رسیدن: 28.02.2013 ؛ نشر : 28.02.2013

بدون ویرایش املایی

 

س.ح. روغ

سه تذکر

به نشانهء سپاس از استاد نگارگر

از جناب استاد محمد اسحاق نگارگر، در بحث پیرامون«بیت بوزینه»، دو نوشته در مطبوعات انترنیتی نشر یافت، که اینک هر دو را در این رساله می آوریم.

از نوشتهء اول استاد نگارگر که تحت عنوان « هیچ هیکل بی هیولا قابل صورت نه شد» به تاریخ 05.01.2013 در سایت وزین "افغان- جرمن انلاین" اقبال نشر یافته بود، سه روز پس ازنشر آن، به وسیلهء جناب سید مسعود فارانی از مسوولین محترم آن سایت، مطلع شدم؛ ایشان اطلاع دادند که استاد نگارگر از پوهاند رشید به تکریم زیاد یاد کرده اند؛

به سایت مذکور مراجعه کردم، متأسفانه نوشتهء استاد نگارگر، بنا بر یک مشکل فنی، باز نمی شد؛ حاصل اینکه من در پاسخ به جناب پروفیسور رشید، صرفاً ازهمان تکریم استاد نگارگر به آدرس پوهاند رشید، یاد کردم و منتظر ماندم.

بعد نوشتهء دوم استاد نگارگر«یک عرض عاجزانه به حضور استاد هاشمیان» به تاریخ 22.02.2013 نشر شد، و این نوشته باز می شد و من آن را خوانده توانستم . بار دگر به دوستان سایت "افغان- جرمن انلاین" مراجعه کردم، و بالاخره پس از کوشش های زیاد عالی جنابان، خاصتاً جناب ولی احمد نوری، بالاخره نوشتهء اول باز شد، و موفقیت دست داد که من {25.02.2013} این دو نوشته را - با دقت- خواندم.

باید با صراحت بگویم که این دو نوشتهء کوتاه، مسرت بخش ترین متونی بودند که من در جریان بحث سَردرگُم ما پیرامون «بیت بوزینه» خواندم .

پیش از این که وارد بحث اصلی شوم ، می خواستم تصریح کنم که تأکید استاد نگارگر را کاملاً بجا می دانم ، آنجا که نوشته اند:

«آنچه از نگارش جناب "رشید"که خوشم آمد همین که ما بايد دريابیم که"بیدل" خود چه می گويد؛ اما نبايد آنچه را خود می پنداريم، به "بیدل " نسبت بدهیم ... »؛

من این نظر را کاملاً صایب می دانم و قبلاً، در پایان همان نوشتهء اولی «آدمی هم پیش ازان کادم شود،بوزینه بود» { 24.11.2012}، تصریح کرده بودم:

«....از برخورد یکجانبه با بیدل پرهیز کنیم؛

بیدل یک شخصیت آزاده و یک شاعر آزاداندیش است که نحله های متعدد و متفاوت فکری در وی تلاقی می کنند، و وی این نحله ها را در یک ترکیب به مراتب بالاتر، و با زیبایی خیره کننده یی، دوباره سازی می کند وبه ما باز می سپارد.

بیدل را در چارچوب نظام مفهومی و فضای فکری و روحی یی شرح کنیم که به خود بیدل بر میگردد؛ شرح بیدل بر پایهء پیشفرض هایی که از ما هستند و نه از بیدل، این پیشفرض ها از هر گونه ای که باشند؛ نه تنها مصادره به مطلوب است، بلکه یک برخورد تقلیلی و reduktiv است...»

و سپس در رابطه با موضوعی که استاد مطرح کرده اند و این بیت حافظ را شاهد آورده اند

گنه اگرچه نبود اختیارِ ما حافظ

تودرطریق ادب باش گو گناهِ منست

اضافه می کنم که {طوری که استاد نگارگر هم بدون تردید اطلاع دارند}همین مضمون را بیدل هم می آورد:

محيط رحمت او دامن آلوده مي خواهد
گنه نا کرده رفتن در حريم او گنهکاريست

خوب.

اینک می گذریم به بحث اصلی .

