14.02.2016

ماریا رهین

چند نکته برای تفکر در مورد فاجعهٔ ‌زجرکشی فرخنده

فرخنده نمادی مظلومیت انسانی ایسیت که در هر برهه یی از زمان در چنبرهٔ بیدردی انسانی گیر مانده و با تحجر بی دانشی و جهالت در هم کوبیده می شود. این مرگ زجربار ترین مرگ یک انسان در فراسوی باورش و برای پرداختن به کردار های زنده گیش است .

مرگ فرخنده در بحبوحهٔ زمانی اتفاق می افتد که زنان در افغانستان بال و پر داشتن را آهسته -آهسته تمرین می کنند تا دیگر در درون خانواده های خود احساس در قفس ماندن را نکنند ؛ یا لااقل در جامعه یی که مفهوم قفس بزرگتر را دارد  بال بزنند و در گسترهٔ بام انسانیت پرواز کنند و در باورهای اسطوره ساز مردانهٔ زمان که هیچ گاهی ملاطفتی بازن نداشته است، جابه جا شوند . این دریافت ها ساده و همینگونه واهی مقدورش نگشته اند ؛ زیرا برای تغیر کوچکترین دیدگاهها ناگزیرند ملامت بکشند ؛زجر ببینند ؛ قربانی دهند تا مولفه های انسان ستیز را تغیر داده و در دیدگاه زمان مردمدار وجود زنانهٔ خود را با درونگرد انسانی جای دهند . با تاسف امروزه علی رغم این تلاش های فراوان هراس از هیچ انگاشتن زن بنابر دلایلی مختلفی وجود دارد تا جاذبهٔ این ایده های متحول کننده را زیر پاشنه های زمان و انسان ستیزان از هم بدرند و آرزوی سلامت و امنیت و آرامش و تعالی را حتی در ذهن شان سرکوب کنند .

مرگ فرخنده یک راز نهفته  در چند محور مختلف است که تا هنوز نتوانست جواب بیابد. این راز همینگونه سر به مهر باقیست- راز اتفاق افتادن این واقعهٔ جانگداز و فاجعه بار انسانی در دل پایتخت و در برابر چشم دهها محافظ و پولیس و لااقل چند صد مرد چشم چران و بیمایه اعم از متولیان و عابرین و تماشا کننده گان . زجر کشتن یک انسان در جامعه یی که کل رسانه هایش رسالت تربیت این تودهٔ بی سر و پا را بمثابهٔ مدرسهٔ انسان ساز از سیزده سال برعهده دارند و مستقیم با مردم در ارتباط اند تا تصور و ویژه گی ها و ممیزات جامعهٔ انسانی را به آنها منتقل کنند  و با این تصور رویای بعدی روز های زنده گی شان را بسازند . با دریغ و درد همین مجموعهٔ بی سرو پا ساعت های متوالی از زجر کشی شان در چند قدمی ارگ لذت میبرند و کیف می کنند . بنابر تعابیری چی آدمک های آگنده از عقده و تعصب و درد و بی غیرتی و بی ناموسی که کل گزینه های زجرکشی از لت و کوب تا بی حجابی تا خرد و خمیر کردن زیر ارابهٔ موتر و سوزانیدن و با سنگ کوبیدن را بر این بانو تجربه کردند. خاموشی چند روزهٔ‌ فامیل او از  ترس یورش بردن اوباشان و اراذل، بلاتکلیفی قانون مداران و حکامی که مسوول حفظ و امنیت جان و مال مردم اند، سطحی انگاشتن این فاجعهٔ انسانی از ستره محکمه و عدم تعقیب این قضیه به گونهٔ علنی ، رهایی یک - یک از جانیان خطرناکی که حتی سادیسیت ترین مریض ها هم در هیچ جایی از دنیا کل این شکنجه ها را در یک وقت بالای یک انسان انجام نداده اند  از زندان و آزاد ماندن آنها در جامعه، خاموشی دادگاه بین المللی تعقیب این قضیه، خاموشی موسسات عدلی و قضایی ، بلاتکیفی و زود فراموشی موسسات حقوقی به ویژه حقوق زنان در داخل و خارج از افغانستان ،‌ پرسش هایی زیادی را برانگیخته اند. همچنان  مشخص نبودن رای و موضعگیری رییس جمهور کشور به مثابهٔ فرد اول مسوول در برابر زنده گی و مرگ اتباع افغانستان، به ارتباط پیگیری قاطع و نتیجه گیرهای لازم از این فاجعه، با آن چه او به ارتباط حقوق زنان وعده داده،‌ ناهمخوان است.  این ها همه برای عبرت ما و آنهایی که در دیگر نقاط دنیا زنده گی می کنند در نیاوردن این سناریوی فاجعه بار به فلم ،‌ تیاتر و نمایشنامه ، مدون نگردیدن یک کتاب از مجموعهٔ این مظالم بر زنان و به ویژه داستان فرخنده همه بحث هایی اند که گاهی هم موجب دلسردی ما از زنده گی و روزگار و در وطن ماندن میگردد و هم موجب امید نداشتن به بهبود وضعیت این ملک با همین گروه های قدرت مدار انسان ستیز.