19.11.2016

پرتو نادری

محمود درویش

( ما قربانیانی هستیم که جامۀ جلاد برتن کرده ایم)

 

جای تردیدی نمی‌تواند وجود داشته باشد که محمود درویش پرچم افراختۀ شعر معاصر فلسطین در جهان است. به گونۀ خاص پرچم افراختۀ شعر پای‌داری فلسطین. گویی محمود درویش و شعر پای‌داری فلسطین دو روی یک سکه اند. آن‌جا که بحثی از شعر پای‌داری فلسطین به میان می‌آید نخستین نام، محمود درویش است که بر زبان‌ها جاری می‌شود و به همین‌گونه تا نام محمود درویش به میان می‌آید، بحث شعر پای‌داری فلسطین نیز در پی می‌آید.

دهکدۀ او «البروه» نام دارد که ناصر خسرو  در سفرنامۀ خود از آن به نام بروه یاد کرده است. این دهکده در سمت شرقی شهر عکا موقعیت دارد. روز سیزدهم مارچ 1941میلادی محمود درویش در این شهر چشم به جهان گشود.

او هنوز شش سال داشت که صیهونستان اسراییل بر این دهکده هجوم آوردند. سال 1948 آن‌گاه که این کودک شش ساله در یکی از نیمه شبان تابستانی هم‌راه با خانواده و صدها تن از اهل دهکده، زادگاه‌اش را در زیر باران گلوله‌ها به سوی لبنان ترک می‌کرد و از میان‌جنگل‌زارهای تاریک می‌گذشت، کس نمی‌دانست که فردا او به بلند‌ترین صدای آزادای‌خواهانۀ فلسطین بدل می‌شود و امر دادخواهی ملت فلسطین را در سراسر جهان فریاد خواهد زد.

این کوچ و آواره‌گی در حقیقت نقطۀ پایان دوران کودکی و بازی‌های کودکانۀ درویش بود، چون او چه در سال‌های که در لبنان در آواره‌گی زیست و چه پس از آن که به فلسطین به شهر الجلیل برگشت دیگر با امواج بزرگ دشواری‌های زنده‌گی و مبارزه  بر ضد صیهونیزم در آویخته بود.  هرچند فلسطینیان با مبارزۀ سرسختانه‌یی، سربازان صیهونیست را از دهکدۀ او پس زدند. آن‌گاه که اهل دهکده به دهکدۀ خود برگشتند دیگر همه چیز ویرانی بود که اسراییلیان برجای مانده بودند.  در این میان محمود درویش دیگر نتواست در دهکدۀ خود زنده‌گی کند و می‌شود گفت او چه در سرزمین خود و چه در سرزمین‌های دیگران تبعیدی همیشه‌گی بود. او در یکی از گفت و گو‌های خود خاطرۀ این کوچ دردناک را این گونه بیان می‌کند: 

« همین که هفت ساله‌گی از راه رسید، بازی‌های کودکانه متوقف شد و من به یاد دارم که چگونه چنین شد؟ تمام ماجرا را به یاد دارم. شبی از شب‌های تابستان که اهالی روستا عادت داشتند بربام خانه‌ها بخوابند، مادرم ناگهان مرا از خواب بیدار کرد. خودم را هم‌راه صدها روستایی دیدم که در جنگل می‌دوم، گلوله از بالای سرمان می گذشت و من از ماجرا هیچ سر در نیاورده بودم. پس از یک شب سرگردانی و گریز، با یکی از خویشانم- که در همه سو پراکنده و گم گشته بودند- به روستای ناشناسی رسیدم که کودکانی دیگر داشت. ساده دلانه پرسیدم؛ من کجایم؟ و برای نخستین بار کلمه لبنان را شنیدم.»  ( wiki.ahlolbait.com)

  آن گونه که در زنده‌کی‌نامه‌هایی که برای او نوشته اند، آمده است: شاگرد مکتب بود که به شعر روی آورد، درست در دوازده‌ ساله‌گی. چهارده سال داشت که در راه مبارزه برضد صیهونیزم گام گذاشت، چنان بود که در شهر حیفا به زندان افتاد و پس از آن پولیس اسراییل پیوسته او را زیر نظر داشت.

