدی نوشته ام اما درجایی منتشر نشده است-
اکنون میخواهم آن را در سال مولانا پیشکش دوستداران مولانا کنم !

شمس کی بود !

شمس تبریز که مشهورترازخورشید است
من که همسایه ء شمسم چوقمرمشهورم (مولانا)

کی بود این شوریده مرد عالم سوز؟
که خداوندگارمعرفت ما مولانا جلاالدین محمد را به این همه شوروعشق وسماع کشانید .آیا چه رازی در دیده گان این صوفی وارسته نهان بود که مولانای مارا در نگاه نخستین مسحورکرد- نه این سحر نمیتواند  باشد، زیرا جادونمیتواند با خداوندگار بلخ که زمانی مریدانش او را محمد دوم میگفتند پهلو بزند. از چشمان شمس عشق میتراوید عشقی که بسیاری مشایخ آن روزگار تاب احساسش را نداشتند. تنها جلال الدین محمد چنین عشقی رادرک میکرد و این شمس بود که میدانست این عشق چه گونه است.

مفخر تبریزیان شمس حق آگه بود کزغم عشق این تنم برمثل موست موست

ازتاریخ تولد شمس سند ی در دست نیست ؛ وفا ت (645 هجری قمری).
افلاکی میگوید :
آن چه دردست است شمس در صبح شنبه 26 جمادی الاخر سال 644 هجری قمری وارد قونیه شده است.
شمس به قول افلاکی فرزند علی بن ملکداد است ، بنابر بعضی ماءخذ از درویشان خلیفه ابوبکر سله باف و به روایتی دیگر ازدرویشان رکن الدین سجاسی یکی از خلفای قطب الدین ابهرمنسوب به سلسلهء  ابهریه که یکی از شاخه های طریقت "خلوتیه" میباشد ، است.
و در کتاب " مقالات شمس" که نسخهء خطی آن در موزیم استانبول موجود است،  شمس  خود در این کتاب میگوید :" من در تبریز خلیفه یی به نام ابوبکر داشتم ، که سبد میبافت و از این راه زنده گی به پیش میبرد ، از نزد او مقاماتی نصیبم شد ولی در من چیزی بود که شیخم آن را نمیافت ".
اگر جاودانه گی نام شمس را بعد از دیدارش با مولانا بدانیم این را نمیتوان پنهان کرد که زنده گی جدید مولانا از عشق او درخشش تازه یی یافت .
شمس پروای این را نداشت که نامش جاودانه بماند میگفت :
" گونماند از من این نام چه خواهد بودن "؟ در رسالهء سپهسالار آمده است :
شمس از نظر نزدیکی وعشق به خدا مثل موسا( ع ) و در زهد وعشق به مردم به عیسا( ع )مانند بود.
تا روز برخورد با مولانا کس به اسرار و مدارج عشق او آشنا نبود با وصف این شمس بردباری خودرا حفظ میکرد.

بگفتم شمس تبریزی کیی ؟ گفت !
" شمایم من شمایم من شمایم "
شمس با بسیاری از شیخ های زمان خود مجالست داشته است اما هیچ کدام به گونهء قابل حساب بر او اثر گذار نبوده اند.
شمس بر مشایخ همروزگاراش چنان میدیده است که از بالا به پایین نگاه کند- میگوید :
" هر کس از شیخ خود حرف میزنند ولی ما ازآنانیم که در عالم رویا ، شخص پیغبر خرقه برما پوشانیده است واین نه ازآن خرقه های است که که دریکی دو روز کهنه گی پزیرد ، زیرااین خرقه صحبت است
نه صحبتی که در فهم بگنجد ونه به دیروز و امروز وفردا محدود میشود ، مگر عشق به دیروز و امروز چه کاری دارد.
واین بیت ازغزل مولانا را میتوان اشا رهء دانست از وقوف شمس در اسرار رسول الله (ص) که شمس

خودرادر عالم رویا خرقه پوش ومرید محمد (ص) میداند :