1- مفهوم «بوزینه» در نص مقدس مسلمانان

استاد نگارگر، که وجه تمایز شان اینست که در متون کلاسیک اسلامی دقت تحقیقی دارند، در چند جملهء کوتاه، انبوهی از شبهات و ابهامات و سوءتفاهمات و مهملات را کنار می زنند که پیرامون مراجعهء بیدل به مفهوم بوزینه؛ و این که چرا وی آدم را با بوزینه قیاس کرده است، طی مدت طولانی به وجود آمده بوده است:

«..... کلام الله در سورة تین می فرمايد که "ما انسان را با احسن تقويم يعنی بهترين برابری يا تعادل آفريديم و آنگاه به اسفل السافلین فرو افگنديم" اين آيۀ کريمه از يک سو از تعادل قوا در انسان صحبت می کند و از سوی ديگر چون خداوند از روحِ خود در انسان دمیده است بنا براين انسان استعدادِ رجوع به اصلِ خود يعنی عروج دارد ولی اگر در چنگال غرايز حیوانی اسیر شد گرفتار هبوط و سقوط دراسفل سافلین می شود. قرآن کريم از اين انسان های مسخ شده با تعبیر"قِرَدةً خاسئین " يعنی بوزينگان خوار شده ياد می کند و ابن عربی در فتوحات مکیۀ خود می گويد که منظورکلام الله از"قردة خاسئین" اين نیست که انسان واقعاً و جسماً به بوزينه تبديل شده باشد، بلکه مسخ روحی است يعنی انسان به لطفِ خدا و به نیروی روح او بَسوی پرورد گارِخود عروج میکند ولی اگر گرفتارغرايز حیوانی شد به بوزينه که حريص ترين و شهوت ران ترين حیوان است مسخ می شود.....»

این آوردهء استاد نگارگر به یک سپاس عظیم باید مواجه شود، زیرا ایشان به ما نشان می دهند :

نخست این که عبارت «بوزینه گان خوار شده»، یک عبارت منصوص است؛ وبنابر آن بیدل در طرح مفهوم«بوزینه» نگاه به نص مقدس مسلمانان دارد؛

دوم این که ابن عربی بر این نص تفسیر نوشته، و بیدل در طرح عبارت «آدمی هم پیش ازان کادم شود، بوزینه بود» بر تفسیر ابن عربی از صراحت منصوص «قرده الخاسیین» متکی است؛

این توازی که استاد نگارگر نشان می دهند، یک نمونه است که ثابت می سازدکه بیدل با ابن عربی و نظام مفهومی وی آشنا است، و با آن پیگیرانه کار می کند{طوری که من در نوشتهء اول تصریح کرده بودم}؛ و از همینجاست که{نیز} از موضع سلبی شجاعانه انسان را با میمون در قیاس می گیرد؛

این توضیحات استاد نگارگر دستکم و حداقل بر نیمی از کش و گیر هایی خط بطلان می کشد، که تحت پوشش بحث در «بیت بوزینه» براه انداخته شدند؛

کاش جناب نگارگر همین چند کلمه گک را بسیار پیشتر ها نوشته می بودند. اما در همین جا قید می کنیم که جناب عبید الله صافی در توضیحی که در فیسبوک در رابطه با این آوردهء استاد نگارگر درج کرده اند، می نویسند که «قرده الخاسیین» در قرآن مجید، در دوجا آمده است؛ ولی شأن نزول و مورد بحث آن متفاوت است از آنچه استاد نگارگر مطرح کرده اند؛

 

 

2- مفهوم هیولی

آوردهء استاد نگارگر دربارهء مفهوم هیولی نیز اهمیت تحقیقی دارد؛ ایشان می آورند:

«درشرح اصطلاحات کتابِ"الاشارات والتنبیهات" ابن سینا آمده است که

«هیــــــولا جوهری است که ازآن جسم ترکیب یافته وجزء دیگرِ آن صورت است.

{هیولا} مـادۀ نخستینِ عالم {است} که همواره بَه صُوَر تحقق می یابد، و جزء معنوی جسم است.»

و بعد استاد نگارگر اضافه می کنند:

نتیجه این که هیولا، خودِ ماده نیست، ولی نقشِ مصنوع در ذهن صانع است که حضرت شیخ اکبر محی الدین ابن عـربی آن را وجود بالقوه می خواند.