نخستین گزینۀ شعری او به نام « گنجشک‌های بی‌پال» به سال 1960 انتشار یافت و این زمان شاعر 19 سال داشت؛ اما این گزینۀ دوم او « اوراق الزیتون» یا برگ‌های زیتون که به سال 1969 به نشر رسید، برای شاعرجوان شهرتی در پی داشت. با همین گزینه بود که او در فلسطین و جهان عرب به حیثث شاعر پیش‌گام پای‌داری به شهرت رسید. بدین‌گونه شعر مقاومت فلسطین در فلسطین اشغالی به صدای بلندی بدل می‌شود و در همین‌جاست که  شعر پای‌داری فلسطین به بالنده‌گی می‌رسد. به زبان دیگر همیشه صدای شعر پای‌داری فلسطین شعر آن شمار شاعرانی بوده است که در سرزمین‌های اشغالی چنان پناهنده‌گانی زیسته اند و به صیهونیزم نه گفته و با شعر خود در برابر تجاوز سخن گفته اند. همین شاعران اند که از تجربه‌های تلخ اشغال سخن می‌گویند، مردم را امید می‌دهند و آنان را به رستاخیز در برابر صیهونیزم فرامی‌خوانند.

بدین‌گونه محمود درویش، امروزه به یک شاعرپای‌داری جهانی بدل شده است. منتقدان عرب او را در سطح جهان با شاعران مقاومت جهانی چون لورکا، ناظم حکمت و نرودا مقاییسه می‌کنند.

 فعالیت های روزنامه نگاری خود را به سال 1961 با سردبیری  نشریۀ الاتحاد آغازکرد.

به سال 1970 جهت آموزش به مسکو رفت و  پس از آن مدت‌زمانی در قاهره زیست. به سال 1971 به بیروت رفت و به سازمان آزادی‌بخش فلسطین پیوست. آن‌جا گاهنامۀ فرهنگی – ادبی« الکرمل» را پایه‌گذاری کرد تا این که اسراییل به سال 1382 به لبنان حمله کرد و محمود درویش به قبرس رفت.

سال‌هایی هم رییس اتحادیه نویسنده‌گان فلسطین بود و در پایه گذاری پارلمان نویسند‌ه‌گان جهان با نوسنده و اندیشه‌پرداز  فرانسه ژاک دریدا هم‌کاری داشت. سال‌های هم عضو کمیتۀ اجرایی سازمان آزادی‌بخش فلسطین بود؛ اما بعداً در اعتراض به توافق‌نامۀ اسلو آن آن سازمان را ترک کرد. او از نظر سیاسی خواهان ایجاد دولت مستقل فلسطین در کنار اسراییل بود. به شعار نابودی اسراییل باوری نداشت. اسراییل را چنان واقعیتی پذیرفته بود. او خواهان براندازی صیهونیزم و خواهان آزادی مادر وطن خود بود. همیشه در هوای یک‌ارچه‌گی نیروهای آزادی‌بخش فلسطین بود. گاهی هم که گروه‌های رزمی فلسطین باهم در ستیز می‌شدند و بعد افرادی از دو طرف کشته می‌شدند، او سخت ناراحت می‌شد. وقتی که گفته بود: « ما قربانیانی هستیم که جامۀ جلاد برتن کرده ایم» شاید اشاره به چنین روی‌دادهای ناخوش برادرکشی دارد. (www.hawzah.ne)

عشق و سیاست که خود همان پای‌داری در برابرصهیونیزم  و سیاست‌های تجاوزگرانۀ اسراییل است، محور اصلی شعرهای او را تشکیل می‌دهند. شعر او با آن روح حماسی که دارد در یک جهت سلاحی است در امر پاس‌داری سرزمین فلسطین و در جهت دیگر، فریاد دادخواهانۀ ملت آوارۀ فلسطین است که صیهونیزم  آنان را از سرزمین شان برون رانده است. شعرهای او نه تنها حنجرۀ رسای فلسطین برای آزادی است؛ بلکه حنجرۀ اندوه آواره‌گان فلسطین نیز هست. شاعر همیشه در تبعید، که خود تجربه‌های تلخ آواره‌گی را از همان هفت‌ساله‌گی تا روزهای آخر زنده‌گی تجربه کرده است.

می‌شود گفت محمود درویش با آگاهی و با صداقت شاعرانه، تمام هستی و زنده‌گی، شعر و شعور اش را در خدمت آرزوها و آرمان‌های آزادی‌خواهانۀ مردم فلسطین قرارداده بود. در شعر او فریاد مظلومانۀ فلسطینیان، اندوه آواره‌گان و امید به پیروزی و آزادی، پژواک بلند و رسایی دارد. شعر او در کلیت، آیینۀ تمام نمای این همه اجزای بزرگ است.

