03.03.2016

عمران راتب

ما و سنت فرخنده‌سوزی

سال گذشته، آن سال دشوار و شوم، به‌مناسبت حادثه‌ی هولناک کشته و سوزانده شدن فرخنده، نوشته بودم: «گویند در افسانه‌ها که همه‌سال یک‌بار، خون سیاووش به‌جوش می‌آید تا.... آیا خون فرخنده نیز چنین خواهد شد؟ نمی‌دانم.» حالا چیزی کم یک‌سال از آن فاجعه می‌گذرد. دوباره با همین پرسش روبه‌روییم. اما و سوگ‌مندانه، پاسخ خود را طی این یک سال گرفته ایم و نه‌تنها یک سال، بل تاریخ فاجعه‌بار وطن‌مان دیرهاست که به این پرسش پاسخ منفی داده است. خون فرخنده همان وجدان‌های مریض و مرده‌ی ماهاست که از پس این‌همه واقعه و فاجعه‌ی تباهی‌آور و سیاه، خم به ابرو نمی‌آورد. خون فرخنده به‌جوش نمی‌آید. باری، در آستانه‌ی سال‌روز قتل فرخنده قرار داریم و از دیگر طرف، هشت مارچ (روز مبارزه‌ی زنان) نیز نزدیک است؛ روزی که زنان سراسر جهان بر محور آن تعهد می‌بندند تا در برابر زنجیرهای خشن ستم جنسیتی، ملی و طبقاتی به‌پا خیزند و برای آزادی خود پیکار نمایند. در افغانستان اما، ما درست در جهت مخالف آن حرکت می‌کنیم: ستم‌های دیرینه و چندلایه بر زنان داغ‌رسیده‌ی کشورمان، خشن‌تر و عمیق‌تر می‌شوند. پارسال اگر این سنت متعفن و چرکین فرخنده را با آن وضعیت فجیع و هولناک کشت، ام‌سال شکریه‌تبسم و رخشانه و ده‌ها زن دیگر در این کشور قربانی این دیو بدسیرت شدند. حالا از این مسأله‌های بی‌فرجام که عبور کنیم، به نظر من می‌ماند چند مسأله‌ی مهم دیگر:

آیا مسببین قتل و سوزاندن فرخنده دست‌گیر شدند؟ آیا آن‌ها به سزای اعمال‌شان رسیدند؟ آیا ایاز نیازی به‌عنوان یکی از مشوقین این فاجعه مورد اندک‌ترین پی‌گرد و پرسش قرار گرفت، چنان‌چه سیمین حسن‌زاده شد؟ آیا ما توانستیم درسی از این فاجعه بگیریم؟ آیا روند وحشت‌آفرینی و فرخنده‌کشی در این وطن متوقف شد؟ آیا تکانه‌یی از این فاجعه بر تاریخ دیرپای وحشت این کشور وارد آمد؟ و ده‌ها سوال بی‌پاسخ دیگر که خوب می‌دانیم واقعیت‌های همه‌روزه‌ی جامعه به آن‌ها پاسخ منفی داده اند. لذا به باور این قلم، تذکر چند نکته در این زمینه لازمی می‌نماید.

