09.03.2016

عبدالرحمان مجددی

علل و انگیزه ی قتل فرخنده

مقدمه

در جامعه ی عقب مانده و بسته ی افغانستان خشونت نه تنها علیه زنان ، بل در اغلب عرصه های زنده گی و روابط اجتماعی ما وجود دارد. در برخورد ها ، مجالست ها و داد و ستدها یک نوع خشونتی بی دلیل حکمفرماست. علت این خشونت ها می تواند، ریشه در جهالت ، عقب مانده گی فرهنگی و عدم تربیت صحیح افراد داشته باشد.

بحث اصلی ما در این مقاله ی کوتاه خشونت علیه زنان و بررسی علل و عواملی می باشد که موجبات قتل فرخنده را در سال پار فراهم ساخت.

نخست منشاء و علل خشونت، به ویژه خشونت علیه زنان را در جامعه ی افغانی به صورت کل ارزیابی نموده و سپس به انگیزه ها و علل قتل فرخنده می پردازیم که منشاء آن به خشونت حاکم در جامعه ی ما مرتبط است.

خشونت علیه زنان در افغانستان

برای روشن شدن علل و انگیزه های خشونت علیه زنان در افغانستان ، نخست نگاهی کوتاه و گذرا بر پدیده ی خشونت انداخته و سپس خشونت را در کشور خویش مورد مطالعه قرار می دهیم.

خشونت علیه زنان از نخستین سپیده دم تاریخ تا کنون بالای زنان به اشکال مختلف جسمی و روانی وجود دارد. واقعیتی تلخ و انکار ناپذیر که زنده گی و کرامت انسانی زنان را سخت خدشه دار ساخته و صدمات زیاد و غیر قابل جبرانی را به آنان وارد نموده است.

تاریخ شاهد آن است که زنان به دلیل جنسیت شان به صور و اشکال گوناگون در زمان ها و مکان های مختلف مورد اذیت و آزارقرار گرفته و حتی به قتل رسیده اند. در حالی که هیچ دلیل معقول و مستدل برای اذیت و آزار زنان و انجام همچو جنایات علیه آن ها وجود ندارد.

ظلم و ستم و اجحاف بی پایان علیه زنان باعث به وجود آمدن جنبش های زنان در تعدادی از کشور ها گردید. یکی از هدف های اصلی به وجود آمدن جنبش زنان ، رسیدن زنان به حقوق و فرصت ها ی اجتماعی مساوی با مردان است.

در کشور های متمدن جهان گام های بزرگی در جهت احقاق حقوق زنان برداشته شد. علاوه بر  این  که جنبش های زنان در آن کشور ها مبارزات گسترده ای را برای نیل به اهداف زنان انجام دادند ، قوانین بسیاری در داخل آن کشور ها و نیز اعلامیه هایی در سطح جهانی به نفع زنان به تصویب رسید. اما با وجود این همه ، هنوز ها تشویش هایی در مورد تبعیض جنسی در کشور های پیشرفته و متمدن جهان وجود دارد. زیرا بین قوانین و واقعیت های عینی جامعه هنوز هم در مورد نایل شدن زنان به حقوق کامل مدنی شان تفاوت هایی وجود دارد.

 با و جود  این  که برابری حقوقی در بسیاری از کشور های غربی به رسمیت شناخته شده است، اما این برابری حقوقی به هیچ وجه نشانگر برابری واقعی و حاکم بر مناسبات زنده و جاری در جامعه نیست ، زیرا هنوز هم در استخدام زنان در کارخانجات صنعتی کشور های غربی در مقایسه با مردان تبعیض هایی وجود دارد. اما خشونت در کشور ما علیه زنان با تبعیض در جوامع متمدن علیه زنان بسیار متفاوت است.

خشونت در جامعه ی ما علیه زنان به اندازه ای فجیع و زشت است که با بد رفتاری و تبعیض علیه زنان در کشور های پیشرفته و متمدن جهان قابل مقایسه نیست. خشونت و بدرفتاری با زنان در افغانستان را می توان با خشونت و ظلم علیه زنان در کشور های نظیر سودان ، سومالی ، نایجیره و دیگر کشور هایی مانند این ها به مقایسه گرفت.

رویهمرفته در جوامعی که جنگ و جهالت وجود داشته و اکثریت افراد آن از نعمت علم و سواد محروم باشند، حقوق بشر در چنین جوامع یی همواره نقض گردیده و کرامت انسانی افراد همیشه مواجه با انواع تهدیدات و خطرات می باشد.