اندیشه‌ها و عاطفه‌های گره‌خورده در شعرهای او بی‌داد صیهونیزم را فریاد می‌زند. مردم را به بیداری و پای‌داری فرامی‌خواند. تاجایی که می توان از ترجمه‌های شعرهای او دریافت او داعیه‌یی آزادی‌خواهانۀ فلسطین را با استوره‌ها، روایت‌های دینی، تاریخ و سرزمین پیوند می زند و گونه‌یی از ناسیونالیزم فلسطینی را در شعر خویش پرورش می‌دهد.  چنین است که گاهی این شگردهای شعری، شعرهای او را بیشتر رمزآلود می‌سازد. با این‌حال شاید شاعر می‌خواهد که با چنین نقب زدن‌هایی فلسطینیان را با هویت استوره‌ای، مذهبی و تاریخی شان بیشتر آشنا سازد و فریاد دادخواهانۀ فلسطین را بر بیناد ریشه‌های استوره‌ و تاریخ استوار سازد.

نمونه‌هایی می آوریم از سروده‌های این شاعر بزرگ که گویی یک تنه خود فلسطین است و فریاد او.

محمود درویش شعری دارد زیرنام« من یوسفم پدر» که آن را چندین شاعر و مترجم، به پارسی دری ترجمه کرده اند. این‌جا ترجمۀ شاعر، نویسنده و مترجم ایرانی، عبدالرضا رضائی نیا را می آوریم. در ظاهر این شعر همان روایت یوسف پیغمبر است در قران در سورۀ یوسف و روایات دینی دیگر. برادران حسود و جاه‌طلب، یوسف را در چاه می‌کنند و به گرگان بیابانی تهمت می زنند که گرگ‌ها او را دریده اند. در شعر درویش، این یوسف در چاه شده همان ملت فلسطین است. یا همان ‌آرمان ملت فلسطیین است. برادران نمادی است برای اسراییل، یا نماد آن شمار فلسطینانی است که از داعیۀ آزادی فلسطین روی برگشتانده و با دشمن تفاهم کرده‌‍‌اند. یاهم می‌تواند نماد آن دولت‌های وابسته عرب باشدکه به دادخواهی بر نمی‌خیزند، به جای آن که در کنار مبارزان فلسطین قرار گیرند و از آزادی فلسطینیان پاس‌داری کنند به مردم فلسطین و آرمان‌های آنان پشت می‌کنند. به دنبال یوسف‌گم‌شده درچاه نمی روند.

یوسف در چاه می‌شود، یوسفی که خطایی ندارد و می‌خواهد با برادران‌اش در صلح و آرامش زنده‌گی کند. در ظاهر امر برادران پیروز اند؛ اما این یوسف است که ازچاه بدر می آید و عزیز مصر می‌شود و رسالت خود را برجای می آورد. این همان پیام اصلی شعر است به ملت فلسطین که نباید ناامیدی در دل‌های‌شان خانه کند که روزی از چاه برون می آیند. فلسطینیان امروزه این شعر را سرنوشت خود انگاشته‌ اند و در این شعر خود را می‌یابند.

من یوسفم پدر!

پدر! برادرانم دوستم نمی‌دارند

پدر! مرا هم‌راه خود نمی‌خواهند

آزارم می‌دهند

با سنگ‌ریزه و سخن‌ام می‌رانند

می‌خواهند كه من بمیرم تا به مدح‌ام بنشینند

آنان در خانه‌ات را به رویم بستند

از كشت‌زارم بیرون كردند

پدر! آنان انگورهایم را به زهر آلودند

پدر! آنان عروسك‌هایم را شكستند

آن گاه كه نسیم گذشت و با گیسوانم بازی كرد

آنان رشك بردند و بر من شوریدند

و بر تو شوریدند

مگر من با آنان چه كرده بودم، پدر‌!

پروانه‌ها بر شانه‌هایم نشستند

خوشه‌ها به رویم خم شدند

و پرنده بر كف دستانم فرود آمد

با آنان چه كرده بودم،پدر!

و چرا من؟

تو یوسفم نامیدی

آنان به چاهم انداختند

و به گرگ تهمت بستند

حال آن كه گرگ مهربان‌تر از برادران من است

آی پدر!

آیا من به كسی جفا كردم

وقتی كه گفتم: به رویا یازده ستاره دیدم

و خورشید و ماه را

دیدم كه بر من سجده می‌برند

من یوسفم پدر!

