رسیدن:  15.03.2013 ؛ نشر :  17.03.2013

نشر متن مطابق روش املایی نویسنده

طالب العلم سیدخلیل الله هاشمیان

عرایض عاجزانه خدمت جناب استاد نگارگرصاحب

 

من برای جناب استاد نگارگر صاحب بحیث یک دوست ویک نویسنده و شاعرموسپید احترام فراوان دارم چونکه از سالیان درازی جناب شان را میشناسم و مقالات زیاد توام با اشعار شان را در مجله آئینه افغانستان تابپ و نشر کرده ام. احترام از هر دو جانب باساس رویهء متقابل صورت میگیرد و هر دو جانب پیرامون یک موضوع علمی از اظهار حقیقت نباید دریغ کنند. تعجب من درینست که «بیت بوزینه» از 80 سال باینطرف در حلقه های بیدل شناسان افغان مطرح بوده و جناب استاد نگارگر شاید از حدود 60 سال باینطرف معنی های مختلف فلسفی، دیالکتیکی، تصوفی، ادبی و تصوری این بیت را شنیده یا خوانده باشند، ولی درحالی که خود را در بیدل شناسی یک شخصیت قدم دارمعرفی میکنند، چرا هیچگاه درین بحث اشتراک یا اظهار نظر نفرموده، مگر هنگامی که در بارهء بیت مذکور تشریحی از نگاه معیارهای علم زبانشناسی ازین قلم، همزمان با موضوع انتخاب ملک الشعراء در مهاجرت، در پورتال وزین «افغان – جرمن آنلاین» نشرگردید، بقلم استاد جنون غلبه کرد، و شخصی که در بین شعراء مهاجر اکنون مقام «شیخ الشعرا» را احراز میتوانند، با نوشته ای مملو از بدبینی، تعصب و عاری از معاییرعلمی، مقام شاعری، استادی و دانشمنمدی خود را مصدوم ساخته، از خود یک "نیمچه ملا" تبارز داده اند ؟

قسمت اول مقالهء جناب نگارگر صاحب شامل تعرض و تعجیز به این حقیر و ساحهء تخصصش میباشد که باساس "حق دفاع " مجبورم عرایضی تقدیم کنم :

این که جناب نگارگر صاحب میفرمایند :  "زبانشناسی با همه خوبیهایی که دارد با اتکاء به معانی وضعی کلمات زیبایی زبان را از میان میبرد و تشبیه، استعاره و سمبولیزم زبان را برباد میدهد..."  این ادعای نگارگرصاحب عاری از حقیقت و غیر علمی است. زبانشناسی شاخه ای از علم وسیع بشرشناسی (انتروپولوژی) و یک علم ساینتفیک است که هر کدام از  13  شعبهء آن وظیفهء تشریح زبان را باساس مشاهده بعهده دارد. دو شعبه زبانشناسی که تشریح زبان مکتوب (نثرو نظم) را بعهده دارند، عبارتند از علوم نحو و معانی. این دو شعبه با زیبایی یا نازیبایی زبان و صنایع لفظی از قبیل تشبیه، استعاره، ابهام، مبالغه و سمبولیزم و غیره غرض ندارند.  شاعر در انتخاب خود آزاد است، علوم نحو و معانی هیچگاه مانع گفتار و بیان گوینده و شاعر نشده و نمیتواند شود. اما وقتی شعری از طبع شاعر بر روی کاغذ ثبت شود، هر قدر مملو از تشبیه و استعاره و زیبایی های ادبی باشد و یا نباشد، زبانشناسی آن را طوری که هست باساس معیارهای قبول شدهء علمی تشریح میکند. پس ادعای نگارگر صاحب که "زبانشناسی... زبان را بر باد میدهد."  تهمتیست برین علم و نمودار این واقعیت است که جناب نکارگر صاحب چیزهایی در بارهء علم زبانشناسی شنیده، اما تدقیق ناکرده آن را باورنموده است. جناب نگدرکر صاحب میتوانند این نوشته را نزد یک زبانشناس در شهری که اقامت دارند ببرند. یقین دارم از زبان او خواهند شنید  که  "زبانشناس نه ای دلبرا خطا اینجاست !"

جناب استاد نگارگر از مرحوم استاد الهام نقل قول کرده که او گفته باشد : "  شاعر خوب برای زبانشناس میگوید:  دستت خلاص، مه نر واری اینی کلمه ره به اینی معنی استعمال میکنم، و به گپای زبانشناسانهء تو پیاز هم پوست نمیکنم."

من و جناب استاد نگارگرهر دو از مرحوم استاد الهام شناختی داریم و من بیشتر با آن مرحوم سر و کار داشته ام. گمان نمیکنم آن مرحوم اصطلاح "شاعرخوب" را گفته باشد، زیرا آوردن صفت "خوب" در پهلوی کلمه "شاعر" این سوال را ایجاد میکند که "شاعران بد" هم وجود دارند !؟ ایا مرحومین ولی طواف و عشقری که هر دو بیسواد بودند، شاعران بد بودند؟ شاعری یک استعداد خداوندیست که که بهرکس ارزانی نشده، اما هر شاعر مطابق به جهانبینی خود شعر گفته و هر شخصی که کلام خود را در چوکات معاییرعروض بیان کرده باشد، کلام او شعر است. علوم نحو و معانی به خوبی و بدی شعر غرض ندارند، وظیفهء این دو علم تجزیه، تحلیل و تشریح کلام است. مرحوم پوهاند الهام این حقیقت را میدانست و گمان نمیکنم بمسلک خود توهین و گفته باشد  "به گپای زبانشناسانهء تو پیاز هم پوست نمیکنم."  چطور ممکن است یک زبانشاس در مقابل لاطایلات غیرعلمی بمسلک خود و بالای یک علم مثبته توهین کند؟ برخلاف، زبانشناس باید بگوید: کسانی که از تحلیل علمی زبان باساس قواعد زبان خوش شان نیاید، گپای چرند و پرند شان به پوست ارزن نمی ارزد.

جناب استاد نگارگر میفرمایند : "می بینم که «هاشمیان» تمام زیبایی های شعر بیدل بینوا را خراب میکند و بنابر آن مجبور شده ام...بسیار پوست کنده و بدون بر و برگشت خدمت شان عرض کنم که استاد در زبانشتاسی تحلیلی و تطبیقی دستی دراز دارند، ولی بدبختانه کمیت استاد در وادیی عرفان سخت می لنگد و استاد در بعضی موارد حتی از شیوهء بیان بیدل نیز غافل میماند ."