در چنین جوامع ، زنان یکی از قربانیان اصلی تبعیض و خشونت هستند.

اگر به پدیده ی خشونت علیه زنان در کشور ما،  در صد سال اخیر نظر اندازیم ، در می یابیم که در طول این مدت خشونت به درجات مختلف در جامعه وجود داشته است، البته در بعضی از مقاطع تاریخی بیشتر و یا گاهی هم کمتر ، اما یک حقیقت مسلم تاریخی وجود دارد که جنگ های تباه کن و خانمان سوز در سه دهه ی اخیر ضربات جبران ناپذیر و مرگباری را بر حقوق زنان و آزادی های مدنی آن ها وارد نموده است. جنگ های بیشتر از سه دهه ی اخیر همانگونه که شهر ها ، قریه جات و قصبات را ویران نمود، فرهنگ ، رسوم و عنعنات مردم ما را نیز تخریب نمود. چنانچه ما امروز اثرات مخرب آن را در تمام عرصه های زنده گی مردم مشاهده می کنیم.

زنان در طول سال های جنگ صدمات زیادی را دیدند. در دوره ی حکومت قرون وسطایی طالبان تعداد زیادی از دختران از نعمت سواد و رفتن به مکاتب محروم گردیده و از طرف دیگر شدیداً تحت فشار قرار گرفته و سرکوب روانی گردیدند.

به طور کلی علل و انگیزه های خشونت علیه زنان در جامعه ی افغانی قرار ذیل است:

-1ساختار نابرابر قدرت میان روابط زن و مرد در جامعه

-2 فرهنگ دین زده گی در جامعه

-3 جهالت و عقب مانده گی فرهنگی

اکنون به طور فشرده به شرح هر یک از موارد فوق می پردازم:

ساختار نابرابر قدرت میان روابط زن و مرد در جامعه

ساختار نابرابر قدرت میان زن و مرد در جامعه ، یکی از علت های اساسی خشونت علیه زنان است که در تمام کشور های جهان به درجات متفاوت وجود دارد و از نظر جامعه شناسان عامل اصلی خشونت و بد رفتاری علیه زنان را تشکیل می دهد. در کشور ما هم ساختار نابرابر قدرت میان زن و مرد و ساختار مرد- محور جامعه منشاء تمام بدبختی ها و مصایب زنان را تشکیل

می دهد.

در ساختار پوسیده و بسته ی خانواده ها در کشور ما نقش زنان بیشتر در داخل خانواده محدود می گردد. زنان مسول خانه داری ، تربیت فرزندان و کار های داخل خانه هستند و مردان نیز مسولیت نان آوری را بر عهده دارند. میزان حضور مردان در خانه کمتر از حضور در جامعه است. زمانی هم که در خانه هستند، به فعالیت هایی که معمولاً مردانه تلقی می شوند، مانند (تعمیرات ساده ، یا انجام دادن برخی از کار های سخت خانه) مشغولند. به همین منوال نقش زنان در اجتماع بسیار کم رنگ است

از زمانی که پدر سالاری در حدود چهار و یا پنجهزار سال پیش تحکیم یافت و مردان دولت ها را به وجود آوردند، یکی از اقدامات آن ها این بود که زن را از طریق جنس او توصیف کرده و او را از این لحاظ در مضیقه قرار دهند. آن ها کاری با علایق زنان نداشتند و فقط خواسته ی خود شان مورد نظر بود. همچنین سعی داشتند بر قدرت باروری زن کنترل کافی اعمال نمایند.

مناسبات و ساختار نابرابر قدرت از گذشته های دور تا کنون در تمام جنبه های اقتصادی ، سیاسی ، اجتماعی و فرهنگی ادامه داشته و به یک فرهنگ ریشه دار مبدل شده است.

این اصل مورد تأیید اعلامیه ی رفع خشونت علیه زنان نیز قرار گرفته است ، در مقدمه آن اعلامیه می خوانیم: " خشونت علیه زنان ، در واقع یکی از جلوه های مناسبات نابرابر میان زنان و مردان در طول تاریخ در برخورداری از قدرت می باشد که منجر به تسلط مردان بر زنان و اعمال تبعیض هایی علیه زنان و محروم کردن این قشر از پیشرفت کامل گشته است و در واقع، از جمله سازوکار های اجتماعی است که زنان را مجبور می سازد تا در مقایسه با مردان در موقعیتی پایین تر و کم اهمیت تر و فروتر قرار گیرند."