اینک درینجا سه بحث متفاوت گشوده می شود؛

یکی، و مهمتر از همه، بحث در تعریف ابن سینا از هیولا است؛

ابن سینا که مهمترین فیلسوف مشایی دورهء اسلامی است، بدون تردید، این مفهوم{هیولا} وسایر مفاهیم را به پیروی از ارسطو مطرح می کند؛ سه قرن پس از ابن سینا، ابن رشد در کتاب تهافت فی التهافت بر ابن سینا ایراد می کیرد که وی در مفاهیم ارسطویی به دلخواه خود مداخله و تصرف کرده است امروزما می دانیم که بخش مهم مباحث ابن سینا، بلحاظ مبنای ارسطویی آنها، دقیق نیستند؛

به عنوان نمونه، تعریف فوق ابن سینا از مفهوم«هیولا» را بررسی می کنیم، تا نشان داده باشیم که ابن سینا چگونه و تا بدان مقیاس درمفاهیم ارسطویی مداخله و تناقض وارد کرده است، تا جایی که از تعریف به تحریف می رسد؛

نخست این که ابن سینا هیولی را جوهر می داند؛ و این در حالی که بدون تردید ابن سینا،خودِ همین مفهوم جوهر را نیز به پیروی از ارسطو می آورد؛

اینک اما ، مطابق به ارسطو، این آوردهء ابن سینا دقیق نیست؛

مطابق به ارسطو جوهر از مفاهیم اساسی تبیین ذات است؛ و ذات {وجسم} بیان اشیاء وچیزها ومحسوسات {وبگفت هایدگر «هستنده گان»}است. وهیولی، بنابرتعریف ارسطو،ذات نیست؛ یعنی هستنده نیست؛

دو ابن سینا هیولی را جوهری می داند، که جسم از آن ترکیب یافته است؛ یعنی ابن سینا، هیولی را یک جزء ترکیبی جسم می داند؛ و بعد اضافه می کند که «جزء دیگر آن صورت است»؛ یعنی ابن سینا، صورت را هم یک جزء ترکیبی جسم می داند؛

اینک اصلاً قطع نظر از هرمعنای محتملی که ابن سینا از مفهوم «جزء» مراد کرده باشد، مطابق به ارسطو، نه هیولی جزء ترکیبی جسم است؛ ونه صورت جزء ترکیبی جسم است؛ ونه هیولی و یا صورت اصولاً اجزا هستند؛

هم هیولی،هم تعین، وهم صورت،هر سه ازمفاهیمی هستند؛ که یک کلیت غیر قابل تعریف را معنی می کنند؛ این کلیت همان هستی است؛ مطابق به هایدگر هستی، به معادل هستنده نیست؛ هستنده ، و اجزای هستنده، را می توان نشان داد؛ ومی توان تعریف کرد؛ اما هستی یک چنان کلیتِ محاط بر هستنده است، که هستنده نمی تواند آن را تعریف کند؛ و باز با ابزار های مفهومی یی{نمی تواند} تعریف کندکه خاص تعریف هستنده ها{وچیزها} استند؛بگفت بیدل:

دلیل بی‌نشان در ملک پیدایی نمی‌باشد

سراغ ما کُن ازگردی، ‌کزین صحرا نشد پیدا

سوال از هستی، به تعریف از هستی نمی انجامد؛ پس هستی را{نه تعریف،بل}صرفاً می توان معنی کرد؛ و یگانه هستنده ای که از معنای{ در خود } هستیمی پرسد،انسان است؛ این انسانِ پرسنده از{معنای} هستی{خود} را، هایدگر، دازین می نامد.

سه ابن سینا هیولی را جزءمعنوی جسم می داند؛ مأخذ این فرمودهء ابن سینا روشن نیست؛

اینک معنویت{حتی مثلاً درچارچوب فکراسلامی}جزء جسم نیست؛ وتا جایی که به ارسطو بر می گردد، ارسطو ازمعنویت بحث نه می کند؛ نیز ارسطو از ماده و طبیعت بحث نمی کند؛ ارسطو از وجود بحث می کند؛ ومفاهیم هیولی وتعین وصورت از لوازم بحث ارسطو در وجود اند.

باید دید که فارابی درین باره چی می آورد؛ ولی با اتکا به نقل استاد نگارگر، اینک می دانیم که ابن عربی هیولی را «وجود بالقوه» می دانسته است

{درمقابل محسوسات و اجسام که آنها را «وجود بالفعل» می دانسته است}

این تفکیک ابن عربی دقیق است؛ و این تفکیک ابن عربی، با تعاریف ابن سینا تعارض اصولی دارد.

