زن، دین، اخلاق از دو نظرگاه مختلف

مشخصات کتاب


زن ، دین ،‌ اخلاق از دو نظرگاه مختلف تالیف نوال السعداوی هبه رئوف عزت ترجمه زاهد ویسی
عنوان اصلی المراه الدین الاخلاق

ناشر: سازمان تبلیغات اسلامی. شرکت چاپ و نشر بین‌الملل
یادداشت : چاپ دوم: تابستان ۱۳۸۷.
یادداشت : کتابنامه به صورت زیرنویس
موضوع : فمینیسم
موضوع : زنان و دین
موضوع : زنان در اسلام

بخش یکم : درباره ی زن، دین و اخلاق

اشاره

به قلم
دکتر نوال السعداوی

دشواری این بحث

این بحث، مسئله زن عرب و رابطه ی او با سایر مسائل اجتماعی از جمله دین، اخلاق، سیاست، تاریخ، فلسفه، اقتصاد، پزشکی و روان پزشکی را مورد بررسی قرار می دهد. امروزه مسئله زن به صورت علمی درآمده که مانند سایر علوم و معارف، در دانشگاههای دنیا تدریس می شود. اما علوم مربوط به زن، از آنجایی که میان حوزه های مختلف عمومی و خصوصی زندگی ارتباط برقرار می کند، با سایر علوم تفاوتهایی دارد. بطوری که رفتارشناسی جنسی را به اقتصاد، سیاست بین المللی را به سیاست منطقه ای، و کار، قوانین ازدواج و طلاق، و اصل و نسب را به هم مرتبط می سازد.
علم تاریخ از علل و اسباب سیاسی و اجتماعی ای که به گوشه نشین کردن زنان از زندگی عمومی و قراردادن آنان درکنار بردگان و حیوانات که جزو اشیاء و مملوکاتی به شمار می رفتندکه مرد، یعنی موجودی که قدرت خانواده را در دست داشت، آنها را تصاحب می کرد، پرده برمی دارد. علم سیاست نیز بیان می کند که امکان ندارد بردگان یا زنان، بدون آگاهی صحیح و سازمان سیاسیِ قویِ، سالم بتوانند آزاد شوند.
چه بسا این بحث برای اغلب دانشگاهیان، به معنیِ حاکم یا به شکل متعارف و معمولی که در مورد مباحث علمی اعمال می شود، به صورت یک بحث نمایان نشود، زیرا این بحث، فواصل میان عرصه های خاص و عام، جنسیت و سیاست، دین و اخلاق، و علم و هنر را از میان برمی دارد. با این حال، برای کسانی که مباحث منتشرشده من را در طول نیم قرن گذشته که در آنها به بررسی مسائل زنان و مردان درکشورهای اسلامی پرداخته شده مطالعه کرده اند و از پیوند و رابطه ی بسیار قدیمی من با این مباحث از هنگام کودکی تاکنون آگاهند، با این مباحث کاملاً آشناو مألوفند. از آن هنگام که وارد مدرسه ی ابتدایی شدم و معلمان اسم مادرم را- که در بالای دفترم درکنار اسم خودم نوشته بودم- پاک کردند و به جای آن اسم پدرم را نوشتند، از آن هنگام که معلمان میان من و همشاگردی من فاصله انداختند چون او قبطی1 بود و من مسلمان، از آن زمان که میان من و برادرم فاصله انداختند، چون او پسر بود و من دختر، از آن زمان که میان دخترِ مأمور و بقیه ی دختران دانش آموز فاصله انداختند چون پدرش دارای قدرت بود، از آن هنگام، همواره خواب دنیای دیگری را می دیدم که در آن کسی نام مادران را پاک نمی کند و هیچ کس از من نمی پرسدکه پدرت چه کاره است، دین تو چیست، جنسیت توکدام است و یا سؤالات دیگری از این قبیل که از بدو تولد تا مرگ همواره آنها را باگوش خود می شنویم.
از آن هنگام که یک تیغ جراحی، پاره ای از جسم من راکه کودکی بیش نبودم، به نام دین و اخلاق قطع کرد و از آن زمان که فریاد برادر هشت روزه
--
1. قبطی: منسوب به قبط. این کلمه در اصل یونانی است و به معنی ساکنان مصر می باشد. قبطیهای کنونی از نسل ساکنان قدیمی مصر هستند. امروزه منظور از قبطی، مسیحیان مصری است.- م

خودم را شنیدم که یک تیغ، جزئی از بدنش را تحت عنوان دین یا طهارت قطع کرد، از آن هنگام که یک دختر همسایه به خاطر آنکه مردی او را فریب داده بود خودش را آتش زد و زنده زنده در آتش سوخت، کلفت کوچکی خود را در رود نیل انداخت، چون از طریق نامشروع حامله شده بود، و یک دختر 15 ساله در مصر علیاکه پدرش او را به خاطر آن که در شب زفاف باکره نبود، کشته بود، و...
از زمانی که متولد می شویم تا هنگامی که می میریم، شاهد حوادثی از این قبیل هستیم که بیشتر مواقع تحت عنوان دین و اخلاق اتفاق می افتد. از کودکی، در عادلانه بودن این ارزشها، که بر مبنای آن پاره ای از جسم پسران و دختران خردسال و به عبارتی قربانیان تجاوز و فشار، و دروغ و عشق، بدون هیچ جرم وگناهی قطع می شود، شک کرده ام و با آن که جامعه شب و روز نغمه ی محبت و دوستی را زمزمه می کند، اگر دختر کوچک و نوجوانی، گرفتار همین عشق و محبت شود، خود این جامعه او را به خاک سیاه می نشاند؛ بی آن که آب از آب تکان بخورد.
پس از آنکه بزرگ شدم و دایره آگاهی ام گسترده شد، سعی کردم راطه محکم و تنگاتنک دین مقدس و سلطه ی مقدس در حکومت و خانواده را دریابم. از اواسط قرن بیستم که به خاطر نجات بدن کودکان بی گناه از تیغ دایه ها و پزشکان، مطلب می نوشتم، بیشتر تلاشهایم متوجه رهانیدن بدن و اندیشه ی دختران شد و البته این یک امر طبیعی است؛ زیرا من یک زن و دکتر هستم و با جسم و اندیشه ام، با مصایب وگرفتاریهای زنان و بویژه توده فقیر و تهیدست آنان، زندگی کرده ام. خود من در روستای کوچکی در دلتای نیل1 به دنیا آمده ام و به رغم موانع و مشکلات مختلف، از
----
1 .زمینی سه گوش در میان دو مصبّ رود نیل.- م

دانشکده پزشکی فارغ التحصیل شدم و به عنوان پزشک، در شهر و روستا مشغول به کار شدم.
این است که به خاطر این همه علل و اسباب، با معنای امراض مزمن سرزمین خودمان، از قبیل بیماری، فقر و بیسوادی آشنا شدم و به بسیاری از بیماریهای بدنی، روحی، و اجتماعی ای که زنان و فقرا از آنها رنج می برند، پی بردم. از این رو ناگزیر باید بنویسم و دانسته های خود را به مردم منتقل نمایم.
اولین قدم برای درمان بیماری یا حل مشکل، کشف اسباب حقیقی در تاریخ فرد و جامعه است. امروزه بررسی تاریخ، نقش مهمی پیدا کرده است؛ خاصه در درک ارتباط میان بیماریهای بدنی و روحی، و امراض اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، و رابطه اینها با مسئله موروثیِ مقدسی که در اعماق عقل، جسم، و روح نفوذ می کند و میان آنها فاصله می اندازد و از این طریق انسان متکاملِ تک هستی را درهم می شکند و او را به سه جزء متنافر و درگیر با هم، تحت عنوان جسم، عقل، و روح تقسیم می نمایدکه هرکدام از آنها تحت یک رشته یا شاخه ی علمی قرار می گیرد و از دیگری جدا می شود. روح تحتِ شاخه ی علم دین یا الهیات یا روحانیات (معنویات)، و یا اخلاقیات، جسم تحت شاخه علم پزشکی، زیست شناسی، وکالبدشناسی، و عقل نیز به شاخه ی علمی دیگری تحت عنوان روانپزشکی، یا طب بیماریهای روانی و عقلی اختصاص می یابد و همه ی اینها از بیمار یهای اجتماعی یا سیاسی ای که موجب پیدایش «فقر»، «بیکاری»، «جنگهای اقتصادی و نظامی» و یا سایر امور و مواردی جدا می شود که موجب فراهم آمدن مهمترین علل و زمینه هایی می شود که جسم، عقل، و روح انسانها را در معرض بیماریها و مشکلات مختلف و متعدد قرار می دهد. از جمله مهمترین موانع پیش روی پژوهشگران، اعم از زن یا مرد در هر حوزه ای از حوزه های علوم طبیعی یا انسانی، همین جدایی میان بسترهایی است که آنها را علوم طبیعی (مانند پزشکی، نجوم، فیزیک، شیمی، و...) یا علوم انسانی (مانند دین، فلسفه، تاریخ، ادبیات، و...) می نامیم و از این رو، هنوز زمینه ی ارائه نظرگاه فراگیر درباره وجود کلی انسان (اعم از زن یا مرد) برای پژوهشگران فراهم نیامده است.
کلمه ی «روح» در اعماق عقل و جسم ما، از همان روزگار بچگی و طفولیت به مقدس اعلی، یا قدرت ترس آلودِ موجود در آسمان، ویا آنچه که آن را «اله» یا خدا می نامیم، ارتباط پیداکرده است و این حوزه یا حیطه، منطقه ممنوعی است که هاله ای از ترس و وحشت و عدم شناخت، آن را در برگرفته است. ازاین رو، روح از امور ویژه و اختصاصی خدآیان یا خدا، ویا مقدس است.
تربیت موجود در خانواده ها و مدارس ما، نمی کوشد مردم شجاعی را تولیدکندکه بتواند از حد و مرزهایی که مقدس دینی، مقدس حکومتی، و یا مقدس خانواده آن ها را فرض و تحمیل می کند فراتر رود. برعکس، تربیت در خانواده ها، مدارس و دانشگاهها، بر پایه ی ریشه دارکردنِ ترس همزمان از مقدس دینی و مقدس سیاسی استوار است. با این حال، مقدس، تنها زمانی مقدس است که در مقابل نقیض خود یا آنچه آن را «نامقدس» می نامیم، قرار می گیرد.1 وکلمه ی «شیطان» در علوم دینی یا الهیات، از اینجا نشأت می گیرد. در علوم سیاسی نیز واژه «معارضه» یا «احزاب معارض» نقش شیطان را ایفا می نماید و البته چنین نقشی، برای هر سلطه ای در دولت، اعم از دموکراسی یا دیکتاتوری، مهم و بلکه ضروری است.
-
1. درباره ی مسئله مقدس و نامقدس، ر. ک: الیاده، میرچا: مقدس و نامقدس، ترجمه نصرالله زنگوئی، چاپ اول، انتشارات سروش، تهران، فی 1375.- م

در نظامهای دیکتاتوری، «شیطان» یا معارضه، در قالب احزاب سرّی، به زیرزمین و یا تحت عنوان خیانت ملی و یا غیرقانونی بودن، به زندانها هبوط می کند. در نظامهای دموکراتیک، معارضه در سطح ظاهر می شود. با این حال همچنان محکوم و لرزان باقی می ماند و می توان هنگام ضرورت آنها را نیست و نابود کرد. همچنان که در سپتامبر سال 1981 میلادی در مصر اتفاق افتاد و «انورسادات»1 معارضه را در زندانها و بازداشتگاهها از میان برداشت.
غیبت دموکراسی یا آزادی حقیقی در زندگی سیاسی ما، از مهمترین موانع موجود در مقابل پژوهشگران در تمامی حوزه های علم و معرفت است: معرفتی که در اولین دین آسمانی، یعنی یهودیت به وضوح تحریم شد و طی آن حواء یا زن2 میوه یا ثمره حرام درخت معرفت را خورد و مورد عذاب و عقاب واقع شد. البته در این عذاب و عقاب، تنها حوای نبود، بلکه جنس زنان یا همه ی فرزندان و دختران حوای مورد این شکنجه و آزار قرارگرفتند. وضعیتی پدید آمده که جسم، نشانه ی جنس نامقدس یا فرودست و شیطان و حتی خودِ زن است و روح بیانگر امر مقدس، جنس برتر یا مرد است که تجلی خداوند در روی زمین به شمار می رود. ولی بررسی تاریخ به ما نشان می دهدکه این وضع، در حیات بشری، وضعیت
-------------------
1 محمدانورالسادات، در سال 1918 میلادی متولد شد. در سـال 1938 میلادی از دانشکده ی علوم جنگی و نظامی فارغ التحصیل شد. او یکی از افسران آزاد بودکه در انقلاب سال 1952 میلادی مصر شرکت داشت. در سالهای 1961-1968 میلادی رئیس پارلمان ملی، در سال 1969 میلادی،نایب رئیس جمهوری، و در سال 1970 میلادی رئیس جمهور مصر شد.-م
2. دراینجا مؤلف حواء را به جای نماد زن و یا حتی زن به طور کلی و مطلق مدنظر داشته است- م

اصلی نبوده است. به عنوان مثال در «مصر» باستان، زن نشانه ی روح مقدس یا اسمان بود. چرا که الهیه ی «نوت»1 خدای آسمان و همسر او «گِب»2 خدای زمین بود و چه بسا به همین خاطر، ما روح، آسمان و خورشید را با واژگان مؤنث خطاب می کنیم. الهه ی «ایزیس» دختر نوت، نشانه ی خورشید بود و خورشید را مانند تاج بر سر خود حمل می کرد. ایزیس رمز معرفت و حکمت بود.
با این همه، تحقیقاتی که درتاریخ بشری در جستجوی اصل مقدس یا نامقدس هستند، در سرزمین ما خیلی کم و نآیاب است. این مباحث در بند خوف از عقاب دنیا و اخرت است. خود من در پاره ای ازکتابهای قبلی ام کوشیدم به آن نزدیک شوم و به همین خاطر دچار اذیت و آزار فراوانی شدم.
چه بسا نگارشهای ادبی یا قصاید شعری، بیش از مباحث علمی، موضوع «زن، دین، و اخلاق» را مورد بحث قرار داده باشند که این هم البته به خاطر محرمات دینی ازیک سو، و از سوی دیگر، مفهوم «علم» در سرزمینهای ما است که در زندان عقل و تفکر اکآدمیک، جدا از جسم و روح یا آنچه که آن را احساس، شعور و یا وجدان می نامیم، باقی مانده است. امروزه مسئله جدایی میان «عین» و ذهن، یا آنچه آن را «عینی» و ذهنی می نامیم، کاملاً جا افتاده است و شاید به همین سبب، اغلب مباحث
------------------
1.نوت: ایزدْ بانوی آسمان بود و اغلب به گونة زنی بابدن کشیده نشان داده می شود که با نوک پاها و سرانگشتان، زمین را لمس می کند... او مادر خوشید هم بود. وقتی که نوت را به شکل چهره ای زنانه تصویر می کردند، اغلب گلدان مدوّری بر سرش می گذاردند که معی نگار نامش بود- م
2.گب:به صورت سِب و کِب نیز آمده است او زوج نوت بود و درواقع پایگاه مادی جهان به شمار می رفت. او را همواره به گونه ی مردی بدون صفات ویژه نشان داده اند به هر تقدیر او تقریباً به پدر ایزدان شهرت یافته است- م

علمی خشک، خسته کننده، نظری، انتزاعی، و خالی از حرارت زندگی حقیقی ای است که زنان و مردان همه ی روزگاران با آن زنده بوده اند.
به نظر من، بحث «زن، دین و اخلاق» نمی تواند یک بحث علمی باشد؛ مگر آنکه از حد و مرزهایی که در پژوهشهای آکآدمیک بر ما تحمیل شده اند فراتر برود و قالبهای جامدی را بشکندکه از نیاکان خود به ارث برده ایم و میان زندگی خصوصی و عمومی، پزشکی و ادبیات، و یا علم و هنر ما فاصله انداخته است.
مردم در زندگی روزانه ی خود به شیوه ای طبیعی زندگی می کنند که چنین فاصله های نظریِ تحمیلی موجود در مباحث علمی، در آنها وجود ندارد. مردم با وجود کلی (تمامیت وجود) خود می دانند، می خورند، می نوشند، می خوانند، می نویسند، رابطه زناشویی دارند، نماز می خوانند، در برابر حکومت سر تسلیم فرود می آورند، در برابر آن عصیان می کنند، دروغ می گویند، و راست می گویند؛ بی آنکه میان آنچه که ما از لحاظ نظری آن را دین، اخلاق، امور جنسی، سیاست، اقتصاد، و یا... می نامیم، فاصله ای وجود داشته باشد.

بازخوانی تاریخ

این بحث دارای سه واژه است: زن، دین، و اخلاق. با این حال می توان پرسید که آیا کلماتی جدل برانگیزتر و خلاف آفرین تر از این سه واژه که گاهی به حد مرگ و یا تهدید به مرگ می رسد، وجود دارد؛ درکشورهای عربی ما و در همه ی کشورهای شرقی و غربی جهان، این کلمات در درون رموز، مفاهیم، و محرمات مختلف و متنوعی قرار می گیرد که در تاریخ بشری به اصل واحد یا فلسفه ای بر می گرددکه نسلهای بشری آنها را از طریق سلولها یا زنهای مادی و عقلی به ارث برده اندکه در پزشکی آنها را زن وراثت می نامند و همچنان که شامل صفات جسمی اعضای، اندامها، و گرایشهای فرهنگی و وجدانی فرد واحد می شود، حافظه ی جمعیِ تاربخی جامعه را نیز دربر می گیرد.
این فلسفه که از عصر و دوره بردگی خود تا امروز به ارث برده ایم، همراه با تغییر نظامهای سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی، کم و بیش دچار تغییر شده و همراه با آنها، مفاهیم، ارزشها، ادیان، اخلاق، روابط بین المللی، و روابط شخصی نیز دستخوش دگرگونی شده اند. ویژگی بارز حیات، تغییر است و هر عصری بر حسب میزان آگاهی و تطور خود، دارای ثوابت خاص خود است. این ثوابت یا مسلمات، و یا مقدسات، همواره با پیشرفت عقل بشری، و رهایی آرام او از بندگی و عبودیت دچار تغییر و تحول می شوند.
در اینجا این سوال مطرح است که چرا می گوییم: اندک اندک و آرام آرام آزاد می شوند؛ زیرا نظامهای سیاسی و اقتصادی ای نظیر نظام فئودالیسم، سرمایه داری قدیم، و پس از آن مدرن و پست مدرن که پس از دوران بردگی و برده داری به ظهور رسیدند، صلاحیت رهانیدن فکریِ اکثریت چشمگیر زنان، مردان، کودکان، و جوانان را نداشتند. چون خود آنها بر همان فلسفه ای بنا شده بودندکه پایه ی نظام بردگی را تشکیل می داد.
عده ای از پژوهشگران سعی می کنند برای اثبات اینکه خدایِ مذکرِ واحد، اصل وجود است، نه الهه ی مؤنث، یا مادر قدیمی و یا الهه های مادر، در پژوهشها و مباحث علمی، خود را به نادانی بزنند. در حالی که تاریخ مصر باستان اثبات می کندکه الهه های مؤنث و مذکر، موجود بوده است و الهه های مؤنث جایگاهی داشته اندکه احیانا از الهه های مذکر برتر و بالاتر بوده است. مثلا الهه ی عدل یا «معات»1، الهه ی پزشکی، سلامتی، و مرگ یا «ساخْمِت»و الهه ی حکمت و معرفت یا «ایزیس».2
محققان می توانند در این حوزه تحقیق و بررسی کنند. عده ای هم می گویند که ایزیس (و نه اوزوریس) اولین کسی است که در تاریخ، فلسفه ی 1.معات یا ماآت: این الهه به صورت یک زن ایستاده یا نشسته تصویرشده که پر شترمرغی را بر سر دارد که به معنی راستی یا دادگری است او ایزدبانوی قانون، راستی، و دادگری بود.- م
2.ایزیس: نام او شکل یونانی شده ی آسیت،Aset یا اِسِتEset است او به همسری اُزیریس درآمد.ایزیس معمولاَ به گونه ی زنی که اورنگی برسر دارد جلوه می یافته است. گاه گاهی در روزگاران متأخر، دستارش به گونه ی قرص مدوری است که میان دو شاخ، ده گاو قرار دارد که گاه
3.به دو پر مزین شده است- م
خود را براساس توحید بنا کرده است. مانند مادرش، «نوت»که الهه ی آسمان است و جده بزرگش «نون»1 که الهه ی هستیِ واحد و یکپارچه بدون جدایی زمین و آسمان از یکدیگر، است.
ادیان جدا انگار2 یا تفکیک گرا، به جدایی زمین از آسمان دست زدند. درحالیکه قبلاً زمین و آسمان یک وحدت واحد و تحت رهبری واحد، یعنی همان الهه ی مادربزرگ یعنی «نون» بودند و همین وحدانیت، به شکوفایی هستی، توسعه ی خیر، و تقسیم عادلانه ی آن بر مردم بدون وجود ارباب و رعیت یاری رساند. با این حال، پیدایش بردگی به ظهور فلسفه ی جدیدی انجامید که براساس تفرقه و جدایی استوار بود و چنان که گفته اند: تفرقه بینداز و حکومت کن. این مرحله از تاریخ قدیم، نیازمند تحقیقات عمیقِ دور از رقابتهای سیاسی و حزبی ای است که مردم را به جناحهایی تقسیم کرده است که هم با حکومت روی زمین و هم با حکومت موجود در آسمان در تنازع وکشمکشند.
آنچه درباره تاریخ قدیم می دانیم از حد سنگ نوشته ها یا حروف مدون بر دیوار معابد و خلوتگاه ها، و اسطوره های موجود در کتابهای دینی، به این اعتبارکه داستانهایی غیرحقیقی یا حقیقی هستند، فراتر نمی رود. داستان آفرینش هم که در تورات آمده است، درباره «اوزبریس»3و «اختاتون» چیزی نمی گوید. با آنکه موسی، که تورات به او . نونNun یاNuبه آشفتگی ازلیِ کیهان و اقیانوس ازلی گفته می شودکه پیش از آفرینش نطفه ی همه چیز و همة موجودات ز نده را پدید آورده است- م
2. دیانات الانفصالیة.
3 .اُزیریس شکل یونانی شده ی ایزد مصری اوزیرOusir است. او فرزند نخست گِب و نوت بود و در شهر تِب در مصر علیا زاده شد.او را گاه به شکل ایستاده وگاه نشسته بر اورنگ به شکل انسانی نمایانده اند که با پارچه های سفید مومیایی شده، محکم کفن پیچ شده است و...- م

منسوب است1، فلسفه ی اخناتون و نفرتیتی2 را خوانده بود، از آنها متأثر شده بود، و به نقل و بازگویی آنها پرداخته بود و این یک مسئله طبیعی است. چراکه هر پیامبر یا رهبر سیاسی، از خلأ یا صفر شروع نمی کند. برعکس، افکار و اندیشه های خود را براساس باورها و تفکرات قبل از خود بنا می کند و بر آنها می افزاید، یا آنها را متناسب با مرحله ی تاریخی ای که مردم آن وقت درآن به سر می بر ند، به سوی بهتر شدن یابدترشدن پیش می برد.3
شاید بزرگترین تحول در نظام مادرانه (یا مادرسالارانه) و تبدیل آن به نظام پدرسالارانه در تاریخ بشری این باشد که الهه اوزیریس، به صورت اولین الهه ی مردِ موحد درآمدکه خودش خودش را به دنیا آورد نه مادرش (که الهه ی نوت بود). و چنان که می دانیم، نوت الهه ی آسمان و همسرش گِب، الهه ی زمین بود و بعد از جدایی آسمان از زمین، نوت چهار فرزند را به دنیا آورد که عبارتند از: ایزیس، نفتیس، سِت، و اوزوریس.4
--
1. مسئله ی انتساب تورات به حضرت موسی (ع)، به صورت علمی، مطرح است و عده ای از دانشمندان مسلمان و حتی غیرمسلمان در صحت این انتساب، شک کرده اند و چنان که از سیاق کلام نویسنده برمی آید، انگار درباره این انتساب ویا حتی دریافت وحی الهی توسط موسی (ع) با حالتی تمسخرگونه سخن می گوید.- م
2.نفریتینی.همسر اخناتون است که عبادت آتون را ترویج می کرد. او دارای پیکره های متعددی است که زیبایی دل انگیزش را جاودانه کرده اند.- م
3. معارف الهی که به شکل وحی نازل می شوند مانند حرکت فکر نیست که مجهولات را با معلومات دیگر ذهنی حل نماید.پیامبر با یک دریافت عمیق وبسیط معارف را از حصرت حق دریافت می کند. لذا تنها مقدمه لازم قابلیت دریافت پیغام الهی است، نه مطالعه و تحقیقات فراگیر در اسطوره ها وفلسفه ها.- م
4 .سِتSeth یا سوتخSutekh برادر شرور اُزیریس بود که سرانجام تجسم روح شر گشت و در تعارض جاودانه با روح قرارگرفت. م
نفتیس:نامش شکل یونانی شده ی نب تت،Nebthet است. او را مانند زنی تصویرکرده اند که بر سرش دو تصویر نگاره به چشم می خوردکه دلالت بر نام او دارد و به معنی بانوی کاخ است.-م

