29.01.2018

هارون یوسفی

رویا

چی شود اگر که روزی، غم طالبا نباشه

اثر از فریب و مکر و چلی و ملا نباشه

نه جهاد و جبهه باشه، و نه آمر و قومندان

و ترَق تروق به کلی، سر تپه ها نباشه

همه آدما به مرگ طبیعی خود بمیرند

و صدای آمبولانسا سر کوچه ها نباشه

چه شود اگر که مردم، لب پر ز خنده باشند

و به هر طرف که بینی، دو نفر گدا نباشه

همه اهل علم و دانش، همه داکتر و معلم

تو به هر کی رو نمایی، ز پدر، خطا نباشه

به دها نفر مشاور، به دها نفر سخنگو:

به کنار هر وزیری، سر موترا نباشه

همه جا غذا فراوان، همه چهره های خندان

غم روغن و برنج و غم سنگ پا نباشه

چه شود اگر که روزی به "طلوع" نظر نمایی

خبری ز انفجار و گپ راکتا نباشه

و اگر به نیمهٔ شب، تو پیاده خانه آیی

دگه گزمه و تلاشی به "مه تو'" قلا نباشه

به هرات و بلخ و زابل، و به بامیان و کابل

و خلاصه که به هرجا، بروی بلا نباشه