نمونه ای که استاد نگارگر از متون کلاسیک اسلامی برای ما بیرون کشیده اند، به ما فرصت می دهد تا در وجه انتقال مفاهیم یونانی در نظام مفهومی دورهء اسلامی دقیق شویم؛ و تا جایی که به بحث ابن سینا از مفهوم هیولی برمیگردد،وجوه تمایز و تعارض آن با ارسطو را دقیق بسازیم و میزان کنیم که آیا اساساً با مراجعه به ابن سینا، می توان یک بحث در مفاهیم ارسطویی انجام داد و یا خیر؟

و این بلحاظی مهم است که طوری که گفتیم مفهوم «هیولی» یک مفهوم ارسطویی است؛ و منظور ما از این که این مفهوم ارسطویی است، این نیست که به جز ارسطو کس دیگری مجاز نیست ازان بحث کند؛ بل اینست که این مفهوم را فقط در چارچوب نظام مفهومی ارسطویی می توان فهمید؛ و بیدل که با این مفهوم کار می کند، اساساً ارسطو را در نظر دارد؛ پس بر ای فهمیدن منظور بیدل باید این مفهوم هیولی را بر مبنای پیگیر ارسطویی مطرح و تفسیر کنیم.

پس همان است که ابن رشد برابن سینا ایراد می گیرد که در مفاهیم ارسطویی مداخله و تصرف کرده است؛

ازینرو با مراجعه به ابن سینا، نمی توان مفهوم هیولی بیدل را گشود و با مراجعه به ابن سینا نمی توان در ذیل این مفهوم بیدلی یک بحث مُنَقَّح ارسطویی انجام داد.

و بدینسان ابن سینا، که در نبوغ وی تردیدی نیست، با مداخله و نا دقتی در ارسطو، معضلاتی آفرید که قرن ها ادامه یافت و به سر در گمی های غریب و دردآوری در دورهء اسلامی انجامید.

وشاید همین سردرگمی{"هیولی-جوهر"}تا بحث ها دربارهء «بیت بوزینه» هم رسیده است.

3- بالاخره مفهوم هیکل

استاد نگارگر می افزایند:

« ...دردیوانِ چاپِ کابل دراین شعر"شکلی" نوشته اند؛ اما حضرت اُستاد بیتاب درکتابچۀ که به خطِ زیبای خود برای درس بیدل شناسی تهیه نموده بودند آنرا «هیکل» نوشته بودند؛ یعنی :

هیچ هیکل بی هیولا قابلِ صورت نشد

آدمی هم پیش ازآن کآدم شود بوزینه بود

وقتی به فرهنگ های عربی المنجد، المورد ، تاج العروس و غیره مراجعه کنید، معنای هیکل را ، تمثال داده اند؛ که با شکل فرق دارد زیرا آنچه که شکل داشته باشد ، حتماً صاحب صورت می شود؛ ولی تمثـــــال ضرورتاً شکل ندارد ، یعنی اگر مثالی بدهم وقتی یک مهندس نقشۀ یک خانه را در ذهـن دارد این تمثال یا هیکل است؛ ولی وقتی آنرا روی کاغـذ نگاشت این تمثال، شکل یا صورت پیدامی کند که محسوس وملموس است....»

درین رابطه سه نکته:

یکی این که این یادداشت استاد م. ا. نگارگر نشان می دهد که استاد مرحوم بیتاب نیز با جنجالِ این بیت مصروف بوده اند، و به شیوهء خود راه حلی برای رفع این «جناس شکل و صورت» جسته اند؛ ازین نظراین یادداشت استاد نگارگر یک سند مهم است؛

بدون کمترین شُبهه مرحوم استادعبدالحق بیتاب، در بیدل، صلاحیت اجتهاد داشته اند؛ ازین نظراستاد نگارگر بهرحال مستجاب هستند که خود را به پیروی از استاد بیتاب متعهد بدانند که درینجا«هیکل» را به جای «شکلی» ترجیح داده اند؛ هر چند معاوضهء «شکل» به «هیکل» را نمی توان مستدل ساخت.

