09.01.2018
هارون یوسفی
دعا!
نیت کردم ادا سازم نماز ذات یکتا را
که دیگر گم کند از ملک ما این جنگ و دعوا را
ز تاراج زمین و خانه و موتر چه میپرسی!
ز روی سفره ها بردند نان گرم و حلوا را
همه عشق و محبت را ز دلها شستشو کردند
که کس دیگر نگوید قصه مجنون و لیلا را
اگر این بی کسان دست از سر این خلق بردارند
چراغان میکنم ماتوقلا و باغ بالا را
زمستان آمد و سردی به جان بینوا افتاد
رها کی میکنند این ها حمام گرم سونا را