رسیدن به آسمایی: 01.05.2009 ؛ نشر در آسمایی: 06.05.2009

جاویدفرهاد

روایت ساده‌ای از زبان سارتر

 

"خانواده‌ی خوشبخت"، رمانیست با نگره‌های فلسفی از "ژان پل سارتر".

این رمان دربرگیرنده‌ی ماجرای خانواده‌ی ثروتمندی است به نام "میرون" که در چند کیلومتری شهر زیبای "ژنو" زند‌گی می‌کنند.

چهره‌های مرکزی در این رمان "توماس میرون" (پدر خانواده که کارگاه مبل سازی دارد) خانم "میرون" (مادر خانواده) "مارگریت" (دختر زیبای میرون‌ها) "ژوزف نورل" (کارگر ساده؛ اما باهوش که عاشق مارگریت است) و کنت "اورنیس" (شوهر مارگریت).

فشرده‌ی ماجرا:

"ژوزف نورل" کارگر ساده که در کارگاه مبل سازی توماس میرون کار می‌کند، عاشق "مارگریت" دختر زیبای توماس میرون می‌شود. ژوزف، از این که کارگر ساده و فقیری است، هرگز ماجرای پنهان عشقش را برای مارگریت و خانواده‌ی میرون‌ها فاش نمی‌کند. پنهانی به "مارگریت" عشق می‌ورزد و فداکاری های بی حد و حصری را برای دستیابی مارگریت به خوشبختی ،انجام می‌دهد.

سرانجام خانواده‌ی میرون‌ها دخترشان را به کنت ثروتمندی به نام "اورنیس" به زنی می‌دهند. ژوزف از فرط بیچارگی می‌گرید و با انگیزه‌ی شکست در عشق، تنهایی را تجربه می‌کند.

"مارگریت" پس از ازدواج با کنت، آگاه می‌شود که همسرش قاتل است. او تا پایان حیات این راز را در گورستان ذهنش دفن می‌کند. ژوزف تصادفی از این راز آگاه می‌شود. در پایان ماجرا ،ژوزف قصه‌ی پنهان دلداده‌گیش را برای "مارگریت" فاش می‌سازد؛ اما مارگریت بر بنیاد سنت‌های ناپسند اجتماعی وتفاوت طبقاتی که بین آن دو دیوار کشیده، از پذیرش این عشق و ازدواج با ژوزف انکار می‌کند و سرانجام هر دو انتحار می‌کنند.

شخصیت‌ها در رمان چگونه‌اند؟:

ژوزف: کارگر نیرومند، ساده و نمادی از ایثار و جوانمردی است. او با آن که می‌داند تفاوت‌های طبقاتی و اجتماعی سد بزرگی میان او و آرزوهایش کشیده است؛ اما هم‌چنان به عشقش نسبت به مارگریت باور دارد و برای فراهم ساختن زمینه‌های خوشبختی او فداکاری می‌کند.

مارگریت: دختر زیبا و معتقد به اصول خانواده‌ی خود است. با آن که از شوهرش کنت "اورنیس" نفرت دارد، مشقت زندگی با او را تحمل می‌کند و به خاطر پابندی به اصول دست و پاگیر اجتماعی، جانش را از دست می‌دهد.

کنت اورنیس: نمادی ازخودپرستی و تندیسه ای از کبرونخوت است. خودخواهی و غرور نامتعادلش، تمام انگیزه‌های انسانی را در وجودش، نابود کرده است.

توماس میرون: پدر مارگریت و سخت معتقد به اصول و قراردادهای اجتماعی حاکم بر جامعه.

خانم میرون: مادر مارگریت و شخصیت جنون‌زده‌ای که تنها به ثروت و عظمت ظاهر افراد فریفته می‌شود و پول و شهرت، محکی برای سنجش افراد نزد وی است.

روایت سارتر چیست؟:

بحث سارتر در این رمان، بحث انتقادی است. سارتر می‌گوید:

"جهان ما، جهان رنج و بیدادگری است؛ این بیدادگری‌ها از خود ماست و این ما هستیم که به بیدادگری تن می‌دهیم." (1)

سارتر به طور فطری، فیلسوف دل‌زده از جهان نیست؛ اما نگرش ماهوی به واقعیت‌ها، تلخی‌ها و بیدادگری‌های را که زاده‌ی اصول و معیارهای خودساخته و خودبافته‌ی انسان است، نشان می‌دهد.

سارتر در این رمان (خانواده خوشبخت) انسان را به عنوان موجود آرزومند و نیازمند خوشبختی مطرح می‌کند که می‌خواهد به امیال فردی‌اش برسد؛ اما ضوابط دست و پاگیر و معیارهای وضع شده‌ی محدود که ساخته‌ی فکر انسان است، در برابر خوشبختی و رسیدن به امیالش سد می‌شود:

"همین قید و بندها است که اجتماع را بدبخت کرده، انسانی که ذی وجود نیست و مقررات غلط اجتماع دست و پایش را بسته و از آزادی محروم است. یک روز آدم سرسام زده ای پشت میزی نشست و قانونی نوشت، دیگران هم فکر او را پیروی کرده‌اند، این قانون‌ها (معیارها) برای مردم سنت و عادت شده و به صورتی زشت، دست و پای ما را بسته است." (2)

"ژوزف نورل" و "مارگریت" در ماجرای حکایت "خانواده‌ی خوشبخت" دو انسانی‌اند که باوصف داشتن آرزوهای بلند برای رسیدن به خوشبختی، در محدوده‌ی معیارها و قانونمندی انسان‌های همزادشان گیر مانده‌اند.

همزادان ژوزف و مارگریت با قانون "سرسام زده‌"ی شان به قول سارتر، انسان‌هارا قربانی می‌سازند و شاید هم این ماجرا تا پایان حیات ادامه می‌یابد.

سارتر در این رمان، مفهوم" تنهایی آدم‌ها" را که از اثر تباهکاری‌های قانون به وجود آمده و قانون را نیز وجدان بشر ساخته، در یک رابطه‌ی ساختاری و با تسلسل موضوعی پی می‌گیرد و می‌نویسد:

"این همه تباهکاری‌ها را قانون مرتکب شده و قانون را وجدان تو ساخته، اکنون از وجدان تو که پناهگاه بود، به کجا باید متوسل شد؟!" (3)

انسان آرزومند سارتر در رمان "خانواده خوشبخت" نمادی از هستی نوستالژیک است که با حسرت، در تارهای عنکبوتی خودش دست و پا می‌زند و برای مهار خوشبختی‌اش، هر روز قانون وضع می‌کند و معیار می‌بافد.

سرانجام سارتر با نوعی انتقاد آمیخته با پرخاش، انسان را به پاره کردن قید و بندهای ناشی از قانون خودساخته‌اش فرا می‌خواند و مسیر رهیابی به آزادی را نشان می‌دهد:

"ای انسان‌ها! بیایید این قید و بندها را پاره کنید، تا مثل مرغان در هوای زندگی به آزادی سیر کنید، قانون اجتماع غیر از قید و بند چیزی نیست. این قانون را طبیعت برای ما نساخته، ما خود آن را به دست و پای خویش بسته‌ایم." (4)

 

پانوشت‌:

ژان پل سارتر، خانواده خوشبخت، ترجمه: بیژن فروغانی، چاپ اول، تهران 1384، انتشارات جامی، ص 35.

همان کتاب، ص 167.

همان کتاب، ص 145.

همان کتاب، ص 125.