04.2016.16

هارون یوسفی

آمین!



 

همه میماند و این خیلِ ... ...  نمیماند

دو سه تا اجنبی در قالبِ رهبر نمیماند
 

من از دزدیِ این غارتگرانِ شهر دانستم

زمین از قرغه تا چاراهی قمبر نمیماند
 

دو رهبر فِرتِ کرده میرود پشت کلاه خود

هزاران هموطن در کمپ و در لاگر نمیماند
 

به دلها نقش میبندد هر آنکس مردمی باشد

به هر پسکوچه عکسِ قاتل و رهبر نمیماند

 

دو دست کودک بیچاره روی کوچه و بازار

بدون لبلبو و چپس و همبرگر نمیماند

 

فراوان میشود غمخوار و با احساس و با فرهنگ

دیوث مافیا و دزد و گانگستر نمیماند

 

فضای شهر ما از امنیت لبریز  میگردد

کسی در بین راهِ کابل و لوگر نمیماند

 

به هر دفتر مدیر با سواد و تکله می آید

و تایر موتر دولت دگر پنچر نمیماند

 

صبر کن،  حوصله٬ ای هموطن ای مادر میهن

به قرآن در وطن این خاینان خر نمیماند

 

اگر سرکوب مشتِ زور مندان گشته ایم امروز

سر بی مغز شان بی پُتک آهنگر نمیماند

 

اگر اکنون یتیم استیم،  گر اکنون صغیر استیم

همیشه این وطن بی مادر و فادر نمیماند

 

صدای قمری وبلبل همه جا را فرا گیرد

دگر در پشت مکروفون صدای خر نمیماند

 

                    هارون یوسفی

لندن ۱۶ اپریل ۲۰۱۶