(http://www.ali1346.blogfa.com)

این شعر با معرفی یوسف آغاز می‌شود، یوسفی که می‌خواهند او را از همه‌جا برانند. از کشت‌زار، از خانه، عروسک‌هایش را می‌شکنند. در شکستن این عروسک‌ها صدای شکستن زنده‌گی کودکان فلسطین به‌گوش می‌آید و صدای کوچ اجباری مردم.  چنین است که این یوسف به نماد مردم فلسطین بدل می‌شود. شعر در پایان خود پرسشی تکان‌دهنده‌یی دارد: «های پدر! آیا من به کسی جفا کردم؟» این پدر در این‌جا می‌تواند نماد سرزمین فلسطین باشد، یا نمادی برای پرودگار گیتی! این ستم‌کاران اند که سزاوار فروافگندن در چاه عذاب اند نه بی‌گناهان! او این پرسش را در میان می‌گذارد.

گذشته از استوره‌هاه، تاریخ و رویایات دینی، درویش از عناصر طبیعت و جلوه‌های آن نیز گاهی نمادهای می‌سازد برای بیان وضعیت مردم. با این نمادها سخن می‌گوید. نماد‌ها را به حرکت می آورد و بعد این نماد‌ها اند که به جای انسان‌ها در شعر چهره می‌نایند و زنده‌گی می‌کنند. در شعر زیرین او با باد سخن می‌گوید. باد‌ی که با « ما» سرسازگاری ندارد. این «ما » همان ملت فلسطین است. این باد ویران‌گر است. چون دست در دست دشمن کرده است. پس خود دشمن است. این باد از جنوب می آید با ویران‌گری‌های خود؛ اما برایش اجازۀ گذشتن داده نمی‌شود. « ما » در برابر باد سد می‌شود. این دیگر تاکید بر تداوم مبارزۀ فلسطین برای آزادی است. تاکیدی است برای مبارزۀ ملتی که می‌خواهد برای آزادی خود و هویت خود هم‌چنان پای‌دار باقی بماند. این شعر از ترجمه‌های نویسنده و مترجم ایرانی محسن آزرم که او  شعرهای زیادی محمود درویش  به زیبایی ترجمه کرده است.

سرِ سازگاری ندارد با ما این باد

دست در دستِ دشمنِ ماست

باد جنوب

 

چه گذرگاهِ باریکی‌

ما رو در روی تاریکی

انگشت‌ها را بلند کرده‌ایم

به نشانه‌ی پیروزی

شاید تاریکی، روشنایی شود

 

بالا می‌رویم از درخت رویا

ای نهایت زمین

ــ رویای سرسخت ما

هنوز پابرجایی؟

 

این بارِ هزارم است

که بر آخرین هوا می‌نویسیم

می‌میریم

اما اجازه‌ نمی‌دهیم بگذرید

 

راه می‌افتیم

دنبال صدای خود

ماه را شاید ببینیم

ترانه می‌خوانیم

سنگی شاید بترسد

و به جان تن می‌افتیم

ــ با آهن...

ــ با آهن...

رودی شاید سر بلند کند

 

سرِ سازگاری ندارد با ما این باد

دست در دست باد جنوب است

باد شمال

و این صدای ماست که فریاد می‌زند

راهی برای فرار هست؟

 

زن‌های خرافاتی را می‌گوییم خانواده‌ای برای‌مان پیدا کنند

خانواده‌ای که مردۀ ما را بیش‌تر دوست می‌دارند

کرکسی روی سرمان می‌افتد

 

راه می‌افتیم دنبال رویاهای خود

که ببینیم‌شان

راه می‌افتد دنبال ما

که ببینندمان

راهی برای فرار نیست

 

چیزی شبیه مرگ را ادامه می‌دهیم و

زندگی می‌کنیم

و چیزی شبیه مرگ

پیروزی‌ست

 (azarm.persianblog.ir)

نماد اصلی در این شعر ها همان باد است، بادی که از جنوب می آید. این باد ویران‌گر نماد اسراییل است. بابادهای شمال هم‌دست می‌شود که در این‌جا نمادی یک محاصرۀ نظامی است.  یعنی دشمن از هر سوی در کمین است. نماد دوم یعنی «ما»، مردم فلسطین است که در برابر  باد سد می‌شود. باد تاریکی و ویرانی به بار می‌آورد؛ اما در دل تاریکی امید به پیروزی چنان نوری می‌درخشد. مردم  انگشت‌های  را به نشانۀ پیروزی در دل تاریکی بلند می‌کنند. این انگشت بلند کردن خود نشانۀ پیروزی است.

