رسیدن:  08.07.2013 ؛ نشر :  09.07.2013

 

کاوه «شفق» آهنگ

 

"عاصی برای نسل من چه ارمغان دارد؟"*
 

 




می خواهم بسیار خلص، در حد یک پیام، از همین پنجره به عاصی نگاه کنم.



اگر بخواهیم لیستی تهیه کرده باشیم و فقط اسامی آن شعرای زبان فارسی را در آن قطار کنیم که در تذکره ها ثبت اند، نمی دانم این کتاب قطور به چند "صد" صفحه خواهد رسید!؟ و اما چند تن از شاعران را می شناسیم که تاُثیرگذار اند و نشاندهنده ی راهی و رسمی؟! در این صورت شاید نتوانیم لیستی در حد نیم صفحه تهیه کنیم!؟

حالا چه بخواهیم، چه نخواهیم، چه به عاصی و شعرش خوشبین باشیم یا بد بین، عاصی بدون شک یکی از شاعران مطرح روزگار ما است که نمی توانیم بی حرفی و نظری از پهلویش رد شویم. سوال اینجاست که عاصی را کدام عنصر در شعرش به این جایگاه خاص رسانیده است که مانند هیچ کس نیست و برای نسل من نیز چراغی شده است؟

به باور من یکی از ویژگی های روشن شعر عاصی، کاربرد وی از زبان ویژه ی است که می توان گفت در ادبیات معاصر افغانستان جز جرقه های اینجا و آنجا قبل از عاصی سابقه ی چشمگیری نداشته است

عاصی در آنجا که شاعر می شود، خودش را می سراید. واژه ها در ترسیم تصاویرش سخت صمیمانه و بی تعارفهای معمولِ فاضلانه رنگ می گیرند. عاصی واژه هایش را از روی درختان ملیمه، از آب شفاف دریای زادگاهش، از لابلای جلگه های وحشی و از دامان کوه ها و دره ها می گیرد. عاصی وقتی خودش را می سراید، مانند سهراب سپهری زیر باران می رود و قامت خیالش را غسل می دهد



از جلگه ُ نور و علف از چشمه ساران آمدی

ای ابر نوروزی من لبریز باران آمدی



او وقتی خودش را می سراید، برای وام گرفتن تصاویر شعرش در مخروبه های اقصار چند صد ساله به دزدی نمی رود. او تصاویرش را با واژه های رنگ آمیزی می کند که آنها را نفس کشیده است، لمس کرده است و با آنها عمرها زندگی کرده است



تن این باغچه با ریزش باران نوازش معتاد

و تو سرما به بغل

بستر باغچه را

برف می باری و یخ می بندی

خواب سبزینه ُ باغستان را

با قدمهای زمستانی خویش

بی حلاوت کردی

گیرم آن فصل عزیز

که به من معجزه اش را بخشید

بر نگردد

من خودم با همه ُ تنهایی

آنقدر ساز کنم تجربه ُ رویش را

کز صمیمیت آن

رخنه ها بر سر دیوار جوانی گیرند

خس و خاشاک قیامت بکنند



عاصی وقتی خودش را می سراید، وقتی عشق را می سراید، تمامیت ِ روحش بی مرز می گردد و طبیعت وحشی، دست نخورده و پر از همآغوشی باران و علف که همبازی کودکی ها و نو جوانی هایش بوده، در وی جاری می گردد و به رغم "چوپان" مولوی از مرزهای گناه و ثواب گذشته و می سراید: "نیت کردم ادا سازم نماز شام گیسویت" . . .



