رسیدن به آسمایی: 30.03.2009 ؛ نشر در آسمایی:  30.03.2009

فیروز خاور

 

دنیای سبز

 

شاعر ترانه میخواند در "بهار " نوروز

خورشید عشق می افشاند کنار نوروز

آهوی مست و عاشق در دشت میخرامد

دنیای سبز بیند گردد شکار نوروز

ماهی دوباره میپردازد به جستجویش

دریا خروش دارد در انتظار نوروز

هرجا دکان گل- حتا باد میخرد گل

چه بیرو بار دارد جوراست کارنوروز

دنیا جدید شد ، از نوروز باستانی

هرجا درخت را بینی بی قرار نوروز

برروزگار سرما نوروزگشت پیروز

ایدل بهار ،آمد زیبا نگار نوروز

 

مثل یک شاعر

 

صدای تلویزیون را بستم

دیربود شعری نگفته بودم

شعرهم عجیب پرنده ء خودخواهییست

تاخودش نخواهد بردرخت ذهنم

نمی شگفد

گذاشتم دست چپم را زیر الاشه ام

تنها سکوت درخانه بود

خودم را نیز ترک گفتم

دریچه های چشمانم را بستم

کاملا شعر را آماده شدم

اما شعر آماده آمدن نبود

شعرهم چقدر خودخواه است

مثل یک ریس

مثل یک وزیر

مثل یک نویسنده

مثل یک شاعر

مثللا مثل شفیق نامدار

مثلا مثل وهاب مجیر