من عبارت فوق را بحیث توهین و تعجیز میخوانم و بحال نگارگر صاحب متاسفم که چرا اینقدر بیچاره و بی منطق شده که سخن را ناسنجیده از توهین و تعجیز کار میگیرند؟ اگر کسی از نگارگر صاحب بپرسد که با کدام توشه و صلاحیت این ادعای عاری از حقیقت و واقعیت را مطرج ساخته است ؟ چه جواب دارند ؟ در عبارت فوق نگارکر صاحب خودش را تلویحا "عارف" خوانده اند.  بیائید بسوابق مدعی و مدعی علیه نظر اندازیم : نگارگر و هاشمیان هر دو، پوهنحی ادبیات را در دو دورهء مختلف و با استادان مختلف ، خوانده اند. لهذا هردو در ساحهء ادبیات زبان دری صلاحیت مساوی دارند.  نگارگر صاحب حدود یکسال بحیث اسیستانت تدریس کرده و متاسفانه باساس ملاحظات سیاسی از ادامه تدریس محروم شده که بنظر من یک ضایعه بوده، زیرا در صورت دوام در کدرعلمی حتما چانس خارج برای شان میسرمیشد و در یکی از رشته های علوم دکتورا میگرفتند. در دورهء کمونستی نگارگر صاحب از وطن فراری شده چند سال در پشاور کار میکردند و بعدا بانگلستان پناهنده شدند. هاشمیان بعد از11  سال ماموریت در وزارت خارجه و بعدا تجارت و دکانداری در کابل، بفاکولته رفته ، بعد از ختم تحصیل هفت سال در کدرعلمی در کابل تدریس کرده و هفت سال در امریکا تحصیل نموده، دیپلوم «ماستر آف ساینس» و «پی اچ دی» در رشته زبانشناسی حاصل و بوطن برگشته و دو سال دیگر نیز در کابل تدریس کرده و در دوره کمونستی فراری شده ، در راه مهاجرت بامریکا مدت یکسال در یونیورستی میونشن در دپارتمنت انگلیسی مضمون زبانشناسی را «بدون معاش – چون که دولت آلمان معاش کافی برایش میداد»  تدریس کرده، بعدا بامریکا پناهنده شده است. نگارگر صاحب شاعر میباشند، اما هاشمیان بزعم نگارگر صاحب کم سواد مانده، چون که میفرمایند: " هاشمیان حتی از شیوهء بیان بیدل نیز غافل میماند."  یعنی هاشمیان شعر بیدل را خوانده نمیتواند! اگر چه این ادعای نگارگر صاحب باساس تعارف خود شان که هاشمیان را صاحب صلاحیت در زبانشناسی تحلیلی و تطبیقی خوانده، خنثی میشود، و افغانها ملتفت میگردند که نگارگر صاحب معنی و ساحهء علم زبانشناسی را نمیفهمند. مثل این که شخصی با داشتن دپلوم دکتورا درعلم موسیقی را تعجیز کنیم که نواختن دایره و زیربغلی را یاد ندارد. بهر حال، من شاعر نیستم ، اما آیا یک شاعر را بخاطر طبع شعرش میتوان "عارف" خواند؟ این که نگارگر صاحب در اثر مطالعات شخصی بزبان عربی و فرهنگهای عربی دسترس یافته اند، کار مبارک است. هاشمیان نیز افتخارخدمت 25 ساله فرهنگی از طریق طبع و نشر یک مجله علمی، ادبی و فرهنگی را بزبانهای دری ، پشتو و انگلیسی ( با ایزاد چند صفحه فرانسوی در چند شمارهء آن) در امریکا دارد که بعقیدهء اجماع دانشمندان افغان در مهاجرت، بشمول دو نوشته نگارگر صاحب، چراغ فرهنگ افغانستان را در مهاجرت روشن نگاه داشته است. اگر من آنهمه اشعار شعراء و نوشته های دانشمندان افغان و استادان پوهنتون را نشرکنم یک کتاب نمودار خود نمایی خواهد شد. مبالغه نیست ادعا کنم که در مدت 25 سال چند برابر تمام اشعار نگارگر صاحب، اشعار شعرای متقدم و معاصررا تایپ و نشرکرده ام. آیا یک تایپست باسابقهء تحصیل و تدریس در فاکولته ادبیات، بعد از25 سال خدمت تایپستی ، بشمول اشعار بیدل و سایرشعراء، هنوزهم اینقدر بیسواد میماند که شعر بیدل راخوانده نتواند ؟ من به اهل خبره میسپارم قضاوت کنند که شخصی با نام و نشان جناب نگارگر صاحب در تحت تاثیرغضب و تعصب مجبور میشوند بمصداق مقولهء  "درد کمررا از شقیقه کشیدن"  عجولانه، ظالمانه و غیر واقعبینانه بالای یک خدمتگار موسپید تعرض کنند ! مقالهء مرا همه خوانده اند که جناب استاد نگارگر را لایق مقام ملک الشعرایی میدانستم و رسما پیشنهاد کردم، اما نه خود شان علاقه نشان دادند و نه مردم پذیرفتنذ. نگارگر صاحب بحیث یک شاعر موسپید در مهاجرت بایست انتخاب مقام ملک الشعرایی را بجناب استاد نسیم اسیر تبریک میگفتند، ولی درعوض بر من تاختند. گناه من چیست ؟

هاشمیان هرگز ادعای عارف بودن یا عالم بودن یا بیدل شناس بودن را نکرده و درهمه موارد خود را طالب العلم خوانده است. ولی بحیث یک استاد سابق ادبیات و زبانشناسی و مدیرمسئول یک مجله علمی و فرهنگی، وقتی لاطایلات در بارهء بیدل و اشعار او را در صفحه انترنت میخواند، بارتباط سوابق تحصیل  ووظیفه، بخود حق میدهد در زمینه اظهار نظر کند. این که جناب نگارگر صاحب میگویند که " کمیت هاشمیان در وادی عرفان می لنگد" ، برای ثبوت این ادعای میان تهی خود چه صلاحیت و چه نوع سند و ثبوت ارائه میتوانند؟ وادی عرفان چیست و چه تعریفی دارد؟ این وادی چطور مشاهده و با چه معیارها ارزیابی شده میتواند؟ اگرشخصی ادعا کند که «کلاه نگارگرصاحب از بال بمبیرک ساخته شده که هرگاه در سر شان نباشد در وادی عرفان می لنگدد " این ادعای میان تهی را چطور بکرسی شانده میتواند؟ آیا در قرن 21 صحبت از غزالی و فارانی و حافظ  و سعدی کردن، وادی عرفان است ؟ این کمیتی که به هاشمیان حواله شده و آن کیفیتی که نگارگر صاحب را  تلویحا "استاد" و "عارف" میسازد، کدام است ؟ یک عارف نباید منکرعلم باشد! در صحبتهای تلویزیونی و انترنت ها چرند و پرند زیاد نشر میشود، اما اگر یک قاضی ذیصلاح بمنظورغربال واقعیت ها در آنجا مقرر باشد صحبت های تفریحی را از صحبتهای عارفانه تشخیص کرده میتواند. کلید عرفان "معرفت" است و معرفت چیزی جز از علم نتوان باشد. جناب نگارگر صاحب در علم زبانشناسی طی و طریق نکرده و بیخبر از محتویات و شعبات این علم، نا آگاهانه تصور میکنند زبانشناسی فاقد صلاحیت در ادبیات میباشد، در حالی که ادبیات انگلیسی جزء مضامین زبانشناسی است که اگرمحصلی به ادبیات انگلیسی وارد نباشد، تیزس داکتری خود را  در رشته زبانشناسی تکمیل نمیتواند. خوشبختانه همه افغانها در مهاجرت «POLYGLOT - چند زبانه » میباشند، اما برای زبانشناس شدن فقط یک زبان کفایت میکند. استاد معروف زبانشناسی، پروفیسرچامسکی فقط یک زبان (انگلیسی) یاد دارد.

