16.11.2018

هارون یوسفی

 

سرچپه

 

رای خود دادم به فضلو٬ یک ملا آمد برون

از دل صندوق شان یک اژدها آمد برون

 

رای ما با چاپِ انگشت و  دو سه تا تاپه بود

این چه شد بی‌تاپه‌ی انگشت ما آمد برون؟

 

تا بساط گندگی را در وطن انداختند

بوی شان بالاتر از بیت الخلا آمد برون

 

گوشتِ گوسفند و کچالو را به دیگ انداختم

بعدِ فش فش از میانش لوبیا آمد برون

 

آن‌که عمری جز دغلبازی دگر کاری نداشت

دیشب از میدانِ گلفِ زمبیا آمد برون

 

خواب دیدم شهر ما آرام و بی‌طالب شده

چون که تعبیرش بدیدم صد بلا آمد برون

 

عاقلان را بی‌سبب کنج قفس انداختند

جای آنان یک گروه از طالبا آمد برون

 

آن که نیمی از ولایت را به یغما برده است

نام ِ او در لستِ مسکین و گدا آمد برون

 

آن‌که فتوا داد ضد فلم و موسیقی ببین

شام جمعه از درونِ سینما آمد برون

 

در طویله پر شده گوساله و هم گوسفند

اشپش شان را ببین در جاده ها آمد برون

 

من به چشم خود بدیدم که پس از یک انتحار

دل جدا، گرده جدا، روده جدا آمد برون

 

بذر کردی ای خدا در خاک میهن، دوستی

عاقبت یک‌طایفه مادر خطا آمد برون

 

بوداپست، نهم نوامبر 2018