« ما» به دنبال رویای خود می‌افتد. این رویا همان داعیۀ آزادی‌خواهی مردم است و می‌بینند که دیگر راهی فراری نیست و چیزی شبیه مرگ به هستی خود ادامه می‌دهد و این چیز شبیه مرگ، همان آزادی است. یعنی برای رسیدن به آزادی باید راه دراز و دشواری را پشت سرگذاشت!

محمود درویش در شماری از شعرهایش،به گونۀ مستقیم به بیان مصیبت نمی‌پردازد؛ بلکه چهره‌یی انتخاب می‌کند. مصیب، ویرانی و تجاوز را با استفاده از این چهره بیان می‌کند. در ژورنالیزم گونه‌یی گزارش نویسی وجود دارد که آن را چهره‌نگاری یا « پرتریت» گویند. در شیوه وضعیت عمومی در یک چهره بیان و بعد از به این نتیجه می رسند که این چهره یکی از هزاران انسانی که از یک وضعیت خاص رنج می برد یاهم در بیان یک وضعیت مثبت. دختر و دریا یکی از ترجمه‌های محسن آزرم است. در این شعر این دختر با پدر اش در کنار دریا است؛ اما از آن بر آنان گلوله باری می‌شود که نمادی بر گلوله باری برهمه مردم فلسطین و ویرانی خانه‌های‌شان.

دختری در ساحل است

خانواده‌‌ای دارد این دختر

خانه‌یی دارند خانواده‌اش

دری و دو پنجره دارد خانۀ خانواده‌اش

در دریا ناوی‌ست

کارش شکار آن‌ها که راه می‌روند در ساحل:

چهار

پنج

هفت‌ نفر روی شن‌‌ها می‌افتند و

دختر کمی زنده می‌ماند

چون دستی از مِه

دستی از آسمان کمک‌اش می‌کند

فریاد می‌زند دختر:

پدر، پدر،

بلند شو برویم

دریا هم جای ما نیست!

پدر روی سایۀ خود خواب است

در مسیرِ باد غیاب و

جوابی نمی‌دهد.

 

خون است در نخل‌ها

خون است در ابرها.

 

پر می‌کشد صدا با او

بالا و بالاتر

دور و دورتر از ساحل

ضجه می‌زند

در شب صحرا

اما طنینی نیست

فریادی ابدی می‌شود دختر

در خبری فوری

خبری که دیگر فوری نیست

از وقتی هواپیماها برگشته‌اند

تا خانه‌ای را که دری و دو پنجره دارد

بمباران کنند...

(http://azarm.persianblog.ir)

 
شعر تنها روایتی از این دختر و پدر نیست؛ بل‌که درویش از این دختر و پدر نمادی ساخته تا مصیبت همه‌گانی مردم فلسطین، ویران‌گری‌ها و تجاوز دشمن را به گونۀ ملموس و قابل دید بیان کند.
همان‌گونه که پیش از این گفته شد، یکی از شگردهای شاعری محمود دروی سیمای گونۀ از سیما نگاری است. در شعر بالا در سیمای یک دختر و پدر هجوم دشمن را از زمین و هوا بیان می‌کند. در آغاز گوشه‌های از زنده‌گی آنان بیان شده است.
خانواده‌یی دارند و آن خانواده خانه‌یی دارد با یک دروازه و دو پنجره. با همین دو جمله شاعر نشان می‌دهد که آنان خانواده‌یی تهی دست اند. شهروندان عادی فلسطین، اما اسراییلیان آنان را در کنار دریا می‌کشند و خانۀ شان بم‌های بم‌افگن‌ها خاک و خاکستر می‌سازد. در شعر زیرین که دروویش می‌خواهد در سیمای کودک آواره‌یی زیرنام « محمد» اندوه آواره‌گان را برای جهانیان فریاد بزند. او کودک دیگر تنها نیست، بل‌که مصیبت همه کودکان آوارۀ فلسطین در سیمای او سیمانگاری می‌شود. این شعر را نویسنده و مترجم ایرانی داکتر عبدالحسین فرزاد ترجمه کرده که در کتابی  « رویا و کابوس» آمده است.

 

    محمد در آغوش پدر اش،

    چونان پرنده‌یی بیم‌ناک،

    آشیان دارد،

    از بیم دوزخ آسمان

    آه پدر پنهانم کن!