تفاوت در بین زبان فهمیدن و زبانشناس بودن درینست که هر گاه جناب نگارکرصاحب ده سطراز زبان چینایی با ترجمه آن بانگلیسی – ده سطر از زبان کوریایی با ترجمه آن بانگلیسی – ده سطر از زبان سواهیلی با ترجمهء آن بانگلیسی – و یا هر زبان دیگر – بمن بفرستند، در ظرف دو سه ساعت قواعد دستوری همان زبانها را تقدیم میتوانم – هر شخصی که در زبانشناسی از امریکا دکتورا داشته باشد ، این مهارت را دارد. دلیل این مهارت اینست که زبانشناس قواعد ساختمانی زبان ، وجوه جهان شمول زبان و زیربنای زبان را میشناسد. این مهارت در نزد کسانی که زبانشناسی نخوانده باشند بمثابه یکنوع جادوگری تلقی میشود، چنانچه نگارکر صاحب موجودیت ندائیه( هوشداردهنده) و سوالیه را در زیربنای زبان بمسخره گی کشیده که نمودارغفلت و بیخبری شان از قواعد و تئوریهای علوم  نحو و معانی میباشد.

با تاسف می بینم که جناب نگارگر صاحب با مفهوم ندائیه (هوشداردهنده) آشنایی ندارند. زبان فارسی نیز برای ندائیه علامه ای ندارد و مردم ازعلامه امریه (!) برای ندائیه کار میگیرند- هکذا نگارگر صاحب با یکنوع سوالیه ایکه سوالیه سطحی و استفهامی است آشنا بوده، اما نام و مفهوم سوالیه (شکی و تردیدی) را بار اول در مقالات این قلم خوانده و با آن مسخره گی کرده اند– در چنین وضع باز هم همان هوشدار لازم می ا فتد که " زبانشناس نه ای دلبرا خطا اینجاست &" باستناد طرز نگارش نگارگر صاحب این احتمال نیز موجود است که مثلا بگویند : "زبانشناسی به توتی نمی ارزد،، اما نقل قول از غزالی معرفت است ..."  درین صورت ما نگارگر صاحب را با طرز تفکر شان بقرن ششم میسپاریم . من کورسهای دورهء ماستری را در کابل و امریکا تدریس کرده ام و صلاحیت دارم برای معلومات جناب نگارگر صاحب عرض کنم که مفاهیم ندائیه، سوالیه و ا مریه بحیث ارکان علم معانی در زیربنای زبان وجود داشته و علم  نحو هر کدام را بحیث یک «CONSTITUENT» مستقل میشناسد. مفهوم ندائیه هوشدارمیدهد، ولی امریه حکم میکند. کسی که باعلم معانی آشنا باشد فرق بین "هوشدار" و "امر یا حکم" را ملتفت شده میتواند. مردم در زبان عامیانه و شعراء در اشعار شان از مفهوم ندائیه کار میگیرند. چون در زبان فارسی برای ندائیه علامه ای وجود ندارد، بار اول من این (&) علامه را برای ندائیه پیشنها د کردم، اگر نگارگرصاحب قبول نمیکنند، نکنند، چونکه ایشان برای شاعری خود مرتبت بالاتر از علم زبانشناسی قایلند. اما مفهوم ندائیه و علامت مجوزهء آن بدرد دانشمندان افغان میخورد، خصوصا برای معنی کردن اشعار بیدل و شاعران مکتب هندی ، بنحویکه من تشریح کرده ام ، بوسیلهء این افزار معانی میتوان به زیربنای زبان (چه شعر باشد چه نثر) راه یافت.

هکذا نگارگر صاحب در تمام عمر خود از مفهموم سوالیه سطحی (سوالیه استفهامی) کار گرفته و با مفهوم سوالیه (شکی و تردیدی) که در علم معانی مطرح و در زیربنای زبان بمشاهده میرسد، آشنایی ندارند. من هم قبل از تحصیل علم زبان شناسی و در مدت هفت سالی که دستور زبان در فاکولته تدریس میکردم ، از مفاهیم ندائیه و سوالیه در زیربنای زبان چیزی نمی فهمیدم. د رمقالات این قلم در پورتال 12 مثال از سوالیه های سطحی (؟) از اشعار بیدل و دیگر شعراء ارائه شده و یک مثال دیگر سوالیه سطحی و استفهامی در مقاله نگارگر صاحب نیز ارائه شده، قرارذیل :

قدردان غفلت خود گرنباشی جرم کیست ؟ +++++ کانچه عصیان خوانده ای آئینه دار رحمت است

بلی، مفهوم سوالیه (شکی و تردیدی) در زیربنای زبان وجود داشته و قابل مشاهده میباشد، مثالهای آن را من در سه بیت مشابه التمثال بیدل ارائه کرده ام و بعد از ین برای مفهوم سوالیه (شکی و تردیدی) این علامه(؟؟) را استعمال میکنم.

اگر جهانبینی نگارگرصاحب منکر این واقعیت است و علم زبانشناسی را بمثابهء "پوست پیاز" بی اهمیت دانسته و به مسخره گی میگیرند، بعضی از شعراء چنین عادت مسخره گی دارند و باین مقوله بی اعتنا میباشند که  "وادی دانش از گهواره تا گور پهنا دارد."  لهذا چاره ای نداریم جز این که نگارگر صاحب را بحیث «بهلول دانا» و "عارف کامل"، "شاعربزرگ"، "نابغه وادی عرفان وادب" و "استاد بیدل" بشناسیم.