با این حال جدال میان خدآیان بر سرکسب حکومت و زمینهای زراعی بود. این بودکه الهه «رع»1 توانست تاج الهه ی مادر، که قرص کامل خورشید بود، را از او بگیرد. یا «آتوم»2 که الهه ی کامل واحد (جعران یا خِپری) بود توانست با ذات خودش جفت شود و بدون نیاز به زن، زاد و ولد انجام دهد و زوجی از الهه ها را به دنیا آوردکه نام آنها »شو»4 الهه ی نور، حرارت و یا خشکی، و «تفنوت» الهه ی تاریکی، سرما، و یا رطوبت بود.
در اینجا بهتر است کمی درنگ نماییم تا این مطلب را درک کنیم که چگونه مسئله استغنا و بی نیازی از وجود زن و یا مادر، در به دنیا آمدن خدآیان پدید آمد؛ انگار خدای مذکر بتنهایی قادر به زایمان بوده است. از سوی دیگر، چنان که در تاریخ مسئله انتقال از الهه مادر به الهه پدر اتفاق افتاد، این انتقال در عبادت حیواناتی که نشانه ی الوهیت بودند نیز واقع شد. بطوری که گاو، نشانه ی الهه ی ایزیس یا حتحور بود، ولی فرمانروای مینا (یا نارمر4) عبادت تمساحی مذکر به نام «سِبِک»5 موجود در فیوم6 « وگوساله ی 1. رَع (رِع یافِرَه)، نام خورشید فرمانروای مقتدر آسمان است. او بدون آمیزش با ایزدْبانوان، نخستین زوج ایزدی را به وجود آورد.- م
2. آتوم Atum یاتومTum ایزدی است که نامش ظاهراَ از ریشه ای به معنای عدم یا کامل بودن می آید حیوان مقدس منسوب به او، گاوِ نرِ مِرور (Merwer) است.- م
3.شو، ایزدی است که با خواهر همزاد خویش (تفنوت) نخستین زوج گروه خدآیان نه گانه به شمار می رفتند و آفریده ی رع بود بی آنکه با زنی بیامیزد- م
4. فرعون مصری، هزاره چهارم قبل از میلاد. احتمال می رود متحدکننده حقیقی مصر باشد. به گمان عده ای او فرعون مینیس بوده است- م
5.سِبک، که در زبان یونانی سوخس(Suckas)خوانده می شود،نام ایزد تمساح است که او را به گونه ی انسانی با سر تمساح، یا تنها به گونه ی تمساح نشان می داده اند. او به ویژه درفیوم پرستیده می شود- م
6.فَیُّوم: استانی در مصر با مرکزیت فیوم که از آب نیل برخوردار است و در اصل بقآیای دیرها و کلیساهاست. در این شهر نسخه های خطی ای وجود دارد که تاریخ آنها به 3000 سال می رسد.م
مذکری به نام «آپیس»در ممفیس (منف)1 را پدید آورد. این فرمانروا (نارمر) حاکمی زورگو و جبار بود و نسبت به فقرا و زنان بسیار ستمگری می کرد و لقب او «قطع کننده سرهای نا آرام»بود.
در تاریخ، جنگ بر سر حکومت و زمین خونبار بوده و طی آن سرهای فراوانی از بین رفته اند و در آن بیشتر قریب به اتفاق مردان و زنان فقیر مصری در برابر این ستم فرعونی از میان رفته اند. از سوی دیگر جنگ میان الهه ی اخناتون (ایم حوتِپ2 چهارم) و الهه ی سفره آمون (رع) شدت گرفت، رع شکست خورد و اخناتون بر تخت سلطنت مصر تکیه داد و گفت. تنها الهه ی مورد پرستش، الهه ی خورشید است. این کار او، تلاشی برای بازگرداندن الهگی مادرِ بزرگ بود.
اخناتون بسیار نازک دل بود و درکنار مرد بودن خود، دارای صفات مادرانه بود. جسم او نیز مانند عقلش، پاره ای صفات زنانه و مردانه را در آن واحد نمایان می ساخت. بطوری که وقتی برای بار اول تصویر اخناتون و نفرتیتی را دیدم، فکرکردم که اخناتون (که مرد است) زن، و نفرتیتی مرد است. دیدم که اخناتون دارای پستانهای بزرگتر از همسرش نفرتیتی است. این است که عده ای بر این باورند که سرودهای اخناتون توسط نفرتیتی گردآوری شده اند، او حاکم بوده نه شوهرش و یا شاید اخناتون از طریق مادرش، «تی»، که ملکه بوده و از شخصیت مقتدری برخوردار بوده
--------------------
1. مِنِف (یا ممفیس یا بابلیون) شهری قدیمی در مصر برکناره ی رود نیل و در نزدیکی قاهره است بارها پایتخت فراعنه بوده است درفتوحات اسلامی، توسط عَمروعاص محاصره شده و به عنوان درواژه ورود به مصر قرار گرفت.- م
2. ایم حوتِپ:نام یونانی آن، ایم حوتس (Imhuthes) است تا آن زمان پرآواژه ترین حاکم باستانی مصر بودکه معاصرانش او را تا زمان حیآتش بسیار می سودند و پس از مرگش نیز او را مانند ایزدان می پرستیدند- م
حکومت کرده است. با این حال، این مرحله هنوز نیازمند تحقیقات عمیق، بی طرفانه، و غیرتسلیم در برابر فلسفه مذکرگرآیانه ی1 حاکم در جهان امروز است.
تشابه زیادی میان سرودهای اخناتون و نفرتیتی، و مَزامیر2 داود در تورات وجود دارد. فلسفه نیز پس از ظهور تورات به فلسفه ی طبقاتیِ پدرانه ای تبدیل شدکه اساس آن بر نَسَب پدری و سیطره مذکرگرآیانه در دولت و خانواده مبتنی بود. همچنین نبرد علیه «پرستش خورشید» که مؤنث بود، اتفاق افتاد و اخناتون و نفرتیتی، شکست مذکرانه ای را به دست خدآیان مذکر موجود در تورات متحمل شدند. خدآیانی که بر سر حکومت و زمین با هم درگیرند و هنوز هم با یکدیگر در جدال و کشمکشند و پس از آن که خدا آنها را امت برگزیده قرار داد و سرزمین موعود (سرزمین فلسطین) را در مقابل ختنه کردن جنس مذکر به آنها عطا فرمود، این خدای واحد نامرئی راکنارگذاشتند و در هنگام شکستها به پرستش «گوساله» پرداختند.
معروف است که زن مصریِ قدیم در زمین و آسمان جایگاه والایی داشت و بچه هایش به او منسوب بودند. همچنین خدای عدل در مصر قدیم، مؤنث بود و «معات» نام داشت. با این همه، کشمکشهای خون بار، فلسفه عدل یا حق را از میان برد و به جای آن فلسفه ی «قدرت» مسلح نشست. فراعنه، پادشاهان، و فئودالها نیز توانستند حقوق ملت مصر را تحت نام خدای حاکم یا فرعون بزرگ سلب کنند.
بازخوانی تاریخ قدیم، بسیاری از علل و عوامل اقتصادی و سیاسی ای
-------------------
1 .فلسفه ا لذکوریة.
2. مجموعه 150سرود که یکی از اسفار عهد قدیم را تشکیل می دهد و به حضرت داود (ع) نسبت داده می شود.- م

که منجر به تحت فشار قرار دادن فقرا و زنان از لحاط اخلاقی و دینی شد را برای ما نمایان می سازد. میان سیاست، اقتصاد، دین، و اخلاق ارتباط وجود دارد و نمی توان هیچ یک از آنها را از دیگری جدا کرد. با این حال این تمایز و جدایی در مدارس و دانشگاهها به خاطر آنچه که «تخصص» نامیده می شود، صورت می گیرد.
بررسیهای تاریخی نشان می دهند که انسانها (اعم از زن و مرد) علیه ظلم قیام کرده اند و علی رغم تمام زنجیرها و قوانینی که تحت عنوان مقدس دینی یا مقدس سیاسی بر آنها تحمیل می شد، علیه نظامهای بنده گرا و برده پرور، در طول تاریخ مقاومت نموده اند. بازخوانی تاریخ توضیح می دهد که زن مصری قدیم در انقلابهای مردمی و زنانه، علیه نظام فرعونها و سلطه ی مطلقه ی حاکم در دولت و خانواده چه نقشی را ایفا کرده است. بطوری که مردان و زنان مصرکاخ سلطنتی را در سال 2420 قبل از میلاد، به آتش کشیدند و خواستار ایجاد عدالت در فرصتها میان ثروتمندان، فقرا، زنان، و مردان شدند. با این حال، مورخان مرد که طرفدار سلطه ی حاکم هستند، در مورد زحمات زنان در این انقلاب که به نام «انقلاب ممفیسی» مشهور است، خود را به نادانی زده اند.
پس از چندی این انقلاب ساقط شد و بار دیگر حکومت فرعونی با همان جور و جباری قبل بازگشت. پس از آن، انقلاب مردمی دوم در سال 1260 قبل از میلاد برپا شدکه زنان و مردان آن را رهبری می کردند و خاندان دهم و «نظام رودو» سرکار آمد و حقوق از دست رفته ی زنان را به آنها بازگرداند. زنان در حقوق عمومی، و بویژه با مردها برابر شدند. با این حال این انقلاب نیز از بین رفت و بار دیگر نظام فئودالی و جبر فرعونی در سال 1094قبل از میلاد بازگشت، حقوق زنان وکشاورزان را از آنان گرفت و حق طلاق، نَسَب، وکاهنی فقط به مردان داده شد. پس از چندی زنان و مردان مصری برای بار سوم در سال 663 قبل از میلاد انقلاب کردند و فقرا و زنان پاره ای از حقوق ازدست رفته ی خود را بازگرداندند. جهل و بی خبری عمدی و اگاهانه نسبت به نقش زنان در تمدنهای قدیمی، مانند نقش آنان در تمدنهای جدید فراگیر است. چراکه کسانی که تاریخ را می نگارند، مردانی هستندکه چشم به سلطه و حکومت دوخته اند و از این رو، گروههای فقیر و ضعیف جامعه، و از جمله زنان را کم و ناچیز می شمارند.
واژه فلسفه در اصل زبانیِ خود، یک واژه مؤنث است و به زنی فیلسوف به نام «سوفیا» اشاره دارد، اما به خاطر علل و عوامل سیاسی و اقتصادی متعدد، از جمله فروپاشی تمدنهای قدیمی در مصر، عراق، سوریه، فلسطین، و سایر سرزمینهای آفریقایی و آسیایی، و نیز پیروزی نظام طبقاتی پدرسالارانه در تمدن اروپایی غربی، بی خبری و تجاهل نسبت به فلسفه ی انسانی قدیمی که انسان، عقل، جسم، و روح را در یک وجود واحد محترم می شمرد، و به زن و مرد به صورت مساوی در حیطه ی مقدس دینی و مقدس سیاسی، بدون هیچ فرق و تفاوتی احترام می گذاشت، به حدکمال خود رسید و فلسفه برده گرآیانه ی مبتنی بر جدایی و تفرقه ای که اکنون نیز حاکم است و ارزشهای دینی و اخلاقی دوگانه ای را پدید می آوردکه تا امروز هم با آنها زندگی می کنیم، شروع شد. فیلسوفان برده گرا، بنیانگذاران پایه های فکری، دینی، اخلاقی، سیاسی، و اقتصادی تمدن جدید هستند و در رأس آنان ارسطو (322- 384 قبل از میلاد) قرار دارد. او موجودات جامعه را به دو دسته تقسیم می کند:
أ. اشخاص، یعنی اربابهایِ مرد و مالکینی که برای کارهای شریف، و معرفت فکری و فلسفی خلق شده اند.

ب. اشیاء، یعنی بردگان، زنان، و حیواناتی که برای کارهای جسمی، بر حسب طبیعت خود خلق شده اند. زنان بنا به طبیعت خود برای زاد و ولد و به خاطر حفظ نوع بشری خلق و آفریده شده اند.
تلاش در راستای فرودست کردن زنان و بردگان و از میان بردن تمدنهای قدیمی ای که بر پایه ی احترام به زنان پدید آمده بودند، به دلیل مقاومت زنان و بردگان در برابر سلطه ی طبقاتی پدرسالارانه ی جدید، هزاران سال به طول انجامید. پس از جنگهای متعدد، ارزشهای انسانی مبتنی بر مساوات میان انسانها شکست خورد و ارزشهای مبتنی بر جدایی میان مردم براساس جنسیت، طبقه، خون، دین، و عقیده پیروز شد و نظامی پدید آمدکه در آن، جهان به خدایِ پدر منسوب می شد و تمدن جهان انسانیِ قدیم فرسوده شد و پا به پای آن نام مادر هم رو به فراموشی نهاد. ارزشهای دینی و اخلاقی دوگانه ای که تا امروز نیز با آنها زندگی می کنیم، از این احتکار پدرسالارانه در زمینه ی نَسَب، شرف، اخلاق، دین، و نیز اقتصاد و سیاست پدید آمد. این کشمکش همواره، که تا امروز در کشورهای ما در مورد حقوق زن و حقوق بشر وجود دارد، دنباله ی همان جدال قدیمی، از زمان پیدایش بردگی یا نظام طبقاتی پدرسالارانه است. سوال این است که پس باتوجه به این گفته ها آیا می توان بحثی را بنویسیم که مسئله زن، دین، و اخلاق را دربرگیرد ولی علل و عوامل حقیقی ای را درک نکنیم که به طرد زنان از حوزه فلسفه، دین، حکومت، و اخلاق منجر شد و قوانینی را بر آنها تحمیل کردکه بهره برداری جسمی و عقلی از آنها را تحت سیطره پدریا شوهر تضمین می کند؟
ادیان در دوره هایی پدید آمدند که نظام بردگی بر آنها حاکم بود و فلسفه و ارزشهای بردگانه به صورتی واضح و آشکار در این ادیان انعکاس یافت. از این رو پاره ای از مفاهیم نشانگر «بردگی» را در آیات (کتابها یا متون) دینی می بینیم. همچنین مفاهیمی را می یابیم که بیانگر برتری جنسی مرد بر زن می باشند.
در تورات بوضوح می بینیم که حواء نسبت به شوهرش (آدم) در مرتبه ی پایین تری قرار داده شده است. در انجیل نیز سه اُقنوم مقدس عبارتنداز: پدر، پسر، و روح القدس. روح القدس نشانه ی الهه ی مادر قدیمی است که اسم آن پنهان شده و مانند جسمش در ورای حجابها نهان مانده است. همچنان که قدرت طبیعی زایمان خود را نیز از دست داده است. او نه تنها مادر زایشگر بشر نیست، بلکه زاییده ای است که از دنده مرد، یا یکی از دنده های نامستقیم، یا دنده کج آفریده شده است و این مسئله، در وجدان بشر، یا فرهنگ دینی حاکم ریشه دوانده است.

زن صالح کیست؟

حجاب مادی یا روحی، و یا هر دوی آنها با هم، زنان را در زندگی، سیاست، دین، اخلاق، و... نهان می دارد. شکل حجاب و نوع آن بر حسب تغییرات جوامع، تغییر می کند. ممکن است این حجاب کاملاً مادی باشد و جسم، عقل، روح، و شخصیت زن را مخفی نماید (مانند آنچه که تا امروزه نیز در برخی ازکشورها تحت اسم دین و اخلاق وجود دارد) و ممکن است حجاب دیگری باشد که چشم، آنها را نمی بیند ولی تربیت خانواده ها، مدارس، و احزاب سیاسی ای که فکر حاکمی که مردان و زنان را از هم جدا می نماید، آن را فرض و تحمیل می کند.
این اندیشه حاکم، بر عقل و خرد اغلب مردان و زنان کشورهای ما حاکمیت دارد و تنها دسته ی کمی از زنان و مردان کشورهای ما توانسته اند این حجاب عقلی را بردارند و افکاری پیشرفته تر و رفتاری انسانی تر را در پیش بگیرند. پدر من به مادرم احترام زیادی می گذاشت و جلوی مردم او را «زینب هانم1« صدا می زد، در آماده کردن سفره به اوکمک می کرد، خودش لباسهایش را مرتب می نمود، و منتظرکلفتی او نمی ماند و یا اینکه 1 هانم:خانم،خاتون، بانو.- م

انتظار نداشت وقتی مادر خواب است بیدار شود و به او آب بدهد و یا اینکه مانند «شهریار» او را با داستانهایی آرام کند تا بخوابد، نبود.
داستان شهریار لطیفه ی خنده آور دوران بچگی ماست. او بیشتر از ما بچه بود، زبرا ما بدون نیاز به داستان و قصه نیز می خوابیدیم. شهرزاد نیز حتی از احترام ما بهره مند و برخوردار نشد. زیرا او هیچ کاری نداشت و مانند کنیزان وکلفتها جز آرامش بخشیدن به شوهرش، ازطریق قصه و داستان، کاری نداشت.
برادر بزرگم سعی می کرد بر خواهران کوچکترم سلطه پیدا کند. گاهی مانند شهریار در رختخوابش دراز می کشید و از آنها می خواست که یکی نوشیدنی به او بدهند ولی پدرم از او ناراحت می شد و او را مکلف می کرد که خودش بلند شود و آب بخورد.
از بچگی آموختیم که کرامت دخترکمتر از پسر نیست و وظیفه پسر این است که مانند دختر، خودش کارهای خودش را انجام دهد. از این رو شهرزاد، به رغم مدح و ثناهایی که در مورد او به خاطر زن بودن، مادر بودن، و قدرت مکارانه و حیله گرانه اش برای تغییردادن شهریار خونریز به یک انسان متمدن خوانده ام، الگوی عالی زندگی من نبوده است. از دوران کودکی به وسایل مکر و حیله احترام نگذاشته ام و بارها از پدرم شنیدم که مکاران، حقه بازان، و حیله گران را مذمت می کرد و در مورد آنان عباراتی نظیر، زبان بازان، فریبگران، دوروها، و مکاران را به کار می برد. مادرم نیز اهل حقه و نیرنگ نبود. او با شجاعت، شفافیت، منطق، و بدون نیاز به پیچ وخم، با مسائل و مشکلات روبه رو می شد.
در مورد شهرزاد و این که چگونه شهریار را سرخوش می کرد، مطالب زیادی را خوانده ام، اما در مورد شهریار و اینکه چرا از این سلطه ی مطلق، برای خونریزی استفاده می کرد و یا چرا از این حد آزادی بهره مند بود که هر طورکه می خواهد بکشد، و یا چگونه به این هرج و مرج و بی قاعدگی دست یافته بود که هرگونه که می خواهد کارکند، مطلبی نخوانده ام. بین آزادی و هرج و مرج تفاوت فراوانی وجود دارد. آزادی مسئولیتی است که پادشاه یا حاکم را به انسانیتی می رساند که به حقوق دیگران احترام بگذارد، اما هرج و مرجی که شهریار از آن برخوردار بود، همان بی برنامگی و هرج و مرجی است که حاکمان و پادشاهان تا حال حاضر نیز در سایه برده گرایی از آن بهره مند و برخوردارند. حال باید پرسید که آیا شهرزاد توانست شوهرش را با آن حکایتهای آرام بخش، از این مرض و بیماری برهاند و او را شفا دهد؟
شهرزاد هیچ چیزی را از سلطه ی مطلقه ی شوهرش در حوزه حکومت و خانواده تغییر نداد. شهریار از ریختن خون دختران بی گناه دست برداشت، اما از سلطه ی مطلقه خود دست بردار نشد. او مانند گذشته، ارباب بی چون و چرا باقی ماند، همسرش شهرزاد نیز اسیر او ماند و نقش کنیز، معشوقه، همسر، و آرام بخش را برایش بازی کرد، مانند بچه ها حکایتهایی را برای او تعریف می کرد تا بخوابد. شهریار مردی بود که از درد سلطه ی مطلق رنج می برد و مانندکودکان، آویزان و دست و پاگیر بود، همسرش او را از این مرض شفا نداد، برعکس سرباری و آویزان بودن او را افزایش داد، برای او سه پسر به دنیا آورد تا حسی نرینگی او را تا سر حد امکان، ارضا و اشباع نماید.
بارزترین ویژگی شهرزاد انگیزه جنسی اوست که به او اجازه می دهد با حیله و زرنگی بر مردها سلطه پیداکند. در اینجا نیز این توهم پدید می آید که او انسانیت را به شهریار آموخت ولی در حقیقت او حقه و زرنگی و چگونگی تسلط مکارانه و حیله گرانه را به زنان آموخت نه اینکه به آنها بیاموزد که از راه مواجهه، شجاعت، و منطق، دل مردان را به دست بیاورند. شهرزاد هیچ یک از ارزشهای برده گرایی ارثی راکه به رابطه بین مرد و زن، و ارباب و نوکر شکل می داد، تغییر نداد: ارزشهایی که اندیشه برده گرایی را تقویت می کرد و می گفت طبایع بشری در هر جا و زمانی یکسان هستند، و زن، موجودی است که بستر انفعال و عاطفه است، و اطاعت، قصه دوستی، سخنگویی، گفتگو، دوز وکلک، و مکر و حیله زینتهای اوست. مرد نیز موجودی است که عقل و زمان فاعل به شمار می رود و ا ستحکام، جدیت، اراده، اندیشه ورزی، فلسفه، دین، ا خلاق، سیاست و جنگ در وجود او ریشه دوانده است.
بدون شک افکار موجود در داستان شهرزاد، از همان منبعی برون تراویده که شهریار از آن بیرون آمده است؛ و آن منبع برده گرایی و غلام گرایی است. بطوری که زن یکی از دو حالت بیش ندارد: یا فرشته ی پاک، مادر پاکدامن و خودنثاری است که پسران را به دنیا بیاورد و یا شیطانی است که ضمن برقراری رابطه ی جنسی، زایمانی را انجام نمی دهد. شهریار قربانی این زن شیطان تباه شد ولی زن صالحی که شهرزاد باشد، دست او راگرفت و مادرانه او را به راه درست هدایت کرد. در اینجا نیز تناقض آشکار می شود، زیرا زن در هر دو حالتِ شر و خیر، فاعل، و مرد، مفعول است.
شهرزاد در خارج از خانه ی خود نقشی نداشت. نقش او در حوزه زندگی و مادربودن، و در درون خانواده ای که مرد بر آن حکم می راند، محدود و منحصر می شد و در زندگی اجتماعی و سیاسی عمومی نقشی نداشت. از این رو شهرزاد به صورت نمونه ی یک زنِ صالحِ آرمانی تا حال حاضر درآمد وکسی او را مریض روانی محسوب نکرد. یعنی حادثه ای که برای زنان دیگری که ازدواج نمی کنند و بچه دار نمی شوند و می کوشند مانند نویسنده ی مشهور (خانم) مَی زیاده1، در زندگی عمومی مشارکت کنند، برای او اتفاق نیفتاد.
بدون شک مَی زیاده مریض روانی نبود و از لحاط عقل هیچ مشکلی نداشت. برعکس از نعمت عقلی سرشاری برخوردار بود. با این حال مانند شهرزاد نبود، او نقش زنانه و مادرانه را تنها برای یک مرد بازی نکرد. برعکس تالار ادبی خود را به روی تعداد بیش از 20 مرد بازکرد. من نمی دانم چرا او درِ تالار خود را به روی زنان نیز نگشود؛ آیا در زمان او زنان ادیب و یا دست کم مشتاق ادبیات وجود نداشت؟
هروقت درباره تالار ادبی مَی زیاده مطلبی را می خوانم، این سؤال در ذهن من تداعی می شود. تالار او، به صورت تماشاخانه ای برای دنیای مردان درآمده بود. مردان پیر همسرگرفته و یا مجردی که در نبرد پنهان و پیچیده ای با هم مسابقه می دادندکه کدام یک از آنها نفر اول ویا تنها برنده است و می زیاده تنها زنِ موجود میان مردان بود. هیچ زنی با او رقابت نمی کرد عطر زنانه و جوانی طراوتناک و تر و تازه او میان دریای پیران مذکری می پیچیدکه زنان خود را در خانه و در میان حجاب و پرده تنها گذاشته بوده و خودشان برای شب گذرانی، شب نشینی و به باد دادن غم و غصه های پیری و ناکامیابیها و خستگیهای دوران تأهل، از خانه وکاشانه بیرون آمده بودند.
می زیاده ادیبی ابداعگر، و زنی آزاد بود که بی همسر و بچه زندگی می کرد. تا حدود زیادی شجاع بود، ولی او نیز در سالن ادبی خود، نقشی مانند شهرزاد را بازی می کرد اما این بار، شهریار، یکی نبود بلکه بیست شهریار وجود داشت. دریایی از چشم وگوشهای مردانه ی نظاره گر و تشنه ی
-
1. مَی زیاده: نویسنده لبنانی (1886- 1941 م) که آثار معدودی را به نگارش درآورده، با جبران خلیل جبران نیر مکاتبه ی عاشقانه داشته است.- م عشق و دوستی، مردانی که بالاتر از شصت سال سن داشتند و قحطی و خشکیهای مهر و عاطفه را در درون نهاد یا مؤسسه ی ازدواج از سرگذرانده بودند. آنان از خانه های خود بیرون آمده بودند و در زیر توهمی به نام ادبیات یا شعر، در جستجوی محبت و دوستی بودند. به می زیاده که با صدای زنانه ی خرم خود سخن می گفت، گوش فرا می دادند و مانند سر خوشی و طراوتی که از صدای «ام کلثوم» پیدا می کردند، مست و سرخوش می شدند، کلاهها را از سر برمی داشتند و دستک زنان، احسنت، احسنت می گفتند.
ممکن است یکی، و یا همه ی آنهاگرفتار محبت او می شدند ولی این محبت، دوستیِ توخالی و بی جانی بودکه در برابر روشنایی روز مقاومتی نداشت و در مقابل هر محنت و امتحانی فرو می ریخت. از این رو وقتی که می زیاده گرفتار شد، همه ی این مردان بخار شدند و در هوا گم و ناپیدا گشتند. یعنی وقتی که به دنبال توطئه نزدیکان او برای چاپیدن مال و داراییش، بیمارستان روانی لبنان را ترک کرد، می زیاده در ذهن و خیال این مردان از هم فرو پاشید، هیچ کدام از آنان به عیادت او نرفتند، ولی پس از چندی می زیاده توانست از این بحران بیرون آید و بار دیگر به مصر برگردد و سخنرانی ها و مجالس خود را از سرگیرد و دوباره ستاره اش سر بزند.
با این حال او تنها ماند و نپذیرفت با افرادی که او را در حال بحران و گرفتاری تنهاگذاشتند، ملاقات کند. این بودکه در تنهایی نیز مرد و به این صورت می زیاده در شجاعت و جرأت اقدام از شهرزاد جلو زد و توانست نقش بردگانه ی زنانگی و مادری را نپذیرد وکارنامه ی ادبی ای را از خود به یادگار بگذاردکه از به دنیا آوردن سه پسر، مهمتر بود.
وقتی که کلمه ی «زن» بر زبان می آید، چه چیزی در مخیله و عقل مردان و زنان کشورهای ما می گذرد؟ عده ا ی آن را به زبان رایج تلفظ می کنند و او را «مَرَه»1 خطاب می کنند. این واژه در مصر نوعی فحش، دشنام، و یا تحقیر به حساب می آید. عده ای دیگر او را «أنثی» خطاب می کنند. این کلمه نیزکمتر ازکلمه مره تحقیرآمیز نیست و بلکه بیشتر از آن در بردارنده محکومیت اخلاقی و جنسی است. به این معنی که مؤنث، کسی است که مؤنث بودنِ جنسی، او را از اینکه یک مادر پاک باشد، بازداشته است. دیانت مسیحی، عذرابودنِ مادرِ پاک، مریم، را ستوده است. عذرا بودن مقدس نیز به صورتی درآمده که زنِ دارایِ اخلاق حمیده، باید آن را از دست ندهد؛ حتی اگر مادر شد. عذرابودن، فقط در زندگی زنان مقدس است ولی مردان مذکر، بدور از قید و بندهای تحمیلی بر زنان، قبل از ازدواج و بعد از آن به تجربه ی امور جنسی می پردازند.
این دوگانگی اخلاقی، جزئی اساسی از ارزشهای طبقاتی پدرسالارانه ای است که فقط براساس نسب پدری استوار است که اقتضا می کند مرد در پدر بودنِ خود برای فرزندان شک و شبهه ای پیدا نکند و این امر بدون مقیدکردن حرکت زن از طریق مفاهیم و قوانینی که باکره بودنِ قبل از ازدواج و همسر واحدِ پس از ازدواج، امکان پذیر نیست، اما مرد در امر چندهمسری، طلاق، و اشباع بی قید و شرط شهوات خود حق مطلق دارد. زیرا این امر هرگز به خلط نَسب و شناخت اسم پدر، منجر نمی شود.
همچنین به خاطر استحکام پدر بودن مردان، هنوز هم قانون خانه نشین کردن زنان درکشورهای ما اجرا می شود. باید قوانینی برای احوال شخصیه وجود باشد که براساس سیطره مرد بر همسر و به تملک
-----
1. تقریباً معادل چیزی است که در زبان محاوره فارسی، «ضعیفهه» و یا حتی «زنیکه» می گویند.- م