    بال‌های من در برابر این توفان

    ناتوان است،

    در برابر این تیره‌گی

    و آن‌ها که در بالا در پروازند.

 

    محمد، می‌خواهد به خانه بازگردد،

    بدون دوچرخه

    بدون پیراهن تازه،

    او می‌خواهد به نیم‌کت مدرسه برگردد

    و دستور زبان بخواند

    پدر!

    مرا به خانه ببر،

    می‌خواهم درس‌هایم را دوره کنم،

    تا اندک اندک فرهیخته شوم

    بر ساحل دریا، در سایۀ نخل‌ها

    هیچ چیز بعید نیست.

    محمد،

    با سپاهی رو به رو می‌شود،

    که سلاح‌اش خرده سنگ نیست،

    دیوار برایش جذبه‌یی ندارد،

    تا بر آن بنویسد:

    «آزادی من هرگز نمی میرد.»

    محمد بعد از دیوار،

    آزادیی ندارد، تا از آن دفاع کند،

    هیچ افقی در نظرگاه‌اش نیست،

    تا از سبک پابلو پیکاسو،

    پشتیبانی کند.

    او همواره زاده می‌شود،

    همواره زاده می‌شود و با نامی که

    نفرین نام را

    بر او تحمیل می‌کند

    چه بسیار کودکانی که

    از وجود او به دنیا خواهند آمد:

    کودکانی ناتمام

    در سرزمینی ناتمام

    با دوران کودکی ناتمام

    او در کجا خواب‌های کودکانه اش را ببیند،

    آن‌گاه که خواب او را در می‌رباید

    در حالی که، زمین

    زخمی … و عبادت‌گاهی بیش نیست !

    محمد،

    بی‌گمان مرگ‌اش را در آینده می‌بیند،

    اما او پلنگی را در خاطر دارد،

    که بر صفحه تلویزیون دیده است:

    پلنگی نیرومند،

    که بره‌آهویی شیرخواره را شکار می کرد

    چون به بره‌آهو نزدیک شد،

    بره به سوی پستان‌اش رفت

    و شیر اش را برای نوشیدن بویید

    پلنگ، شکار اش نکرد،

    گویی بوی شیر،

    درنده دشت را، رام می‌کند

    پس، به زودی نجات می‌یابم .

    کودک می‌گوید

    و می‌گرید:

    زنده‌گانی من در پناه مادرم آن‌جا،

    در امان است،

    من نجات می‌یابم و او را می بینم .

    محمد،

    فرشته بی‌نوایی است،

    به اندازۀ قاب قوسین،

    نزدیک به تفنگ صیاد خون‌سرد اش،

    لحظه‌یی که دوربین حرکات کودک را شکار می‌کند،

    او در سایۀ خود تنهاست:

    چهره اش، روشن است، چونان خورشید

    قلب‌اش، روشن است، چونان سیب

    ده انگشتش، روشن است، چونان شمع

    و رطوبت، روشن است، بر جامه اش

    صیاد اش می‌تواند به شکار اش دیگرگونه بیندیشد،

    با خود بگوید:

    اکنون او را رها می‌کنم،

    تا آن‌گاه که بتواند، فلسطین‌اش را

    بی غلط تلفظ کند

    او را اکنون رها می‌کنم ،

    و فردا چون سرکشی کند،

    شکار‌اش می‌کنم

    محمد،

    مسیح کوچکی است، که به خواب می‌رود

    و در دل‌اش،

    رویای شمایل‌اش را می بیند،

    که از برنز ساخته شده است،

    و از شاخۀ زیتون

    و از روح ملتی تازه،

    محمد،

    خونی است، که از خواهش پیامبران

    افزون‌تر است

    پس ای محمد،

    صعود کن!

    صعود کن!

    تا سدره المنتهی!

 (www.fardanews.com)

محمد در این شعر تنها یک کودک آوارۀ فلسطین نیست؛ بل‌که در سیمای او اندوه آواره‌گی همه کودکان و مردم آوارۀ فلسطین بیان شده است. دشمن آنان را از خانه‌ها و سرزمین‌شان رانده و این پردۀ کوچک آشیانی جز آغوش پدر ندارد. پرنده بدون آسمان نمی‌تواند زنده‌گی کنند. آن گونه که ماهی بدون آب. پرنده می‌خواهد پروار کند؛ اما آسمان پر از توفان است. می‌هراسد که شکار پرنده‌های آهین‌پر نشود.