یک کشف مهم و جدید دههء 80 علم زبانشناسی را باطلاع هموطنان محترم میرسانم که علم موسیقی و سرها و راگهای و ابحار آن با هجاهای زبان شباهت نزدیک دارند، یعنی سر و تال موسیقی از هجاهای زبان که در مغز انسان متمرکز است، پدید می آیند، و تا حال چند کتاب در رشتهء «MUSICAL LINGUISTCS » در امریکا چاپ و نشر شده – علوم مارفولوژی و « ACOUSTIC –آواشناسی» دست بهم داده این شعبه جدید «زبانشناسی موسیقی» را انکشاف داده اند. واقعیت های جهان شمول بودن ابحار موسیقی و ارکان زبان در نتیجهء این کشف جدید بیشتر نمودار شده اند. کسانی که درین رشته وارد استند ( من نیستم) هرگاه یک کاست «راوی شنکر» را برایش بدهید، سرها وتال های آن را با معادل آنها در هجاهای زبان ارائه میکنند. این موضوع نیز زمینه دیگری برای مسخره گی جناب نگارگر صاحب فراهم میسازد. هموطنان محترم بی حوصله نشوند، ما از بحث پیرامون زبان خارج نشده، بلکه در بارهء وجوه مختلف «زبان» صحبت میکنیم، کسی را ملامت نمیسازیم که زبانشناسی نخوانده ، اما برای دفاع از ریشخند بمقام علم وافزار و ادوات آن - از قبیل ندائیه و سوالیه در مباحت نحو و معانی – باید ذهنیت مردم را روشن سازیم.

جناب نگارگرصاحب میفرمایند که هاشمیان "بیدل بیچاره را تا سطح یک ملای گوشهء مدرسه پائین می آرند که اگر بیدل شناسی همین باشد ، من که چند قدم در این راه رفته ام ناگزیر از آن برمیگردم..."  این که شاعران بمبالغه عادت دارند بهمه معلوم است، اما اول این تهمت نگارگر صاحب را برخ شان میکشم که در کجای مقالات هاشمیان بحضرت بیدل بحیث یک ملا اشاره شده است ؟ برخلاف ادعای فوق، درمقالاتی که بقلم هاشمیان نشر شده و در پورتال موجود است، بیدل بتکرار بحیث  "عارف ، عارف بزرگ اسلام ، شاعر و عارف متشرع ، عارف و متفکر بزرگ اسلام..." مخاطب قرارگرفته است. البته هاشمیان حضرت بیدل را با عناوین دیگر نیز خوانده از قبیل  "بیدل عارف بوده نه صوفی – شناخت بیدل از طریق جهانبینی اسلام میسر میشود – بیدل را جز از طریق توحید و جهانبینی اسلام نمیتوان شناخت " و برای ثبوت این مدعا شش بیت بیدل را در مقاله اول مثال زده که تکرار آن احسن است، و هاشمیان ازین ادعای خود جدا دفاع میکند :

ازمحیط رحمتم اشک ندامت مژده ایست +++++ یارب این نومید را محروم چشم تر مکن

«بیدل» رهء حمد از تو بصد مرحله دوراست +++++ خاموش که آوارهء وهم است بیانها

ز لاف حمد و نعت اولی است بر خاک ادب خفتن +++++ سجودی میتوان کردن، درودی میتوان گفتن

هر پاره از دلم در توحید میزند +++++ یک نقش بیش نیست در آئینه خانه ام

بسکه عالم بهار جلوهء اوست +++++ بر رخ اوست هر کجاست نگاه

«بیدل» کسی بعرش حقیقت نمیرسد +++++ تاخاک پای احمد مرسل نمیشود

حالا اگر نگارگرصاحب ازعناوین فوق من و ابیات فوق بیدل ، نسبت ملایی را به بیدل یافته باشند، کمال سوادخوانی شان است و هر کس این مقوله را میداند که " المعنی فی بطن شاعر."  نگارگرصاحب که ادعا دارند  "چند قدم در بیدل شناسی رفته اند..."  با تعجب می بینم که نه در 60 سال گذشته و نه در مقاله مورخ 23 فروری 2013 شان ، معنی منطقی و قابل قبول برای سه بیت مطروحه بیدل ارائه کرده باشند، بلکه در مقالهء مذکور از بیدل بینوا یک صوفی ساخته اند. بنظر من ، بقول بیدل، دستار شخصی درین مقال باز شده، چونکه بمسایلی چنگ زده که خواننده در سراغ سری می افتد که بایست در تهء آن دستار باشد:

ز شیخ مغز حقیقت مجو که همچو حباب +++++ سری ندارد اگر واکنند دستارش

اینکه در معنی این مصراع بیدل (هیچ دانا نزند تیشه بپای آرام &) من باساس قواعد علم معانی گفته ام مصراع مذکور یک جمله ندائیه است، بمردم پند و اندرز میدهد که تصورعامیانه مبنی برینکه «آدم عاقل پای خود را لنگ نمیسازد» غلط است، انسان ولو هر قدرعاقل و دانا باشد، اشتباه میکند، ادعای خود را دوباره تائید میکنم، مگر جناب استاد نگارگر صاحب را که بقرار تحلیل خودشان عقل عالم میباشند، از گناه مستثنی میشمارم. بنظر من از زاویه علم معانی، بیدل در مصراع دوم همین بیت ، تصور عامیانه را رد میکند و میپرسد « ازبهشت آنکه برون آمده آدم نیست ؟؟» بلی، حضرت آدم پیغمبرو عاقل و دانا بود، ولی اشتباه کرد و از بهشت برون رانده شد. در کجای معنی این بیت، بیدل ملا خوانده شده؟ و تعریف ملا در نزد نگارگر صاحب از چه قراراست ؟ اما تعبیرات عجیب نگارگرصاحب که خداوند آدم را خلیفه ساخت (آیاخداوند گفته که این خلیفه گناه و اشتباه نمیکند؟) ، و داستان هاروت و ماروت ، و اینکه شیطان آدم را گمراه ساخت (گویا گناه آدم نبود)، و بیت حافظ در ترک ادب ، این مسایل را هر مسلمان آگاه میداند، اما هیچکدام از مثالهای نگارگرصاحب از لحاظ منطق با بیت فوق بیدل سر نمیخورد. دستور زبان منطق زبان است ، معنی بیت فوق جز از طریق قواعد نحو و معانی ، از طریق افسانه سازی ، میسر شده نمیتواند. پیشنهاد سابق من با جایزهء یکهزار دالر پابرجاست که اگر کسی بشمول نگارگرصاحب یگ بیت بیدل را پیدا و نشرکند که بیدل ارتکاب "گناه بموقع" را فتوا داده باشد، آن مبلغ را توسط آقای ولی نوری تقدیم میکنم. اگر جناب نگارگر صاحب جایزه را قبول ندارند، تشکر. اما لطف کنند بحیث یک بیدل شناس قدم دار از مثالی که تقاضا شده یکی دوبیت بیدل را ارائه بفرمایند. تکرار بعرض میرسانم که من فتوای بیدل را خواسته ام، نه از غزالی و حافظ  و سعدی و امثالهم. هکذا من ادعا کرده ام که بیدل صوفی نبود و یک بیت بیدل را در ثبوت مدعا ارائه کرده ام. انتظار دارم نگارگرصاحب چند بیت بیدل را در وصف یا تائید صوفی ارائه بفرمایند.