کاربرد صمیمانه و ملموس عاصی از زبان ِ که در رگهایش جریان دارد، بدون شک پنجره ی تازه ی را برای نسل من گشود. او برای ما نشان داد که "واژه باید خودِ باد، خودِ باران باشد". او نشان داد که دور و بر ما لبریز از شعر است، فقط "چشمها را باید شست، طور دیگر باید دید". آنگاه می توان عاشقانه به معشوق گفت: "تمام خون عاشق نوش جانت"؛ آنگاه می توان عاشقانه سرود



در پرده های نازک شیدایی

یاری نمانده است که بنوازد

آواز های عاشقی ما را

کس نیست تا زباغ برون آرد

منظومه های روشن دریا را



عاصی مانند تمامی انسانها ی این کره ی خاکی توانایی های داشت و ضعفهایی نیز. این دو خصوصیت انسانی، بی پرده در شعرش و در شخصیت سیاسی ـ اجتماعی اش نمایانند. شاعر نه تنها در محیطش تاُثیر گذار است بلکه مانند هر انسان دیگر، تاُثیر پذیر از محیط نیز می باشد. شاعر نیز مانند هر انسان دیگر در جوانی آرمانگرا است و احساساتی؛ حرکت می کند، اشتباه می کند و می آموزد. از آنجائیکه بر خورد با مسایل سیاسی ـ اجتماعی عقلانی است، سطح آگاهی شخص از مسایل، گذشته از شاعر بودن و شاعر نبودنش، کیفیت و وسعت نظرش را تعیین می کند. عاصی نیز از این امر مستثنا نبود. ما در شعر عاصی شاعری را می بینیم که بی مرز به انسان می اندیشد ولی در جاهای نیز انسانی را می بینیم که نتوانسته است مرز های را عبور کند و در بند مانده است، یکجانبه نگاه می کند و ضعفهای خود و خودیها را نمی بیند!؟ باری در یکی از مصاحبه های شاملو خوانده بودم که در رابطه با مهدی اخوان ثالث گفته بود: "از اخوان خواستند که با دولت همکاری کند. اخوان گفته بود که شاعر بر دولت است نه با دولت. دهانش را باید بوسید."

اما وقتی به مثنوی "ساقینامه" از عاصی بر می خوریم، یقین حاصل می کنیم که شاعر جایگاه متعالی فکری را که می بایست می رسید، رسیده است. عاصی در این شعر آزادی فکریش را بیان می کند و نشان می دهد که خود را از بند تعلقات کاذب رهانیده است



.

.

.



بیا ای سروش دیار سبو

بمن ده کلید در گفتگو

که با درد خویش آشنا سازمت

به قانون غم نغمه پردازمت

که اینجا در این عرصه ی خونچکان

از انسانیت می نیابم نشان

همش می کشند و همش می برند

همش می زنند و همش می درند

به هر سوی ابلیس بنشانده اند

خدا را از این خاکدان رانده اند

نیاورده اند این خسان غیر غم

نباریده اند این طرف جز ستم

نبردند غیر از جفا کار پیش

نماندند گامی جز آزار پیش

ز دین آنچه دارند ریش است و بس

از انصاف، چور همیش است و بس

نه پروای حقشان نه پروای داد

که لعنت به این قوم کمزاد باد

.

.

. و الخ



آنچه در رابطه با عاصی صادق است، این است که شعر در عاصی فوران داشت. عاصی شعر را نفس می کشید و در شعر زندگی می کرد و حقا که به قول خودش:



آمد و خود را به دریابار جاری کرد و رفت

باغ را با خنده هایش آبیاری کرد و رفت



" . . .و عاصی "پرواز را به خاطر سپرد




نیت کردم ادا سازم نماز شام گیسویت

پریشان شد ز پیشم اقتدای مصحف رویت

حضور کعبه را در خاطرم آشفته کرد آخر

نسیمی از خیالِ آمد و رفتِ سرِ کویت

هوای سجده های ناتمامی داشتم لیکن

فراموشم شدند از جلوه های باغِ ناجویت

نمی دانم چه می دیدم چه می کردم چه می گفتم

همین دانم که در پیچیده بودم با سر مویت

به آهنگِ سرا پا آرزو تمهید می جستم

که تا بشکسته بالی را به پرواز آورم سویت

قیام و قعده ام بودی رکوع و سجده ام بودی

نماز شام را کردم ادا پهلو به پهلویت

ملک بود و مقام قدس عاصی بود و آزادی

قیامت سجده می زد بر جناب حضرت رویت

 

---

* این مطلب قبلن در فیسبوک کاوه آهنگ منتشر شده است

***

ورود به صفحه ی ویژه ی کاوه آهنگ در آسمایی