از آسمان آتش فرو می‌بارد؛ اما او هوای پرواز دارد. دل‌اش می‌خواهد به مکتب برود، به کوچه‌ها به کوچه‌های دهکده اش برگردد. دیگر درهوای داشتن دوچرخه یا بایسکل، بدون داشتن پیراهن نو. او سرزمین خود را می‌خواهد.

شاعر ذهن محمد را می برد به یک برنامۀ تلویزیونی که ماده پلگنی آهو برۀیی را نمی خورد و با این تصویر می‌خواهد بگوید که درنده‌گان دشت‌ها  مهربان تر از سربازان صیهونیست اند.

دریش در وجود محمد تمام عواطف پای‌مال شدۀ کودکان آواره را بیان می‌کند و قهرمان خود را می برد به آینده‌های دور و نسل‌های که از او سرچشمه می‌گیرند و بدین‌گونه می‌خواهد بگوید که اگر آواره‌گی نسل در نسل ادامه یابد به همان‌گونه مبارزه برای آزادی و برگشتن به دهکده‌ها و خانه‌ها نیز ادامه می‌یابد.

او جهان گسترده‌یی در برابر این پرنده می‌گشاید. پرنده‌یی را که امروز از هراس توفان‌های آسمانی نمی‌تواند پرواز کند، از آسمان می‌هراسد، امید می‌دهد به اوج می‌برد تا منزل آخر تا سدرة المنتهی. شعر با سدرة المنتهی پایان می‌یابد. شاعر محمد تا آن‌‌جا پرواز می‌دهد.  پرواز به سوی سدرة المنتهی، معراج پیمبر را نیز در ذهن‌‌ها تداعی می‌کند.

 آن گونه که گفته ششده است: سدرةالمنتهی درختی است در آسمان هفتم. منتهای اعمال انسان است و نهایت رسیدن علم و آگاهی انسان.  آن را منتهای رسیدن جبرییل نیز گفته اند. هیچ کس از آن نگذشته است جز پیامبر اسلام.

در شعر پارسی دری این درخت مضمون شعرهای زیادی بوده است. نمادی بوده برای اوج عشق، آگاهی، آزادی و آزاده‌گی و بلند همتی. سدره نشین، همان فرشته‌گان اند. در شعر پارسی‌دری شاعران انسان‌های آزاده، انسان‌های بلند اندیشه، انسان‌های عاشق و انسان‌های کامل را سزوار چنین چای‌گاهی دانسته اند.

حافظ می گوید:

که ای بلند نظر شاه‌باز سدره نشین

نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است

درویش در این شعر در وجود محمد، آرزو دارد تا ملت فلسطین به این‌ جای‌گاه برسد. به زبان دیگر چنین راهی را در برابر ملت فلسطین می‌گششاید. در این جا سدرةالمنتهی، همان آزادی و استقلال است، بیرون راندن دشمن از خانه و سرزمین است. محمد که نماد فلسطین است، باید از توفان آسمان نهراسد؛ بلکه باید پرواز کند، یعنی با توفان مقابله کند. اوج گیرد و در نهایت به آن جای‌گاهی برسد که سزاوار اش است.

در افغانستان میزان ترجمۀ شعرها و آثار محمود درویش بسیار بسیار اندک است. تا جایی که می توانم به یاد بیاورم در دهۀ شست خورشیدی استاد واصف باختری یکی دو شعر او را ترجمه کرده بود که یکی از آن شعرها « چریک وادی زیتون» نام داشت. این شعر در فصل‌نامۀ ژوندون ارگان نشراتی انجمن نویسنده‌گان به نشر رسیده بود. این روزها که به دنبال شعرهای محمود درویش سرگردان بودم. بخش ترجمه‌های دیوان واصف باختری را برگ گردانی کردم؛ اما این شعر را آن‌جا نیافتم.

باری هم صبور سیاهسنگ یکی چند شعر محمود درویش را ترجمه کرده بود. یکی از آن شعرها تا جایی که فکر می‌کنم « قهوۀ دستان مادرم» نام داشت. شاید این شعر را جایی خوانده بودم یا هم صبور خود برایم خوانده بود.