در مورد بیت دیگر بیدل ، جناب نگارگر صاحب عجب در سفته اند که میفرمایند: "اشتباه نخست «هاشمیان» اینست که می پندارند بیدل از بطن مادرعارف بدنیا آمده است و بنابرین هر چه شعر در دیوان او است، همه ناگزیرعارفانه است، و حال آنکه در همین کلیات بیدل شعرهایی هم است که دو توت ارزش ندارد..."  معلوم میشود که نگارگر صاحب حوصلهء خواندن را ندارند و مانند آن نابینائی که بسراغ فیل رفته، مشت بتاریکی میزنند، ورنه هاشمیان در مقال دوم (س 3) چنین نوشته است :  "بیدل ملک نبوده و بیگناه از دنیا نرفته است. دورهء جوانی بیدل پر ماجرابوده و خودش باین وضع اشاره کرده است :

ترک سود و سودا کن، قطع هر تماشا کن +++++ می خور و طربها کن، من هم این عمل دارم"

هاشمیان هرگز نگفته و این ادعای بی ثبوت و بی منطق را نکرده و نمیکند که  "هر چه شعر در دیوان بیدل است همه ناگزیر عارفانه است..."  این ادعای ناقص را جناب شیخ الشعراء از تصورخود بر هاشمیان تحمیل کرده اند.. اینکه هاشمیان گفته است "بیدل عارف است" یا "بیدل عارف بزرگ اسلام است" چنین معنی ندارد که کلیات بیدل سراپا مملو از اشعارعارفانه است، و اینکه نگارگر صاحب از بیانات هاشمیان یک ادعای بی منطق و نادرست ساخته اند، باز هم اتکاء میشود بمقولهء "المعنی فی بطن شاعر" .

قسمت اخیر ادعای جناب نگارگر صاحب که میفرمایند: " ...حال آنکه در همین کلیات بیدل شعرهایی هم است که دو توت ارزش ندارد..."  هاشمیان خود را در برابر بیدل انسان بسیار کوچک میشمارد و چنین ادعایی را از شأن و توان خود بیرون می بیند. هاشمیان در مرور خود از کلیات بیدل بچنان بیتی برنخورده که به" دو توت" ارزش نداشته باشد، و سوالی هم ایجاد میشود که نگارگرصاحب ارزش شعر را باساس کدام معیار سنجش میکنند؟ بهرحال، اشخاص ذیصلاحی که درین رشته ادعای قدامت میکنند و هم در مقام شیخ الشعرا قرار داشته باشند، چنین صلاحیت را دارند که " نرواری" بگویند: اشعاربیدل به "دو توت" و علم زبانشناسی به "پوست پیاز" ارزش ندارند . به نوشتهء معروف مرحوم عبدالهادی خان «داوی» اتکاء میکنیم که  "علماء بهتر میدانند."  و از استاد بیدل شناس جناب نگارکرصاحب تقاضا میشود چند بیت "بی ارزش" یا " با ارزش دو توت " بیدل را بیرون نویس کنند تا افغانها نیز باین وضع آشنا شوند، در حالیکه تاکنون از زبان و قلم هیچکس چنین ادعا در بارهء اشعار بیدل شنیده و خوانده نشده است .

بیت دیگر که بیدل در مصراع اول آن پیرامون یک پندارعامیانه بمردم هوشدار میدهد که «موقع شناس عصیان ذلت کش خطا نیست &» یک تصور غلط و گمراه کننده است، و در مصراع دوم با منطق قوی انتقاد میکند و میپرسد که آیا «می حکم شیر دارد در ماهتاب خوردن ؟؟» – که طبعا ندارد. جناب نگارگرصاحب باز هم در مورد این بیت و معنی واضح آن باساس دستور زبان، به تصورات واهی فرورفته و عصیان را به دو گونه تقسیم میکنند، یکی عصیان بموقع در دورهء حیات و دیگری عصیان دم مرگ، و فتوا میدهند که  "عصیان دم مرگ برای توبه دیر شده باشد یا اصولا توبه هم نکند !" این فتوای نگارگرصاحب مخالف نص قران است ، چون که درهای توبه هر وفت حتی به دم مرگ هم بروی مومن باز است. بهر حال، موضوغ اصالت و مشروعیت فتوای نگارگرصاحب را میگذاریم به اهل شریعت ، و میپرسیم که بار الها در بیت بیدل از ماهیت توبه و تقسیم و چگونگی توبه ذکری نرفته، بیدل هر نوع گناه را گناه میشمارد، خواه گناه بموقع باشد یا بیموقع. تعجب آور اینکه نگارگرصاحب باساس یک بیت سعدی گناه را مجاز میشمارد، و این فتوی شاعرانهء شان درست در مقابل جهانبینی بیدل قرار میگیرد. علم منطق حکم میکند که بیت بیدل را مطابق بکلمات و مدعیات داخل در بیت او معنی کرد، نه باساس مدعیات شاعران دیگری که در تضاد با بیت بیدل موقف گرفته اند. بیت های دیگری هم در دیوان بیدل وجود دارند که گناه را قابل بخشایش میخوانند. اما در بیت فوق موضوع بخشایش گناه مطرح نبوده ، بلکه این موضوع مطرح است که مثلا شخصی در شب چهارده و ماهتاب کامل، شراب بخورد و بپندارد که گناه بموقع قابل بازخواست نمیباشد.

در مورد بیت سوم ، جناب نگارگرصاحب از بدعت استاد خود تقلید و یک کلمهء مصراع اول این بیت را "نرواری" تبدیل کرده، یعنی "شکلی" را «هیکل» ساخته، و باز در بارهء کلمهء «هیکل» دو ستون قلم فرسایی و اظهار معلومات نموده اند. از نوشته نگارگرصاحب معلوم میشود که استاد مضممون بیدل شناسی شان مرحوم ملک الشعراء بیتاب صاحب بوده اند. مرحوم بیتاب صاحب شاعر و صوفی و ملک الشعراء بودند، اما بطورغیرذیصلاح رساله ای بنام «دستورزبان دری» نوشته بودند، کاملا باساس قواعد زبان عربی ، و همان رساله را تدریس میکردند، چون در آنزمان علم زبانشناسی هنوز در افغانستان راه نیافته بود و کدام زبانشناس در کابل وجود نداشت که باستاد مرحوم بگوید که دستور زبان فارسی هیچ شباهتی با دستور زبان عربی ندارد، این دو زبان هر کدام بخانوادهء مختلفی از زبانهای دنیا تعلق دارند. نگارگرصاحب از استاد خود مرحوم بیتاب صاحب دفاع میکند و نه تنها به او حق میدهد که از بیت معروف بیدل کلمه "شکلی" را به «هیکل» تبدیل کند، بلکه خودش نیز 50 سال بعد از وفات بیتاب صاحب ، به پیروی از بدعت ادبی استاد خود، کلمه  «هیکل» را در بیت بیدل شامل ساخته و مینویسند: "بهر صورت، من آن را همانطوری که در بالا نوشته ام میخوانم."

