چند شعر چاپ نشده از ليلا صراحت روشنی

به کوشش فروغ کريمی
با سپاس ا ز:
خانم امينه روشنی
آقای اسمعيل وکيلی
و آقای شريف سعيدی*
 

 


 

...

 آنک

دروگر ها

 باقلب هايی

       از سنگ

               از آژنگ

و داس هايی

         آتش رنگ

شتابناک ميروند

به سروقت خوشه های سبز

و پلک های آفتاب

          می افتد روی هم

             شرم آگين

ماه

  ميگريزد

ستاره ها

      پنهان می شوند

جوانه ها

 می ميرند

                   می ميرند

                         می ميرند

ليلا صراحت روشنی

 


 ليلا

ليلا خورشيد دلت را پوشيده ابری توفانی

آسمان هر چه باريده در جانت کرده زندانی

آسمان هرچه باريده دشت تن تو نوشيده

از کوير چشمت اما چشمه ساری نه جوشيده

هر چه سرودست باران آهنگ مهربانی را

برگوش هايت رسانده شور و حال جوانی را

اما افسوس يک توفان يک ابر تلخ بی باران

منزل گزيده در جانت بی پيغامی از بهاران

بشکن سکوت درونت بخروش بخروش بخروش

بس کن دگر برده باری ای آتشفشان خاموش

ليلا صراحت روشنی

 

 

 

 

 

تاراج

 

عاقبت

 تنديس نامرد را

در چهارراه باورم تراشيدی

وخدا

       گم شد

اين آتشگاه را کی باز خواهد افروخت

اين آتشگاه را کی باز

                    پاس خواهد داشت

سردار فاتح سرما

              سوار بر اسپ ظلمت

پی تاراج ستاره ها آمده است.

 

ليلا صراحت روشنی

 

بهار سوگوار

 

من از ديار لاله های داغ دار می رسم

من از بهار سوگوار می رسم

کتیبهء دو چشم من

خلاصه هزار داستان غمسرشت فاجعه ست

من از ديار کاج های بی بهار می رسم

که دست های سردشان

در دعا

تا خدا

خشک مانده است

 من از جهنم گناه

زسرزمين شعله و شرار می رسم.

 

ليلا صراحت روشنی


بار سنگين

می کشد آخر مرا اين بار سنگين است ای دوست
اين سکوت آتشفشان بغض خونين است ای دوست
می کشد آخر مرا اين ابر دلتنگ درونم
نالهء افسرده در نايی غم آيين است ای دوست
قصه های زرد پاييز دلم شنو خدا را
قصه ء غم را شنيدن، گاه شيرين است ای دوست
می کشد آخر مرا اين غربت و بی همزبانی
بی کسی بی همنوايی، زنده گی اين است ای دوست
گربيايی آفتاب از مشرق شادی برآيد
گرنيايی روز ها چون شام غمگين است ای دوست
کوله بار درد ها آزرده کرده شانه ام را
می کشد آخر مرا اين بار سنگين است ای دوست

ليلا صراحت روشنی

 

معنی

شبی از شبها

که به تاريکی تنهايی بود

زنگ آواز سحرگون تو در گوشم پيچيد

می آيم

می آيم

می آيم

می آيم

به همين زودی ها

سالها شد که من آواره

در دياران لغتنامه

در پی يافتن معنی اين واژه

سرگردانم

ليلا صراحت روشنی

 

زخمی

دست من خونيست

دست من زخميست

من غريبانه درين تاريکره می رفتم

تنها

دلم من می لرزيد

از صدای تاپ تاپ دل خود

حتا

می ترسيدم

ناگهان

به سرراه چراغی ديدم

چشمهايی بود

که به رويم رخشيد

ساقه ء دستی

مثل يک شاخه گل زيبا

دست هايم را می خواند به خويش

خواهشی يا که نيازی به سرانگشتان دستم جاری بود

خوب ديگر

دست من تنها بود

خوشدلانه دست به ساقه ء آن دست سپردم

آه

ای وای

چه شد

شاخه ء تلح زقوم دوزخ بود مگر؟

دست من خونيست

دست من زخميست.