یک: افغانستان به لحاظ اقتصادی کشوری‌است نیمه‌فیودالی، با فرهنگی به‌شدت ارتجاعی و عفونت‌زا. الگوی زنده گی و مناسبت‌های ما در این جامعه در درون این فرهنگ و سنت دینی-قبیلوی شکل گرفته و تمام رویه و اخلاقیات‌مان را در قبضه‌ی خود کرده است. پیشینه‌ی تاریخی این فرهنگ مشحون است از ظلم و ستم‌های همه‌جانبه و غیر انسانی بر باورمندان به آن فرهنگ. فرهنگ قبیلوی همواره استبدادآفرین و فاجعه‌بار است. اقتدار قبیله بر میزان استبدادآفرینی و تظلم آن سنجه می‌شود. دین نیز در درون چنین فرهنگ و سنتی تبدیل می‌شود به ایدیولوژی استبداد؛ به الگویی برای حقانیت‌بخشیدن به توحش. تأمل از میان می‌رود و به‌عوض آن تقید و ایمان کور و خشن چشم و گوش‌ها را به فرمان خود می‌گیرد. ایمان علی‌القاعده یک امر بسته و منجمد است؛ بازاندیشی و نقادی در آن جای‌گاه ندارد. این مسأله زمانی بیشتر مهلک و تباهی‌آور می‌شود که به‌دست فرهنگ متحجر قبیله قرار می‌گیرد. ما چنین واقعیتی را در فاجعه‌ی قتل فرخنده به‌عنوان یک‌ نمونه از هزار، به‌وضوح می‌بینیم: غیرت، آبرو‌داری و شرافت به‌مثابه‌ی مؤلفه‌های برسازنده‌ی یک فرهنگ قبیلوی، هنگامی قادر به خلق آن فاجعه می‌شود که «امر به معروف و نهی از منکر» سنت دینی با آن آمیخته است. زن در متن یک باور دینی-ادیان نقدناپذیر آسمانی- جایگاه شایسته و با حزم و احتیاط می‌توان گفت، جایگاه انسانی ندارد؛ همراهی غیرت قبیله با آن، نتیجه‌یی ندارد جز تباهی انسان و بربادی ابنای بشر. این سنت و فرهنگ، زن را به دست مرد می‌کشد، اما مرد را نیز همواره در زندان جهالت و توحش نگه می‌دارد. مرد این سنت و فرهنگ به‌پیروی از آ‌برو و غیرت قبیله و بایدهای باور دینی‌اش، همانقدر در تقید و زندان است که زنی را در آن‌سوی میله به‌زنجیر می‌کشد. و از این قبیل... لذا، بازاندیشی و نقادی در مورد فرهنگ قبیلوی و باور دینی متحجر، راه حلی است که ما به‌واسطه‌ی آن قادر می‌شویم این استبداد دیرینه را لگام زده و ریشه‌ی انسانیت‌باوری را در این خاک بارور سازیم. تا زمانی‌که این فرهنگ و باورمان در بوته‌ی نقد و بازنگری جدی قرار نگیرد، محال است با اقدامات مقطعی و روبنایی زنده گی انسانی و عاری از ستم و توحش را در این جامعه شاهد باشیم. زنان ما از منجلاب متعفن این فرهنگ بیرون نمی‌توانند آمد و از زیر یوغ ستم‌های چندین‌لایه رهایی نمی‌یابند مگر قاعده‌ی نگاه‌مان را بر انسان‌محوری بگذاریم و این اوامر و نواهی سنت و فرهنگ‌ سیاه‌مان را طرد کنیم.