در هیچ دیوانی از بیدل کلمه «هیکل» در بیت مذکوردیده نشده– عجایب تراین که برای دفاع از بدعت استاد خود و تقلید غیرمجاز خود شان، در مقاله مورخ سوم مارچ 2013 جناب نگارگرصاحب دلیل خامی پورته میشود که : "کلمهء «شکلی» آن فصاحت ذاتی و معمول شعر بیدل را ندارد، زیرا در دستورزبان در قاعدهء معمول اینست که اسم  بعد از هیچ "ی" وحدت یا نکره را قبول نمیکند... " نشود که ملاک قضاوت نگارگرصاجب بالای دستور زبان دری مثل دستور مرحوم بیتاب صاحب باشد ؟ میگویند مرحوم فیص محمدخان زکریا وزیرخارجه وقت مامورین وزارتخارجه را آداب معاشرت تعلیم میکرد و بکسانی که بخارج مقرر میشدند سفارش میکرد وقتی از سفارت بیرون میروید یا با خارجیان صحبت میکنید، ریش تان تراشیده و لباس تان اتو کرده و منظم باشد. سرفه نکنید، بلند گپ نزنید و هوش کنید عارق نزنید... روزی تصادفا خود وزیر صاحب عارق زدند، آنگاه رو بمامورین کرده گفتند: "اگرعارق زدید، مثل من بیصدا باشد و بد بونباشد..." حالا که یک بدعت ادبی از جانب مرحوم بیتاب صاحب صورت گرفته و از جانب شاگرد شان تقلید شده، دو بدعت جدید دیگر نیز در مقاله شخص نگارگر صاحب بمشاهده میرسند : یکی عدم فصاحت در شعر بیدل و دیگری حکم دستور زبان دری ، که هر دو را بقسم عذر بمقابل تقلید کلمه «هیکل» ارائه کرده اند. اینک می بینیم که هر دو ادعا اساس علمی ندارند، بلکه غلط محض میباشند. من مدت هفت سال دو کتاب دستور زبان دری ، یکی تالیف مرحوم پوهاند نسیم نگهت، دیگری تالیف مرحوم  پوهاند رحیم الهام را در صنوف اول فاکولته تدریس کرده ام. درین دو کتاب چیزی بمصداق ادعای نگارگر صاحب در بارهء طرز استعمال «ی» نکره بعد از " قید "هیچ"  وجود نداشت. به مثالهای ذیل که ادعای نگارگر صاحب را خنثی میسازند، توجه فرمائید (هر دری زبان با سواد در بارهء دستورزبان خود قضاوت کرده میتواند ) :
هیچ افغانی را نمی شناسم که وطن خود را دوست نداشته باشد.

هیچ دستوری نگفته که اسم بعد از قید "هیچ" «ی» نکره نمیگیرد.

هیچ شخصی حق ندارد بیت بیدل را بذوق خود تغییر بدهد.

هیچ عارفی نمیتواند با چانته خالی ادعای معرفت کند.

هیچ شاعری نمیتواند ملک الشعرا شود مگر بتائید و انتخاب مردم .

هیچ ادعایی بدون یک معیار ارزیابی قابل قبول نمیباشد.

" هیچ شکلی بی هیولا قابل صورت نشد" (بیدل)

خوانندگان در هفت مثال فوق می بینند که اسم بعد از قید "هیچ" «ی» نکره گرفته است، و هیچکدام از مثالهای فوق غیر دستوری نمیباشد. پس عمل مرحوم استاد بیتاب صاحب که بذوق خود کلمه "شکلی" را از بیت بیدل  «هیکل» ساخته، یک بدعت ادبی بشمار میرود. از جانب دیگر تقلیدیست از فارسی ایرانی ، زیرا در فرهنگ حسن عمید (ص 1129) کلمه «هیولی» را "صورت و هیکل"" معنی کرده است ، در حالی که بیدل کلمهء «هیولا» را بمعنی «شبه» استخدام نموده است. سوال دیگر این که کلمه «هیکل» در بیت بیدل نبوده و در مقالات این قلم مطرح نشده ، نمیدانم نگارگرصاحب در نقدی بالای مقالات هاشمیان چرا بالای کلمهء «هیکل» دو پراگراف قلم فرسایی و خودنمایی کرده، معنی کلمه «هیکل» را بفرهنگهای عربی ارجاع و از یک مهندس و نقشهء خانه اش ، و از امام غزالی و کیمیای سعادت مثالها برابر کرده اند؟ اجازه میخواهم جناب نگارگرصاحب را ملتفت بسازم که این بحث خارج موضوع به تقلید از یک بدعت ادبی در ماقبل، بحکم شاعرانه که  " نرواری «شکلی» را «هیکل» میسازم" ، از زاویه منطق در جملهء لاطایلات بشمار میرود، و در حالی که علوم نحو و معانی بالای واقعیت و مشاهده استوار اند، بالای یک کلمه واهی، تصوری و خارج بحث، نمی پیچند . زیرا در دیوان بیدل در بیت مذکور کلمه «شکلی» درج است، نه «هیکل». این که فرهنگ فارسی عمید کلمه  «هیکل» را بمعنی «هیولا» ثبت کرده و فرهنگهای عربی برای کلمهء «هیکل» معنی های متفاوت ارائه نموده، این بحث به شعبه «LEXICOLOGY- لغت نویسی» تعلق میگیرد. اما هاشمیان در سه مقالهء خود سه بیت بیدل را همانطوری که در دیوان است مورد بحث قرار داده و بالای کسانی که بیت بیدل را باساس تقطیع کلمات معنی کرده اند، انتقاد نموده و این روش را غیر معمول و غیر علمی خوانده است. علم معانی حکم میکند که معنی یک بیت از یک یا دو کلمه شامل در بیت استخراج شده نمی تواند. پس چرا بحث خارج موضوع کلمهء «هیکل» در مقالهء نگارگرصاحب که بحیث یک نویسنده شهرت دارند، با طمطراق زیاد دنبال شده است ؟ علاوه بر همه مطالبی که پیرامون نادرست بودن استعمال کلمه «هیکل» در مصراع بیدل گفته شد، نکتهء دیگری که از لحاظ علم معانی تبارزمیکند اینست که قاموس فارسی ایرانی کلمهء «هیکل» را بحیث معنی کلمهء «هیولا» ارائه کرده، لهذا مصراع مذکور چنین خوانده میشود: «هیچ هیولایی بی هیولا قابل صورت نشد .» پس انتخاب بیدل ازکلمهء "شکل" زیبایی وفصاحت دارد.
ازجانب دیگراصالت وزیبایی یک شعروقتی خراب میشود که درآن تصرف صورت بگیرد وهرکس بذوق خود کلمات شعر را تبدیل کند وبگوید "نرواری میکنم" .نگارگرصاحب این طالب العلم حقیر را متهم ساخته که هاشمیان  "زیبایی های شعر بیدل راخراب میکند."  در حالی که هاشمیان نه مثل نگارگرصاحب کلمه ای را بذوق خود در بیت بیدل شامل ساخته و نه بزیبایی و فصاحت بیت غرض گرفته، بلکه بیت را همانطوری که است باساس معاییرعلوم نحو و معانی معنی کرده است. نگارگرصاحب باساس کدام کتاب و کدام سند و دستورحکم میکند که معنی یک بیت فصاحت و زیبایی بیت راخراب میکند ؟ هر شخص باسواد حق و اختیار دارد برای یک بیت معنی ای اراده و افاده کند، اما هیچکدام ازمعنی ها و همه معنی ها د رمجموع، در فصاحت و زیبایی بیت اثری نمیگذارد. بیت بجای خود ایستاده است، بشرطی که در آن تصرف ذوقی صورت نگیرد و برای تصرف عذر لنگی ارائه نشود. اگر بزعم جناب نگارگرصاحب تقصیری در معنی هاشمیان از بیت معروف بیدل وجود دارد، موصوف مستحق نظر خود میباشد، اما معنی و تفسیر هاشمیان ولو بنظر نگارگرصاحب ناقص باشد، هیچ نقصی و عیبی و هیچ خرابیی در فصاحت و زیبایی بیت بیدل متوجه نمیسازد، پس بشخصی که خود را استاد ادب،عارف و بیدل شناس میخواند، نمیسزد شاعری مانند بیدل را نافهم در فصاحت و نا رسا بزیبایی شعر و خود را فصاحت شناس و زیبایی شناس بخواند.