با توجه به این اصل قبول شده ی جهانی به عنوان یکی از علل عمده و اصلی خشونت ، در کشور ما هم ساختار خانواده ها از نامتعادل بودن قدرت مرد و زن حکایت می کند. چنانچه اقتدار در خانواده های افغانی به طور دربست در اختیار مرد است. مرد به عنوان رییس خانواده به رسمیت شاخته شده و دارای تمامی اختیارات و تصامیم است. در خانواده های افغانی زنان بدون اجازه ی مردان حق دخالت در سیاست را ندارند و ازمشارکت در حیات سیاسی و اجتماعی جامعه برخوردار نیستند. گرچه در قوانین کشور ما به نفع زنان ، موارد بسیاری وجود دارد که آن ها را با مردان متساوی الحقوق می دانند ، اما آن چه در قوانین مسجل گردیده است با واقعیت های جامعه ی ما تفاوت فاحشی دارد و قابل مقایسه نمی باشد. بنابراین در جامعه ی افغانی برتری مردان به مقایسه ی زنان در تمام عرصه های زنده گی به نظر می رسد.

فرهنگ دین زده گی در جامعه

مصیبت دیگری که زنان را به تهدید جدی مواجه ساخته و مانند شمشیر دامکلوس همیشه به گونه ی آخته بالای سر زنان قرار دارد، دین زده گی در جامعه است. فرهنگ دین زده گی نه تنها یک مصیبت بزرگ برای زنان ، بل برای همه افراد جامعه ی ماست. اما تأثیرات منفی و عواقب ناگوارش برای زنان بیشتر است.

در جامعه ی دین زده ی افغانستان هر مصیبتی که بالای زنان وارد می سازند، برای آن نوعی توجیه دینی می نمایند. بر مبنای فرهنگ دینی مردم افغانستان و فتاوای علمای دینی ، زن خوب کسی است که مشکلات زندگی را تحمل کرده ، از شوهر خود اطاعت کند و در روابط جنسی مطیع همسر خود باشد. تحمل شرایط زندگی و رفتار شوهر، حتی در صورت وجود خشونت در خانواده، از زنان درخواست می شود. درخواست تحمل ، نه فقط از جانب نزدیکان خانواده مطرح می شود ، بلکه از آنجا که قوانین و سازمان های حمایتی در مورد خشونت های خانوادگی ساکت هستند. جامعه نیز از زنان توقع دارد که رفتار های خشن شوهران را تحمل کنند. عنعنه ی زشت دیگر اختیار نمودن چند همسر توسط یک مرد می باشد که به آن نیز توجیه دینی می کنند.

ملاها و علمای دین نیز در منابر مساجد زنان را تشویق به اطاعت از همسران شان می کنند ، که این امر گستاخی و جسارت مردان بی فرهنگ و جاهل را علیه زنان زیادتر می سازد.

علمای دین با استخراج احکام اجتماعی از اصول دین و کتاب مقدس بر مبنای برداشت و افکار متحجر شان عمل می نمایند. یک بخش بزرگ مصیبت ها و آلام زنان، از همین تفسیر ناقص و نامطلوب علمای دین از آموزه های دینی، سرچشمه می گیرد که با استناد به آن محدودیت های بسیار شدید را بالای زنان واجب می دانند و حقوق مدنی و طبیعی شان را نقض می کنند.

جهالت و عقب مانده گی فرهنگی

مورد دیگری که سایه ی شوم اش را بر سراسر زندگی مردم سرزمین ما به ویژه زنان افگنده است، جهالت ، بیسوادی و عقب مانده گی فرهنگی است. جهالت و عقب مانده گی فرهنگی ، با دین زده گی در جامعه رابطه ی بسیار نزدیک و تنگاتنگی دارد. این دو لازم و ملزوم همدیگر اند، زیرا فرهنگ دین زده گی باعث جهالت گردیده ، و متقابلاً بیسوادی و نادانی باعث دین زده گی در جامعه می شود. چنانچه مشاهده می شود ، در محلاتی که دین زده گی بیشتر است ، جهالت نیز بیداد می کند.

در کشوری که 64 درصد آن را افراد بیسواد تشکیل دهد، و صرف 34 در صد آن افراد باسواد یا کم سواد باشند، طبعاً جهالت و عقب مانده گی فرهنگی وجود می داشته باشد.