البته این سخن به مفهوم آن نمی‌تواند باشد که نویسنده‌گان یا شاعران افغانستان ترجمه‌های دیگری از این شاعر ندارد، اخیراً با دو ترجمۀ شعر  محمود درویش  برخوردم که آن‌ها را میرویس غیاثی شهروند افغانستان که هم اکنون در اروپا به سر می‌برد، ترجمه کرده است. یکی همان شعر معروف « من یوسفم پدر» است و دیگر « مرا  مرده دوست دارند» نام دارد که این‌جا این شعر را می آوریم:

 

مرا مرده دوست دارند، تا بگویند:

بدون شک از ما بود و برای ما بود

من این احساس را

بیست سال است که می‌شنوم

و دیوار شب را تک تک می‌کند

می‌آید؛ ولی دروازه را نمی‌گشاید

ولی او حالا وارد می‌شود

از خانه سه چیز بیرون می‌شود

یک شاعر،

یک قاتل،

و یک خواننده.

پرسیدم:

آیا آب انگور نمی‌نوشید؟

گفتند: به زودی می‌نوشیم.

پرسیدم:چه وقت مرمی را بر من شلیک می‌کنید؟

پاسخ دادند: مهلت بده!

توصیف جام‌ها کردند

و رفتند تا به جوانان، آواز بخوانند،

گفتم:چه وقت ترور من را آغاز می‌کنید؟

گفتند: آغاز کرده‌ایم

گفتم: چرا برای روح، پاپوش فرستاده اید!

تا بر زمین راه برود؟

گفتند:چرا شعر سپید می‌نویسی

حال این‌که زمین کاملا سیاه است؟

پاسخ دادم: چون سی بحر در قلبم سرازیر می‌شود.

گفتند:چرا آب انگور فرانسوی دوست داری؟

پاسخ دادم:من لایق زیباترین بانو هستم.

پس چرا مرگ خود را می‌خواهی؟

مثل ستاره‌های آبی

که از سقف سرازیر می‌شوند ـ

آیا شراب بیشتر می‌خواهید؟

گفتند: به زودی می نوشیم.

گفتم: به زودی از شما می‌خواهم، تا

آهسته باشید و مرا آهسته آهسته بکشید

تا شعر بگویم.

(http://khawaran.com)

بر بنیاد نوشته‌هایی که در پیوند به زنده‌گی و شخصیت فرهنگی محمود درویش وجود دارد، گفته شده است که او در نظم و نثر بیشتر از سی عنوان کتاب نشر شده دارد. البته در این میان سهم شعر نسبت به نثر  فزون‌تر است. که شمار آن را بیست و اند عنوان گفته اند. این هم نام شماری از گزینه‌های شعری او:

-         گنجشک‌های بی‌پر

-         برگ‌های زیتون

-         عاشقی از فلسطین

-         آخر شب

-         دل‌دار من از خواب خود بر می‌خیزد

-         گنجشک‌ها در الجلیل می‌میرند

-          دوست می‌دارم یا دوست نمی‌دارم

-         اقدام شماره هفت

-         آنک تصویر او و اینک انتحار عاشق

-         جشن‌ها

-         ستایش سایۀ بلند

-         محاصرۀ برای مدایح دریا

-         آن ترانه است، آن ترانه است

-         سرخ گلی کم‌تر

-         تراژیدی نرگس، کمیدی نقره

-         آن‌چه را می‌خوانیم می‌بینیم

-         یازده ستاره

-         چرا اسب را تنها گذاشتی

-         سریر زن غریبه

-         دیوار نگاره

-         حالتی از شهربندان

-         برکردۀ خود پوزش مخواه

-         چون شگوفۀ بادام یا دورتر

-         اثر پروانه

محمود درویش در 67 ساله‌گی خاموش شد. قلب تپنده‌اش در اکست 2008 در یکی از شفاخانه‌های ایالات متحد امریکا از تپش عاشقانۀ خویش باز ماند و الهۀ شعر جامۀ سوگ برتن کرد. مرگ نیروی شگرفی است؛ با این حال تا این گردون گردان برجاست و تا صدای دادخواهی فلسطینیان و همه مردمان جهان برجاست، پژواک صدای او در کرانه‌های هستی می پپیچد. با مرگ درویش نه تنها مردم فلسطین و جهان عرب بزرگ‌ترین شاعر پای‌داری خود را از دست دادند؛ بلکه جهان یکی از پرشکوه‌ترین چهرۀ ادبی و شاعر بلند آوازه و محبوب خود را نیز از دست داد. صدای او تنها صدای دادخواهی مردم فلسطین نبود، صدای او صدای دادخواهی همۀ برشریت بود!

پایان