مفهوم زیبایی باساس نسبیت فرق میکند: جناب نگارکرصاحب کلاه مخصوصی که میپوشند و آن کلاه خوش شان می آید، از نظر ایشان زیباست. اما کسان دیگر کلاه قره قلی یا  کلاه شپو  را خوش دارند و زیبا می پندارند.  مرحوم استاد بیتاب و جناب نگارگر کلمهء «شکل» را دربیت بیدل نازیبا دانسته آنرا به «هیکل» تبدیل میکنند، اما شخص بیدل کلمهء «شکل» را زیبا دانسته وااستخدام کرده و هاشمیان نیز همان کلمه اصیل بیدل را زیبا ومرجح میشمارد.
درمورد«بیت بوزینه» که بزبان دری میباشد، چه مجبوریتی است که بفرهنگ های عربی مراجعه کنیم. درین بیت بیدل فقط یک کلمه عربی وجود دارد که «هیولا» است و چند معنی دارد. موقف هاشمیان ازین قرار است و بیان شده که بیدل این کلمه را بمعنی «شبه» بکار برده، و در صورتی که بعقیده نگارگرصاحب هر شخص حق دارد یک کلمه را "نرواری" بذوق خود معنی کند، چرا بیدل حق نداشته باشد«هیولا» را بمعنی «شبه» استخدام کند؟ هکذا کمال بی انصافی خواهد بود اگر بیدل را که در هندوستان تولد و در همان کشور زیست کرده و در ماحول خود ملیونها حیوانی را دیده که در زبان دری و فارسی آن را «شادی ، بوزینه، میمون» مینامند، باساس یک تصور واهی و بدون سند بیدل را ملزم بسازیم که او نام «بوزینه» را از قران گرفته باشد . بیدل قران را خوانده و عربی میفهمیده و در بسا اشعار او معنی آیات قران بزبان دری ارائه شده، اما در این بیت از لحاظ معانی ضرورت استخدام  " قردهء خاسنین"  مطرح شده نمیتواند. چونکه ادعای نگارگر صاحب بدون سند و دستاویز است، ادعای شان را محفوظ میدانیم و تردید هاشمیان نیز محفوظ باشد، انصاف را بدست اهل ذیصلاح و خبره گان میسپاریم و منتظر قضاوت شان میباشیم. از آنجمله این قضاوت را بجناب استاد سمندرغوریانی میسپاریم که در زبانهای دری و عربی ذیصلاح میباشند.

برمیگریدم بصفحه سوم مقاله نگارگرصاحب که مملو از تعبیرات امام غزالی از کتاب «کیمیای سعادت» است و در بارهء روح انسانی و روح حیوانی و مرگ مرکب و امثالهم صحبت کرده است. در حالیکه امام غزالی یک عارف و فقیه جهان اسلام در قرن ششم در گذشته و از مناقشات او با ابن سینا و فارابی هر طالب العلم ادبیات خبر دارد، اما من هیچ ارتباطی بین «بیت بوزینه» و تعبیرات اقتباس شده از غزالی نمی بینم . تعبیرات مذکور امام غزالی در مقایسه با «یبت بوزینه» همانقدر بی ربط است که  کسان دیگری از دیالکتیک مارکس- لینن و تئوری سلسله مراتبی داروین و فلاسفه معاضر اروپا در بارهء این بیت رقم زدند. ماتریالیستها هم "نرواری" پیشنهاد  کردند که مصراع اول این بیت «"هیچ شیی بی هیولا قابل رویت نشد"» خوانده شود. عده ای بشمول مرحوم قندی آغا گفتند « بیت بوزینه» شاید از طبع بیدل نباشد. مرحوم استاد سلجوقی واضحا در بارهء بیت مذکور اظهار نظر کرده که با تئوری داروین ارتباط میگیرد. محققی بتکرار اصرار ورزید که در دیوان بیدل یک غزل با قافیه «بودا است» وجود دارد. محقق دیگری فرمود که "بوزینه" = «بودینه» است و بودینه بمعنی روشنی و روشنی بمعنی «بودا» میباشد.  ولی جناب نگارگر صاحب که مردم اوشان را بحیث مربی و موعظ می شناسند، در مورد همه بیانات و سوابق بیت مذکور از چشم پوشی و اغماض و مجامله کار گرفته ، فقط  در دفاع از یکنفر می گویند: بخاطر موجودیت ذهنیت موی مبارک در ذهنیت عامه، سلجوقی صاحب خاموشی اختیارکرده بود! شخص نگارگر صاحب که خود را یک "بیدل شناس قدم دار"  قلمداد میکنند، قبل برین هرگز در بارهء این بیت اظهار نظر نکرده، اما همینکه هاشمیان باساس قواعد علم زبانشناسی معنی «بیت بوزینه» و دو بیت مشابه التمثال آن را ارائه نمود، تعبیرات تصوفی و بی ربط نگارگر صاحب از زبان غزالی و قاموسهای عربی بدست نشر سپرده شد، و خوب شد اینکار صورت گرفت، زیرا اکنون همه سوابق این موضوع در پورتالها نشر شده و بدسترس نسل حاضر و نسل آینده قرار میگیرد.

