16.12.2016

پرتو نادری

دادخواهی مدنی و تنبان‌های آهنی

چند روز پیش با یکی از مسووُلان جامعۀ مدنی سرخوردم، گفتم: شما که همیشه پوقانه‌های دادخواهی تان برهوا بود و تا می شنیدیم صدای ترقا تراق پوقانه‌ها شما بود که گوش مردمان را کر می‌کرد؛ چگونه شد که در پیوند به روی‌داد افتخارآمیز جوزجان این گونه مهرمدنی برلبت زده اید؟

گفت: نه هرگز‌‍‌! جامعۀ مدنی صدایی هزار رنگ وجدان‌‌های خوابیدۀ سرزمین ماست که خرناس‌اش حتا گوش سازمان ملل متحد وهمه سازمان‌های امداد جهانی را کرکرده است!

گفتم: احسنت!

گفت: گوش توکار نمی‌دهد، این افتخار بزرگی است که امروزه خرناس و جدان خوابیده ای جامعۀ مدنی افغانی در تمام جهان پیچیده است.

گفتم: دوست از ادبیات مدنی خود بگذر و اصل گپ را بگوی!

گفت: به قول هابرماس...

گفتم: دوست، این ماس بازی خود را بگذار! این‌جا جای ماس‌مالی نیست. این سرزمین، سرزمین دوغ‌های ترشیده است.

گفت: احسنت! ماهم ماس‌مالی نمی‌کنیم، بیکار ننشسته ایم. جامعۀ مدنی حوزۀ شفاف است. وقتی این رویداد مدنی آلود افغانی در جوزجان چنان توپی صدا داد و افغانستان در یک لحظۀ به سر خط  خبرهای همه رسانه‌ها جهانی بدل گردید، ماهم تکان خوردیم. جامعۀ مدنی افغانی سخت تکان خورده است!

گفتم: مگرهراس‌ناک از خواب پریدید؟

گفت: احسنت! یک لحظه هم درنک نکردیم. نشست بزرگ نهادهای مدنی فند باز را در پشت دروازه‌های آهنین راه اندازی کردیم و همه سخنان ما از آهن و پولاد بود.

گفتم: پشت دروازه‌های آهنین چرا؟

گفت: برای تدابیر امنیتی.

گفتم: احسنت؛ اما سرانجام در نشست چه شد؟

گفت: پس از گفت و گو‌های دراز و آتشین به این نتیجه رسیدم که در گام نخست باید یک پروپوزل قوی و آهنین بنویسم. برای این هدف با سازمان ناسا تماس گرفتیم تا یک گروه پرپوزل نویس جهانی را به کرۀ مریخ یا سیارۀ دیگری بفرستد تا چنین پروپوزلی نوشته شود!

گفتم: احسنت؛ مگر در مریخ یا سیارۀ دیگر، چرا؟

گفت: برای تدابیر امنیتی پروپوزل نویسان!

گفتم: این پروپوزل برای چه؟

گفت: باید نخست برای تمام فعالان جامعۀ مدنی تنبان‌های آهنین بسازیم با قفل‌های رمزدار!

گفتم: احسنت؛ اما تنبان آهنین برای چه؟

گفت: برای تدابیر امنیتی!

گفتم: احسنت! اما این تنبان آهنین  با داد خواهی چه پیوندی دارد؟

گفت: عجب هفته فهم هستی، تنبان آهنین برای آن که خطر تجاوز بر حقوق بشری جامعۀ مدنی وجود نداشته باشد! وقتی که در برابر تنبان کشی دادخواهی می شود باید جامعۀ مدنی تنبان آهنین داشته باشد تا کشیده نشود.

گفتم: احسنت!

مسووُل جامعۀ مدنی بدونی خدا حافظی به راه خود روان شد.

گفتم: ای وجدان بیدار همیشه درخواب، یک دو پرسش دیگر.

با بی میلی ایستاد.