درآوردن جسم و عقل او، و زندانی کردن وی در صورت لزوم وجود داشته باشد. بطوری که زن بدون اجازه شوهر مسافرت نکند، و برای کار بدون اجازه او از خانه خارج نشود. اغلب اعضای پارلمان مصر خلال ماه ژانویه سال 2000 میلادی بر ضد لایحه جدید برای احوال شخصیه، که به زن اجازه می داد بدون اجازه شوهرش مسافرت کند، شورش کردند و مسئله با حذف این بند از طرح، خاتمه یافت و به این صورت وضعیت زن مصری، از لحاظ تن دادن به قانون خانه نشینی، مانندگذشته ماند.
در روزنامه ی الاهرام، چاپ قاهره، چنین می خوانیم.
شوهر می تواند به خاطر شرایط طبیعی خلقت و مسئولیتهایی نظیر گردش
در اطراف و اکناف زمین برای به دست آوردن رزق و روزی، و وسایل آن، و
جهاد در راه خدا،آزادانه و بدون هیچ قید و شرطی به مسافرت برود.1
منظور این مطلب این است که جهاد در راه خدا، فقط مسئولیت و تکلیف مردان است.2 اگر چنین است چرا زنان دوشادوش مردان در جنگهای پیامبر، محمد، بر ضد دشمنان کافرش می جنگیدند؟ چرا دسته ای از آنها مُردند و دسته ای دیگر زخمی شدند؟ چرا زنان فلسطینی، لبنانی، عراقی در جنگهای نظامی ای که تا امروز هم ادامه دارند، می جنگند؟ و چرا جهان عرب مملو از شهیدان زن است؟
در مورد سیر و سفر در اطراف و اکناف زمین برای به دست آوردن رزق و روزی نیز می توان گفت چرا میلیونها زنِ کشاورز از خانه های خود خارج می شوند و از طلوع فجر تا غروب مشغول کشت و زرع هستند و چرا هزاران خانم کارگر تا امروز هم درکارگاهها، مغازه ها، ادارات
---
1 .الأهرام، بیست و ششم ژانویه سال 2000 میلادی، ص 10، چاپ قاهره.
2. مشخص نیست که نویسنده، چگونه این نتیجه راگرفته و با چه دلیلی نتیجه ی خود از یک روزنامه را به عنوان دلیل و مدرکی علیه نظرگاه اسلام درباره ی جهاد زنان و نقش و حضور آنان در جهاد اسلامی به کارگرفته است؟- م حکومتی و غیرحکومتی کار می کنند؟ آیا این کارها جستجوی رزق و روزی نیست؟1
روزنامه ی الأهرام درباره مسئله ی دیگری چنین می گوید:
در مورد زنان، اصل بر منع سفر است. البته با اجازه ی شوهر یا جانشین او، این
امر استثنا می پذیرد... مسئله اساسی در منع زن از سفر، التزام ناشی از عقد
ازدواجی است که اطاعت از شوهر را بر او واجب کرده و نیز قاعده ای است
که فقهای شریعت محکم و منظم اسلام بیان کرده اند که شوهر، در مقابل
ادای هزینه ی زندگی زن (نفقه)، حق خانه نشین کردن او را دارد...
شوهر می تواند زنش را از ریسندگی و هرگونه عملی ولو مامایی و
مرده شویی باز دارد. و اگر زن از این امور سر باز زد و بدون اجازه او از منزل
خارج شد، ناشزه 2 است...
شوهر می تواند همسرش را از خروج از منزل ولو برای دیدار با پدر و مادر،عیادت آنان، یا تشیع جنازه ی آنها منع کند... و این چیزی است که فقها بااستناد به اجازه ای که خداوند در مورد حق قوامیت زنان، به مردان دادهاست، بیان می دارند و آن هم به مقتضای فرموده ی خداوند تعالی است که می فرماید.
الرِّجالُ قَّوامُونَ عَلَی النِّساء بِمَا فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ وَ بِمَا انفقوا مِنْ أمْوَالهم3
مردان سرپرست زنانند بدان خاطر که خداوند برخی را بر بعضی فضیلت داده است، و نیز بدان سبب که از اموال خود خرج می کنند...
به خاطر این منطق که به اغلب رجال دین استناد داده می شود، شوهر 01 استدلال درباره ی کار زن و ارزیابی آن، در فلسفه ی کلی اسلام در باب این مسئله، عمیق تر از این است که با چنین استدلالی قابل خدشه باشد.- م
2. ناشزه:ناسازگاربودن زن با شرهر و یا برعکس. در اصطلاح شرعی، عدم قیام زوج یا زوجه به وظایف زناشویی نسبت به یکدیگر است.- م
3.النساء (4): 34.
این حق را پیدا می کندکه زنش را حبس و زندانی کند، او را از خروج از منزل و یا سفر باز دارد، تنها به این دلیل که زن است. مرد می تواند بر زنان قوامیت داشته باشد، زیرا هزینه ی زندگی (نفقه) زنان را تأمین می نمایند. اما اگر زن نفقه ی خود، فرزندان، و حتی شوهرش را نیز تأمین کند (چنان که امروزه به خاطر رشد فزاینده بیکاری، بیکار بودن شوهر یا درآمد کمِ او دیده می شود) زن قوام خانواده نیست، زیرا قوامیت فقط برای تأمین نفقه و هزینه زندگی نیست، بلکه به خاطر فضیلتی است که خداوند به وسیله ی آن مردان را بر زنان برتری داده است؛ فقط به این خاطرکه مرد هستند. خداوند هم می فرماید:
بِما فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضِ.1
بدان خاطر که خداوند بعضی را بر بعضی فضیلت داده است.
یا آیه ی دیگری که می گوید:
لِلرِّجَالِ عَلَیْهِنَّ دَرَجَة.2
و مردان را بر زنان برتری است.
پیامبر اسلام هم می فرماید:
لافَضْلَ لِعَربِیِّ عَلَی عَجَمیٍّ ألاَّ بالتقویَ.
عرب، هیچ گونه فضلی بر غیرعرب (عجم) جز بر اساس تقوا، ندارد.
حال که اساس برتری، در میان مردان، تقوای الهی است، چرا در مورد تفضیل و برتری میان مردان و زنان نیز به عنوان پایه و اساس مورد استفاده قرار نمی گیرد؟ سؤالی که در اینجا مطرح می شود این است که آیا زن از لحاظ تقوا از مرد کمتر است؛ عده ای نیز حدیثی را به پیامبر منسوب می کنندکه پیامبر می گوید:
-

1.النساء(4):34.
2. البقره(2): 228

النِّسَاء ناقِصَاتُ عَقْلٍ وَدِینِ.
زنان عقل و دین ناقصَ دارند.
در مورد این حدیث اختلاف نظر وجود دارد: عده ای آن را کاملاَ انکار می کنند و آن را به پیامبر منسوب نمی نمایند. عده ای دیگر می گویند: این حدیث ضعیف است. با این حال، وجدان عمومی و خیال جمعی مردان، این صفات را از زمان بردگی برای زنان به ارث گذاشته و از این طریق ارزشهای زنانه، مادرانه، طهارت، فضیلت، و اخلاق سر بر آورده اند. حال باید پرسید که در نظر جامعه ی ما تا همین امروز نیز، زنِ صالح کیست؟ در جواب باید گفت که زنِ فرمانبردار و پذیرای قانون اطاعت و پیروی است. زنی است که کار، آینده، و ابداعگری خود را در راه اطاعت از شوهر خود نثار می کند. زنِ گوش به فرمانی است که وضعیت فرودستانه ی خود نسبت به شوهرش را بدون هیچ چون و چرایی پذیرفته است. قانون زندانی و خانه نشینی را پذیرفته و اگر بدون اجازه شوهرش به سرکار برود، حتی اگر پزشک جسم و یا روح باشد و یا اگر بدون اجازه شوهرش مسافرت کند، حتی اگر وزیر باشد و برای کنگره بین المللی مهمی برود، ناشزه و سر به هوا محسوب می شود.
حال باید دیدکه زنِ ناشزه کیست؟ این زن به معنی همه ی صفات ناپسند و از جمله کسی است که از فرمان طبیعت زنانه ی خود، سربرتافته، یا در برابر اوامر خداوند عصیان کرده، یا از دایره دین و اخلاق خارج شده، یا مریض روحی و عقلی ای است که باید او را به بیمارستان برد و از طریق صندلیهای برقی یا عصاره های شیمیایی او را معالجه کرد تا مانند سایر زنان، به آرامش و فروتنی وگوش به فرمانی خود در برابر اوامر و فرامین بازگردد و هیچ چون و چرایی نداشته باشد.
بارها اتفاق می افتد که بیشتر روان پزشکان، از فهم یا درمان این گونه زنان که به خاطر بیماریهای روانی به آنها مراجعه می کنند، درمانده و عاجز می شوند. خود من در این حوزه بررسیهای متعددی انجام داده ام. 1 گاهی حال زنان از دست همین پزشکان معالج وخیم تر می شود و این امر البته جای تعجب ندارد، زیرا پزشک نیز مانند سایر مردان است. او نیز از همان دوران کودکی، در معرض ارزشهای اخلاقی و دینی حاکم است. این ارزشها نیز در ژرفای وجودش، یعنی در خود آگاه، ناخود آگاه، و وجدان او تأئیرکرده اند. پزشک نیز مانند اغلب مردان از فهمِ زنی که دارای انسانیت وکرامت کامل است و در برابر جامعه ای که انسانیت وکرامت او را سلب کرده است تمرد به خرج داده، عاجز و ناتوان است.
حقیقت این است که این تمرد و سربرتافتن، طبیعی و انسانی است و دال بر سلامتی روانی می باشد و اصلاً مرض و بیماری به حساب نمی آید. با این حال، بسیاری از پزشکان، از فهم این گونه زنان عاجز و ناتوانند. از این رو وظیفه ی پزشکان به صورت کشتن این تمرد و عصیان طبیعی در وجود زن از طریق عصاره ها، یا صندلیهای برقی (الکتریکی) به منظور بازگرداندن آنان به حوزه تسلیم در برابر ارزشهای حاکم بر زنانگی، سلامت روانی، و یا اخلاقی، در می آید.
جنگ و جدال داعی در مصر در زمستان سال 2000 میلادی درباره قانون جدید احوال شخصی درگرفت. بویژه درباره بندی که به زن حق می داد که بدون رضایت شوهر، در صورتی که از او خوشش نیاید و یا زندگی با او را دوست نداشته باشد، و بتواند مهر او را پرداخت کند و از حقوق مالی خود، نظیر نفقه، بگذرد، او را خلع نماید. این مسئله در مورد بند دیگری که متعلق به حق زن درباره سفر بدون اجازه شوهر بود، نیز
-----
1. ر. ک: الدکتورة نوال السعداوی: المراة والصراع النفسی (زن و چالش روانی).

اتفاق افتاد. مسئله خلع شوهر به تصویب رسید، زیرا پشتوانه های آن در قرآن و سنت وجود داشت اما در مورد مسافرت زن بدون اجازه شوهر، توافقی صورت نگرفت. با آن که این امر با قانون اساسی مصر تعارض پیدا می کردکه طبق آن همه ی شهروندان، حق مسافرت و نقل و انتقال دارند.
به این ترتیب در می یابیم که هنوز هم قانون احوال شخصیه در مصر به زن به چشم موجودی کم شایسته، یا ناتوان نگاه می کندکه شوهرش وصی و وکیل اوست. تا امروز هم فلسفه ی ازدواج در اغلب کشورهای جهان، و از جمله کشورهای عربی ما، براساس فلسفه ی بردگی قدیمی ای استوار است که مرد را مالک زنش می داند و این حق را به زن نمی دهد. زیرا ارباب می تواند مالک برده خود باشد ولی برده و نوکر این حق را ندارد.
از زمان پیدایش بندگی یا بردگی در تاریخ، زن در زمره داراییهای شوهرش که شامل برده، دام، و سایر اشیاء می شد، درآمد. زن به صورت یک شی ء یا جسدی در آمدکه شوهر مالک آن می شد، ولی شوهر او جسم و روح خود را در اختیار داشت، زیرا او انسان بود نه یک شی ء.1
این است که هرگونه سر و صدایی را در هنگام وقوع حادثه ی کوچکی که می خواهد این وضع ناسازگار با همه ی حقوق انسان را تغییر دهد، می شنویم. مردان همه جا، نغمه ی حقوق بشر را سر می دهند، ولی هرگاه این انسان، زن باشد، برآشفته می شوند و فریاد بر می آورند که مهار زن را به دست بگیر وگرنه سر بر می تابد و از زندان و خانه نشینی در می آید.
واژه زندانی کردن2، که شنیدنش گوش را می آزارد و عصر بردگی را به یاد می آورد، درکشورهای ما به مثابه ی یک واژه معمولی و عادی تلفظ می شود. انگار ما در عصر بردگی به سر می بریم. به رغم آنکه انقلابهای
--
1. واژه ی رقیقه نیز ازکلمه ی رق که به معنی بندگی است گرفته شده است.
2.الاحتباس.

ضدبردگی در تاریخ، مسئله ی بردگی را ممنوع کرده و هیچ کس حق به تملک درآوردن جسم دیگری را ندارد، و قوانین حقوق بشر بیان می کند که هر فرد مالک جسم و عقل و جان خود است و مزد او درکار، باید متناسب با کارش باشد و بدون هیچ قید و شرطی حق سفر وگشت وگذار را دارد (مگر آنکه جرمی مانند قتل را انجام داده باشد) و سایر حقوق انسانیِ انسان که همه، آن را از بر داریم.
با این حال هنوز درکشورهای ما، زن در نظر بیشتر مردان و حتی در نظر زنان نیز، انسان محسوب نمی شود. خودم در ماه ژانویه سال 2000 میلادی در صحنه ی تلویزیون، زنی را دیدم که استاد دانشگاه بود و با داد و فریاد از آزادی حق طلاق و سفر بی قید و شرط شوهر دفاع می کرد و می گفت: زن حق طلاق یا خلع و یا سفر بدون توافق شوهرش را ندارد. زیرا عقد ازدواج، مسئله اطاعت از شوهر را بر زن فرض می کند. او هزینه ی زندگی زن را می دهد و در مقابل حق خانه نشین کردن زن را دارد.
کلمه ی خانه نشین کردن و زندانی نمودن زن، از زبان یک زن با صدای زشت و آزارنده ای خارج شد. او استاد دانشگاه بود و به دانشجویان دختر و پسر کشورهای ما اینگونه ارزشهای مبتنی بر زندانی کردن زنان در مقابل تأمین هزینه ی زندگی را القا و تلقین می کند. با این حال ازگسست و فروپاشی ارزشهای اخلاقی سخن می گوییم، ولی آیا چیزی ضد اخلاقی تر از مجبورکردن یک زن، صرفاً به بهانه ی تأمین هزینه ی زندگی، به زندگی با مردی که او را دوست ندارد وجود دارد؛ در این صورت چه فرقی میان زنی که بدنش را در مقابل ریال های شوهرش تقدیم او می کند و بدکاره ای که بدنش را می فروشد وجود دارد؟ با این همه، آن خانم استاد، باد به غبغب می انداخت و زنانی را لعنت می کردکه خواهان آزادی زن هستند. یعنی همان چیزی که درکشورهای بی اخلاق غربی رخ داد و طی آن زنان مالک کامل جسم خود شدند و هیچ کسی وکیل و وصی بدن آنها نماند. این سخن استاد دانشگاهی است که بسیاری از استادان دانشگاهیِ مرد در آن میزگرد تلویزیونی با او موافق بودند. این سخنان در ظاهر موافق اخلاق می نمایند ولی در حقیقت، ضداخلاق هستند، زیرا اساس اخلاق این است که انسان جسم و عقل خود را در اختیار داشته باشد، آزاد باشد، وکسی وکیل و وصی او نباشد.
فضیلت، تنها با وجود آزادی و اختیار، فضیلت، یعنی مسئولیت،به شمار می رود. فضیلتی که با زور و اجبار و قیومیت پدید آید، فضیلت نیست، بلکه تنها تسلیم شدن در برابر زور و قدرت است. ازاین رو آزادی انسان اعم از مرد یا زن، گوهر بنیادین دین صحیح و قانون صحیح است. آزادی، یکی از حقوق انسانی است نه یک اجازه و هدیه که شوهرش به همسرش بدهد. زن نیز مانند مرد آزادی خود را به دست می آورد. در کتابهای آسمانی، آیات متعددی وجود داردکه بر اصل آزادی و مساوات انسانها اعم از زن و مرد تأکید می ورزد در قرآن نیز آمده است که:
خَلَقَکُم مِن نَفْسٍ وَاحِدَةٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا1
خداوند شما را از یک نفس واحد بیافرید، پس از جنس او همسرش را خلق کرد.
پیامبر هم گفته است:
النِّسَاءُ شَقَایقُ الرِّجَال.2
--
1. الزمر (39):6.
2. این حدیث با این عبارت در:سنن ابوداود، باب 94؛ مسند احمد بن حنبل، ج 6، ص 256؛ سلسلة الاحادیث الصحیحة، محمد ناصرالدین الالبانی، حدیث شماره 178؛ بیهقی، ج 1، ص 168؛ الزهد ابن مبارک، ص 63؛ متقی هندی کنزالعمال، حدیث شماره 45559؛ التمهید ابن عبدالبر، ج 8، ص 337، کشف الخفاء، عجلونی، ج 1، ص 248 و ...آمده است.- م

زنان همزاد و شبیه مردان هستند. والنّاس سَواسِیَّة کَأسنَانِ المِشطِ. 1
مردم مانند دندانه های شانه با هم برابرند.
و ...
با این حال، آن خانم دانشگاهی به نام شرع و دین، از رأی و نظر خود دفاع می کرد و دسته ای از مردها نیز از او دفاع می کردندکه یکی از آنها از بزرگان روان پزشکی بود که از لحاظ روان شناسی حرف می زد و تأکید می کردکه نفس انسان هواگرا وکجرو است. دیگر خود را به نادانی می زد که این نفس، زن و مرد را در برمی گیرد، اما حرفهایش را بر زن متمرکز می کرد و می گفت: زن با توجه به طبیعت زنانه ی خود، موجودی عاطفی است و به خاطر علل روانی، تمایلات فرودستانه ی جنسی بر او غلبه می کنند و اگر راه خلع یا طلاق سهل و هموار باشد و مثلاً صرفاً به بهانه بازگرداندن مَهر خود به شوهر یا دست برداشتن از نفقه، به خاطر یک تمایل گذرای جنسی خانواده و شوهر خود را فرو می گذارد، اما اگر راه طلاق در برابر او مسدود باشد، به منظور حفظ خانواده مقدس خود راهی جز خیر و صلح با شوهرش را نمی یابد.
در هنگامی که کلمه ی «خانواده مقدس» را بر زبان می راند، پیپی بر لب داشت که نزدیک بود بیفتد. من هم به خاطر این دوگانگی و تعارض خندیدم. زیرا این استاد روان پزشک در دانشکده پزشکی همکلاسی و هم دانشجویی من بود. با یکی از هم شاگردیهای ماکه دانشجویی عالی بود و بعدها پزشک موفقی شد ازدواج کرد، اما پس از ازدواج، او را مجبور
--
1 .این حدیث با این عبارت در: تاریخ بغداد خطیب بغدادی، ج 7، ص 57؛ الکامل فی الضعفا ابن عدی، ج 5، ص 109؛ ابن الجوزی المرضوعات، ج 3، ص 80 و... آمده است.- م
کردکه برای رسیدگی به امور او و فرزندانش، ازکار دست بکشد. حدود سی سال و یا بیشتر، با او زندگی کرد، پنج بچه ی پسر و دختر به دنیا آورد و خود را کاملا در اختیار زندگی خانوادگی گذاشت و جز خانواده مقدس، زندگی دیگری نداشت.
با این حال، این «خانواده مقدس ناگهان در مقابل یک تمایل گذرای جنسی شوهر، بویژه آن که به سن هفتاد سالگی رسیده بود، فروپاشید. یک پرستارکم سن و سال در عیادتی که از او به عمل آورده بود توانسته بود او را اسیر خود کند. او به ناچار قرصهای «ویاگرا» را می خرید، در برابرش زانو می زد و مانند بره داستان هزار و یک شب ساقهایش را حس و لمس می کرد. او قبلاً مردی از بنی آدم بود، ولی افسون زده ی زنی در قیافه ی بره شد.
همکار قدیمی من پیشم آمد، از دست شوهرش، یعنی همان استاد بزرگی که او و خانواده اش را به خاطر دخترک کم سن و سالی که چهل سال از اوکوچکتر است قربانی کرده گریه کرد و اظهار ناراحتی کرد از این که آن دخترک با شوهرش با سنگدلی و بی رحمی رفتار می کند و جز مال و دارایی او، چیزی را نمی خواهد، و درواقع خواستار جوانی هم سن و سال خودش است و حال و حوصله ی این را نداردکه پیرمرد هفتاد ساله او را لمس کند ولی خودش را در مقابل مال و دارایی اش در اختیار او می گذارد و او نیز می داند و صرفاً به اینکه مرد باید هزینه و نفقه ی زندگی را بدهد و زن باید مطیع و فرمانبردار باشد اکتفا می کند.
من به چشم حقارت و سبکی به او نگاه می کردم. درحالی که او بر صفحه ی تلویزیونی قیافه ی علم و وقار را به خود گرفته بود و درباره خانواده مقدس و ضرورتِ بستن راه زن، به خاطر حفظ این خانواده سخن می گفت. طبیعتاً این استاد بزرگ در مورد بستن راه مرد، برای حفاظت از این خانواده مقدس حرفی نمی زند، بلکه درباره قدسیت خانواده و این که واحد به هم پیوسته ای است و افراد جدا از هم یا مجموعه ای غریب که هیچ کاری به هم نداشته باشند نیست، و این که طبیعتاً در مورد آزادی سیر و سفر زن بدون اجازه شوهر اعتراض دارد و این که این امور داخل خانواده مقدس جا می گیرند و از مصوبات خارجی و از جمله وزیر دادگستری نیست، سخن می گفت.
شکی نیست که این استاد بزرگ فراموش کرده بود که بارها بدون اجازه همسرش به مسافرت رفته و حتی بدون موافقت او، او را طلاق داده است و با دخترکی که چهل سال با هم اختلاف سنی دارند، بدون اعتراض قانونی ازدواج کرد و فقط ظرف مدت دو سال، تمامی پس اندازهای طول عمر خود، همسر، و خانواده اش را برای او و خرید قرصهای «ویاگرا»که هیچ فایده ای هم نداشتند خرج کرده است؛ زیرا زمان به عقب باز نمی گردد، پیر، جوان نمی گردد. حتی اگر اوهام و خیِالات این توهم را برای او ایجادکنند. بالاخره عروس جوان او را پس از دو سال تنهاگذاشت و به سوی معشوق جوانش رهسپار شد.
با این همه این استاد بزرگ باد درگلو می اندازد و بر صفحه ی تلویزیونی اعلام می کند که زن بدون اجازه شوهرش اجازه مسافرت ندارد، زیرا او نیازمند حمایت و نگهداری است و اصلاً درست نیست که از آزادی زن غربی برخوردار شود وگرنه خانواده مقدسی که هسته ی جامعه است، از هم می پاشد.
طبیعتاً کسی که از او نمی پرسدکه چرا مردها از آن آزادی بهره مند و برخوردار شدند و چرا برای حفاظت از خانواده مقدّس، قید و بندهایی را در راه برخورداری مردها از آن گونه آزادیها قرار نمی دهیم؟ کسی از او نپرسید. زیرا اغلب مردم کشورهای ما با نیمه ی عقل خود یا با عقلی دوگانه می اندیشند. اصلاً به تناقض گفته های خود و نبودِ منطق و عدل نمی نگرند. بیشتر آنان مردهایی هستند که تمایلاتشان آنها را از دیدن حقیقت کور و نابیناکرده است. آنها از اینکه آخرین قلعه های املاک خصوصی خود، که همان زنان هستند، را از دست بدهند می ترسند. بردگان پس از به دست آوردن قدرت سیاسی، برای بازپس گرفتن حقوق خود، آزاد شدند. زنان نیز جز این، راهی برای آزادی از قانون زندانی و خانه نشینی ندارند.

رابطه اخلاق با دین یا سیاست

اگر درباره فهم خود از اخلاق یا شرف تأمل نماییم، در می یابیم که این فهم با اصول اساسی انسانی در مورد اخلاق یا شرف، در تعارض است. فرض بر این است که ارزشهای اخلاقی بشری بدون هیچ تفاوتی از لحاط جنسیت، طبقه، خون، عقیده، و رنگ تسری دارند وگرنه به صورت ارزشهای نژادیِ طبقاتیِ ظالمانه درمی آیند، نه ارزشهای اخلاقی.
رابطه اخلاق یا شرف با سیاست یا قدرتهای حاکمه در جامعه، در تاریخ قدمتی به اندازه پیدایش بردگی دارد. حالتی پدید آمد که زن به خاطر خطاهای ارباب خود (مرد) تنبیه می شد. بطوری که اگر این مرد، زنی را برخلاف اراده و خواست او مورد تجاوز اجباری قرار می داد، زن مسئول این تجاوز و چپاول بود؛ زیرا او تنها کسی بودکه دختری یا پرده بکارتش، که هنوز هم درکشورهای ما مقیاس شرف است، از دست می داد.
در سال 1999 میلادی، جدلی در مصر درباره شیوه ها و حالات غصب و تجاوز و اینکه چگونه مردی می تواند طبق ماده 291 قانون مجازات، با دختری که به او تجاوزکرده است ازدواج کند و در صورتی که با او ازدواج کند، از او (مرد) رفع اتهام می شود، درگرفت. تناقض اخلاقی این اصل، به حد وضوح رسید تا جایی که به تغییر این ماده از قانون انجامید. با این همه بیشتر خانواده ها درکشورهای ما هنوز هم دختر مورد تجاوز قرارگرفته را وا می دارند با مردی که به او تجاوزکرده ازدواج کند تا به این صورت از آنچه شرف خانوادگی می نامند حفاطت شود و فرد جنایتکار از مجازات نجات یابد.
پس از فتوای شیخ الازهر مبنی بر مجازبودن سقط جنین و بازسازی پرده بکارت دختران در حالات تجاوز جنسی، برای مدت کمی در مصر بحث و جدلی درگرفت و افراد به دو دسته ی طرفدار و معترض تقسیم شدند بی آنکه هیچ کدام به بررسی مفهوم حاکم در مورد معنی اخلاق یا شرف بپردازند. برعکس مفهوم قدیمی شرف و ارتباط آن با بکارت دختر چنان به حالت خود ماندکه به مجازکردن عمل جراحی برای بازسازی پرده بکارت دختران مورد تجاوز واقع شده انجامید.
من با رأی شیخ الازهر و مفتی مصر در این مسئله اختلاف نظر پیدا کردم. سؤال من این بود که چگونه ممکن است که یک دختر مورد تجاوز واقع شده با دو عمل جراحی، یکی عمل سقط جنین، و دیگری عمل بازسازی پرده بکارت، مجازات شود؟ و چرا مفهوم اخلاق یا شرف را به پرده نازکی در بدن دختر ربط می دهیم که می توان آن را با چاقوی جراحی، صحیح و سالم بازآفرینی کرد؟ حال که مردان چنین پرده ای ندارند، چگونه شرف و اخلاق آنان را ثابت می کنیم؟
حال اگر دختری که مورد تجاوز واقع شده بخواهد بچه اش را نگه دارد و آن را سقط نکند، آیا او را مجبور به سقط جنین می کنیم؟ چرا به خاطر اینکه دختری تصادفاً با مردی مواجه شده که از مسئولیت پدری خود فرار می کند، حق مادری را از او می گیریم؟ زمزمه می کنیم که بهشت زیر پای مادران است؛ چرا بچه ی او را با مرگ یا عیب و عار مجازات می کنیم و او را به خاطر عدم اعتراف و اذعان پدر به وجود او، «نامشروع» می نامیم؛ آیا نام مادر شرف وکرامتی ندارد؟
اینگونه سؤالات بنیادین در مورد معنی اخلاق یا شرف درکشورهای ما بدون جواب می مانند، زیرا سلطه درکشورهای عربی ما هنوز طبقاتی و پدرسالارانه است. بطوری که وقتی که این سؤالات را در برابر افکار عمومی مطرح کردم، قدرتهای سیاسی و دینی، چه هجومهایی که به من نکردند؟
مسئله عدل به گوهر اخلاق و عدم دوگانگی مقیاسها ارتباط دارد. معنی مسئله عدل، از بین بردن همه ی دوگانگیها در زندگی خصوصی و عمومی ما یا دوگانگیهایی است که از زمان پیدایش بردگی به ارث برده ایم. شرف حقیقی و اخلاق راستین، شامل رفتار حاکم و محکوم به صورت یکسان و بدون هیچ فرق و تفاوتی میان رئیس حکومت یا یکی از آحاد ملت می شود و رفتار مردان و زنان را بدون هیچ تبعیضی دربرمی گیرد و هرکدام از آنها بدون هیچ فرق و تمایزی مسئول رفتارهای خصوصی و عمومی خود می شوند. در غیر این صورت، معیار شرف، صفت بیولوژیکی یاکالبد شناسانه ای است که دختران یا با آنها به دنیا می آیند و یا نه. (در پزشکی اثبات می شودکه تعداد نه چندان قلیلی از دختران بدون پرده بکارت یا با پرده نازکی به دنیا می آیندکه به خاطر مسائلی که هیچ ربطی به رفتارهای جنسی ندارند پاره می شوند).
گوهر بنیادین اخلاق و شرف به عمل زن و مرد و به میزان قدرت آنها در دفاع از عدالت، آزادی، و صداقت بستگی دارد. شرف انسان، اعم از زن یا مرد، واحد است و اخلاق باید دارای مقیاسها و معیارهای واحد و یکسانی باشد. در غیر این صورت از میان می رود.