دیگری این که با آوردن «هیکل» مُسَلَّم نیست که بتوان از جناسی که درمیان «شکل» و«صورت» تصورمی رفته است، رهایی یافت؛

اما درینجا،ودرین حال مطابق به نگارش استاد نگارگر، یک جناس دومی برقرار می شود؛ چون مفهوم «هیکل» که استاد نگارگر آن را«تمثال»{با ریشهء «مثالی» افلاطونی}معنی کرده اند،این بار با مفهوم «هیولی» درعین مصراع جناس بر قرار می کند؛

استاد نگارگر می نویسند:

« وقتی یک مهندس نقشۀ یک خانه را در ذهـن دارد این تمثال یا هیکل است»

و بالاتر در تحت مفهوم هیولی می نویسند:

«هیولا، خودِ ماده نیست، ولی نقشِ مصنوع در ذهن صانع است که حضرت شیخ اکبر محی الدین ابن عـربی آن را وجود بالقوه می خواند.»

ازین نظر است که به فکر من، این شیوهء حل مسأله هم در ذیل کوشش برای توجیه این بیت قرار می گیرد، که چند نمونهء آن را ذکر کرده بودیم؛ یعنی به مسألهء اصلی نمی پردازد؛

بالاخیر این که از نظر اینقلم مسألهء اصلی درین بیت این است که بیدل درینجا داهیانه در میان صورت Eidos و شکلForm تمایز برقرار کرده است؛ چیزی که 4 قرن پس از بیدل ، هایدگر به آن توفیق می یابد؛

وهمین تبیین بیدل است که این بیت را هم مشکل و هم برازنده می ساخته است؛ نه مفهوم «بوزینه» {بالاخره این شادی بیچاره را راحت بگذاریم که در شادی بودن خود شادی کند!!}؛

وطوری که دیدیم،تقریباً همهء بیدل شناسان ما آوردن«شکل» و «صورت» در یک بیت را نشانهء نا درستی، و حداقل، ضعف بیدل دانسته اند؛ وکوشیده اند این ضعف را هر یک به شیوهء خود، و در حد توان خود، « رفع» کنند، و به بیدل مشوره ها بدهند؛ البته درین زمینه کوتاهی از بیدل شناسان ما نیست؛ تفاوت مفهومی در میان شکل و صورت در میان ما شناخته نه بوده است؛ و مثلاً مولانا هم این تفاوت در میان شکل و صورت را نه می شناخته ، و بیت مشابهی دارد که مستقیماً بر مفهوم صورت متکی است:

گر بصورت آدمی انسان بُدی
احمد و بوجهل هم یکسان بُدی

بیدل در «بیت بوزینه»، این بیت مولانا را منظور می کند؛ و اما از مولانا فراتر می رود. وبه نبوغ بیدل نیاز بوده است تا این تفاوت نشان داده شود؛ بیدل این سوال ساده را پی میگیرد که هرگاه شکل و صورت به یک معنا هستند، پس چرا در لسان عربی، برای یک معنا، دو کلمه آمده است؟ و از پیگیری در این سوال به نتایجی می رسد که از خود بیدل فراتر می روند و قرن ها را در می نوردند؛ و چند قرن پسانتر در هایدگر فرود می آیند:

بیدل تاملی که درین گلشن خیال
رنگ شکسته ی تو چه پرواز می کند

ازینجاست که مشکل ما با مفهوم «شکل» درین بیت، ناظر است بر این که ما از کار سترگ مفهومی که بیدل می کند، غافل مانده ایم؛

باردگر روشن می سازم که تأکید اینقلم مبنی بر این که «شکل» درینجا دقیق است؛ به منظور تأکید بر اهمیت کار ِ خودِ بیدل است؛ وبه معنای تلاش برای کشیدن کدام موازی در میان بیدل و هایدگر نیست؛ هایدگر یک فیلسوف حرفوی است؛

منظور من این است که این بیت یک نمونه است که نشان می دهد که بیدل به همان تفکیک وتسجیل مفهومی میرسد، که هایدگر بعداً در بررسی های حرفوی فلسفی خود رسید؛ و این بدون تردید آیتی است از بزرگی و مقام شامخ بیدل در سیر اندیشه، دستکم در شرق اسلامی.

پس پیشنهاد من این است که «شکل» را، بر جا بگذاریم؛ و در تبیینِ تفاوت در میان صورت و شکل دقیق شویم.