اگرچه پیرامون کلمه «هیولا» قبلا به تفصیل صحبت شده، بیدل خودش دربارهء معنی این کلمه یک رباعی دارد که در متون قبلی نشر شده، نمیدانم چرامورد توجه نگارگرصاحب قرار نگرفته است :

این هیولا نی عرض و نی طولست +++++ چون طبیعت، وجود معقولست
بلکه عین طبیعت است ، نه غیر +++++ لیک در عا لم مراتب سیر

منظور از "مراتب سیر" درین رباعی "سلسله مراتبی داروین" نیست ، بلکه بنظر یک مسلمان همان شش مرحله ایست که خداوند متعال جهان و کاینات (طبیعت) را خلق کرده است. اما نگارگر صاحب از ابن سینا روایت کرده که "هیولا جوهریست که ازآن جسم ترکیب یافته" و از ابن عربی نقل قول کرده که هیولا را " وجودبا القوه میخواند. نقش کوزه در ذهن کوزه گر خود کوزه نیست، ولی کوزه بدون آن نقش صورت پیدا نمیکند." این دو نظر ما خوذ از فلاسفه یونان است که آنها بخدای واحد اعتقاد نداشتند، ولی بیدل و سایر مسلمانان «هیولا» را عین طبیعت میخوانند، یعنی خداوند برای خلقت طبیعت به «هیولا» ضرورت نداشته است . با آنچه گفته آمد، ما باختلاف نظر در مسایل فلسفی قناعت داریم. نظر نگارگرصاحب از خود شان و نظر هاشمیان از خودش . قضاوت به اهل خبره تعلق میگیرد.

هاشمیان باز هم برای معنی «بیت بوزینه» بعلوم نحو و معانی اتکاء میکند، زیرا در بالا گفتیم که منطق زبان توسط دستور زبان منعکس میگردد. دستور زبان در دماغ انسان وجود دارد و هر انسان نورمال دستور زبان خود را میداند. دستور هر زبان وجه بخصوص دارد، ولی وجوه جهان شمول زبان در دماغ همه انسانها و در دستورهمه زبانها یکسان تبارز میکنند. یکی ازین وجوه جهان شمول، ساختمان جمله است که در همه زبانها پنج شکل دارد: جملهء خبریه – جملهء ندائیه (هوشدار دهنده &) – جملهء استفهامیه (؟) - جملهء شکیه و تردیدیه (؟؟) – جمله امریه (!) . اکنون بیت ذیل بیدل را باساس دستور معاصر زبان دری تحلیل میکنیم :

هیچ شکلی بی هیولا قابل صورت نشد (&) +++++ آدمی هم پیش از آن کادم شود بوزینه بود (؟؟)

مصراع اول بیت فوق یک جملهء کامل و مستقل است . اگر این مصراع را مطابق ذوق نگارگر صاحب «خبریه» یا «امریه» بخوانیم ، بیدل را تکفیر کرده میباشیم ! زیرا دربالا تعلیمات قران واعتقاد مسلمانان رابیان کردیمکه خداوند برای خلقت وتکوین به «هیولا» ضرورت ندارد. هر نوع فلسفه واستدلال در غیر آن را مسلمان قبول ندارد و بیدل مسلمان آگاه است. بنابرآن باساس روش استدلال بیدل که مسایل را بشکل مدعا مثل ارائه میکند، باید بپذیریم که مصراع اول بیت فوق بنظربیدل باوریست درنزد مردم، وبیدل برای ثبوت نادرستی این باور از «ندائیه» کار میگیرد و بمردم طعنه و هوشدارمیدهد که : «" ای کسانیکه شما می پندارید که  "هیچ شکلی بی هیولا قابل صورت نشد & " عمیق شوید، دقت کنید که آیا "  آدمی هم پیش از آن کادم شود بوزینه بود ؟؟"  (یعنی انسان قبل از آنکه خلق شود شادی بود ؟؟ و بعد از مرحله شادی شدن انسان شده ؟؟ ) بیدل شک و تردید خود را از پندار ناقص مردم در مصراع اول باز هم باساس تعلیمات قران مثالی بقسم سوال تردیدی در مصراع دوم ارائه میکند و میپرسد که آیا خداوند انسان را باساس «هیولای شادی» خلق کرده ؟؟ جواب مسلمان باین سوال منفی است، چونکه مسلمان ایمان دارد که خداوند متعال او را از خاک (طبیعت) خلق کرده و روح خود را در آن جا داده است. بنظر من بیدل با چنین استدلال ثابت میسازد که عارف است و نه تنها بکلام الله ایمان دارد، بلکه تمام کسانی را که از طریق سفسطه اعتقاد مردم را سست و متزلزل میسازند، هوشدار میدهد.

زبانشناسی یک علم ساینتفیک است . استادان ما در امریکا هر کدام مولف 20 تا 30 کتاب بودند و بشاگردان سفارش میکردند که از علم و ساینس دفاع نمایند، در اظهار حق و حقیقت و تشخیص حق از ناحق نباید رویداری ، لحاظ و مجامله کنند. مستشعرم چیزی که آموخته ام کمتر از قطره ای از بحرعلوم است و هنوزهم شاگرد و طالب العلم میباشم. آنچه بینش و دانش من از سه بیت مشابه التمثال حضرت بیدل خوانده میتوانست، آن را بمحضر دانشمندان و بیدل شناسان افغان پیشکش کردم. علم زبانشناسی شاگرد این دبستان را باصطلاح «نحوی» میسازد و شاگرد این مدرسه مجبور است معانی را در پهلوی نحو گذاشته به تحلیل کلام بپردازد. کسان دیگر از طریقه های دیگر برای تحلیل کلام استفاده میکنند و مستحق جهانبینی خود میباشند. اگر نگارگر صاحب تحلیل خود را از ابیات بیدل بدون توهین و تعجیز این قلم بروی کاغذ میریخت، عکس العمل نمی انگیخت. ندائیه و سوالیه افزارنحو و معانی میباشند که نگارگر صاحب با آنها آشنایی ندارند. من که طریق استخدام آنها را در زیربنای زبان آموخته ام، همین علم و شیوهء تحقیق را بشاگردان خود نیز تدریس کرده ام و تا زنده باشم در تحلیل کلام ازین افزار کار میگیرم.  کسانی که از سفسطه کار میگیرند، بدون تعجیز بآنها نیز حق قایل میباشم توشهء خود را بمردم عرضه کنند. شعرای عارف بر همه حق دارند تا کلام شان را بخوانیم و بفهمیم، اما از طریق تحقیر و تعجیز خوانش خود را بر دیگران تحمیل کردن نابخردیست که واقعا عارف و شاعر را پایانتر از سطح طالبان کم سواد نشان میدهد. خداوند (ج) هر مسلمان را از تبخترو خودسازی و خودنمایی نگه دارد. آمین یارب العالمین - و الله اعلم و بالصواب .

طالب العلم سید خلیل الله هاشمیان – مورخ 11 مارچ 2013

***

لینک های مرتبط با موضوع در آسمایی

صفحه ی ویژه ی  بحث روی آثار بیدل

بحث روی یک بیت بیدل - «آدمی هم پیش ازان کادم شود بوزینه بود»