منظور ما از واژه دین 1

جداسازی مسئله ی آزادی زن از آزادسازی سرزمین

مسئله زن به صورت علمی در آمده که در دانشگاههای جهان مانند سایر علوم دیگر تدریس می شود. با این تفاوت که علوم مربوط به زن از این لحاظ با دیگر علوم تفاوت دارد که میان حوزه های مختلف زندگی خصوصی و عمومی ارتباط برقرار می کند. میان رفتارشناسی جنسی و اقتصاد، درست مانند سیاست بین المللی و منطقه ای ارتباط برقرار می کند چنان که میان قوانین کار، قوانین ازدواج، طلاق، و نسب، پل پیوند می زند. تاریخ نیز از علل و عواملی پرده بر می داردکه به کنار زدن زنان از زندگی عمومی منجر شدند. علوم سیاسی نیز بیان می کنندکه بردگان یا زنان بدون آگاهی صحیح و سازمان سیاسیِ قدرتمند سالم نمی توانند رهایی یابند. بارها زنان مبارز در راه آزادی خود، خواهران، و دخترانشان را متهم می کنیم به اینکه میان مسئله زن و مسئله آزادی کشور یا آزادی کارگران و کشاورزان، یا آزادی سرزمین از وجود اشغالگران بیگانه و سایر مسائل ملی، سیاسی، و اقتصادی منطقه فاصله و جدایی می اندازند. گویی زنان نیمی از جامعه نیستند و مانند مردها در معرض مشکلات جنگ و استعمار، یا اشغال بیگانگان، و یا فقر و بیکاری واقع نمی شوند. انگار مشکلات نیمی از جامعه، یعنی زنان، چندان ضروری نیست و می توان آنها را تا زمان پس از اخراج بیگانگان، آزادسازی کشور، از بین بردن فقر، بیکاری و...، به تأخیر انداخت.
سؤالی که در اینجا مطرح می شود این است که آیا می توان بدون آزادسازی زنان، که نیمی از ملت عربی ما هستند، زمین یا اقتصاد را آزاد و رهاکرد؛ تحت نام مسئله ملی گرایی مسئله زن به تأخیر می افتد و نسبت به آن غفلت و تجاهل می ورزند. آن را مسئله خصوصی زنان می شمارند، نه یک قضیه ی عمومی که همه ی زنان و مردان جامعه به آن اهتمام بورزند. بحث جدایی مسئله زن وکشور، از سوی احزاب مخالف مصالح کشور و مصالح زنان مطرح می شود.
حرکتهای قوم گرآیانه ی عربی و جنبشهای سوسیالی ای درکشورهای ما به مثابه ی حرکتهای پیشروانه ی مترقی سر بر آوردندکه با استعمار بیگانگان و نظام طبقاتی می جنگند و هدف آنان وحدت و«یکپارچگی عرب است. با این حال آنها هنوز هم نسبت به مسئله زن آگاه نیستند. در حالی که ضرورتاً در این مسئله، روابط سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگ، دینی، و اخلاقی حاکم در جامعه، و مهمتر از همه رابطه ی مرد با زن در خانواده و حکومت، که رابطه ای مبتنی بر سیطره مرد و سلطه پذیری زن است در آن انعکاس و بازتاب می یابد.
زنان درکشورهای ما و در همه ی کشورهای جهان از مبارزه بر ضد نظام طبقاتی پدرسالارانه از همان سرآغازهای آن در تاریخ دوره هـای قدیم تا دوره ی مدرن و پست مدرن دست برنداشته اند. حرکتهای آزادیخواهانه ی زنانه در طول تاریخ به صورت پیوسته ادامه داشته اند. در هر جایی ریشه دوانده و برخلاف آنکه عده ای تصور می کنند، حرکتی بیگانه، یا اروپایی، و یا امریکایی نیست و فقط در طی قرن بیستم سر بر نیاورده است.
تاریخ ما را رهنمون می کند که زنان در مصر قدیم، افریقا و آسیا در مبارزه بر ضد نظام طبقاتی پدرسالارانه از همراهان اروپایی خود جلوتر بوده اند و این امر صرفاً نه به خاطر رنگ یا خون، بلکه به خاطر علل و عوامل سیاسی و فرهنگی مربوط به پیدایش و تمدن قدیمی مصر، فلسطین، عراق، یمن، و سایر سرزمینهای عربی، افریقایی و آسیایی است و انعکاس آن در حیات زنان و افزایش آگاهی آنهاست.
معروف است که نظام طبقاتیِ پدرسالارانه در اوایل دست به عصا راه می رفت و استقرار و ثبات آن به خاطر مقاومت حرکتهای آزادیخواهانه ی زنان، که مورخان مرد آنان را کاملا نادیده گرفته اند، بیش از هزار سالی به طول انجامید. هنوز هم بسیاری از مبارزات و مقاومتهای زنان در تمدنهای قدیم و اوایل تمدنهای جدید را نمی شناسیم. در این زمینه تلاشهای جدیدی در حال انجام است که از این جهل و بی خبری یا دروغ و سانسور که از سوی مورخان، پادشاهان، و حکام بیگانه و خودی صورت گرفته است، پرده بر دارد.
در مصر قدیم حرکت مردمیِ زنانه ای وجود داشت که در برابر فروپاشی فلسفه ی «ایزیس»تا اواسط قرن ششم میلادی مقاومت می کرد. یعنی زمانی که امپراتور «ژوستینین»1 فرمانده خود «نارسیس»را به جزیره «فیله» گسیل داشت، معابد «ایزیس» را ویران کرد، گنجینه های آن را به قسطنطنیه فرستاد و پیروان ایزیس اعم از زنان و مردان را در زندان افکند تا اینکه ازگرسنگی و بی توجهی مردند.
انقلابهای مردمی در زمانهای قدیم توسط زنان و بردگان مرد رهبری
-------------------
¬¬¬1.ژوستی نیانوس Jstinianusیا ژوستی نین، امپراتور روم شرقی متولد 484 میلادکه پس از استعفای ژوستی نوص در فاصله سالهای 527- 565 میلادی حکومت کرد.- م

می شد. و این یک امر طبیعی است. زیرا همه ی انسانها اعم از زن یا مرد، علیه ظلم و ستم ظالم در هرکجاکه باشد انقلاب می کنند. این یک ویژگی انسانی است و چنان نیست که فقط شامل مردان و غربیان باشد و زنان و شرقیان را در بر نگیرد. حرکتهای مردمی زنان در تاریخ به خاطر یک علت اصلی اتجام می شد و آن مقاومت در برابر حرکات جدایی طلبانه ی طبقاتی پدرانه ای بود که با ادعای فرودست تربودن جنس زنان، خواستار جدایی آنان از مردها و با ادعای اینکه اربابان، مالکان و حاکمان از طبقه ی فرادستان هستند، خواستار جدایی بردگان و مزدبگیران از آنها بود.
بنابراین این فصل و جدایی ساخته ی حرکات زنانه قدیم و جدید نیست، بلکه این فصل و جدایی از طربق نیروهای مسلح، قدرت قانون، و مقرراتی که براساس جنسیت، خون، نوع، و عقیده میان مردم فاصله می اندازد و براساس مجازات ضعیفان یا قربانیان به جای گناهکاران استوار است، بر زنان تحمیل شده است.
زن مسئول خطاها وگناهان شناخت شده است. در تورات، خداوند فقط حواء را مجازات می کند نه آدم را. ولی در قرآن آدم و حواء با هم در خوردنِ میوه درخت ممنوعه شریک بودند و در قرآن آیه ای آمده است که این مطلب را تأیید می کند و می گوید:
فَأزَلَّها الشیطان عَنْهَا فَأخْرَجَهُمَا مِمَّا کانا فیه وَ قُلْنَا اهْبِطُوا بَعْضُعُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوُّ.1
اما شیطان موجب لغزش آنان شد و ایشان را از آنچه در آن بودند (بهشت) خارج ساخت و (در این هنگام) به آنان گفتیم همگی (به مین) فروید آیید.
درحالی که دشمن یکدیگر خواهید بود...
صیغه ی مثنی، آدم و حوا را با هم دربر می گیرد. با این حال مطابق آیه،
---------------------
01 البقره(2) 36.
توبه فقط شامل حال آدم می شود.
فتَلَقَّ آدم مِن رَّبـِّهِ کَلِمات فَتابَ عَلَیهِ.1
سپس آدم از پروردگار خود کلماتی را دریافت کرد (و با گفتن آنها توبه کرد) و خداوند توبه او را پذیرفت.
صیغه ی مفرد در این آیه، حوا را از ساحت توبه دور می کند. زنان فقط به خاطر زن بودن خود از حیات سیاسی، قانونگذاری، و دینی دور نگه داشته شده اند. با این حال عده ای بر این باورندکه جنبش های زنان، مردان و زنها را از هم جدا می کند. وقتی که حرکت آزادسازی و حمایت از زن عرب را شروع کردیم، دسته ای از احزاب سیاسی ما را متهم می کردند به اینکه حرکت ما یک حرکت جدایی طلبانه است و صف مردان را از زنان جدا می نماید. درحالی که حرکت ما به منظور الغای همین جدایی و انفکاکی پدید آمد که در طول تاریخ شکل گرفته بود. جنبش زنان عرب اساساً به این خاطر شکل گرفت که نیمه ی جامعه (زنان) را به حیات عمومی سیاسی، فکری، و دین و اخلاق برگرداند.
عده ای نیز تصور می کنند که حرکت آزادسازی زن عرب تاریخی ندارد و از غرب وارد شده است. گویی که تنها زنان غرب قادرند در برابر ظلم و ستم مقاومت کنند و ما، زنان عرب، چیزی جز چشم قربان و بله گویی نمی دانیم. از دهه ی هفتاد قرن بیستم، شاهد تلاشهای متعددی برای براندازی حرکت زنان عرب، از طریق قدرتهای سیاسی قوی و پنهان تحت عنوان دین اخلاق، احترام به اصول خونی، و اختلافات نوعی و جنسی صورت گرفت. عربده ها و مزایده های سیاسی ای که بذر تناقض میان مسئله زن و قضیه ملی گرایی را می پاشید بالاگرفت و سعی کردند با
--
01 البقره (2): 37.

ادعای دینداری و ملی گرایی هر دو حرکت را در هم بکوبند.
فعالیت سیاسی درکشورهای عربی ما (و در شام نیز) براساس قدرت مبتنی است نه حق. جبهه ها وپیمانها نیز میان دشمنان صرفاً به خاطر تاکتیک برپا می شوند. همکاری با آن که امروز تواناتر است نیز به این خاطر صورت می گیرد تا در آینده او را نابود کنیم. این شیوه طبقاتی پدرسالارانه ی موروثی از زمان نظام بردگی ضرورتاً به قربانی کردن حقوق ضعیفان، فقرا، و زنان تحت این ادعا که سیاست «هنر امکان» یا «بازی مصالح» است منجر می شود.
بدین ترتیب، حرکتهای زنانه درکشورهای ما مورد هجوم و براندازی واقع می شوند تا قدرتهای سیاسی دینی حاکم راضی و خشنود شوند. همچنان که حرکات ملی و مردمی دیگری نظیرکارگران، کشاورزان، و مزد بگیران نیز به این بلا دچار شدند و به این ترتیب شکاف میان داراها و ناداران عمیق تر شد. همچنان که دور نگه داشتن زنان از حیات عمومی تحت عنوان مادربودن، زن بود، یا دین و اخلاق روبه فزونی گذاشت. آزادسازی زن از مسئله آزادکردن سرزمین جدا نیست، زیرا آنان نیمی از این سرزمین هستند و بدون آزاد کردن زنان، آزادسازی سرزمین امکان پذیر نیست. طرفداران اندیشه ی دینی بر این باورند که قانون الهی یا کتاب خدا، مرجعی است که رابطه میان مرد و زن را شکل می دهد و این قانون الهی، ازلی، ثابت، و واضح است و اگر دسته ای از نصوص الهی غامض است، مفسرانی از میان رجال دین یا علما، و یا فقها، که همه مرد هستند، وجود دارند که آن را توضیح و بیان کنند. البته در این اواخر تعدادی از زنان غربی یا شرقی به این حوزه نیز وارد شده اند.
دسته ای از زنان محقق و پژوهشگر در حوزه دینی در بیشتر کشورهای جهان به بازخوانی کتابهای آسمانی و غیرآسمانی روآورده اند. زنان
چینی، هندی، و ژاپنی، رهایی از قید و بندهای تحمیلی از«سوی نظام سرمایه داری پدرسالارانه را از طریق تفسیر آیات به نفع زنان آغازکردند. همین امر در اروپا، آمریکای شمالی، آمریکای جنوبی، افریقا و استرالیا نیز اتفاق افتاد. بعضی از زنان مسیحی در اروپا نیز انقلاب فکری جدیدی را به راه انداختندکه خواستار آزادی زنان از وضع فرودستانه ی انجیل شدند و به این صورت مسئله تبرئه حواء پایان پذیرفت. و حتی عده ای بر این باورند که خود مسیح یک مرد سفیدپوست نبوده بلکه زن سیاهپوستی بوده که خواستار آزادی فقرا و زنان بوده است.
درکشورهای عربی ما، باتوجه به فشارهای سیاسی، دینی، فکری موجود چنین حرکاتی برای بازتفسیریِ اسلام یا قرآن پدید نیامده است. با این حال بعضی از افراد بسیارکم و اندک تلاش کرده اند در حد امکان به اجتهاد بپردازند و به کند وکاو در آیات قرآنی و احادیث نبوی ای بپردازند که زنان و مردان را مساوی می داند. مثل این آیه که می گوید:
خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ .1
پروردگار شما را از یک نفس آفرید
کلمه ی (نفس واحده) به معنی مساوی بودن زن با مرد است. زیرا آنان از یک نفس واحد هستند. یا آیه قرآنی دیگری که می گوید:
وَالمؤمِنُونَ والمُؤمِنَاتُ بَعْضُهُمْ أوْلِیَاء بَعْضٍ یَأمُروُنَ بِاالْمعروُفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ المنکَرِ.2
مردان مؤمن و زنان مؤمن یاوران و دوستان یکدیگرند. همدیگر را به کار نیک دعوت می کنند و از کار بد بازمی دارند.
عبارت «بَعْضُهُمْ أوْلِیَای بَعْضٍ» به این معنی است که زنان و مردان اولیای
-------------------

1.النساء(4):1.2. التوبه (9): 71.

یکدیگرند. به عبارت دیگر مسئله ولایت، به زنان نیز مربوط می شود، نه اینکه فقط خاص مردان باشد.
از جمله احادیث نبوی نیز می توان به نمونه های زیر اشاره کرد:
النِّسَاء شَقَائق الرِّجَال.
زنان همزاد و شبیه مردان هستند.
والنّاس سَواسِیَّةٌ کأسنَانِ المِشطِ.
مردم مانند دندانه های شانه با هم برابراند.
به این ترتیب می بینیم که مسئله مساوات میان مردان و زنان در قرآن و سنت نیز مورد تأکید واقع شده است. با این حال، این حرکت فکریِ روشنگرانه ای که تعدادی از زنان و مردان کشورهای عربی پرچمدار آن هستند، هنوز از لحاظ سیاسی ضعیف است و نتوانسته است خودش را در درون قدرت اجتماعی و فرهنگی ای سازماندهی می کند که در برابر جریانهای سیاسی دینی ای که میکوشد هرکه را که در دین اجتهاد می ورزد، تکفیرکند و در بیشتر مواقع قدرتهای بین المللی و عربی ای آن را یاری می کنندکه می کوشند دین را به مثابه ی سلاحی بر ضد فقرا و زنان به کارگیرند ایستادگی کند.
ادیان درگذشته و حتی حال حاضر نیز جزئی ازکشمکش سیاسی درباره نفوذ، سرمایه، و تحکم در عقل و جسم محکومین و از جمله فقرا و زنان بوده و هست. برگه ی دین، از جمله برگه های سودآور سیاسی است که می توان آن را توسط زنان و مردان فرودست برضد حکومت- به این اعتبارکه فقط خداوند عدل است- به کارگرفت، می توان آن را از طریق حکام بر ضد شورشیان- به این اعتبارکه پادشاه، حاکم، کاهنان یا رجال دین داناترین مردم به شریعت هستند و خداوند آنها را برای تفسیرکلام خود در میان مردم برانگیخته است- به کارگرفت.
بدین ترتیب دین به صورت یک کارد دو لبه در می آیدکه بسته به نوع متولی تفسیر و تشریع فرق می کند. درکشورهای عربی ما نیز سلطه ی سیاسی و سلطه دینی با هم ارتباط تنگاتنگی دارند. کافی است تاریخ بزرگان الازهر را در عهد ملک فاروق1 در مصر را در خلال دهه ی40 قرن بیستم بررسی کنیم تا دریابیم که چگونه پادشاه، به خلیفه ی خدا در روی زمین تبدیل می شود. در عصر انور سادات در دهه هفتاد قرن بیستم، تقریبا چیزی نمانده بود که این رئیس جمهور مؤمن، شاه یا خلیفه ی خدا شود و عکس او چنان تعالی پیداکندکه با الهه های آسمانی رقابت. نماید. مگر در تمام کشورهای عربی حتی امروزه نیز فرد حاکم شبیه خدای بری از خطا و اشتباهی نیست که حق صدور فرامین بزرگ و اساسی را به صورت منحصر به فرد در اختیار دارد؛ با آنکه چیزی که آن را پارلمان یا مجلس ملی یا مجلس شورا، و یا مجلس مردمی انقلابی سوسیالیستی یا سرمایه داری و... می نامند، وجود دارد؟
طرفداران اندیشه ی فلسفی آرمانی ای که به ادیان ایمان ندارند و با این وجود، میان ماده و فکر فاصله می اندازند و عقل یا روح را در تناقض با جسم قرار می دهند، عقل را برتر از جسم می دانند و یا فکر را اصل و حقیقت می دانند و وجود مادی را فرع و غیرحقیقی محسوب می نمایند. در نظر آنان مرد عبارت از عقل، فکر، و اصل است و زن، عکسِ این، یعنی جسم، ماده، و فرع می باشد.
طرفداران این اندیشه ی آسمانی فلسفی، تا حد زیادی از فلسفه بردگی ای که براساس جدایی روح از جسم، ارباب از برده، و زن از مرد
--
1. ملک فاروق: در فاصله سالهای 1920- 1965 میلادی زندگی کرد. در سالهای 1936تا 1952 میلادی شاه مصر بود. او در مسئله حکومتداری چندان موفق نبود تا اینکه در ژوئیه 1952 میلادی، پس از شورش افسران آزاد در مصر، از حکومت خلع شد.- م

استوار است، تأثیر گرفته اند. بعضی از این فلاسفه به عقلانیت (و نه دین) مشهورند و ارزش عقل را بالا می برند. با این حال منظور آنها از این عقل، مرد است نه زن. از جمله فیلسوفانی که تحت تأثیر فلسفه بردگی واقع شد، ارسطوست که به بردگان و زنان به مثابه ی آفریده های پست نگاه می کند و حتی آنها را جزو اشیا (و نه اشخاص) قرار می دهدکه اربابانِ مرد، آنها را به تملک در می آورند.
درکشورهای عربی ما بسیاری از ارسطو پیروی می کنند و ویژگی فکری آنها تناقض و دوگانگی است، اغلب آنان به گروه روشنفکران وابسته به نظام حاکم منسوبند، دوستی خود را نسبت به خدا، وطن و شاه (یا رئیس جمهور) اظهار می نمایند، مناصب عالی را در وزارتخانه های فرهنگ، تبلیغات، آموزش و پرورش، دانشگاهها، و نهادهای بزرگ روزنامه نگاری اشغال می کنند، تصاویر و مقالات آنها را هر روز یا هر هفته در جراید حکومتی و مجلات ادبی می بینیم، آنان به منظور حفظ مناصب، اموال، وکسب بیشتر، در هر عصر و دوره ای با حاکم دورویی به خرج می دهند. آنها قصر و تاج و تختی هستند که حکومت دیکتاتوری موجود درکشورهای عربی ما علی رغم گفتارهای آنان درباره ی« دموکراسی»بر آنها تکیه می دهد. آنها در هر دوره تغییر می کنند و بر حسب نظام حاکم، افکار و نظریات خود را تغییر می دهند، از سوسیالیسم به سرمایه داری، و از جهانی شدن به پاورچین پاورچین رفتن به سوی جناح قوی تر از لحاظ سیاسی و اقتصادی، تغییر موضع می دهند. برای آنان هیچ فرقی میان اتحاد شوروی، روسیه، چین، امریکا و یا اسرائیل وجود ندارد.
سیاست درنظر آنان هنر امکانها و بازی مصالح است و خود آنها جزئی
از این نظام هستند. هرچندگاهی نام معارض و معترض را به یدک می کشند. زن در نظر آنان برای خانه، و خدمت در داخل خانه تحت
نظارت مرد خلق شده است. زیرا زن نشانه ی جسم و جسد است نه عقل و روح. با این حال می تواند برای کار از خانه خارج شود تا بتواند به شوهر در تأمین هزینهی زندگی یاری رساند. کار زن در خارج از خانه امتداد و ادامه ی کار او در خانه است. مشروط بر اینکه، از قانون اطاعت پا بیرون نگذارد. همچنین می تواند حجاب داشته باشد (اگر مسلمان یا مؤمن باشد) و اگر مواظب- بکارت قبل از ازدواج خود باشد، و پس از ازدواج نیز با شوهر خودش صادق باشد و در مورد مرد دیگری فکر نکند و یا اصلاً به او نگاه نکند، می تواند بی حجاب باشد. اما مرد به حکم قانون یا شرع و یا به حکوم نرینگی خود می تواند روابط جنسی متعددی داشته باشد. طرفداران اندیشه ماتریالیسم دیالکتیکی درکشورهای ما در نگرش به
زن از دیگران پشرفته ترند. آنان دارای نظرگاهی تاریخی هستند و می توانند نبرد طبقاتی موجود در تاریخ، و اینکه چگونه استثمارکارگران و کشاورزان توسط نظامهای فئودالی و سرمایه داری قدیم، مدرن، و پست مدرن صورت گرفته را درک نمایند. با این حال آنان در بیشتر مواقع از بازخوانی تاریخ زن در تمدنهای قدیم و جدید عاجز و ناتوانند. آنان فقط به نبرد بین طبقات ایمان دارند، اما مسئله جدال میان زن و مرد اصلاً مطرح نیست، زیرا چنین چیزی با طبیعت زن و زنانگی متناقض و ناسازگار است. این دسته، وگروه قبلی بر این باورندکه قرارگرفتن زن در مرحله ای پایین تر از مرد یک وضع یا قرارداد تاریخی قدیم و ازلی است. ولی آنان این را به صورت دینی یا مابعدالطبیعی تفسیر نمی نمایند. آنها این وضع را به ازلیت دیگری که همان ازلیت بیولوژیکی (زیست شناختی) یا قانون طبیعت باز می گردانند و به جای کلمه «خدا»، واژه «طبیعت» را قرار می دهند و معتقدندکه طبیعت زن با طبیعت مرد متفاوت است و طبیعت، زن را برای وظایف و تکالیفی مهیا ساخته است که با واجبات و وظایف مرد متفاوت است.
دسته ای از افراد این گروه لقب مارکسیست یا سوسیالیست پیشرو دارند، و یا مسئول بزرگی در یک حزب مخالف نظام سرمایه داری حاکم هستند، و یا مربوط به جهانی شدن، یا سیاست استعماری جدید امریکا هستند و ممکن است سخنرانی های سوزان و آتشینی را درباره ایجاد عدالت در زندگی کارگران وکشاورزان ایراد کنند، ممکن است به جرم مخالفت با نظام حاکم و یا زد و بند با اسرائیل زندانی شوند، و ممکن است یک قهرمان قوی و یا ملی باشند، با این همه زنش را در خانه مجبور می کندکه به خاطر او، خانواده، و فرزندان کارکند وکار خارج از خانه، یا آینده سیاسی، علمی، فرهنگی، و هنری خود را به خاطر او و خانواده قربانی نماید.
گاهی هم ممکن است که همین مرد، خانواده را به خاطر یک تمایل گذرای جنسی بر هم بزند و یا زنش را طلاق بدهد و یا با وجود او با زن دیگری ازدواج کند. زیرا او اعتقاد داردکه به عنوان یک مرد این حق را دارد. ممکن است حتی به قانون چند همسری اعتقاد نداشته باشد، اما به طبیعت بیولوژیکی ای که بین نر و ماده فرق گذاشته و مردها را از طبقه ی پستانداران چند یاخته ای و زنان را ازگروها تک یاخته ایهایی قرار داده که فقط به یک همسر اکتفا می نمایند، ایمان دارد.
نظام طبقاتی پدرسالارانه براساس این نظام دوگانه برای ازدواج و اخلاق برپا شد. مرد به صورت موجودی چند همسر و دارای روابط جنسی متعدد درآمد که از لحاظ اخلاقی، قانون، و جامعه تحت پیگرد و مؤاخذه واقع نمی شد، اما زن اگر دو همسر را انتخاب می کرد از لحاظ جسمی، اخلاقی، اجتماعی، و قانونی کشته می شد. همه ی اینها به نظام طبقاتی پدرانه ای بر می گردد که براساس اختصاص نسب بچه ها به پدر استوار است.
در سرآغازهای تاریخ مسئله پدربودن کاملا گنگ و نامفهوم بود و فرزندان فقط به مادران خود منسوب می شدند. ولی نظام سیاسی و اقتصادی همزمان با پیدایش بردگی وکشف شدن نقش مرد در بارورکردن و تکوبن جنین، و تمایل او به ارث گذاشتن داراییهای خود برای فرزندانش، تغییر کرد و جامعه از نظام مادرانه به نظام پدرسالارانه منتقل شد و همراه با آن ارزشها و اخلاق نیز دچار تغییر و تحول شد. این نظام پدرسالارانه براساس افکار اصلی و بنیادینی پدید می آید که بیان می شود.
1- انسان بر حسب طبیعت خود، شریر است، یا ویژگی نخستین طبیعی بشر، حب تملک وتمایل به جنگ ورقابت است.
2- این طبیعت بشری، ثابت و لایتغیر است.
3- طبیعت بشریِ مردان و زنان متفاوت است. بطوری که نرینگی یا مرد بودن به سوی قدرت، تعالی، و عقلانیت تمایل دارد، و طبیعت مادینگی یا زن بودن به سوی ضعف، نقصان عقل، دین، و اخلاق متمایل است.
4- مرد باید به منظور حمایت از زن در برابر مردهای دیگر، و نیز حمایت از او در برابر نفس گناه گرای خود زن، بر زن حکومت کند.
5- بقای موجود قوی تر در سطح فرد یا حکومت دائمی و همواره است. منظور از قدرت در اینجا، قدرت نظامی یا بیولوژیکی است.
قابل قبول است که قدرت عضلانی مردها، به معنی قدرت بیولوژیکی است. با این حال علوم جدیدکشف کرده اند که قدرت بیولوژیکی به علل و عوامل متعددی بر می گردندکه حامل وراثت هستند و ربطی به مرد بودن، و یا زن بودن ندارند. علاوه براین، بنا به پاره ای تحقیقات، زن از لحاظ بیولوژیکی در بعضی موارد از مرد قوی تر است. از این گذشته طبیعت بشری، هر لحظه با تغییر محیط و شرایط اجتماعی در حال تغییرند و طبایع جدید بشری اعم از زن و مرد، از تأثیر عوامل مادی، فرهنگی، و اجتماعی همزمانی ناشی می شوند و به این ترتیب، جدایی میان جسم و عقل در حقیقت و واقعیتی رخ نمی دهند و این مسئله، صرفاً یک بحث نظری است.
نظامهای بردگی به نظریات نادرست علمی ای منجر می شود که براین باور است که عقل زن از عقل مردکمتر است. یا مغز زن از لحاظ کارکرد و ساختار با مغز مرد فرق می کند. یا «فراخود» زن از «فراخود» مرد کم تعالی تر است و افکار دیگری از این قبیل که تا امروزه نیز ساری و جاری هستند و بسیاری از دانشمدان کشورهای ما و جهان به آنها باور دارند. با این حال، علوم، نتیجه و یا دستاورد فرهنگی، سیاسی، و اقتصادی ای است که با تغییر و تحول نظامهای سیاسی، دچار تغییر و تحول می شوند. اخلاق، دین، و ارزشها نیز به همین صورت هستند. یعنی با تغییر قوای سیاسی غالب و چیره بر وسایل آموزش و پرورشی، اطلاع رسانی، و تغییرکتب دینی، تغییر می یابند. دین جزئی از جامعه است و یکی از نتایج یا فرآورده های فکری و تجربی جامعه بشر به شمار می رود و نتیجه تعامل عوامل اجتماعی و سیاسی بین المللی و منطقه ای است که بر عقل خود آگاه و ناخود آگاه فرد و جامعه تأثیر می گذارد.
با این حال علت اصلی و نخستین تاریخی ای که زن راکم بهاتر از مرد قرار داده به شمار نمی رود. مسئله فرودستیِ زن در نظام بردگی پدید آمده و بر ادیان انعکاس یافته است نه برعکس. قدرتهای سیاسی حاکم در دولت و جامعه، دین را به مصلحت خود تفسیر می کنند نه بر عکس. به این معنی که دین خادم سیاست است ولی سیاست، که اداره قانون سازی و تصمیم آفرینی است، رئیس بزرگ است. سیاست به حکم زور و سلاح به خودش خدمت می کند و می تواند هر چیزی، حتی رجال دین، فرهنگ، روزنامه، اطلاع رسانی و... را نیز به خدمت خود در بیاورد.