 قتل فرخنده

با توجه به مباحث فوق به صورت کل علت و انگیزه ی قتل فرخنده را می توان حدس زد. ریشه ی این قتل را در دین زده گی مزمن در جامعه و جهالت عاملان آن می توان جستجو نمود. برای این که مشخص تر بالای این موضوع صحبت کرده باشم و انگیزه ی قتل فرخنده را به زعم خود بازگو نمایم. لازم  است تا مرور کوتاهی بالای قتل فرخنده و پرونده ی قتل عاملان آن داشته باشیم.

از قرار معلوم و نیز از مصاحبه هایی که خبرنگاران با برادر و پدر فرخنده داشتند ، یک حقیقت ثابت گردید ، که فرخنده تا صنف چهاردهم در یکی از مدارس دینی کابل تحصیل نموده بود و به مسایل مذهبی و دینی علاقمند بود. چنانچه پدرش در مصاحبه ی خود گفت، هر وقت که پروگرام دینی مولوی ایاز نیازی در تلویزیون ملی شروع می شد، فرخنده کار خانه را رها کرده و به وعظ و نصیحت مولوی نامبرده گوش می داد. و از طرف دیگر قرار مصاحبه ی یکی از شهروندان کابل که در روز قتل فرخنده ، پیش از حادثه ی قتل ، با فرخنده در زیارت ملاقات کرده بود، اظهار داشت که : " فرخنده درهمان روز حادثه زیارت را جاروب می کرد و به مسایل دینی علاقمند بود). چون فرخنده در زیارت زیاد رفت و آمد داشت ، به همین علت از اعمال خلاف عفت و فجایع غیر اخلاقی که در آن جا توسط ملای سیاپوش و مجاوران زیارت صورت می گرفت ، آگاهی یافته بود.

در جریان تحقیقات و بازرسی پولیس از زیارت تعدادی از کاندوم های استفاده شده و استفاده نشده و همچنان تابلییت های تقویت جنسی پیدا گردید، و معلوم شد که یکی از اتاق های زیارت روسپی خانه بوده و فحشا و اعمال غیر اخلاقی در آن صورت می گرفته است، چنانچه هیأت حقیقت یاب که در میان آنها فوزیه کوفی عضو مجلس نمایندگان نیز شامل بود، این خبر را تصدیق نموده و بالایش صحه گداشتند.

از قرار معلوم و تحقیقاتی که بعداً صورت گرفت، فرخنده مجاور زیارت را نصیحت می کرد که زیارت مکان مقدس است و باید از اعمال غیر اخلاقی در آن جا جلوگیری شود ، اما مجاور زیارت قبول نمی کرد و با فرخنده مشاجره و پرخاش می کرد. مجاور زیارت وقتی که دانست رازش توسط فرخنده افشاء می گردد و طشت رسوایی اش از بام می افتد ، به حیله ای متوسل شد و فوراً تعویذ هایش را آتش زد و بعد فریاد و واویلا سرداد که ای مردم فرخنده قران را آتش زد! همین سخن ملا امام بالای افراد ژنده پوش حوالی زیارت و تعداد از ولگردان آن محل چنان تأثیر نمود که بی اختیار مانند گله های گرگان وحشی بالای فرخنده ریختند ، او را مظلومانه کشتند و جسدش را آتش زدند.

یگانه علت قتل فرخنده، دین زده گی مزمن و جهالت در جامعه است و تعبیر دیگری نمی تواند داشته باشد. وقایع و افشاگری ها در آینده این موضوع را بیشتر روشن خواهد نمود.

---

مأخذ: بخش مربوط به " اعلامیه ی رفع خشونت علیه زنان " را از کتاب " کالبد شکافی خشونت علیه زنان " تألیف شهیندخت مولاوردی، چاپ تهران ، سال 1385 ، اخذ نموده ام.

*

لینک های مرتبط به موضوع:

بلنه: د فرخندی ډلیزه وژنه هیره نکړو

فراخوان  :‌ فاجعهٔ زجرکشی جمعی فرخنده را فراموش نکنیم  (به ارتباط فرارسیدن سالروز فاجعه )

صفحهٔ‌ویژهٔ ناب به مناسبت سالروز فاجعه

صفحهٔ آسمایی

*

در روزهای آینده در این سلسه نوشته هایی از فردیانا طبیب زاده، مسعود راحل ، نگاه کارشناسانه بر نقش رسانه ها و ژورنالیستان پیرامون این فاجعه (ماریانا رهین و سهیلا حسرت نظیمی) ، نگاه کارشناسانه بر روند قضایی محاکمه متهمان قتل فرخنده (انجمن حقوقدانان افغانستان) ،‌ ارزیابی و تحلیل  نقش اسلام سیاسی در این فاجعه ... نیز منتشر خواهند شد