گفتم در این نشست بزرگ، فعالان حقوق بشر اشتراک نداشتند؟

با خندۀ مسخره‌یی گفت: آه خوب شد پرسیدی، آن ها هم سخت  برنامۀ دادخواهی خود را به راه انداخته اند.

گفتم: احسنت؛ اما هنوز از آنان صدایی شنیده نشده است؛ مگر یورانیوم غنی می کنند؟

گفت: فکر کن یورانیوم، آن هاهم تمام دانش حقوقی و بشری خود را سرهم کردند و پیشنهادی به ریاست جمهوری دادند تا در قرارداد کان آهن آجیکگ تجدید نظر شود و به کشوری داده شود که پولاد اصیل تولید می‌کند.

آه خدای من، این گفتۀ او او مرا چنان به خنده در آورد که در تمام زنده‌گی آن گونه نخندیده بودم.

گفتم: ده کجا و درخت‌ها کجا!

گفت: به گمانم از مرحله بسیار پرت هستی، تو خبر نیستی! کارشناسان به این نتیجه رسیده اند که بهترین پولاد جهان از آهن آجیکک ساخته می شود، باید زود استخراج آن آغاز شود تا پولاد مورد نیاز فراهم گردد.

از خنده دهانم پیش نمی آمد، خوب به یک قسمی برایش گفتم: این پولاد دیگر برای چه؟

گفت: برای تنبان! برای ساختن تنبان پولادین. حقوق بشر افغانستان فیصله کرده است که تا تنبان‌های پولادین برای شان فراهم نشود نمی توانند با اطمینان دادخواهی کند. برای آن که خطر سوراخ شدن تنبان آهنین می‌تواند وجود داشته باشد.

گفتم: مگر آن‌ها مهم‌تر از شما هستند؟

گفت: بدون شک، اگر تنبان آنان هم، آهنین باشد و سوراخ بردارد، دیگر برای افغانستان آبرو نمی ماند، در آن صورت بر حقوق بشری حقوق بشری افغانستان تجاوز خواهد شد. ما که تاریج پنج هزار ساله داریم. نشود که همان داستان ضمانت غچی کک تکرار شود!

هر جمله‌یی را که مسووُل جامعۀ مدنی می‌گفت، مرا از خنده دیوانه می‌ساخت. راهگذران به دور ما گرد آنده بودند و گاه‌گاهی بر سخنان مسووُل مدنی می‌خندیدند. دهن من ازخنده‌پیش نمی آمد. تا این که آقای مدنی با بی حوصله‌گی گفت: این دادخواهی است که از خود راه و  رووش، دارد، اوبجیکتیف دارد و گول دارد گول. دادخواهی تا به گول نرسد دادخواهی نیست!

تا گول گفت: خنندۀ من دوچندان شد. پرسیدم: مگر دادخواهی مسابقۀ فوت‌بال است؟

این بار او به خنده در آمد، خندۀ آمیخته باخشم: دست‌اش را تکان داده گفت: برو برادر تو از مدیریت مدرن چیزی نمی فهمی. گول تا گول فرق دارد، باز خندیدم و این بار حوصلۀ آقای مدنی بیشترنم کشید و با صدای بلند تری گفت: برو برادر تو ره به این کارها چه، برو چند کلمه را مثل قروت، بروت و پروت پیدا کن و شعر خوده بگو! ای چرت و پرت شاعری نیست، دادخواهی است، شاید چند نسل را در برگیرد.

آقای مدنی رفت، دیدم فراخ فراخ گام برمی دارد و دست‌هایش را محکم گرفته در پشت سر اش. من هم به راه خود رفتم. پس از چند قدم دیدم که دست‌هایم را بر پشت سرم خود آویخته ام. متوجه مردم که شدم. دیدم همه مردم نیز دست‌های شان را به پشت سر خود محکم گرفته اند.

قوس 1395

شهرکابل