مسئله ختنه ی پسران و دختران

وقتی که از دانشکده پزشکی در سال 1955 میلادی از دانشگاه قاهره فارغ التحصیل شدم، تنها با مقدارکمی از مسئله زنان درکشورهای خودمان آشنایی داشتم. در دوران کودکی احساس کردم که در نظام موجود در پیرامون من خطاهایی وجود دارد. نگاه مردم به دخترها، با نگاه آنان به پسران مختلف و متفاوت بود. وقتی پسری به دنیا می آید بانگ شور و شادی سر داده می شود، ولی وقتی که دختری به دنیا می آید یا هیچ شادی و سروری وجود ندارد و یا شادمانی کمتری نسبت به پسران وجود د ارد.
من نیز مانند همه دختران این سؤال را می پرسیدم که چرا چنین وضعیتی وجود دارد. ولی جواب این سؤال فقط به این عبارت خلاصه می شد که این خواست خدا بوده که پسر از دختر برتر باشد. ولی این جواب نمی توانست در دوران کودکی مرا قانع سازد. باهوشی فطری کودکان مانع قانع شدن آنان با اشیای غیرمنطقی می شود. با این حال این هوشیاری فطری، دیری نمی پاید که زیر انواع فشارهای اجتماعی، خانوادگی، و تهدید به عذاب و عقابهای دنیوی و اخروی از هم فرو می پاشد.
در دانشکده پزشکی چیزی درباره شکنجه ی کودکان دختر و پسر تحت عنوان مسئله «ختنه» نخواندیم. برعکس دوره آموزشی این عمل جراحی را تحت عنوان دین، اخلاق، نظافت، یا سلامتی به پایان بردیم. من در زمان دانشجویی خود در دانشکده پزشکی می پرسیدم که چگونه ممکن است نشتر بدن بچه ی سالم را پاره کند؟ وقتی که ناله ی کودکان بی گناه دختر و پسر را می شنیدم، موهای بدنم سیخ می شد. بخصوص اینکه بعضی از آنها درد و رنجهای بیشتری از جمله عفونت زخم و خونریزی و یا التهاب مجاری ادرار و اعضای تناسلی را نیز تحمل می کردند.
در آن هنگام فراموش کردم که خودم نیز در زمان شش یا هفت سالگی این درد را تحمل کرده ام. همه ی کودکان، حوادث دردناک را به عنوان نوعی دفاع از خویشتن فراموش می کنند و حتی بزرگترها نیز فراموش می کنند و البته فراموشی نوعی نادانی است، زیرا این امر تجربه های درد در زندگی ما را پنهان می کند و همراه با آن، عملِ منجر به این درد و رنج را نیز نهان می سازدکه منجر به کندن و دورانداختن جزء سالمی از جسم انسان شده است.
چگونه بودکه در جستجو، کند وکاو، و نوشتن بر ضد این عملِ جراحی غیرانسانی پرداختم؛ دقیقاً نمی دانم. شاید ابتدای آن، ناله ی خواهر کوچکم بودکه او را در هفت سالگی گرفته بودند و بلندی میان... او را با تیغ بریدند و یا شاید صدای گریه ی برادرکوچکم بود که او را در هفته ی اول زندگیش محکم گرفته بود و پوست ختنه گاه او را با تیغ قطع کردند و شاید هم ناله های انبوهی در خاطره ام ازکودکان دختر و پسری بودکه دیده بودم در معرض این عمل قرار می گیرند. و شاید هم صدای خود من در دوران کودکیم بوده باشد که پس از نهان شدن در زیر لایه های فراموشی، اکنون در اعماق وجودم جریان پیدا کرده بود.
یادآوری خاطرات، اولین قدم برای شناخت است. نوشتن و به ویژه نگارشهای ابداعی، مرا در امر یادآوری کمک کرده است. البته میان قدرت یادآوری و توانایی نوشتن ابداعی ارتباط عمیقی وجود دارد. به هر حال تحصیل پزشکی درکشورهای ما و درکشورهای متعددی در جهان، پزشک را چنان بار می آوردکه بهتر است به جای مطب، یک مکان تجاریِ سود محور را بازکند. از این رو عجیب نیست که من حرفه ی پزشکی راکنار گذاشتم و به ادبیات و نوشتن داستان رو آوردم.
با این همه، مسئله رهانیدن کودکان دختر و پسر از دست پزشکان، دلاکان سلامتی، و دایگان، مرا همچنان به خود مشغول کرد و این سؤال همچنان در ذهن من وجود داشت که چرا کودکان پسر و دختر را ختنه می کنند؟ آیا ممکن است خداوند دستور داده باشدکه عضوی از بدن زن راکه خود او خلق کرده است قطع شود؟آیا ممکن است که خداوند به این تناقض گرفتار شود؛ آیا چیزی را خلق می کند و سپس دستور می دهد قطع شود؟
از این گذشته دخترکوچکی پس از آنکه یک دایه عمل ختنه را انجام داده بود، به خاطر خونریزی جان خود را از دست داد. من در آن هنگام در روستای «محلة» در استان «قلیوبیة»1 در سال 1975 میلادی پزشک بودم. از اینجا مطالعه در تاریخ و ادیان را به منظور شناختن علت و چگونگی شروع این عمل آغازکردم. بحث و مطالعه ی من در این باره حدود ده سال به طول انجامید وکتاب اول خودم درباره ی مسئله آزادی زن را تحت عنوان «زن و مسئله جنسیت « انتشار دادم که شامل بخش خاصی از ختنه ی دختران
-
01 استانی در شمال قاهره، با مرکزیت بنها. از مهمترین شهرهای آن، قََلیوب است و در آن پنبه، سبزیجات، و میوه جات به عمل می آید.- م

بود.
کتاب در سال 1969 میلادی در مصر مصادره شد ولی پس از دویا سه سال در بیروت منتشر شد و از آن پس مورد حمله قدرتهای حاکم در حوزه ی سیاست، دین، و پزشکی واقع شدم و همکاران من در جامعه ی پزشکی، بر ضد من موضع گیری کردند. رجال دین من را به عنوان ضداخلاق و ضد دین، و اینکه زنان را به فساد دعوت می کنم متهم نمودند. زیرا در نظر آنان ختنه، زن را از فساد اخلاقی دور نگه می دارد، از بکارت دختران محافظت می کند، و آنان دنبال مردان نمی افتند.
در سال 1972 میلادی قدرت سیاسی با همکاری قدرت پزشکی، مرا از پستی که در وزارت بهداشت داشتم برکنارکردند. البته باید مدتی بیش از یک ربع قرن می گذشت تا خِرد پزشکی در مصر دگرگون شود و وزیر بهداشت در سال 1998 میلادی بیانیه ای را در مورد منع ختنه ی دختران صادرکند. یعنی پس از آنکه ضرر فراوان این مسئله بر سلامتی جسمی و روحی زن ثابت شد. مسئله ی ختنه ی دختران در تاریخ به سرآغازهای نظام طبقاتی و پیدایش نَسَب پدری و تحمیل نظام ازدواج تک همسری، آن هم فقط بر زنان، برمی گردد. جامعه ی بردگی از همان بدو پیدایش خود دریافت که مسئله پدربودن بدون تحمیل نظام تک همسری بر زنان و رهاکردن زمام چند همسری برای مردان امکان پذیر نیست. البته تحمیل چنین دوگانگی ای بدون وجود قانون، نابودکردن زنان در خانه و خارج از آن، بطوری که مرد در پدر بودن خود برای فرزندانش شک و شبهه ای نداشته باشد، امکان پذیر نیست. از اینجا مسئله ختنه، به منظور محروم کردن زنان از برخورداری از عضو اساسی جنسی در جسم خود شروع شد و به تبع آن زن بطورکامل در خدمت انجام کارهای منزل درآمد؛ بی آنکه تمایل جنسی او را ازکارهای خانه باز دارد یا او را به سوی مرد دیگری غیر از شوهر خود تشویق نماید.
مسئله ختنه نیز یکی دیگر از تلاشهای قانونی، اخلاقی، بر اقتصادی است که برای دورنگه داشتن زنان از زندگی عمومی تحت سیطره یک شوهر واحد است. قانونهای ازدواجی بر زن تحمیل شده که اقامت و سکونت او را به فضای خانه محدود می کند. بطوری که نه برای کار و نه بدون اجازه شوهر از منزل خارج نمی شود. کار بدونِ مزد خانه بر او فرض و تحمیل شده تا همچنان محتاج شوهرش باشد و او نیز در مقابل تأمین هزینه ی زندگی، فرمانبرداری از خود را بر او تحمیل نماید. حجاب نیز به این منظور بر زن تحمیل شده که مرد دیگری غیراز شوهرش او را نبیند. اینها نمونه هایی از ادوات قهر و خشونتی است که بر زن تحمیل شده و صرفاً به این منظور انجام می شود که مرد پایه های پدرسالاری خود را محکم کند و یا صرفاً به این خاطر صورت می گیردکه بچه ها نام و نشانی از پدر داشته باشند نه از مادر. تلاشهای خشن علیه زنان اعم از ختنه، حجاب، و یا سایر راهها و شیوه های دیگر از دین اسلام، مسیحیت، و یا سایر ادیان برنیامده است، بلکه از جامعه های بردگانه ی شرق و غرب به طور یکسان سربرآورده است.
دسته ای از پژوهشگران حوزه روان پزشکی تلاشی می کنند تأثیر ختنه
را بر سلامتی روانی آقآیان و خانمها بررسی نمایند و در سالهای اخیر در بررسیها و تحقیقات پزشکی انقلابی رخ داد و نتایجی از آن پدید آمدکه حقایق بسیاری را اثبات می کند که ضرر ختنه مردان درست مانند ضرر و زیان های ختنه ی زنان است. در اثنای سال 1999 میلادی مقالاتی را در مصر درباره ضررهای ختنه ی مردان چاپ و منتشرکردم و طی آنها خواستار منع این عمل شدم و معلومات و اطلاعات جدیدی را درباره آسیبها و زیانهای این کار منتشر نمودم. با این همه از سوی قدرت سیاسی و دینی مورد هجوم و حمله واقع شدم که تقریبا مانند هجومی بودکه در حدود یک ربع قرن پیش، هنگامی که زیانهای ختنه را برملا ساختم و خواستار منع آن شدم، بود.
دانشکده های پزشکی درکشورهای ما با پیشرفتهای علمی و پزشکی جهان همسویی ندارند و هنوز هم پزشکانی درکشورهای ما وجود دارند که معتقدند زائده درونِ... زن مانند آپاندیست بی فایده است و یا یک عضو شیطانی است که زن را به انجام کارهای ناپسند تشویق می نماید و از این رو باید آن را قطع کرد. پزشکانی درکشورهای ما وجود دارند که تا امروز و یا حتی اغلب پزشکان کشورهای ما تا اوایل قرن بیست و یکم معتقدند که پوستی که در هنگام ختنه ی مردان قطع می شود، سلولهای شیطانی یا بقآیای «دم شیطان» هستند که هدف وجودیِ آن ممانعت از نظافت آلت تناسلی و در معرض بیماری قرا دادن آن است.
اکنون روشن شده است که این زائده بر خلاف اعتقاد پزشکان قدیمی یک بافت زنده است نه یک قطعه پوست مرده. این زائده برای سلامتی جنسی مرد مفید است و در برگیرنده ادامه ی رگهای عصبی حساسی است که در پزشکی، «مسنرکوربا سیلز» نامیده می شوند که شامل بافتها و اعصابی است که سرِ عضوِ جنسی را در مقابل تحریکات جنسی حساس می کنند و آن را قادرتحصیل لذت می نمایند.
این زایده با رشد بچه، رشد و نمود می کند و اعضای حساس آلت تناسلی او را پوشش می دهد. با این حال در عمل ختنه کردن، 50 درصد از لایه داخلی این زائده از بین می رود. این زائده همان است که در عمل جنسی در هنگام تحریک کامل پدیدار می شود و دیواره مهبل زن را لمس می کند و به تبع آن، برای انجام کار جنسی به شکل کامل، برای زن و مرد به طور یکسان لازم و ضروری است.
در این زائده سلولهای مهمی به نام «لانگرهانز» وجود دارندکه وظیفه ی نگهدارنده و محافظ دارند. این سلولها میکروبهایی را که به این منطقه می آیند، مورد هجوم قرار می دهند و آنها را به سلولهای لنفاوی که میکروبها را از بین می برد و مواد ضدمیکروب را ترشح می نماید، منتقل می نماید و به این صورت جسم را در برابر بیماری ها محفوظ نگه می دارند. مشکلات روانی ختنه ی پسران نیز متعدد است. نخستین آنها درد و رنج هنگام عمل جراحی ای است که در هفته های اولیه عمر پسران بر آنها تحمیل می شود و این درد در طول زندگی در یاد و خاطر آنان باقی می ماند.
علاوه بر این نبودِ این زائده منجر به عدم اشباع جنسی مرد می شود و همین امر موجب انواع خشونت و تمایل به انتقام ازکسانی می شودکه در آیام کودکی این بدی را در حق او انجام داده اند؛ از جمله پدر و مادر. ولی چون اکثراً نمی تواند این انتقام را از پدر و مادرش بگیرد، قهر و خشونت خود را نسبت به همسر و یا دختری انجام می دهدکه در دسترس دارد. در مصر در سال 1997 میلادی بسیاری از رجال دین با بیانیه وزیر بهداشت در مورد ختنه ی دختران اعتراض کردند (هنوز ختنه ی پسران مجاز است و در مورد تمامی پسران مسلمان و قبطی انجام می شود). یکی از رهبران دینی می گفت که ختنه ی دختر، کرامتی برای او محسوب می شود. زیرا او از این طریق شهوت خود را از دست می دهد و به جای آنکه طالبِ مرد باشد، مطلوب او واقع می شود. زیرا مرد زنی را که در طلب او باشد دوست ندارد. همچنین ختنه برای زنان از این جهت نیز مفید است که او را از شهوت زائده درونِ... نجات می دهد. به طوری که اگر سوار چهارپایی شود و آن زائده به حرکت درآید، شهوت او فوران نمی کند. ولی بایدگفت که اگر سوارشدن بر یک چهارپا موجب تحریک شهوت زن می شود (به خاطر تماس آن زائده به پشت چهارپا) چرا زنانی که در شهرها زندگی می کنند و اصلاً سوار هیچ چهارپایی نمی شوند، و برعکس سوار ماشین، قطار و هواپیما می شوند ختنه می گردند؛ در مورد زائده آلت تناسلی مرد و تماس آن با پشت چهاربا چه بایدگفت؛ آیا اعضای تناسلی مرد را نیز به خاطر جلوگیری از فوران شهوت او قطع می کنیم؟
در پزشکی معروف است که مغز انسان (اعم از مرد یا زن) عضو اصلی جنسی است و منبع تحریک جنسی به حساب می آید. یعنی عقل انسان، اعم از مرد یا زن بر شهوت او حکم می راند. در غیر این صورت در جامعه ی پرهرج و مرجی زندگی می کردیم که مرد و زن به صرف سوارشدن بر چهارپا یا دوچرخه تحریک می شدند.
از زمان پیدایش نظام طبقاتی مبتنی بر نسب پدری، شهوت طبیعی زن تحت بازجویی و پیگرد بوده است و به خاطر ترس از اختلاف نسب یا شک درباره پدربودن کسی، بر او حرام شده است. این گونه ارزشهای بردگی در بعضی از ادیان و از جمله آیین یهودی انعکاس و بازتاب یافته است. در تورات پش از آنکه حواء از درخت معرفت می خورد، به این صورت مورد عقاب واقع می شود که، تو با درد و رنج زایمان می کنی، به شوهرت اشتیاق پیدا میکنی و او بر تو حکومت می یابد.1
این عبارت توضیح می دهدکه چگونه اصل معرفت و لذت در زندگی زنان، به اصل درد، رنج، و خضوع و تسلیم تحول می یابد. این تحول برای پیدایش نظام طبقاتی قائم بر نسب پدری ضروری بود در حالی که جوامع مادرانه قبل از این نظام طبقاتی، مبتنی بر نام مادر بود.
با تحول اجتماعی و فرهنگی بعضی ازکشورهای جهان، و با بالارفتن
--
01 این مطلب در سِفر پیدایش، باب سوم، آیه ی16 آمده است.- م
جایگاه زن در جامعه، دولت، و خانواده، بچه ها اکنون همزمان از نام پدر و مادر برخوردارند، نه فقط پدر. در مبارزه علیه ختنه ی دختران در مصر، حقایق پزشکی و علمی بر قدرت دینی پیروز شدند و وزیر بهداشت بیانه ای در سال 1977 میلادی به منظور منع ختنه ی دختران صادرکرد. شیخ الازهر نیز اعلام کردکه این مسئله، پزشکی حوزه تخصص پزشکان است، نه یک مسئله فقه ی.
با این حال شیخ الازهر این فتوا را در مورد پسران صادر نکرد. با آنکه شیخ محمد عبده1 در اوایل قرن بیستم، مسئله ختنه پسران را ردکرد و آن را یکی از آداب و رسوم یهودیان به حساب آورد که هیچ ربطی به اسلام ندارد. شیخ محمود شلتوت نیز ختنه ی پسران را نوعی «اسراف در استدلال» به حساب آورد و بیان کرد که خداوند فقط به یهودیان این دستور را داده است.
بنا به بعضی از آرا و نظرات مبارزه علیه ختنه پسران و دختران، مانند مبارزه در راه آزادی زنان غربی است. با این حال اینگونه مبارزات از زمان پیدایش نظام بردگی در تاریخ ما ریشه دوانده است. در تورات آمده است که خداوند بر ابراهیم و نسل او، ختنه ی پسران را فرض کرد تا در مقابل، سرزمین فلسطین یاکنعان را به آنها بدهد.
در باب هفدهم (سفر پیدایش) خداوند با ابراهیم عهدی می بندد و به او می گویدکه: من با تو و نسل پس از تو عهدی ابدی می بندم و سرزمین غربت تو، یعنی همه ی سرزمین کنعان را به تو و بعد ازتو به ذریه ی تو به عنوانی ملکی ابدی می دهم... این همان عهدی میان من و شماست که آن
---------------------
1. شیخ محمد عبدُه (1849- 1905) از حمله علما، مفتیان، سیاستمداران و اصلاح طلبان مصری و دوست و همکار مرحوم سید جمال الدین بود. از جمله آثار او «رساله التوحید»، تصحیح و شرح نهج البلاغه و... بود.- م

را محفوظ خواهید داشت... که هر مذکری از شما ختنه می شود وگوشتِ قلفه خود را مختون سازید تا علامت عهد میان من و شما باشد... تا عهد من درگوشت شما ابدی باشد... مذکری که گوشت قلفه او مختون نشود، از قوم خود جدا می شود. زیرا عهد من را شکسته است...
این کلماتی است که در تورات آمده و بیان می کند که خدای یهود، سرزمین را در مقابل ختنه داده است و البته این یک شعار عجیب و غریب است و می توان پرسیدکه چه رابطه ای میان استیلد بر سرزمین دیگران از طریق نیروی مسلح و ختنه پسران وجود دارد؟
نمی توان سر این مطلب را بدون مطالعه ی مطالبی که در تورات بعد از آن آمده است فهمید. ابراهیم صد ساله بود و همسرش ساره، نود ساله بود، آنان پسری نداشتند که وارث آنان شود. ساره به شوهرش اشاره کرد که با کنیزش، هاجر، ازدواج کند تا از او پسری داشته باشد ولی همین که هاجر پسرش را به دنیا آورد، نظر ساره تغییرکرد و از ابراهیم خواست هاجر و پسرش را طرد کند. ابراهیم کمی تردید کرد، ولی ساره وقتی که پسری را به دنیا آورد، توانست او را در مورد طرد آنها قانع کند وگفت: او از جانب خداست. ابراهیم نیز با تعجب از خداوند پرسیدکه « آیا یک مرد صد ساله و یک زن نود ساله بچه دار می شوند؟1
ابراهیم به خدا متوسل شد و از او خواست که پسرش اسماعیل در حضور خدا زیست کند. ولی خداوند در تورات این خواسته ی او را رد می کند و می گوید: «همسر تو، ساره، پسری را برای تو به دنیا می آوردکه اسمش اسحاق است و با او عهدی ابدی می بندم که در فرزندان او عهدی ابدی باشد». 1. سفر پیدایش، باب 17، آیه 18.

بدین ترتیب بر حسب تدبیر ساره و مطابق تورات نقشه ای که به سبب تردید ابراهیم در طرد همسر و فرزندش اسماعیل، مدت 13 سال به طول می انجامد، به پایان رسید. ساره دستور ختنه اسماعیل را قبل از طرد او و در حالی که 13 ساله بود را داد. همچنان دستور ختنه شوهر نودونه ساله خود یعنی ابراهیم را نیز داد. تورات می گوید: «ابراهیم در هنگام ختنه، نودونه ساله بود و اسماعیل در این هنگام 13 سال داشت... در همان روز ابراهیم و پسرش ختنه شدند و همه ی مردان خانه اش خواه خانه زاد، خواه بچه های غریبه ی زر خرید، با او ختنه شدند.
در باب هجدهم رابطه ی پنهانی میان خدا و ساره برملا می شود. زبرا خداوند درکنار در خیمه ابراهیم درحالیکه سه مرد با او بودند، ظاهر شد. ابراهیم بر زمین سجده کرد. پس پیش ساره در خیمه شتافت و به او گفت: «زود سه کیل آرد مَیْدَه را حاضر کن، خمیری بساز و از آن نان درست کن». پس از آن ابراهیم به سوی گله ی گاوها شتافت وگوساله ی خوبی راگرفت، آن را به غلام خود داد تا زود آن را طبخ نماید سپس کره و شیر و گوساله ای را که با خود داشت در مقابل آنان گذاشت و خود در مقابل ایشان زیر درخت ایستاد تا خوردند.
پس از اتمام غذا خدا از ابراهیم درباره همسرش سؤال کرد. او به خدا گفت: «در خیمه است... گفت: البته نزد تو برخواهم گشت... همسر تو ساره پسری خواهد داشت. ساره در دَر خیمه ای که در عقب او بود این حرف را شنید. در حالی که ابراهیم و ساره پیر وکهنسال بودند و عادت زنانه ی ساره قطع شده بود».
با این حال پسرش اسحاق را به دنیا آورد. اما باید دیدکه چگونه این اتفاق افتاده است؟... نمی دانیم. ولی باید پرسید که چرا او پشت در ایستاد تا به آنچه که میان خداوند و همسرش ابراهیم می گذشت بشنود و چرا خداوند همه ی خواسته های او را اجابت کرد به او و به همسرش دستور می دهدکه هاجر و ابراهیم را به همراه بفرستد؟
آیا نوعی خفت و خواری برای یک مرد نودونه ساله به حساب می آید که چند مرد او را بگیرند، لباسهایش را در بیاورند و زایده آلت تناسلی او را با نشتر و یا تکه ای از سنگ قطع کنند؟ جراحت ابراهیم عفونت کرد و پس از مدت زیادی که درد و رنج آن را تحمل کرد خوب شد تا جایی که پیش خداوند از درد و رنج آن شکایت کرد و از او طلب رحمت کرد.
با این حال شعار قدیمی یا شعار توراتی «زمین در برابر ختنه» همچنان ناواضح و نامفهوم می ماند و نیازمند تحقیقاتی درباره دوره های بردگی و حلالهای مربوط به حکومت، مال، و زمین میان جماعتهای مختلف بشری است. با این همه عادت ختنه پسران، مانند عادت ختنه ی دختران نسل اندر نسل با وجود خطرات پزشکی متعددی که دارد، به ارث رسیده است و حتی تلاشهای بسیاری از طرف جامعه ی بشری برای توجیه این گونه عملهای جسمی، به منظور تداوم آنها صورت گرفته است. سلطه ی حاکم در هر جامعه ای نیاز دائمی به تحکم در جسم زنان و بردگان دارد و قطع اجزایی از آنها، بنا به علل و عوامل ریشه کنانه ای صورت می گیرد که زیر لوای دین پنهان می شود. این است که شایعاتی حتی در میان پزشکان پخش شده که عمل ختنه زنان و مردان برای نظافت یا سلامتی و یا جلوگیری از پاره ای بیماریها ضروری است.
بیش از سی سال پس از انتشارکتاب «زن و مسئله جنسی» من، سلطه ی
--
1.درباره ی موضوع ختنه در تورات و انجیل ر.ک: سفر پیدایش17/10، 34/24، سفر خروج 4/25، 12/45، یوشع5/2، لوقا 1/59، 2/ 21، تیموتائوس16/3، رساله به غلاطیان 5/2، سفر تثنیه 10/16، 30/6، رساله به فیلیپیان 3/3، رساله بد کولسیان 2/ 11، رساله به رومیان 2/25، 4/9-1، رساله به قرنتینیان 7/19، رساله به غلاطیان 5/6، 6/15- م
حاکم و دولت برآشفتند. زیرا این کتاب شامل فصولی بود که خطرات پزشکی ناشی از ختنه ی زنان را بر ملا می ساخت. این کتاب در سال 1969 میلادی مصادره شد و همین کار سرآغاز مشکلات زندگی من بود و به از دست دادن منصب من در وزارت بهداشت در آگوست 1972 میلادی انجامید. با این حال کتاب در سال 1971 میلادی در بیروت منتشر شد و در مدت این چند سال با نوشتن کتابهای دیگر آن را ادامه داده ام که همه یا بیشتر آنها در بیروت منتشر شده اند.
با این حال من درکتابهای قبلی خود در مورد ضررهای ناشی از ختنه مردان صحبتی به میان نیاورده ام و مشغول اموری بودم که تصور می کردم مهمتر از این کارها هستند. علاوه بر این، درباره این گونه خطرات اطلاعی نداشتم. زیرا این گونه اطلاعات تقریباً جدید هستند و جز در ده سال اخیر، در مجلات پزشکی نیز چاپ نشده اند.
از خوش اقبالی، در زمانی که در دانشگاه دیوک در آیالت کارولینای شمالی در آمریکای شمالی در فاصله سالهای 1993 تا 1995 میلادی استاد میهمان بودم به این معلومات دست یافتم. در طول این سه سال شاهد حرکت پزشکی گسترده ای در نقاط مختلف جهان، برای انتشار اطلاعات درباره خطرات ختنه ی مردها بودم. انقلاب الکترونیکی جدید نیز به سرعت نشر این اطلاعات یاری رسانده است و دسته ای از پزشکان پدید آمده اند که خواستار منع ختنه ی آقآیان هستند و از طریق اینترنت اطلاعاتی را در این باره تحت عنوان «پزشکان مخالف ختنه هستند» در اختیار مردم می گذارند. پزشکان کشورهای ما نیز باید ازاینگونه اطلاعات که اثبات می کنندکه ختنه ی مردان ضرر دارد، و بر خلاف شایعات قدیمی هیچ فایده ای ندارد، آگاهی حاصل نمایند.
با این که در قرآن کریم آیه ای وجود ندارد که بیانگر مسئله ختنه (اعم از مرد یا زن) باشد، ختنه ی مردان با وجود اختلاف فقها درباره آن در میان مسلمانان شایع است. حتی فقها درباره ختنه خود ابراهیم نیز اختلاف نظر دارند. دسته ای از آنها می گویند: خود او به صورت ختنه شده به دنیا آمد. البته این یک اسطوره یهودی است که درکشورهای دیگر از طریق تجارت پخش شده است که بنابر آن خداوند پیامبران را پاک و ختنه شده می آفریند و زایده آلت تناسلی آنان همزمان با ولادت، از بدنشان جدا می شود همچنین بندناف نیز در همین زمان پاره می شود. در ادامه آمده است که این زایده از بدن ابراهیم جدا نشد وکسی جز همسرش ساره از این راز آگاه نشد؛ آن هم در نود و نه سالگی ابراهیم.
در اوایل قرن بیستم، شیخ محمد عبده با ختنه ی آقآیان مخالفت کرد و آن را یک رسم یهودی دانست که هیچ ربطی به اسلام ندارد. با این حال علمای دینی با ایشان مخالفت کردند و در اوایل دهه 1960 میلادی نیز شیخ محمود شلتوت حرفهای عبده را تکرارکرد و درباره ختنه ی پسران معتقد شد که «اسراف در استدلال» صورت گرفته و خداوند فقط به یهودیان امر کرده که فرزندانشان را ختنه کنند.
با این حال، این نظرات، عادت موروثیِ بر جا مانده از زمان فرعونها را تغییر نداد. یعنی عادتِ زمانی که به جای تقدیم قربانی، ریختن خون، نمادی از خضوع و فرمانبرداری در برابر فرعون و ولاء به شمار می رفت. ثروتمندان برای الهه فرعون قربانیانی از جسم حیوانات خود را تقدیم می کردند ولی فقرا یا بردگان که حیوانی نداشتند، پاره کوچکی از بدن خود را با کمی خون تقدیم می نمودند. در تورات آیات زیادی درباره سرور و شادی خداوند در هنگام بوییدن بوی خون، گوشت کباب (و بویژه میش) وجود دارد. از اینجا، مفهوم طهارت با ریختن خون پیوند پیدا کرد. در تورات آمده است که زن پس از خون حیض یا زایمان پاک نمی شود؛ مگر آنکه جوجه ای را برای خداوند قربانی کند تا از طریق آن از نجاست خود پاک شود و اگر دختری به دنیا بیاورد، نجاستش دو برابر است و باید دو جوجه را ذبح نماید.
بعدها مسئله طهارت یا آیین پاکیزگی از پلیدی ولادت، از خون به آب تغییرکرد و این یک قدم به جلو بود. بچه ی تازه به دنیا آمده در آب گذاشته می شد تا پاک شود (این کار در مسیحیت، غسل تعمید نامیده می شود. این عید را مسلمانان انجام نمی دهند. ولی چرا عادت ختنه ی پسران در کشورهای اسلامی انتشار پیدا کرده است؟
بسیاری از فقهای مسلمان، اندیشه ی ختنه ی پسران یا دختران را رد می کنند و بر این باورند که خداوند کامل است و جزکامل را نمی آفریند حال چگونه بشر به خلق و آفریده خداوند دست می زند؟ بعضی از فقها نیز مسئله ختنه را مانندگرفتن تاخن می دانند و آن را نظافتی برای مرد محسوب می کنند. آنها می پندارند که زائده آلت تناسلی مرد، مانند ناخن یک عضو مرده است. بعضی از آنان براین باورندکه ختنه مانند بریدن بند ناف است. با این حال بیشتر آرای و نظرات، مسئله ختنه را تشوبق می کنند و بعضی از فقها بر این باورند که ختنه ی مردها و زنان شرط ضروری برای طهارت است و نماز فرد ختنه نشده، اعم از زن یا مرد، پذیرفته نیست. بعضی ازآنها می گویندکه شیطان خون را درپشت زائده درونِ... زن و زائده آلت تناسلی مرد مخفی می کند. از این رو باید آنها را برید تا شیطان را از آنها بیرون راند. بعضی از آرای دیگر بر این باورندکه شیطان در پشت موی عانه1 مخفی می شود وگرنه انسان غیرطاهر می شود و خدا نمازش را نمی پذیرد. بعضی از آرای دیگر می گوبند: فراخوان به عدم ختنه از غرب آمده
------------------
1. موی زهار.