دو: بازتعریف جدی و واقع‌بینانه از رابطه‌مان با تجدد و مدنیت، ضرورت دیگری است که بدون آن نمی‌توانیم شاهد یک زنده گی مدنی و انسان‌محور در این سرزمین باشیم. حضور کشورهای مدرن و جرقه‌های مدنیت طی این چندسال، از آن‌جایی‌که با یک فرهنگ سخت و متحجر دینی-قبیلوی در این کشور روبه‌رو بوده، نتوانسته تغییر رادیکال و اساسی را در این‌جا سبب گردد. ما در رویاروی خود با این جرقه‌ها صرفن سردرگم و متوهم شده ایم. گاه نسنجیده خود را یک‌سره تحویل فرآورده‌های شبه‌مدنی وارداتی کرده ایم و این خود به توهم بیشتر ما دامن زده است و گاه در برابر آن‌ها گارد گرفته ایم و دیوار عبورناپذیری از افراطیت را به‌دور خود کشیده ایم. این در حالی‌است که هیچ تعریف درستی از سنت خود هم نداریم. فراموش نکنیم که مدنیت یک کالای صرفن وارداتی نیست که در کنسرسیوم‌های غرب برای ما تهیه گردد؛ نسبت‌مان را با فرهنگ بومی روشن نموده و بر معیار آن به‌سراغ مدنیت می‌بایست برویم. خوش‌بینی و نیک‌پنداری زیاد نسبت به حضور نماینده‌های جامعه‌های مدنی و مدرن آنقدرها هم گره از کار فروبسته‌ی ما نخواهد گشود. به تعبیر ژان بودریار، جوامع پیشرفته‌ی امروزی به «تمدن زباله»یی می‌مانند که «دایناسورهای بزرگ» یا قهرمان‌های مصرف در درون آن می‌لولند و با همین هدف مصرف و کالاسازی بر جوامع سنگ‌شده و دست‌نخورده دست می‌اندازند. ما نمی‌توانیم بدون روشن‌سازی و تأمل جدی بر نسبت و رابطه‌ی فرهنگ استبداد دینی-قومی خود با این جوامع مصرفی، قادر به جذب درست و بنیادی ریشه‌های مدنیت و مدرنیت گردیم. به باور من، این خود مشکل دیگری است که بر حساسیت بیشتر افراطیت و استبداد فرهنگ ما می‌افزاید. منطقی است که هرازگاهی می‌بینیم نشانه‌یی از تجدد یا سنت‌شکنی در یک محیط متعارف سنتی، به‌همان اندازه که چشم و گوش‌ها را مجذوب خود می‌کند و به طرف خود می‌کشاند، به سخت‌جان‌تر شدن و گارد گرفتن آن نیروهایی هم می‌انجامد که ریشه و نفعی در آن محیط متعارف سنتی دارند. این نمود را در بعضی از واقعیت‌های جامعه‌مان می‌بینیم؛ محض نمونه: افراطیت دینی و غیرت قبیلوی با مشاهده‌ی یک زن با پوشش دموکراتیک و مدنی، این احساس را پیدا می‌کند که گویا دین و غیرتش در معرض خطر و نابودی قرار دارد و بر این می‌شود که باید در برابر آن وضع جدید مبارزه کند. نتیجه این می‌شود که استبداد و توحش، ضخیم و خشن‌تر گردد. مشکل از پوشش آن زن نیست، مشکل در نگاه و ذهنیت ماست و از این‌است که می‌گویم با این فاصله باید دقیق دید و برخورد کرد.

در آخر، با تأکید می‌گویم که در سنت قبیلوی و فرهنگ دینی‌مان، استبداد نهادینه‌شده علیه زن و انسانیت نهفته است و تا آن را مورد نقد و بازاندیشی قرار ندهیم، این وضع قربانی‌های زیادی از ما خواهد گرفت. بر مبنای این سنت و فرهنگ نمی‌توان یک زنده گی سعادت‌مند و انسانی را شکل داد. تسلیم شدن بی‌قیدوشرط به نمودهای مدنی وارداتی نیز به‌همان میزان شکننده است. بنابراین، با واقع‌بینی جدی و مسوولانه باید به روشن‌سازی رابطه‌مان با این سنت و تجدد بپردازیم.

حرف آخر این‌که، سال‌روز قتل وحشت‌ناک فرخنده را بر تمام هم‌وطنان رنج‌دیده و انسانی‌اندیش خود تسلیت گفته و توان و تلاش‌شان در مبارزه  جهت توقف این روند را افزون‌تر می‌خواهم.

لینک های مرتبط به موضوع:

فراخوان  :‌ فاجعهٔ زجرکشی جمعی فرخنده را فراموش نکنیم  (به ارتباط فرارسیدن سالروز فاجعه )

صفحهٔ‌ویژهٔ ناب به مناسبت سالروز فاجعه

آرشیف سال گذشتهٔ  آسمایی به ارتباط فاجعه

آرشیف سایر مطالب سال گذشته به ارتباط فاجعه