شمس تبریزی تویی واقف اسرار رسول
نام شیرین تو هر گمشده را درمان با د

افلاکی درکتاب خود مینویسد :
شمس دربغداد با اوحد الدین کرمانی یکی از شیخ های آنروزگار دیداری داشته وشمس پرسیده در چه حالی اوحدالدین جواب داده !
ماه را در آب میبینم یعنی زیبایی را در زیبایی تماشا میکنم ، بعد شمس گفته !
اگر پشت گردنت دمل نبرامده ، سربردار وبه آسمان نگاه کن ! چرا به آسمان نگاه نمیکنی ؟
یعنی حقیقت رادرحقیقت باید جست.
اوحدالدین باشنیدن این سخن ازشمس تحت تاثیرش قرار گرفته ، درحالیکه شیخ کبیر صدرالدین قونوی متوفای1274- ع – وصیت کرده بود تا مریدانش سجاده اش را روی قبر اوحدالدین بیاندازند.
شمس در مورد صدر الدین ومرشد او ابن عربی نیز نظر منفی دارد ، در مقالات آمده است .
" شیخ محمد ابن عربی انسان درستی بود ویکی از مردان حق به شمار میرفت اما با اصل متابعت آشنایی ند اشت در هر حال من از او فیض ها بردم اما با فیوض شما مولانا شباهتی ند ارد".

***
شمس هم مثل مولانا با فلسفه و فلاسفه آشتی نا پذیر بود ازنظرشمس رسیدن به حقیقت فقط از طریق تسلیم و عشق ممکن میگردید .
او میگفت : " حد یث کوچکی ازمولانارا به هزاران رسالهء کوشیری وقریشی وکتاب های دیگر عوض نمیکنم ، همه آنها فاقد لذت و ذوق اند".
به عقیده شمس دانش صرف یک واسطه است هدف نیست ومیگفت حتی دانش از نگاه این که بیا نگر ناتوانی خود است – میتواند جالب باشد ، ششجهت لبریز ازنور خداست وفلاسفه هنوز در بین زمین و آسمان دست و پا میزنند...
فلسفه به ده عقل اصرار دارد که این ده عقل کایینات را احتوا میکند .. اهل فلسفه از آنچه که در دسترسشان قرار ند ارد شگفتی زده نمیشوند اماآنچه که مایه شگفتی آنها است این است که در پندار خود به چیزی دست یافته اند، آنرا محکم میگیرند واز ان حرف میزنند .
از این سخنان شمس چنین بر می آید که شمس از فلسفه وفلاسفهء روزگارش به خوبی آگاهی داشته است.
شمس از اینکه اهل فلسفه عقل را به رهبری انتخاب کرده وآنگاه کاری های میکنند که دور از پذیرش اندیشه است اظهار تعجب میکند.
شمس درمورد آنانیکه روز حشررا برای جسم نه بلکه بر روح قا بل تطبیق میدانند ، محکم در اشتباه میداند
****
شیخ شهاب الدین سهر وردی پیشرو اشراقیها درمورد شمس چنین میگوید :
" شهاب چگونه میتواند کافر باشد که دلش مالامال نور است تنها در برابر شمس میتواند کافر باشد ،
وقتی به شمس رسید دیگر در قبال معبود به ماه تمام تبد یل میگردد " ..
شمس اهل دل بود و به دل عشق میورزید .
مولانا میگوید :
شمس الحق تبریزی با غنچه ء دل گوید
چون بازشود چشمت بیننده شوی با ما

شمس که از پیشروان انسا نگرایان بود – میگفت :

" همه چیز فدای انسان باد وانسان فدای خودش ، مگر خداهرگز گفته که ما آسمانها و عرش را والاتر از انسان آفریدیم " ؟ ...
" اگر به عرش برآیی ویا در اعماق زمین راه یابی ترا مرتبتی نیست به دل ره یاب ویا با صاحب دلی مونس باش همه گی حرفهای پیامبران به همین راهیابی به دل خلاصه میشوند ، وقتیکه انسان خودرا یافت همه چیز را یافته است"..
*****
شمس واقعا" انسان بس بالا بود ، به خورشیدی میماند، او میگفت :
" اگرانچه در باطن من است ظاهر شود تمام عالم یکرنگ میشود ، شمشیر هم نخواهد بود وخشم هم مگر اراده خدا نرفته است که دنیا را به یکرنگ در نمیاورد " .
واقعا" شمس عجیب بود حتی او گاهی در قید کفر و ایمان نیست – میگوید :
من کافرم تو مسلمان اما مسلمان در بطن کفر است در جهان کافر کجاست بنمای سجده اش کنم "
******
خلاصه شمس تمام اضداد را درنفس خود گرد آورده بود،او تمام نما های هستی را در وحدت وجود میدید ...





منابع :

فرهنگ : مجله وزرارت اطلاعات و فرهنگ شماره 5-6 1368 خورشیدی – مقاله شفیع رهگذر
- مقدمه گزیدهء غزلیات شمس از بدیع الزمان فروزانفر .
- دیوان غزلیات شمس .