است. البته این ادعا اصلاً درست نیست. زیرا بسیاری از اندیشه های مخالف ختنه، مانندکشمکش و جدال میان عقل و جهل، ریشه دار و عمیق است. در این اواخر در یکی از روزنامه های مربوط به یکی از جماعتهای دینی کشورهای ما خواندم که ختنه ی مردها (اعم از مرد یا زن) ضروری است تا به این صورت مرد یا زن مرده به بهشت برود. زیرا جز مردان و زنان پاک به بهشت نمی روند. علاوه بر این ختنه، گناهانی را که در دنیا مرتکب آن شده اندکاهش می دهد.
بنا به بعضی نظرات، پزشکان کشورهای ما عقب مانده اند و همواره حرفهای غربیان را تکرار می کنند. ولی محمد بن زکریای رازی که در اوایل قرن دهم، یعنی حدود بیش از هزارسال پیش، زیسته است، با هر چیزی که به جسم سالم انسان، تحت هرگونه اسم دینی ضرر برساند مخالفت کرده است. او با مسئله ختنه، خالکوبی و هرچیزی که جسم زن و مرد را بخراشد اعتراض کرده است. کتابهای رازی در دانشگاههای اروپا تا قرن 16 میلادی تدریس می شده است. او ایمان داشته که خداوند رمز و نماد عدل و سلامتی است. با این حال کتابهای رازی درکشورهای ما مانند بسیاری ازکتابهای پزشکی یا علمی دیگری که مخالفان این گونه عادتهای زیانبار به نام دین یا اخلاق هستند، دور از دسترس قرارگرفتند. مانند همان کتاب«زن و مسئله ی جنسیت» من که حدود سی سال پیش در بازارهای مصر و چند کشور عربی دیگر مصادره شد.
--
1 .ابوبکر محمدبن زکریای رازی (864-932) از مشهورترین پزشکان مسلمان و ملقب به «جالینوس عرب» یا طبیب مسلمانان بود بیمارستان ری و بغداد را طراحی نمود و آثار زیادی نظیر الحاوی، والجدری و الحصبه را از خود به یادگارگذاشت.- م

جداسازی دین از زندگی زنان و حرکت رو به ترقی

در نیمه دوم قرن بیستم، بعضی از زنان محقق و نویسنده عرب توانستند، موانع فکریِ متعددیَ را بشکنند و در مورد قضآیا و مسائلی مناقشه کنند که بحث و بررسی درباره آنها در سرآغازهای قرن بیستم، ممکن نبود. شاید مهمترین یاری و مساعدتی که این دسته از پژوهشگران ارائه دادند، تلاش برای از میان بردن یک جانبه اندیشی ای بودکه همه چیز را با یک چشم واحد، که همان چشم مرد بود، نگاه می کرد و نیز از میان برداشتن احساس خودبسندگی و تمایل به خویشتن بدون نظر یا دید دیگری، دوگانگی های موروثی ای که دین را از سیاست، اخلاق، اقتصاد، امور جنسی، و... جدا می کرد بود.
به فضل این گونه تلاشهای جدید، مسئله زن عرب، از حدود احوال شخصیه یا امور اجتماعی فراتر رفت و امور سیاسی و در رأس آن آزادی سرزمین، اقتصاد، تاریخ، عقل، و جسم را نیز در بر گرفت. با این حال، این حرکت فکری زنانه همواره ضرباتی را از داخل و خارج که به منظور ساقط کردن بر او وارد می شود، دریافت کرده و می کند. سیستم نظارت بر چاپ و نشر، نقش خود را در راستای مقاومت در برابر هرگونه فکر تسلیم ناپذیر در برابر سلطه ی حاکم، اعم از سیاسی یا دینی، بازی می کند. شاید به خاطر همین علل و عوامل باشدکه این فکر زنانه نتوانسته است درکشورهای عربی ما گسترش پیداکند و مانند سایر افکار ضد آزادی زن و بازگرداندن او به ساحت خانه موفق وگسترده باشد. قدرتهای سرمایه داری بین المللی (پس از سقوط اردوگاه سوسیالیستی) به این بازگرداندن یاری رساند و به تشویق جریانها و رویکردهای محافظه کارانه یا مرتجعانه دینی پرداخته است. طیفهای بازگرداندن و عقب نگه داشتن در اندیشه ی زنانه در آیالات متحده امریکا و اروپا همزمان با ظهور نظام جدید جهانیِ مبتنی بر قطب واحد سرمایه داری ظهورکرد و استعمار جدید با برخورد شدید و فشار بر هرگونه اعتراض علیه ظلم، سربرآورد. درکشورهای خود در سال 1991 میلادی مورد جنگ خلیج فارس واقع شدیم که به افزایش ضعفا، تجزیه کشورهای عربی، بالارفتن قدرت اسرائیل، و تسلط امریکا بر منطقه انجامید. و نیروهای سیاسی- دینی ای که در خدمت ترور و خشونت هستند، به مثابه ی ابزاری برای در هم شکستن هرگونه اندیشه ی مخالف یاری رساندند.
در آیالات متحده امریکا قدرتهای مرتجعانه ی سیاسی مسیحی افزایش یافت و حقوق زن عقب نشینی کرد. کتابهای جدیدی چاپ و منتشر شدکه سعی می کرد زن را تحت عنوان، «بازگشت به مادر بودن» یا بازگشت به طبیعت مادرانه، و فطرتهای بنیادین زن از جمله استعدادها و توانمندیها غیر مردانه به خانه بازگرداند. این بود که تعدادی از زنان از افکار آزادیخواهانه ی قبلی خود دست برداشتند و به خطای خروج از طبیعت زنانه ای که خدا خلق کرده، اعتراف کردند. تحقیقات و پژوهشهایی پا به عرصه نهادند که تحت عنوان جامعه شناسی و روان شناسی، شکست زن در عرصه ی زندگی عمومی را به اثبات می رساندند و ضرورت بازگشت زنان به دایره مادری، دین، و اخلاق را گوشزد می کردند.
این موج درکشورهای ما از طریق نظامهای عربی حاکم، و دستگاههای خبر رسانی عربیِ تابع غرب، و مؤسسات فرهنگی ای که به منظور ترجمه ی این گونه تألیفات آمریکایی به زبان عربی تأسیس شده بودند انجام گرفت و آنچه که «خاورشناسیِ زنانه ی جدید امریکایی» نامیده شد، سر برآورد.
در خلال چند سال گذشته بازارها و مؤسسات فرهنگی درکشورهای ما مملو از آثار و نوشته هایی درباره زن عرب و اسلام شد و اغلب آنها به قلم زنهای امریکایی مستشرق نوشته شده بودکه فکر لیبرالی سرمایه داری مدرن یا پست مدرن را نشر و ترویج می کنند. این اندیشه بر چهار پایه استوار است:1
1- سرمایه داری (طبقاتی پدرانه) و در رأس آن بازار آزاد، یا آزادی بازار، بهترین راه برای آینده بشر است.
2- مادر بودن، نقش طبیعی و اساسی زن است و سایر نقش ها، ثانوی می باشند.
3- چالشهای بین المللی و منطقه ای به خاطر اختلافات فرهنگی و دینی پدید می آیند ته به خاطر استثمار اقتصادی و سیاسی.
4- فرهنگ یک امر جدا از اقتصاد است و صورت از جوهر متمایز است. صورت اساس و بنیاد است و هیچ جوهری وجود ندارد.
این اندیشه در غرب به مثابه ی واکنشی در برابر تفکر مارکسیستیِ سنتیِ منجمدی که همه چیز را اقتصاد می دانست و فرهنگ را نادیده می گرفت،
---------------------
1. در متن، عبارتِ (علی ثلاثة أسس»آمده بود که به این ترتیب تصحیح شد.- م

شدت گرفت. با سقوط دیوار برلین، و اتحاد جماهیر شوروی در دهه ی گذشته، این اندیشه بر جهان، و اندیشمندان کشورهای ما، خواه در حوزه مسائل محلی، و خواه در زمینه مسئله زن، تسلط یافت تا جایی که حرکت فعالی برای ترجمه ی این کتابها به زبان عربی، و از جمله کتابهای زنان امریکایی درباره زن و اسلام، صورت گرفت.
گفتمان خاورشناسانه ی زنانه ی جدید افکاری را به کار می گیرد که زنان عرب را تحت عنوان تمسک به ارزشهای دینی، فرهنگ منطقه ای، و هویت اصلی، به بازگشت به خانه و مادربودن دعوت می کند و در واقع، این خطاب، خطاب سلطه ی امریکایی است که شعارهای دینی را در سراسر عالم (اعم از مسیحیت، اسلام، هندوئیسم، یهودیت، بودیسم و...) به نشانه رقابت با غرب سر می دهد.
تقویت جریانهای دینی موجود در جهان که به جریانهای بنیادگرا شهرت دارند، صرفاً روی دیگر سکه ی اندیشه لیبرالی- سرمایه داری مدرن و پست مدرن است که در اصل اندیشه استعمارگرانه امریکایی جدید است. از این رو این گونه جریانهای تندرو و بنیادگرا فقط در زمینه ی ترور زنان و مردان بی گناه موفق بودند. در حالی که قدرتهای استعماری نظامی و اقتصادی روح ملتها و منابع درآمدزای آنها را، چه از طریق جنگهای واضح و علنی، و چه قوانین تجاری واضح یا پنهانی سازمانهای تجارتی بین المللی و یا سایر سازمانهای حاکم بر بازار به غارت می برد و حتی رهبری این گونه حرکتهای دینی، جزئی از این گونه مؤسسات اقتصادی است که از دست عرب کاملاً عصبانی و خشمگین است و با آن از مبارزه خود تحت کسوت دین جز افزایش تفوق غرب و جهانی شدن ثمری نداشته است.
چه بساگفتمان های اصلاح دینی در اوایل قرن بیستم در مورد مسئله زن، از اینگونه گفتمان ها در آخر قرن بیستم پشرفته تر بودند. کافی است، اجمال الدین) افغانی و شیخ محمد عبده را با آنچه که امروزه از نوشته های متفکران دینی می خوانیم، مقایسه کنیم. با آنکه در مورد نوشته های اخیر حرفهایی در مورد اختلاف آنها با غرب گفته می شود، در اصل بخشی از رویکردهای خاور شناسانه ای است که به برتری غرب ایمان دارد و فرهنگ و اقتصاد را به هم ربط نمی دهد. طبیعتاً در جهان رویکردی نیست که بر پایه ی یک صفای فرهنگی ناب و عاری از هرگونه شائبه ای بنا شده باشد. زیرا فرهنگهای انسانی، همه، با وجود موانع جغرافیایی و تاریخی، با هم در ارتباط و مخلوطند. البته مسئله و مشکل، در خلوص یا تداخل فرهنگها یا آنچه که امروزه سنت و مدرن یا غربی سازی و شرقی سازی نامیده می شود نیست، بلکه مشکل اصلی در تناقض موجود درگفتمان خاورشناسانه ی جدید یا گفتمان خاورشناسانه ی زنانه ای است که میکوشد زن عرب را تحت عنوان احترام به فرهنگ دیگران، به عقب بازگرداند. در لندن بودم که روزنامه ی «گاردین» روز 25 نوامبر 1999 میلادی را باز کردم تا مطالب یکی از زنان مبارز بریتانیایی در راه آزادی زنان را بخوانم. خانم (جرمین گریِر»1 در مقاله خود مسئله ختنه ی دختران درکشورهای ما را به عنوان جزئی از هویت اصلی یا فرهنگ محلی ای که باید در عنصر پست مدرن که مشخصه ی بارز آن تعدد فرهنگی، فرهنگ واحد اختصاصی، و اختلافات دینی و نژادی است، احترام آن را نگاه داشت.
عجیب نیست که جهان در سایه همین عصر پست مدرن شاهد جنگها و قتل عامهایی در افریقا، آسیا، آمریکای جنوبی، و اروپای شرقی، تحت عنوان چالشهای دینی بوده است. حال آنکه چالش حقیقی، چالش
-
1.Germaine Greer اقتصادی ناشی از افزایش فقر و جوع، و افزایش رفاه و تنعم دسمه فوق العاده کمی است که بر سلاح و تجارت جهان حاکمیت دارند.
در خلال سه ماه اخیر از قرن بیستم که در دانشگاه فلوریدا، استاد میهمان بودم، شاهد تظاهراتهای مردمی بر ضد سازمان تجارت جهانی مورد جلسه آنها در اواخر نوامبر سال 1999 میلادی بودم و آنها را دنبال می کردم. حتی دسته ای از دانشجویان من در دانشگاه فلوریدا که ساکن شهر «سیاتل» یا شهرهای نزدیک آن در آیالت «کالیفرنیا» بودند، و بعضی از دانشجویان سال 1995 میلادی که من در آن زمان در دانشگاه واشنگتن در شهر سیاتل استاد بودم در این تظاهراتها شرکت کردند.
دستگاههای ارتباطی مدرن و پست مدرن و از جمله اینترنت و وِب، به سرعت به ارتباط میان مردم یاری رسانده ا ند و این جهان پهناور، به صورت دهکده ی کوچکی در آمده است. من تقریباً هر ساعت یک بار، اخبار سیاتل را دریافت می کردم، گویی در آن شهر زندگی می کردم با آنکه در شهر فلوریدا بودم. حتی قبل از برپایی تظاهرات، نامه های اینترنتی و پست الکترونیکی از طرف زنان عربِ ساکن سیاتل که در سازماندهی برنامه ریزی این تظاهرات شرکت داشتند برای من ارسال شد. بسیاری از آنان حدود هشت ماه پیش از این تظاهرات، کار و درس و مدرسه را رها کرده بودند و در اتاق عملیات اجرای این تظاهرات شرکت کرده بودند تظاهرات سیاتل که در نوامبر سال 1999 میلادی برگزار شد موفقیتهای متعددی را به دست آورد ولی مهمترین موفقیت آن، پر ده برداشتن از چالش وکشمکش حقیقی موجود در جهان و اینکه این جدال،و چالش، نبرد علیه قوانین اقتصادی و تجاری غیرعادلانه، و بر ضد قوانین سازمان تجارت جهانی و سایر مؤسسات بود. این جدال حقیقی، در اصل یک چالش اقتصادی است، نه کشمکش فرهنگی دینی، و.... زیرا این تظاهرات، زنان، مردان، جوانان دختر و پسر مربوط به کشورها، فرهنگها، زبانها، ادیان، و رنگهای مختلف را گردهم آورده بود. همه ی آنها در یک مسیر و برنامه ی واحد، که ضدیّت با نظام اقتصادی جهانی، یا جهانی شدنِ از بالا، یعنی از رأس هرم بود، جمع شده بودند. جهانی شدن که تعداد کمی از افراد به صورت راحت و آرام لَم می دهند و دسترنج میلیونها انسان را تحت عنوان آزادی بازار، یا دموکراسی و یا لیبرالیسم سرمایه داری، غارت و چپاول می کنند.
نسبت زنان شرکت کننده در تظاهرات با مردان برابر بود و نسبت کارگران نیز به اندازه فعالان حرفه های علم، آموزش، و یا فرهنگ بود. و بطورکلی جز احزاب سنتی ای که از این تظاهرات غافلگیر شد بودند، کسی خود را از شرکت در آن عقب نکشید. این تظاهرات موانعی راکه موجب شده بودند احزاب سیاسی سنتی وکلاسیک از مردم حالتِ شبه دور داشته باشند، و یک فرد یا افرادی اندک در رأس هرم آن بنشینند و قدرت مطلق (پدر سالارانه ی طبقاتی) را در پرتو انتخابات صوری، یا دموکراسی فریبنده تحت عنوان چپ و راست که با یدک کشیدن اسم معترض، جزئی از حاکمیت و نظام به شمار می آیند و تقریباًکاری جز حرف و سخن زیر سقف پارلمان را انجام نمی دهند، شکست.
پس از آنکه در نیمه ی دسامبر سال 1999 میلادی به مصر بازگشتم، دعوتهایی از سوی خانمهای دانشجوی عرب از طریق اینترنت از من به عمل آمد. آنها در این آیام دارای یک سایت اینترنتی تحت عنوان «همبستگی زنان عرب در امریکای شمالی» بودند. آنها مشغول سازماندهی کنگره ی زنانه عربی ای در آوریل، قبل از حلول سال 2000 میلادی بودند وکاملاً مشتاق دعوت از زنان پژوهشگر و نویسنده عرب بودند که درکشورهای عربی زندگی می کنند، با زبان عربی می نوبسند، و واقعیت و حقیقتی راکه زنان عرب درکشورهای ما با آنها زندگی می کنند بیش از زنان خاورشناس امریکایی می شناسند.
در یکی از این نامه ها، یک دآنشجوی اردنی که در «سان فرانسیکو» درس می خواند نوشته بود: چگونه ممکن است که مراجع ما درباره بحث از زنان عرب، نوشته های زنان امریکایی باشد. من تاکنون نشنیده ام که یک زن عرب و یا زنان عرب، مرجعی برای زندگی زنان امریکایی شده باشد.آیا این همان بستر خاورشناسانه ی قدیمی نیست که اکنون تحت عنوان خاورشناسی زنانه با لباسی جدید به سوی ما بازگشته است؟
دختران جوان عرب در تظاهرات سیاتل شرکت کردند و دریافتند که ملتهای تحت ستم، اعم از زنان و مردان داخل امریکا و اروپا و یا افرادی که در قاره های دیگر زندگی می کنند، اکنون کم کم اهمیت اتحاد و حمایت را با صرف نظر از محدودیتهایی که اقلیت حاکم در هر جایی قائل می شوند، در می یابد. اکنون ملتها، موانع مصنوعی میان بشرکه بر حسب رنگ و خون، جنسیت، عقیده، و... پدید آمده اند را می شکنند. آنان اکنون کم کم می فهمند که آینده ی این موانع رو به زوال است و ارزشهای والای انسانی مبتنی بر عدالت و مساوات، و آزادی و آگاهی ماندگارند.
مبارزه ی جهانی با توجه به اهمیت تعاون و همکاری موجود در میان اعضا، با وجود اختلافاتی، نضح و بافت محکمتری به خود گرفت. در کشورهای عربی ما نیز حرکتهای زنانه ی دارایِ آگاهی جدیدی وجود دارد که اجتماع دارند، همکاری می کنند، و درک می کنند که حمایت مردمیِ عربی، جزء جدایی ناپذیری از حمایت مردمیِ جهانی است.
با این حال مبارزه در راه آزادی باید در سطح منطقه ای شروع شود. زیرا امکان نداردکه حرکت جهانیِ مردمی ای وجود داشته باشد بی آنکه حرکت مردمیِ منطقه ای در سطح یک شهر واحد وجود داشته باشد. به عنوان مثال در مصر تلاشهای متعدد برای ادغامِ حرکت زنانه با اتحاد زنان مصر، که هنوز هم با وجود موانع و ضربات متعدد فعال است، می تواند از لحاظ سیاست و دین دارای قدرت و نفوذ شود.
تلاش مردمی یا غیر حکومتی، درکشورهای عربی ما با مشکلات متعددی مواجه می شود. زیرا سازمانهای حکومتی از هرگونه سازمان مردمی ای که بتواند به صورت نیروی فشار سیاسی و فکری در بیاید می ترسند. مسئله تعدد فکری درکشورهای عربی ما جز در ساحت نظری یا در مقالات روزنامه ای، و یا درگفته های مسئولان تحقق پیدا نکرده است و هنوز هم اندیشه ی یک جانبه، و حکمِ یک فرد واحد، در اغلب کشورهای عربی سیطره دارند. مهمترین چیزی که در خیابانهای هر شهر عربی توجه را به خود جلب می کند، عکسِ بزرگِ آویزان در هر جا، بالای هر دیوار، صفحه ی تلویزیون، روزنامه و مجله، داخل هر ساختمان حکومتی یا غیرحکومتی است. یعنی عکس پادشاه یا رئیس حکومت که شبیه خدا یا نیمه خداست که به صورت مادام العمر حکومت می کند و پس از او به فرزندانش به ارث می رسد.
گاهی ممکن است یکی از نظامهای حاکم درکشورهای عربی ما درباره دموکراسی یا قانونی بودن اعتراض حرفی بزند، احزاب معارضی را در مواردی با صدور بیانیه از پادشاه و یا رئیس حکومت پدید آورد، یعنی همان کاری که در دهه ی1970 میلادی در مصرِ زمان انورسادات اتفاق افتاد. بیانیه ی سلطنتی یا جمهوری را در مورد تشکیل احزاب و تحدید حدود مجاز برای معارضه مشخص می کند. و اگر از این حدود تجاوزکند، مصادره می شود و به دست زندان سپرده می شود و دیگر در اینجا بین زن و مرد فرقی نیست و هر دو به زندان رهسپار می گردند.
به رغم همه ی موانع، زنان عرب موانع را درهم می شکنند و در راه آزادی سیاسی، اقتصادی، دینی و اخلاقی جلو می روند. در زمستان سال 2555 میلادی زنان کویتی وارد مبارزه ای شدند تا بتوانند حق انتخابات را به دست بیاورند. در سالهای گذشته در الجزایر، ضد خشونت و ترور سیاسی تحت کسوت و دین تظاهرات کردند. بعضی از زنان عربستاتی توانستند در اوایل دهه ی1990 میلادی راهپیمایی کنند و خواستار حق رانندگی خود شوند. در سودان زنان و مردان به خیابان ریختند و بر ضد نظامِ دینی حاکم شعار دادند. لقمه ی زندگی در هرجا و هر زمانی قبل از دین به زندگی بشر می آید و انسان بدون برخورداری از خوراک، نمی تواند درباره دین، فکر کند. در مصر، زنان مناطق مختلف از مبارزه برای رهایی از بقآیای اسارت، با وجود ارتجاع سیاسی دینی که درکمین حقوق زنان نشسته و بر آنها حجاب یا عزلت را فرض و تحمیل می کند، دست برنداشتند. به این ترتیب، تعداد دختران و زنان مصری که برای کار به بیرون از منزل می آمدند رو به افزایش گذاشت و امروزه زنان مصری 25 درصد خانواده ها را اداره می کنند.
استقلال اقتصادی از پدر یا شوهر به زن مصری ای که کار می کند، حقوق اجتماعی و شخصی بیشتری از خواهر اوکه تحت سرپرستی پدر یا شوهر زندگی می کند داده است. در مصر پدیده جدیدی میان دختران جوان ظاهر شده که عبارت است از سرباز زدن از پذیرفتن قانون ازدواج رسمی است که به شوهر حق سلطه ی مطلق بر همسرش را می دهد. پدیده ازدواجهای جدیدی گسترش پیدا کرده و زنانی که از لحاظ اقتصادی مستقلند و یا دانشجویانی که کار هم می کنند از آن استقبال می کنندکه از آن جمله، ازدواج عرفی1، مسیار و... است. در این نوع ازدواجها زن
----
01 ازدواج عرفی بدون ثبت در دفاتر ازدواج.- م

می تواند استقلال اقتصادی خود را حفظ کند و برای خود و فرزندانش هزبنه کند، و به تبع آن از قانون اطاعتی که در مقابل تأمین هزینه ی زندگی، بر زنان تحمیل می شود آزاد می گردد.
پدیده دیگری نیز وجود داردکه در مصر و بعضی ازکشورهای عربی و از جمله کشورهای حوزه خلیج فارس گسترش پیدا کرده است، افزایش تعداد زنان و دخترانی است که به تنهایی و بدون مرد زندگی می کنند. اغلب این افراد دانشجو هستند، کار می کنند و به همسری که به خاطر تأمین هزینه ی زندگی بر آنان سلطه داشته باشند، نیازی ندارند. این زنان با اراده و خواست خود، عدم ازدواج را انتخاب می کنند و هیچ کس به آنها «عانس» نمی گوید. یعنی لقبی که قبلاً به زنانی از این قبیل گفته می شد.
کلمه ی عانس، کرامت و شخصیت زن را لکه دار می کرد و نوعی اهانت یا تحقیر به شمار می رفت. زیرا زنِ عانس، خودش هزینه ی زندگی اش را تأمین نمی کرد بلکه محتاج پدرش بود تا زمانی که شوهر می آمد و تأمین هزینه ی زندگی او را به جای پدرش متقبل می شد. این وضعیت زمانی بر او فرض و تحمیل شدکه از تحصیل، وکاری که با آن هزینه ی زندگی اش را تأمین کند، محروم شد. او در خانه پدرش کارگری می کرد و پس از آن در خانه ی شوهرش کنیزی وکلفتی می نمود و اگرکسی برای ازدواج با او اقدام نمی کرد، احساس نقص وکمبود می کرد و به وجود و زن بودنش بی اعتماد می شد و لقب «عانس»1 را با درد و رنج فراوان تقبل می نمود.
با این حال زن آگاه عرب که از لحاظ اقتصادی نیز مستقل است، دیگر لقب عانس را قبول نمی کند. بر عکس لقب استاد، قاضی دکتر، نویسنده، ادیب، وکیل، تاجر، کارگر صنعتی، کشاورز زمین دار، دیپلمات و... سایر
---
1. تقریبا معادل «پیردختر».- م