ليلا صراحت روشنی

فاجعه

من در بسيط فاجعه روييدم

دستم پر از شگوفه رويا بود

چشمم پر از نگاه بهارانه

دستی شکست قامت رويايم

دست ببست بال تمنايم

آهی شدم به وسعت فرياد

من دربسيط فاجعه گم شدم

من در بسيط فاجعه گم شدم

ليلا صراحت روشنی

 

 

چند دوبيتی

 

ای يار ترانه کن غم تلخ مرا
گلبانگ زمانه کن غم تلخ مرا
بايد که بهانه يی بود گفتن را
اين بار بهانه کن غم تلخ مرا


ايا شهر غرور و شور و مستی
که بر دست تبه کاران شکستی
تمام زخم هايت بی دوا ماند
تبه گشتی به خاک و خون نشستی
 

 ايا کابل شبانت را سرايم
شکوه آسمانت را سرايم
غرور کوهساران بلندت
غم آواره گانت را سرايم
 

دوچشمم ابر بارانيست، کابل
لهيب درد حيرانيست، کابل
زلبهايم سرودی گر بجوشد
نوای تلخ ويرانيست، کابل

 

گفتم که سرود شو چمن را بسرای
يا اين که شراره شو وطن را بسرای
اکنون که زسوختن به جان آمده ام
ققنوس شو و نوای من را بسرا

 

ديوانه گی چرا زدلم رخت بسته است؟
ميل گناه خسته و درهم شکسته است
گويی تو مرده يی و سزاوار توبه ام
در چشم ذهن خويش نمودی عجوبه
ام

 

 




شعر زيرين در هيچ کدام از دفتر های شعری ليلا صراحت روشنی به چاپ نرسيده است. امکان دارد که اين شعر، قبلأ در يکی از نشريات به نشر رسيده باشد، و اما چون در ين باره اطمينان نداشتم شعر را در کنار ديگر شعر های چاپ نشده گذاشتم.

برای دل دريا


برای استاد بزرگوار لطيف ناظمی به خاطر
پنجاه و پنجمين سالگرد تولدش


در تداوم تصادم فصل های ديوانه
کبوتران گمشده در گردباد ها
بی تاب
از جهنمی به جهنم ديگر
پرتاب می شوند
خاموش.
آنکه باران را صدا ميکند
گلوی تشنه ء توست.
...
در تداوم لجاجت شب وقيح
درگير با سياهترين کابوس
رويای بامداد
"از ظلمتی به ظلمت ديگر"
فرو ميرود
آنکه ضخامت تاريکی را ميبرد
آذرخش نگاه توست
...
در تداوم دست درازی آتش و دود
شهوتناکترين شعله ها
در آغوش می کشند
اندام باغ را
و بستر معصوم گلها را می آلايند
اوراد دفع خيل شياطين
که از ظلمات خاک سوخته ميرويند،
بالا بلند سپيدار های صدای توست.
...
در تداوم مسخ سازی ايمان
غرقه در خون جنازه ء عشق
از کوچه های يخ زده ء دلها
عبور ميکند
وخواب های خاکستری را
تعبيری نيست
جز تداوم يلدا های نشسته در باور.
تپنده ترين دريا
دل توست
که آيه ء مقدس بودن را تلقين ميکند
فردا را
قد قامت نماز پگاهی را.

ليلا صراحت روشنی

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------
*يادداشت: اين شعر ها به احتمال زياد، قبلأ به چاپ نرسيده اند و در واقع، آخرين يادگار های شاعر اند که بدون شک برای همه ی دوستان و دوستداران شعر او بسيار پر ارج و پربها می باشند. از داکتر امينه روشنی و همسر فرهنگ دوستش، داکتر اسمعيل وکيلی بايد سپاس گذار بود که در نگه داری اين يادگار ها تلاش ورزيده و اکنون برای نشر آن ها آماده گی نشان داده اند.
قابل ياد آوری می دانم که در بازنويسی و گزينش شعر ها و سروده های قابل چاپ و هم چنان انتخاب عنوان برای تعدادی از شعر ها، دوست گرامی و شاعر توانا آقای محمد شريف سعيدی با من همياری نمودند که از ايشان سپاسگذاری می کنم.