13.04.2015

غلام حیدر یگانه

 

مناظره ی دیگر با ساحران

دگر باره، بررررخااااااست از خاک، آن شاهکار

با دستان فارغ بال و فراخ

با ده شمشیرِ «چرا» در اخم هیأتش

پس، فروافتاد «آسمایی» از هیبت

و فرو مرد «پامیر» در پای بیعتش

 

اما، دیگر آثار طلبیدند، ساحران ؛ ستیزه را

دگر باره برررر خااااااست هم از خاکستان، آن بخشایشگر

و حجاب دیگری از نور را برانداخت

و شق القمر کرد، حسن و صراحت را

و هرجا، تکیه می داد، انگشتان اشارتش

ارغوان های پغمان را می کاشتند فرشته گان

 

آنگاه، عصا آوردند و خرسنگ، آن جادوان

و سفرة بهشتی طلبیدند از آستین مروتش

پس، کاسه در خون خویش برد، بانوی هفت خوان:

گواراتان باد، ای دریوزه گران آزززز!

و دیگر کاسه، همچنان، یاد گشاده دستان را در خاک افشاند

و جادوان در انکار، پای می افشردند

 

برررر خااااااست از قعر خاک، آن تنهاترین خلقت، باز

و چه گیسوانش، برمی آشفت پهنای چناران را

چه جرقه ها در سهمش، می سوخت عقابان را

و چه سنگ ها و دیوار ها

هجوم بوسه می بردند بر سایة آسمانش

و گردون گردان، غلت می خورد، غلت

در پابوسی ی هر بند استخوانش

 

در منازل عطشناک آتش، اندر آمد، سپسین بار

آن فرخنده ترینِ ایام، کرامت را

تا افروختن را برافراختن فرمود

و خاکستر های عالم را ریحان، شکفتن

و رود ترک خورده را، مشعله افراشتن ....

 

 

و بررررخااااااست دگر باره از خاک سیه آن نستوه

برخاستنی شگفت که شأن زن را مقدور است فقط

و « هیچ جزع نکرد». (1)

و طعمه می داد، کوسه های رود خانه را

از بند امیر چشمانش

و یاوه گردان شهر را از معناهای دورِ دستانش

و کابل و آدم و عالم حیران، حیران، حیرانش !

 

                        حمل 1394

 

(1)               «مادر حسنک زنی بود سخت جگر آور... چون بشنید،   هیچ جزع نکرد». (تاریخ بیهقی)