کارهای دیگری که زنان انجام می دهند را با خود دارد.
تغییر اجتماعی و اقتصادی به تعبیر اخلاقی منجر می شود. این است که در این صورت، زنِ شوهر نکرده، به خاطر اینکه بدون مرد زندگی می کند، در چشم جامعه حقیر به شمار نمی آید. دیگر مادرشدن یا بچه دارشدن عامل کسب ارزش و احترام زن به شمار می آید. بلکه کار تولیدی او در جامعه، عامل پدید آوردن ارزش و احترام او می شود. این زن دیگر برای تأمین زندگی خود، دنبال همسر نمی گردد. زیرا او قادر است شریکی را برای زندگی خود انتخاب کند چون او را دوست دارد، او نیز وی را دوست دارد، به او احترام می گذارد و مانند یک انسان مساوی با او در همه ی حقوق و تکالیف برخورد می کند و به این ترتیب ازدواج بر پایه محبت، عدالت و آزادی شکل می گیرد نه براساس و پایه مَهر و لیست بلندبالایی از امور مالی و اقتصادی.
ازدواج مبتنی بر هدآیا و اموال در ذات خود با «خودفروشی» فرقی ندارد. زن عربِ مستقل از لحاظ اقتصادی توانسته است از مفهوم سنتی ازدواج که او را به مال و هزینه، مَهر و هدآیا و سایر شروط مالی ای که قانون ازدواج درکشورهای عربی ما آنها را فرض و تحمیل می کرد، رهایی یابد.
ما زنان مصریِ مستقل از لحاظ اقتصادی چه اهانتهایی دیدیم. ما بحث و جدلی را که در مجلس ملی و روزنامه پیرامون قانون احوال شخصیه جدید درگرفته بود دنبال می کردیم. این قانون بیان می کردکه مال و دارایی. در روابط زناشویی، حاکم، پایه و اساس است نه هیچ چیز دیگر و مسئله ی ارث و میراث و زمین و مال و دارایی نیز در مسئله ی نَسَب اصل و اساس است.
کافی است چند مثال را از روزنامه ی الاهرام چاپ قاهره شماره روز 18 مارس سال 2000 میلادی را نقل کنم. این روزنامه در صفحه ی18 خود می نویسد:
در موضوع خلع، قانون تصریح کرده است که هرگاه زن اقامه ی دعواکرد، و بادست بر داشتن از حقوق شرعیِ مالیِ خود و بازگرداندنِ مهریه به او و نیز از نفقه ی عِده ومتعه دست بردارد و شوهر خود را خلع کند... .
و تحت عنوان «چگونه هدآیایی را به شوهر برَگرداندکه در عقد نوشته نشده است؟ » می نویسد:
مردها بر پایه ی قانون جدید، نسبت به چند مسئه آگاه خواهند شد. نخستین
آنها ضرورت ثبت مَهر مورد توافق طرفین در سند ازدواج است و اگر در
ذهن شوهر مسئله خلع، خطور کرده است، یا بخواهد از حقوق مالی خود
در آینده، حفاظت کند، باید این حقوق را از خلال همه ی عقود و تصرفات قانونی ترجمه کند به این معنی که وقتی که هر چیزی را برای همسرش خرید،باید آن را در عقدنامه هایی توضیح دهد که آنها را با مال خصوصی خود خریده است.
همچنین تحت عنوان «آیا انتظار داریم که در آینده میزان مهریه ها را بالا ببریم؟» می نویسد:
اگر قانون جدید به مسئله ی ثبت مَهر حقیقی منتهی می شود و جوانان را به کاستن از نفقات بی نام و نشان وغیرملموس، و ترجمه ی بیشتر هدآیا به مَهری که باید در سند ازدواج ثبت کر د، تشویق می کند، در آینده ثبت همه ی هدآیا و بخشهای شوهر به همسرش از مال خاص خود در سند ازدواج امری عادی می شود و به صورت نوشتن فاکتور، یا مؤخره صداق گذشته، در می آید.
این نمونه ی نهاد ازدواج مبتنی بر مال و هدآیا در ازدواج، طلاق، یا خلع است که بوضوح ازکیفیت برپایی نهاد مقدس خانواده بر پایه های محض مالی و اقتصادی و به تبع آن از چگونگی اصول اخلاق، حب، و یا احترام، پرده برمی دارد. آنچه که بر پایه درهم و دینار بنا می شود، با درهم و دینار نیز از هم می پاشد و این امر، مسائل فاجعه بار زندگی زناشویی در کشورهای ما را برای ما تعبیر و تبیین می کند.
با این حال، زنان جدید عرب و مستقل از لحاظ اقتصادی، اینگونه ازدواج حاکم و فاقد مبادی اخلاقی را محدودکرده وکم کَم زندگی تنهایی و بدون شوهر را آغازکرده اند یا نمونه های جدیدی از ازدواج، خانواده مبتنی بر عشق و دوستی و یا شرف حقیقی را بر جامعه تحمیل نموده اند. هنوز هم این گونه ازدواجهای جدید برای پژوهشگران حوزه های علوم اجتماعی مجهول و ناشناخته است، زیرا حرکت واقعی زندگی در بسیاری مواقع از مباحث علمی و پژوهشی جلوتر می افتد و خود را بر نظریات علمی، دینی، و یا اخلافی تحمیل می نماید. زیرا ضرورتها بر امور ظاهراً ناممکن غلبه می یابند. و هرگاه مصلحت با نص یِا متن «مقدس»تعارض پیداکند، مصلحت بر متن غلبه می یابد. چون مصلحت متغیر، ومتن ثابت است. این رویکرد در دین اسلام شناخته شده است و بر اجتهاد و عقل تکیه دارد نه بر نقل از نیاکان.
اگر در آنچه که در دنیای خارج ازکشورهای عربی ما اتفاق می افتد تأمل نماییم، در می یابیم که ازدواج به شکل و شیوه سنتی (طبقاتی پدرانه) آن با تطورات جدید جوامع بشری همخوان و هماهنگ نیست و تغییر این گونه ارزشهای طبقاتی پدرسالارانه که عنان و زمام را به دست هوای مردان و شهوات جنسی آنان سپرده است، ضرورت دارد. زیرا تعدد روابط جنسی در حیات مردان، در سایه ی نظام حاکمِ مبتنی بر نسب پدری مباح و رواست.
بیشترکشورهای جهان و از جمله کشورهای تونس و مغرب (مراکش)در جهان اسلام، مسئله چند همسری (برای مردان) را منع کردند. زیرا ارزشهای اخلاقی و دینی حاکم، هنوز هم به مردان آزادیهای جنسی ای را می دهد که با مسئولیتهای آنان در برابر خانواده یا روابط مقدس زناشویی تناقض دارد. به این خاطر، اشکال جدیدی از ازدواج پدید آمده که می کوشد خانواده را براساس دوستی و انسانیت، و نه مال و پول، بنیان نهد. و نیز به خاطر آموزش دادن و تمرین دادن به مردان برای تحمل مسئولیت جدید پدریِ مبتنی بر حب و مهر و نگهداری، و نه فقط تأمین هزینه ی زندگی یا مسئولیت مالی برای نگهداری همسر و بچه، و حتی مفهوم پدر بودن، مفهوم انسانیِ بزرگتری پیدا کرده است.
خانواده سنتی به صورت مشکلات بزرگی در آمده که خود را بر اولویات حرکتهای سیاسی، حکومتها، و حوزه ها اندیشه های اجتماعی و سیاسی در اروپا، امریکا،آسیا، افریقا، و استرالیا و حتی درکشورهای عربی ما نیز با وجود محظورات سنتی دینی و اخلاقی، تحمیل می نماید. شآیان توجه است که خانواده به شکل سنتی آن، در بسیاری ازکشورهای جهان در حال فروپاشی است تا جایی که در حال نابودی و زوال قرار گرفته است. آمار طلاق در اغلب کشورهای جهان، به نسبت متفاوتی در هر کشور، بالاگرفته است و میزان خانواده های تک نفری، یعنی خانواده هایی که فقط مادر، بدون وجود پدر، و یا پدر بدون وجود مادر زندگی می کند بالا رفته است. همچنین میزان خانواده هایی که از بچه هایی نگهداری می کنند که در حوزه ای خارج از شکل سنتی ازدواج به دنیا آمده اند، زیاد شده است. به عنوان مثال در انگلستان، در سال 1995 میلادی میزان بچه هایی که خارج از محدوده ازدواج به دنیا آمده بودند به 35 درصد ازکل زاد و ولدها رسیده بود. این میزان در فرانسه به 38 درصد، در دانمارک 49 درصد، و در سوئد به 51 درصد رسیده بود. این میزان همچنان در حال افزایش است به طوری که خانواده سنتی پدرانه، در این گونه جوامع اساس به شمار نمی آید و بچه ها فقط اسم پدر را با خود به یدک نمی کشند، بلکه نام مادر دارای ارزش اخلاقی و اجتماعی ای شده که اسم پدر از آن بهره مند است.
این تغییر اجتماعی و اخلاقی برای حمایت از بچه ها در برابر سلطه ی مطلق پدرانه، که به بی توجهی بسیاری از مردان نسبت به خانواده و عدم مسئولیت پذیری حقیقی پدر، آن هم دور از خودخواهی و تسلط، منجر شد، ضروری بود. عدم مسئولیت پذیری پدر نیز به نوبه ی خود موجب پدیدآمدن مشکلات اجتماعی ای شد که اغلب جوامع جهان از آن رنج می برند. از جمله: انتشار جرایم اخلاقی، تجاوز به دختران و پسران، خشونت علیه زنان و فقرا، سلب حقوق بچه ها و فرودستان، و انتشار مخدرات میان آنها.
دسته ای از قدرتها محافظه کار و سنتی می کوشند زن، و نه مرد، را مسئول اینگونه مشکلات اجتماعی و اخلاقی به حساب بیاورندکه این امر، چیزی جز بقآیای ارزشهای طبقاتی پدرسالارانه ی جدا بر ضد زنان نیست. از این رو مردی که زنش را طلاق می دهد تا با مرد دیگری ازدواج کند، خطایی نکرده است. زن خطاکار است. زیرا از زیور و زینت خود دست برداشته و شوهرش به زن دیگری دل بسته است و اگر مردی به زنی تجاوز می کند و او را به تملک خود در می آورد، زن مسئول است نه مرد. زیرا مثلاً آن زن از خانه ی خود خارج شده است، در حالی باید از منزل خارج نمی شد و در جای طبیعی خودکه برای آن خلق شده است، یعنی خانه، می ماند. با این حال افزایش قدرت اجتماعی، اقتصادی، و فرهنگی زنان به مقاومت در برابر این گونه رویکردها انجامیده، حقایق را برملا ساخته و از آن پاره ای تغییرات قانونی به نفع زنان حاصل شده است که از آن جمله می توان به تغییر بند 291 قانون مجازات مصرکه به موجب آن، اگر مردی که به دختری تجاوز نموده، با او ازدواج کند از او سلب اتهام می شود، اشاره کرد.
این بند که با ساده ترین اصول عدل و منطق متناقض بود به مردی که مرتکب جرم تجاوز به دختر شده بود، با اجازه ازدواج او با قربانی اش، جایزه می داد. ولی دختر در آن واحد به دو صورت مجازات می شود: یکی مورد تجاوز واقع شدن، و دیگری ازدواج با فرد تجاوزکار. با این حال این تغییر تنها قطره ای از دریای قوانین طبقاتی پدرانه ای است که هنوز هم بر ما حکم می راند و زنان، و بویژه زنان فقیری که زیر سایه ی پدر یا شوهر زندگی می کنند، را در معرض انواع مشکلات بی حد و حصر قرار می دهد. زنان مصری و سایر کشورهای عربی دیگر، خواستار تغییر ریشه ای قوانینی هستندکه بر زندگی زنان حکم می رانند و یکی از آن جمله خواسته ها این است که قانون ازدواج به صورت مدنی در بیاید نه دینی. همه ی قوانین کشورهای ما به جز قوانین احوال شخصیه یا قانون ازدواج و طلاق و تعدد ازدواج مدنی شده اند. گویی فقط زندگی شخصی زنان باید تابع احکام شریعت و دین باشد.
به رغم گفتمان های دینی روشنگرانه ی کشورهای عربی ما، مانند گفتمان شیخ محمد عبده در سرآغاز قرن بیستم که به توسعه سیاسی و اجتماعی جواب مثبت داد و تلاش کرد نصوص و متون دینی را دوباره تفسیرکند و پاره ای از حقوق جزئی زنان، از جمله حق آموزش وکار را به زنان داد، با این حال این خطاب اسیر وگرفتار حوزه قانونی دوگانه ای ماند که بر این باور است که رابطه ی مرد با حکومت می تواند تابع قوانین وضعی و قراردادی باشد، اما رابطه ی زن و مرد باید تابع قانون الهی باشد.
شرق و غرب، و اسلام و مسیحیت و یهودیت، در صادرکردن قوانین و ارزشهای اخلاقی و سیاسی ای که مفهوم آزادی یا دموکراسی یا حقوق انسان را مختص مردان و رابطه ی آنها با دولت و حکومت می داند، یکسان هستند. اما خانواده ای که هسته ی دولت است، براساس دیکتاتوری مرد و سلب حقوق قانونی و انسانی زن استوار است.
در این گونه موضع گیری علیه زن، اغلب جریانهای سیاسی و دینی حاکم، از جمله جریان سلفیِ دینی، لیبرالیستیِ سرمایه داری، سوسیالیستی یا مارکسیستی و یا سایر فرقه های موجود در عرصه سیاسی نظیر احزاب حکومتی یا معارض همدست و هم داستانند. همه ی آنان از یک بستر فکر سرازیر می شودکه از تصور زن به عنوان یک انسان مساوی مرد در همه ی حوزه های عمومی و خصوصی عاجز است و این امر به علل و عوامل متعددی بر می گردد که از آن جمله می توان به نفوذ ارزشهای دوگانه ی دینی و اخلاقی در فرد و جامعه، و استحاله ی جدایی آنچه سیاست نامیده می شود از آنچه که دین نامیده می شود، در حیات واقعی اشاره کرد. شیخ محمد عبده به جدایی دین از دولت، یا جدایی سلسطه ی دینی از سلطه ی مدنی اعتراض کرد و آن را به صورت زیر توجیه نمود.
1- حاکم در دولت نمی تواند از دین خود جدا شود.
2- روح به جسم آرامش می دهد. حال وقتی که حاکم بر جسم مردم و رجال دینی بر روح آنان سیطره دارند، چگونه می توان دین و دولت را از هم جدا انگاشت؟
این نظر، بیانگر بخشی از حقیقت است. زیرا جسم در واقع توسط روح آرامش می یابد و نمی توان روح را از جسم جداکرد و به تبع آن نمی توان دین را از دولت جدا نمود. به عبارت دیگر، دین عین سیاست، و سیاست عین دین می شود. به بیان روشن تر، دین، ایدئولوژی سیاسی ای است که زندگی خصوصی و عمومی مردم، اعم از مرد و زن را سامان می دهد. با این تفاوت که زندگی عمومی مردان، به ساحت آنچه که آن را «سیاست» می نامیم پا گذاشته و قوانین عمومی سیاسی و اقتصادی، به صورت قراردادی و مدنی در آمده اند.
سؤالی که در اینجا پیش می آید این است که چرا قوانین ازدواج و طلاق مانند سایر قوانین کشور ما مدنی نشده اند؟ در جواب باید گفت: به این علت که اینگونه قوانین، سیطره مردها بر زنان را تضمین می کنند و زنان تا امروز نتوانسته اند قدرت سیاسی منظمی را تشکیل دهندکه بتواند قوانین را به نفع خود تغییر دهد. هرگروه زیر ستم بشری نمی تواند قانون را به نفع خود تغییر دهد؛ مگر پس از تشکیل یک قدرت سیاسی و اجتماعی قادر بر فشار و تغییر.
آهستگی وکندبودن تغییرات مفید به نفع زنان درکشورهای ما نیز از همین جا نشأت می گیرد. تجاهل نسبت به تلاشهای زنان در تاریخ عربی ما، نوشته های آزادیخواهانه ی آنان، و اهتمام صرف به تلاشهای مردان نیز از همین جا مایه می گیرد. در تاریخ مصر قدیم، به عنوان مثال نامِ کسی چون «قاسم امین»1 عَلَم می شود با آنکه زنان معاصر و همروزگار قاسم نیز وجود داشتند که مشارکتهای فکری پشرفته تری داشتند که از آن جمله می توان به «ملک حفنی ناصف»2 اشاره کرد که تحت عنوان «پژوهشگر
----
1. قاسم امین (1865-1954) اصل او ازکردهای ترکیه است پدرش طی حوادثی به مصر می رود و قاسم در آنجا متولد می شود. درس حقوق و وکالت را در مصر و فرانسه دنبال می کند و با نوشتن کتاب «تحریرالمراة» شهرت فراوانی را به دست می آورد. او از شاگردان مرحوم سیدجمال و شیخ محمد عبده می باشد.- م
2. ملک حُفنی ناصف: در قاهره متولد شد. مدرک ابتدایی خود را از همانجا دریافت کرد و پس از آن به دانشسرای تربیت معلم ملحق شد. او ضمن آموزش و نویسندگی در روزنامه ها، خواستار آموزش زنان و آزادی آنان بود. از جمله آثار او می توان به:
بادیه»در فاصله سالهای 1886- 1918 میلادی می نوشت و با قلم قوی خود در نگارش آزادیخواهانه زنان مطلب نوشت و افکار او بسی از افکار طهطاوی و قاسم امین پیشرفته بود. دعوت طهطاوی در نظر او فقط اصلاح بود و قاسم امین نیز افکار طهطاوی را آزادیخواهانه می دانست.
تجاهل و اظهار بی خبری نسبت به تلاشها و نوشته های آزادیخواهانه ی زنان، هنوز هم پدیده مستمری است و تلاشهای متعددی برای زنده به گورکردن نویسندگان زن عرب، با آنکه در قید حیات هستند وجود دارد. به ویژه آن دسته از زنان نویسنده ای که در نوشته های خود به مسئله آزادی زن و مبارزات آنها می پردازند. همچنین عوامل متعددی وجود دارند که در تفسیر این پدیده گسترده درکشورهای ما نقش بازی می کنند:
ا- مسئله آزادی زن به صورت یکی از قضآیا و مسائل اجتماعی و سیاسی منطقه ای و بین المللی در آمده است. اکنون دیگر به عنوان یک مسئله ممنوعه نیست کما اینکه قبلا در مورد زنانی که بهای هنگفتی را در راه مسئله زن پرداخت کردند. بلکه چه بسا از جمله مسائل خوش زرق و برق فرهنگی و مادی در آمده است. حال که چنین است، چرا مردانی که به سوارشدن بر موجهای توفنده عادت کرده اند. بر این موج سوار نمی شوند؟
2- راندن زن، از تمامی حوزه، و حتی حوزه های اختصاصی او نیز واقعاً ساده و آسان است. زیرا مرد هنوز هم از لحاظ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نیروی برتر است و می تواند همچنان که بر سایر مسائل دیگر سلطه و سیطره دارد، بر مسئله زن نیز استیلا یابد.
3- پذیرفتن رهبری مردان توسط زنان، حتی در حوزه های اختصاصی
--
?«النسائیات» و «حقوی النساء» اشاره کرد. او را به عنوان باحثة البادیة می شناسند و در سال 1918 میلادی دارفانی را وداع گفت-

زنان نیز، کاری آسان است. این است که می خواهند قاسم امین یا طهطاوی، همچنان رهبر حرکت آزادی زنان باشند، تا اینکه مرد، دیگری جای آنها را می گیرد و مردها یکی پس از دیگری ارث مربوطه را دریافت می دارند.
4- برای بعضی از مردها رقابت با زن، در قضآیای اختصاصی زنان نیز،از رقابت با همتآیان خود (مردها) در قضآیای سیاسی ای که به نظر آنان از مسئله زنان مهمترند، آسانتر است.
5- محدودکردن و متوقف نمودن نهضت زنانه یا فکر زنانه به قاسم امین یا طهطاوی، صرفاً تجاهل به تلاشهای زنان دراین حوزه نیست، بلکه تلاشی در راستای متوفف ساختن سیر نهضت زنانه و اندیشه ی مترقی اوست.
6- این دسته از مردان می کوشند که سخنگوی زن باشند. درست مانند شوهری که به جای زنش حرف می زند. آنان تصور می کنندکه درمورد زنان، از بیان رسا وگویاتری برخودارند.
7- این مردان نمی خواهند از جایگاه خود در جامعه و دست کم نسبت به زنان پایین بیایند. زیرا اینکه زنان مسائل آزادی زن را در دست بگیرند، مصالح و جایگاه آنان را به خطر می اندازد. چون چنین کاری به این معنی است که زن می خواهد در حوزه های متعددی از زندگی، اقدام کند.
از ناحیه ی علمی نیز، آزادسازی زن، هرگز تحقق نمی یابد مگر با تلاش خود زنان؛ حتی اگر مردانی آنها را یاری دهند، اما وجود زن به مثابه ی یک قدرت اساسیِ فکری، سیاسی، و اجتماعی، لازم و ضروری است. معروف است که هرگروه تحت ستم در جامعه نمی تواند آزاد و رها شود مگر با زحمت و تلاش خود او.
مقیاس و معیار اول بر ارزیابی میزان پیشروی یا عقب ماندگی حرکت زن، میزان مشارکت زنان در این حرکت به منظور آزادسازی خودشان، و میزان درک آنان از اهمیت این مشارکت است. البته میزان این ادراک، با افزایش خروج زنان از خانه برای آموزش وکار، مشارکت در حرفه های مختلف، فعالیت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، تحمل مسئولیت در سطوح مختلف، تمرین اتخاذ تصمیم در دولت و خانواده، مشارکت در حوزه فکر، ادبیات، نوشتن، اطلاع رسانی، مباحث علمی و اجتماعی، و... افزایش می یابد.
جوانب متعدد و نشانه های متنوعی برای ارزیابی میزان پیشرفت با عقب ماندگی حرکت آزادیخواهانه ی زنان وجود دارد و این امر صرفاً به نمایندگی پارلمانی محدود نمی شود. بدون شک تعداد زنان موجود در پارلمان یا مجالس نمایندگی یکی از نشانه های این امر است. با این حال این مسئله در بسیاری از موارد گمراه کننده است. چرا که ورود زن به پارلمان هیچ ربطی به مسئله آزادسازی زن ندارد و حتی ممکن این گونه زنان پارلمانی بر ضد آن حرکت نیز اقدام کنند و این چیزی است که در بسیاری از پارلمانهای دنیا دیده می شود. حتی در پاره ای موارد یک زن رئیس حزب سیاسی و یا نخست وزیر می شود و بیانیه هایی را بر ضد مصالح زنان صادر می نماید و این مسئله عملاَ در مورد مارگریت تاچر در انگلستان رخ داد؛ چراکه در دوره او، زنان بسیاری از حقوقی را که طی سالیان متمادی به دست آورده بودند، از دست دادند.
چه قدر زنان عضو پارلمانها هنگام بحث درباره قوانین مربوط به زنان سکوت کرده اند. درحالیکه صدای زنان خارج از پارلمان و حاضر در جمعیتهای زنانه ی خانوادگی و ملی بلند شده است. هنوز هم مسئله آزادسازی زن نیازمند فهم گسترده تر و بیشتری است و هنوز هم حرکت زنان عرب، نیازمند پرده برداشتن از جوانب متعدد آن درگذشته و حال حاضر است.
آینده زن عرب، در دست خود آنهاست. انقلاب تکنولوژیکی در حوزه اطلاعات به تسهیل ارتباط میان مردم، و از جمله زنان، از طریق پست الکترونیک و شبکه های اینترنت یاری کرده است. به عنوان مثال در آغاز سال 1999 میلادی اینترنت وارد عربستان سعودی شد و زنان عربستانی، امروزه سه و دو دهم کارهای عملی خود را با آن انجام می دهند. در عربستان، امروزه بیش از سه هزار زن کارهای اقتصادی خود را از طریق اینترنت انجام می دهند و بدون خروج از خانه های خود، در خارج مرزهای خود به گردش در می آیند.
شاید اینگونه کارها به حوزه اعمال تجاری، کسب درآمده، و یا حوزه های سیاسی، هتل داری، و عرضه لباسها و سایر کارهایی محدود شده که مخصوص زنان کارگر و تابع بازار آزاد بین المللی و منطقه ای و ارزشهای طبقاتی پدرسالارانه باشد. با این حال، این کار صرفاً شروع یا حرکت به سوی آزادی زنان سعودی از زیر خیمه ی عبا و عبودیت است.
این پدیده ی جدید درکشورهای عربی در حال گسترش است و زنان کارگر با مردان اهل کار در حوزه فعالیت وکار وکسب رقابت می کنند. پدیده های متعدد دیگری نیز وجود دارند که قدرت بیشتری برای رهانیدن عقل زنِ عرب یا رفع حجاب از عقل زنان درکشورهای ما دارند. تعداد نویسندگان زیاد شده و میزان شجاعت آنان برای مقابله با ارزشهای طبقاتی پدرسالارانه بالا رفته است. اغلب آنان جوانانی هستندکه از لحاظ اقتصادی مستقلند و به طورکامل زندگی می کنند و از اثبات وجود خویشتن از رهگذر ابداع و ابتکار خود، و نه مردان، احساس خوشبختی می نمایند.
در اینجا نمونه ای از نوشته های یکی از این نویسندگان را می خوانیم: الگوی زنِ بدون مرد، یا زن بدون شوهر، بزرگترین مبارزه علیه فرهنگ
مذکرگرا به شمار می آید و هرچه انتخاب این الگو از طرف زن از اراده ی آزاد و اطمینان شخصی او سرچشمه بگیرد و غیرتحمیلی نباشد، فشار جامعه ی مذکر سالار بر او بیشتر می شود.1
مسئله آزادی سقط جنین، برای حالت مختلف تجاوز نامشروع،که تا پارسال در مصر ممنوع بود، یک گام به جلو محسوب می شود. افکار جدیدی در حال انتشار وگسترش هستند که درباره آینده بچه هایی بحث می کنند که خارج از محدوده از ازدواج به دنیا می آید یا بچه هایی که در کشورهای ما، نامشروع و یا... نامیده می شود. یعنی بچه هایی که بدون خواست خود و در نتیجه عمل تجاوز به زور یا از طریق خدعه های تحت نام دولتی و سایر جرمهای که مردان بزرگ مرتکب می شوند و بچه ها و در بیشتر مواقع، مادران آنها بهای آن جرم و جنایتها را می پردازند.
در روزنامه ی الاهرام چاپ قاهره، شماره روز یازدهم مارس سال 2000 میلادی، تحت عنوان «پسر مالِ مادرش است» این مطلب را می خوانیم: در مورد این رابطه نامشروع، نسبت پدریِ پسر نامشروع ثابت نمی شود.چرا که نتیجه ی یک رابطه نامشروع است، ولی نسبت او در همه ی احوال از طرف مادرش ثابت است. زیرا او، آن بچه را در دوران حاملگی در بدن خود داشته است و ازاین رو نسبت بچه از جانب مادر به صورت قطعی و یقین ثابت است . ازاین رو قانون ارث و میراث در ماده 47 خود بیان داشته است که بچه ی نامشروع حق دارد از ماتَرَک مادرش ارث ببرد؛ زیرا سبب ارث که همان رابطه مادر وفرزندی باشد، میان آنان تحقق پیدا کرده است.
بدین گونه قانون مواریث در مصر به حق مادر مبنی بر اینکه بچه از او ارث ببرد، اعتراف می کند. چراکه پدر او به صورت یقین مشخص نیست. قوانین ازدواج و طلاق حاکم درکشورهای ما نقش بزرگی را در اختلاط انساب یا عدم شناخت پدر حقیقی برای بچه ی دختر وپسر داشته است. این
---------------------
01 اقتباس از: خانم دکتر منی حلمی. (مقاله)، مجله روزالیوسف، قاهره، چهارم مارس 2000 م.


مسئله در زمانی که فراخوان مربوط به تغییر قانون احوال شخصیه به قانون جدید که تا حدی نواقص موجود در قانون قبلی را که به شوهر اجازه می داد زنش را بدون اطلاع خودش طلاق دهد و او را دوباره بازگرداند، به اوج خود رسید. همچنین طبق قانون قبلی اگر این زن مطلقه با مرد دیگری ازدواج می کرد، با پیداشدن سر وکله شوهر سابق خود غافلگیر می شد و در نظر قانون به صورت یک زن با دو شوهر در آن واحد نمایان می شد. این بود که ماده 22 از قانون احوال شخصیه جدید در مصر نظام جدیدی را در مورد بازگرداندن زن مطلقه توسط شوهری که او را طلاق داده بود طراحی کرد. این قانون تصریح می کند که:عدم اخلال به حق زنِ مطلقه در اثبات مراجعه ی طلاق دهنده ی او با همه ی طرق اثبات، و هنگام انکار، ادعای شوهر مبنی بر مراجعه ی همسر طلاق داده شده اش، پذیرفته نمی شود. مادامی که به وسیله ی یک برگه ی رسمی، قبل ازانقضای شصت روز برای کسانی که حیض می شوند، و نود روز برای کسانی که عده ی آنها بنا به نظر مشهور از تاریخ ثبت طلاق آنهاست و این در حالی است که حامله نباشد و یا به عدم انقضای عده ی خود تا زمان اعلان مراجعه، اقرار نماید.
در اینجا سؤالی درباره مفهوم «رِجعه»1 مطرح می شود و آن اینکه در قانون ازدواج شرعی، یا دینی، شوهر می تواند زن خود را برای بار دوم به حریم خود و معاشرت دوباره با او، پس از اجرای صیغه ی طلاق بر او، بازگرداند. عبارت قسم طلاق یا صیغه ی طلاق به این معنی است که مرد می تواند زن خودش را به مجرد تلفظ عبارت «انتِ طالِقٌ» و سه بار تکرار
---------------------
1. رجعه: بازگشتن مرد به سوی زن مطلقه ی خود در اصل، معنی قدرت مرد برای رجوع از طلاق خود و اینکه نکاح را بدون تجدید عقد به حالت اول برگرداند؛ مشروط بر اینکه این عمل در مدت عده صورت گیرد نه بعد از انقضای آن؛ زیرا عده برای اثبات مالکیت است. از این رو پس از انقضای آن، مالکیت بر طرف و زایل می گردد.- م آن، طلاق دهد.
بنا به این قانون شوهر می توانست زن خود را به صورت شفاهی، در حضوریا غیاب همسرش طلاق دهد و این زن در نظر دین و قانون، مطلقه بود. همچنین شوهر می توانست بار دیگر به صورت شفاهی در خلال ماههایی که «عِدّه»1 نامیده می شوند بازگرداند. این ماهها به خاطر اثبات عدم وجود جنین در رحم مادر است که می تواند به پدرش منسوب باشد و در ضمن ورثه ی او قرار بگیرد.
از این طریق مردان زنان خود را به بازی گرفتند. به طوری که ممکن بود زنی زندگی کند و بمیرد ولی نداندکه آیا شوهرش زن دیگری را نیزگرفته است و اطفالی را از آن زن داردکه از ما ترک پدرشان ارث ببرند یا نه؟ گاهی اتفاق می افتاد که همه ی مردم این حقیقت را می دانستند جز آن زن فریب خورده.
علاوه براین حالات دیگری وجوددارد که طبق آنها زن، مطلقه محسوب می شد و می توانست پس از انقضای آیام عده با مرد دیگری ازدواج کند. اما پس از ازدواج دوم، ناگهان با پیدا شدن شوهر اولی غافلگیر می شدکه ادعا می کردکه بدون آنکه خود زن بداند، در آیام عده او را دوباره به نکاح خود درآورده است. در اینجا زن دارای دو شوهر بودکه قانون و جامعه او را مجازات می کردند و او را «حرامزاده» محسوب می کردند.
می توان به میزان مشکلات وگرفتاریهایی که زنان و بچه ها به خاطر این حق شفاهی مطلقی که به مردان حقِ به بازی گرفتنِ زنان، مادران، و بچه ها را تحت عنوان قانون و دین می داد، تصورکنیم. بویژه زنان فقیری که
--
1 .عده: در اصطلاح فقه مدتی است که زن پس از طلاق باید صبرکند و شوهر نکند. عده ازدواج دایم سه طُهر است که معمولاَ سه ماه و سه روز است و در مورد زنی که شوهرش مرده است، چهار ماه و ده روز می باشد.- م

نمی توانستند، روزنامه عادی را بخوانند، چه برسد به خواندن قانون و فهم آن. این گونه زنان پس از شوهران خود، طعمه ی وکلا می شوند. حتی زنان درس خوانده نیز از فهم حقوق قانونی خود عاجز و ناتوانند به ویژه قوانین مخصوص ازدواج، طلاق، نفقه، عِده، متعه، رجعه و...
آنچه به گنگی و دیر فهمی قانون احوال شخصیه می افزاید، ارتباط آن با دین، یا شریعتی است که ازکشوری به کشور دیگر، و از مذهبی به مذهب دیگر متفاوت است. مثلاً در مصر قانون از مذهب حنفی تبعیت می کند و مطابق مذهب حنفی، به عنوان مثال، رجعه یعنی ادامه ی ملک نکاح پس از آنکه طلاق با انتهای عده، آن را محدودکرده است. رجعه انشای عقد ازدواج نیست، بلکه امتداد زوجیت قائم است و ممکن است به وسیله ی قول باشد یا عمل.
این امر حق ثابت مقرر شوهر و حد اوست نه دیگری و نمی تواند آن راساقط کند. و در صحت آن رضایت همسر (یعنی زن) شرط نیست و اگر چیزی از زوجه صادر شود که مفیدِ رجعه باشد، جایی برای مراجعه نمی ماند زیرا این، حق شوهر است نه زن.
همچنین مجردِ برگشتن زن به منزل همسریِ خود در آیام عده، بدون اعتراض شوهرش رجعه به حساب نمی آید، زیرا حکم طلاق رجعی، این است که بر قیام زوجیت در آیام عده ترجیح داده نمی شود. از این رو زن می تواند در خانه ای که قبل از طلاق، شوهرش در آن زندگی می کرد سکونت داشته باشد.1
ازاین رو به هیچ وجه اعتقاد به تنفیذِ حق شوهر در مراجعه ی همسر خود
از طلاق رجعی با قول یا عمل، مادامی در آیام عده است، درست در
--
1. طعن نقض (؟)، شماره 17 سال 43 قضایی، احوال شخصیه.

نمی آید. همچنان که اسقاط این حق از او یا قرار دادن آن منوط به رفتار زن یا متوقف کردن آن بر قبول یا رضای او درست نیست. زیرا شرعاً ثابت شده است که طلاق رجعی، هیچ یک از احوال زوجیت را تغییر نمی دهد. به طوریکه این طلاق نه ملک را زایل می کند و نه حلالیت را از میان برمی دارد. و هیچ اثری جز کاستن از میزان طلاقها ندارد و حقوق شوهر جز با اتمام دوران عده، زوال نمی یابد.1
رجعه دارای زمان معینی است که تعیین شودکه در آن به انجام برسدتا به خاطر اثری که در استمرار معاشرت زوجیت میان زن و شوهر دارد، به صورت صحیح و شرعی انجام پذیرد. مقصود از این زمان معین، دوران عِدّه ای است که زن پس از وقوع طلاق رجعی، سپری می کند. چراکه در احکام شریعت اسلام مقرر شده است که اگر زن از زنان اهل حیض باشد، عده او سه حیض کامل است اما اگر اهل حیض نباشد، عده او سه ماه است چنان که خداوند در قرآن می گوید:
وَ المُطَلَّـقَاتُ یَتَرَبَّصْنَ بأنفُسِهِنَّ ثَلَاثَةَ قُروُءٍ.2
و زنان مطلقه باید (بعد از طلاق) به مدت سه بار عادت ماهانه، انتظار
بکشد. (و عده نگهدارند، معلوم شود که حامله نیستند)... .
وَ اللَّائِی یَئِسْنَ مِنَ المَحیضِ مِنْ نِسَائِکُمْ اِنِ ارْتَبْتُم فَعِدَّتُهُنَّ ثَلَاثَةُ أشهُر.3
زنانی که از عادت ماهیانه نا امیدند، و همچنین زنانی که هنوز عادت ماهیانه ندیده اند، اگر (درباره ی حکم عده ی آنها) تردید دارید، بدانید که عده آنها سه ماه است...
و این همان چیزی است که قانونگذار قانون وضعی در قانون احوال
-

1 .همان، 2149، سال 53 .
2. البقره(2)228.
3 .الطلاق (65)


شخصیه ی جدید در شماره یکم سال 2000 میلادی به آن ملتزم شده است. چراکه ماده 22 این قانون بر حق شوهر در مراجعه ی زنِ طلاق داده شده اش تصریح می کند. و اگر انکارکند، این نوع مراجعه از شوهر پذیرفته نمی شود مگر با ارائه یک سند رسمی که طی آن به همسر خودش قبل از انقضای 60 روز برای زنان اهل حیض و 95 روز برای زنانی که حیض نمی شوند و عده آنها با ماه و از زمان ثبت طلاق آنهاست.
نتیجه آنکه، اگر چه شوهر می تواند زن طلاق داده شده اش را بازگرداند، هیچ گونه مانعی برای او وجود ندارد، مادامی که این کار را در آیام عده انجام داده باشد. با این حال، هنگام انکار، ادعای حصول مراجعه از شوهر پذیرفته نمی شود مگر با التزام به موارد و مواعید قانونی ای که ماده قبل الذکر به آن اشاره کرده است. ملاحظه می شودکه این ماده حالتی را استثناکرده است و آن زمانی است که زن طلاق داده شده حامله باشد. به این اعتبارکه عده زن حامله با وضع حمل او و به خاطر پاک شدن رحم، پایان می یابد.
البته گاهی بر خلاف احکام شریعت اسلامی، این امر به عدم صحت رجعه و وقوع آن منجر می شود. چراکه ماده 22 که قبلاً گفته شد، حق شوهر را در مراجعه ی همسر خود به اتمام 60 روز برای زنان اهل حیض و 95 روز برای زنان غیر حیض از تاریخ ثبت طلاق مقید کرده است.
ماده ی پنجم قانون احوال شخصیه، شماره 100 سال 1985 میلادی، بر کسی که طلاق می دهد (شوهر) واجب کرده است که طلاق خود را پس از 30 روز از وقوع طلاق در دفترخانه ثبت کند. از این رو اگر فرض کنیم که یک مرد صیغه ی طلاق خود را در روز 1/3/83 اجرا کند و در روز 31/3/83 یعنی پس از 35 روز برای ثبت طلاق خود به دفترخانه مراجعه نماید، مدّت مقرر برای حدوث رجعه دراین حالت، می شود: 90=60+ 30

و این مقدار برای زن اهل حیض است اما برای زنان غیر اهل حیض، می شود: 120- 90+ 30. حال اگر شوهر بیاید و از حق خود در رجعه در روز نودم یا در روز صد و بیستم استفاده کند، سه حیضِ زنِ اهل حیض تمام شده و به تبع آن دوران عِده ای که طی آن شوهر می توانست زن خود را بازگرداند و یا سه ماهه ی زن غیر اهل حیض نیز به پایان رسیده است که همه ی آنها باید از زمان وقوع طلاق احتساب و ثبت شوند نه از تاریخ ثبت طلاق تا رجعه درست با عده زن هماهنگ شود و به صورت شرعی و صحیح درآید و اثرکامل آن در استمرار معاشرت زناشویی میان همسران به ثمر برسد و این امر با وجود اعطای حق اثبات انقضای عده زن به شوهر امکان پذیر است. زیرا مدتی که بر طلاق گذشته است، احتمال انتهای عده را دارد.
از آنچه گذشت ابهام شدید یا غموض آشکار را درمی یابیم که اجرای این گونه احکام شرعی را به صورت یک امر شبه محال و یا حداقل منافی دقت یا عدل درمی آورد. چه زنان و بچه هایی که قربانی اینگونه احکام گنگ شدندکه خود وکلا و قضات نیز درباره آنها اختلاف نظر دارند و هر کدام از آنها رویکرد یا رأی خاصی را در تفسیر شریعت دارند.
حال که چنین است، چرا شریعت یا دین را از قانون احوال شخصیه مانند سایر قوانین دیگر، به منظور حفظ سلامت خانواده، و حقوق زنان و کودکان جدا نکنیم. فروپاشی خانواده درکشورهای ما یا عدم ثبات آن، نتیجه ی اینگونه قانونی است که میان متون شرعیِ متعددالمعانی و چند تفسیری، و زندگی واقعیِ میلیونها نفر، گم و ناپیدا می شود.
این است که در بیشتر کشورهای جهان قوانین ازدواج و طلاق تغییر کرده است و قوانین وضعی و قراردادی، حقوق انسانی همه ی افراد خانواده نظیر زنان، کودکان، و مردان را بدون هیچ فرق و تفاوتی حفظ و حراست می نمایند. از آنجایی که مادر بودن از پدر بودن ثبوت و یقین بیشتری دارد، نام مادر از همان اهمیت وکرامتی که نام پدر از آن بهره مند است، برخوردار شده است. همچنین از آنجایی که مادرکار با درآمد انجام می دهد و مانند پدر خرج خانه را می دهد، قوانین وراثت در بسیاری از کشورهای جهان تغییرکرده و سهم دختر و زن در میراث، مانند سهم پسر و مرد شده است. این امر درکشورهای اسلامی نیز رخ داده است. با این حال اینگونه تغییرات فقط در یک یا دوکشور عربی به وقوع پیوسته است. ولی در آینده نزدیک چنین امری رخ خواهد داد، چرا که تغییرات اجتماعی واقتصادی، تغییرات قانونی، اخلاقی، ودینی را فرض وتحمیل می نمایند. علاوه بر این زنان عرب در حوزه سیاسی و فرهنگی صدای رساتری پیدا کرده اند و حکومتهای عربی را واداشته اند تا در راستای تغییر قوانین برای برداشتن ظلم و ستم از دوش زنان تلاش کنند. در مصر، حکومت توجه به وضع زنان را شروع کرده است و در زمستان سال 2000 میلادی بیانیه ی جمهوری را به منظور تأسیس مجلس قومی زنان صادرکرد و این قدمی رو به جلو بود. با این حال آزاد سازی حقیقی زنان تنها با تلاشهایِ مردمی زنان تحقق می یابد نه با بیانیه های فرادستانه از سوی سلطه حاکم. زیرا سلطه ی حاکم بنا به طبیعت خود در همه ی کشورهای جهان، به سوی حفظ نظام موجود که نظام طبقاتی پدرانه، اعم از سرمایه داری یا غیر سرمایه داری است تمایل دارد و این همان نظامی است که بر اساس طبقه، جنسیت، دین، رنگ، نژاد، و... میان بشر تفرقه می اندازد. حال که چنین است، زنان چگونه می توانند در سایه ی چنین نظامی، آزاد و رها شوند؛ حرکت زنان عرب به سوی آزادی، از حرکت آنان در سایر کشورها دور و جدا نیست. همه ی جهان در برابر نظام بین المللی حاکم تسلیم هستند: نظامی که بر اساس تفرقه ی جنسی و نژادی حاکم است و تعداد اندکی که سلاح و تجارت و سرمایه را در اختیار دارند بر آن حکومت می کنند و در آن زنان و فقرا به خاطر تحصیل حقوق اولیه انسانی خود، به دور از مسائل دینی یا فتنه های طایفه ای و اعتقادی که درکشورهای مختلف و سراسر جهان رواج دارد و قربانیان آن نیز فقط زنان، فقرا، و فرزندان آنهاست در جدال وکشمکشند.
تاریخ بشری اعم از زن و مرد بر خلاف پاره ای عقب نشینیها در برخی مراحل شکست و ناکامی، رو به جلو دارد. به همین خاطر با چشم خوش بینانه ای به زندگی می نگرم و امید را از دست نمی دهم. در اوایل دهه 1990 قرن بیستم مجبور شدم مدت پنح سال درتبعیدگاهی خارج از کشور زندگی کنم. نام من نیز در «لیست مرگ» در زمره عده ای از ادبای عرب آمده بود که بر ضد بازگرد سیاسی و دینی مطلب نوشته بودند و روح عده ای از زنان و مردان کشورهای عربی ما در مشرق و مغرب، قربانی این رده و بازگرد شدند و هنوز هم حمله مرتجعانه و واپسگرآیانه علیه عقلهای روشن ادامه دارد. البته کم کم محدود می شود و با وجود بیداری ملتهای عرب و بازگشت زنان و جوانان به حرکت سیاسی و فکری خود، قدرت قبلی خود را از دست می دهند.
در مصر از سال 1999 میلادی، تلاشهایی برای تأسیس اتحادیه زنان مصر با مبادرت خود زنان، به خاطر یکپارچه کردن قدرتهای آزادگرآیانه ی زنان صورت گرفته است. همچنین تشکیل جمعیت نهضت فکریِ زنان مصری شروع شده که در برگیرنده تعدادی از جوانان دختر و پسر روشنفکر است. جوانان درکشور ما بیش از دیگران به اهمیت آزادی زن آگاهی دارد. زیرا زن نیمه ی جامعه است و جامعه نمی تواند بدون زنان، از لحاظ فکری، سیاسی، اقتصادی، و یا فرهنگی به پا خیزد.
چه بسا اینگونه جمعیتهای جدید ضرباتی را از سلطه ی حاکم بخورد، کما اینکه در مورد تلاشها و فعالیتهای قبلی این امر رخ داد. با این حال تمایز تلاشهای مردمیِ برخاسته از خود مردم، این است که نمی میرند و همواره به صورت نمایان یا پنهان می مانند تا آزادی و عدالت مردان و زنان تحت ستم به نام دین، اخلاق، یا سیاست را متحقق سازند.

خاتمه

أ. سیاست در همه ی کشورها، و از جمله کشورهای عربی، نقش اساسی را در تقسیر ادیان، یا قوانین دینی و اخلاقی بازی می کند و نمی توان به هیچ وجه آنها را از هم جداکرد.
ب. نظامهای سیاسی کشورهای ما از نظامهای موجود در عالم پیروی می کنند و اساساً در برابر ارزشهای طبقاتیِ پدرسالارانه یا سرمایه داریِ لیبرالی که بر اساس جدایی میان مردم بر طبق طبقه، جنسیت، رنگ، عقیده، ملیّت، و خون مبتنی است و تعداد اندکی که سلاح، تجارت، و سرمایه را در دست دارند بر اغلب- مردم حکم می رانند.
ج. ما امروزه در مرحله ی استعمار جدید با تمامی اشکال مدرن و پست مدرن آن زندگی می کنیم: استعماری که به زن با ابزاری در «ماشین» سرمایه داری در داخل خانه و خارج آن نگاه می کند و:آزاد سازی آن را به این «ماشین» مرتبط می سازد تا به صورت ماشینی از نوع دیگر درآید.
د. آزاد سازی زن در فکر سازمانهای عربی با اجرای طرحهای توسعه،یا طرحهای تنظیم خانواده، یاکنترل جمعیت، یا طرحهای بانک جهانی، یا صندوق پول و یا سایر اموری که به فقر بیشتر فقیر و ثروتمندی بیشتر ثروتمندان می انجامد، ارتباط داده شده است که بیشتر قربانیان فقر همین زنان هستند بطوری که در بیشتر تحقیقات اقتصادی و اجتماعی، عبارتِ «زنانه کردن فقر»1 آمده است.
هـ. ادیان همواره درگذشته و حال برگه ی مهمی در دست قدرتمندان سیاست بین المللی و منطقه ای بوده است و به همین خاطر جریانات دینی- سیاسی مرتجع، با افزایش سرمایه داری بین المللی و منطقه ای، رو به افزایش نهاده اند و بیشتر سازمانهای عربی، از لحاظ سیاسی، اقتصادی و مطبوعاتی تابع قدرتهای بین المللی شده اند و طرحهای متناقض و جهت داده شده جهانی شدن، در اصل به منظور خدمت به شرکتهای چند ملیّتی، یا تعدادِ اندک حاکمان عرصه تجارت و قوانین بین المللی حاکم پی ریزی شده اند.
و. مبارزه مردمی علیه این قوای بین المللی و منطقه ای که در آن زنان، فقرا، جوانان، وکودکان شرکت می کنند، مبارزه اساسی و بنیادینی است که می تواند در برابر اذیت استثمار جدید بین المللی و عربی قد علم کند.
ز. اینگونه قدرتهای جدید مردمی به رغم موانع دولتها یا زبان، و یا دین، همکاری و تعاون با یکدیگر را شروع کرده اند و به ازاء این قوای روشنگر مردمی اعم از زن و مرد، قدرتهای دینی سیاسی عقب نشینی می کنند و سلاحهای خود را بر زمین می گذارند. در تاریخ این اولین بار است که ژان پل دوم رهبرکاتولیکهای جهان در 12 مارس سال 2000 میلادی خواستار بخشش و آمرزش خطا وگناهانی شود که کلیسای کاتولیک در طول سالیان گذشته در ارتکاب آنها نقش داشته است باشد. که از آن جمله بد رفتاری با زنان، تجاوز جنسی از سوی بعضی از
--
1- تأنیث الفقر.
کشیشان، به کارگیری نیروی مسلح، خشونت برای تحقق دادن به اهداف سیاسی و اقتصادی تحت پرچم صلیب یا اسم مسیح، و سایر جرم و جنایتهای متعددی که بر ضد عدالت، آزادی و یا مساوات میان بشر انجام گرفته است. (این مسئله در 12/3/ 2000 میلادی رخ داد).1
شاید درکشورهای عربی ما نیز رجال دین اسلامی ای که در طول قرون متمادی برای قدرت سیاسی و اقتصادی سر فرود آورده اند، و گناهان متعددی را مرتکب شده اند که ازگناهان و جنایتهای کلیسای کاتولیک کمتر نبوده است، این حادثه اتفاق بیفتد و وجدان رجال دین آنان را بیدارکند و آنان خواستار عفو و بخشش خطاها و بدرفتاریهای خود با فقرای بشر و زنان شوند.
نوال السعداوی
قاهره، 13 مارس 2000 میلادی
---------
1. الأهرام. 14 مارس 2000 م، صفحه ی اول.

بخش دوم : زن، دین و اخلاق

اشاره

در نظر دکتر هبه رئوف عزت

ازکجا آغاز کنیم!؟

این »سلسله گفتگوها»ی دارالفکر، امری عجیب است. عجیب و در آن واحد تحریک کننده و غامض است. چراکه با متن دیگری گفتگو می کنی که آن را نخوانده ای و میکوشی وجه نظری را بیان کنی که در خلأ نیست، بلکه در مواجهه با رأی مخالفی است که خواننده از آن آگاه و مطلع می شود. هیأت تحریریه این سلسله گفتگوها، اصرار دارند که متن طرفِ گفتگوی مقابل را نخوانی؛ مگر پس از ارائه ی متن اول. پس از این مرحله، طرفین گفتگو می توانند، ردّ و انکارهای خود را پیوست یا ضمیمه کنند... از آن گذشته، همین هیأت یک عنوان واقعاً عام را به تو می دهند، و با ادب و نزاکت کاملی تو را بر می انگیزانندکه بیا و بنویس.
خب... ازکجا آغازکنیم؟ آیا فرض بر این است که من نماینده گرایش اسلامی باشم و متنی را بنویسم که مملو از آیه و حدیث باشد، یا از تاریخ شروع کنم، یا ردیه هایی راکه بر رأی طرف مقابلی بنویسم که از آن بی خبرم؟ البته اکنون در رفع اتهام از نظرگاه اسلامی، پس از آنکه مدتها مورد هجوم ساختگی دشمنانش بود، مهارتی پیدا کرده ایم.
پس... ازکجا آغازکنیم؟
توکل به خدا...
از اینجاآغاز می کنیم: اخلاق، دین... و انسان.
همّ و غم مسلمان معاصر، فقط غم وغصه های خودش نیست، بلکه غم عصر غم انسانیت همروزگارش است. فرد مسلمان می کوشد یدگاههای سلامی را در اختیار او بگذارد و به سؤالاتی از بستر و زمینه ی همین دین پا سخ دهد. این است که به خودش و به جهانیان پاسخ می دهد همین- که رسالت اسلام، رحمتی برای همه ی جهانیان است نه صرفاً برای مسلمانان.جهانی بودنِ آن نیز از انسانی بودنش، و از اینکه انسانیت انسان مخاطب می کند، ترکیب وجودی او را می داند و با عمق و احترام با آن برخورد می کند، سرچشمه می گیرد.
از این رو مهم نیست ازکجا آغازکنیم: از سؤال یا از جوابهای ما و یا از تأمل در تلاشهای جوابگویانه ی دیگران؛ در اینجا روش و رویکرد من به این صورت است.مهم این است که به کجا منتهی می شویم و به کجا می رسیم؟ و چگونه در انتظار جوابهای خود و یا پاسخهای طرف مقابل می مانیم؟و غایت و نتیجه آنها را بررسی می کنیم. چراکه گاهی چنان به نظر می آید که پاسخها، عقلانی و قانع کننده اند، ولی در اصل وقتی که مورد تجربه و آزمایش قرارگیرند، در واقع به مشکلات بزرگتر و عمیق تری منتهی می شود و این شیوه ی نظر در فهم نتایج و یا سیر به سوی نهایات، همواره از مشغولیتهای عقل مسلمان است، که مقاصد شریعت بر اساس آن مبتنی است و می بینیم این امر در ابواب مختلف اصول فقه
و فقها به خاطر آن قاعده ی «سد ذرایع» یا بررسی آثار احتمالی یک عمل و به اصطلاح امروزی «سناریوهای آینده» را پدید آورده اند. از این رو عقل و اندیشه ی اسلامی، یک عقلیت وحدت گرای جامع است که به خوبی جزئیات را مرتب می کند، برای ارتباط میان آنها قواعد و قوانینی را معین می سازد و ازکلیات نیز غافل نمی ماند.
نظرگاه اسلامی در مورد هر مسئله ای، با تبلور از درونِ اصول و مصادر اسلامی، تجربیات تاریخی، و درسهای آن، نمایان می شود. از این رو با دیگر نظرات و رویکردها متفاوت و متمایز است. با این حال ما وقتی آن را کشف می کنیم که از نظرگاه دیگران آگاهی می یابیم و به این وسیله اختلاف ما با آن نظرگاهها واضح و آشکار می گردد. در عقل مسلمان جزئیاتی جمع شده است که با آنها به صورت مجزا و پراکنده به نحوی آشناست، اما تعأمل با نظرگاه مخالف یا متضاد، آن اجزای پراکنده اصلی را به صورت یک نظرگاهِ پیوسته ی جدید و معاصر در می آورد. این است که تعارض و یا تضاد، دستاورد عقل اسلامی نیست و حتی انگیزه ایجاد آن هم نمی باشد، بلکه انگیزه ای است که عناصر فکر و فقهِ واقعاَ موجود را بر می انگیزاند تا در شکل و سیاق تجدیدگرانه ای همراه شود. این است که عقل مسلمان، هرگز در عالم خودبسندگی و خوداکتفایی، بسته نمی ماند، بلکه با آنچه در پیرامونش می گذرد، تعامل می کند. به بیان دیگر، این عقل، عقل انسانی ای است که هم و غم انسان در مورد درک خود، تعامل با زندگی، هستی، و سؤالات وجود، او را به خود مشغول می کند.
اکنون نوبت آن است که اندک اندک به موضوع اخلاق و دین بپردازیم،و با اختصاری کامل، کیفیت برخورد فکر غربی با این مسئله را از بستر سکولاریستی خودش مطالعه نماییم.
برکسی پوشیده نیست که سلطه ی کلیسا در غرب و تبدیل شدن آن به یک سلطهی دینی و سیاسی خودکامه، حرکت فکر و علم را در غرب کند و متوقف ساخت. این سلطه، قدرت، نفوذ، و اموال را در اختیار داشت و ازطریق چک و سفته، تجارتِ آمرزش می کرد، و علمایی را که رأی و نظری برخلاف رأی آن داشتند محاکمه می نمودکه همه ی اینها فکر غربی را به ندای جدایی دین از دولت، رهانیدن عقل وعلم اززیریوغ سلطه ی دینی، و بازگرداندن اعتبار عقل و علم، کشاند. با این حال این رویکرد، صرفاَ گرایشی بر ضد دیوگو نگی (غول گونگی) سلطه ی کلیسا بود و بدون شک در اصلِ پیدایش خود،گرایشی ضد خدا یا ضد دین نبود.
چارلز تایلور،استاد مشهور فلسفه ی اخلاق، درکتاب ارزشمند سرچشمه ی خویشتن « بر این باور است که مسئله انکار الوهیت یا انکار مطلق هرگز به فکر آبای اولیه روشنگری خطور نکرد، و حتی آنان هستیِ بدون خدا را نیزتصور نمی کردند. همه ی آنچه درنظر آنان بود، دادنِ مرکزیت و محوریت به عقل درمواجهه باسلطه ی دینی وعقلانی کردنِ1 تعامل انسانی و اجتماعی، به جای برخورد منحصرانه دینی و تجدید سیطره آن برتمامی مصادرمعرفت است.2
سؤالی که تایلور مطرح می کند این است که در سرنوشت مدرنیسم، چه اتفاقی افتاد؟ و چگونه عقلانیت متدین- اگر این تعبیر درست باشد- به عقلانیت مادی و پس از آن عقلانیت ضددین، تبدیل شد؟
این سؤال برای مهم است؛ زیرا عقلانیت مادی، سرچشمه های خویشتن را به انسان بر می گرداند و آن را با آنچه خارج از اوست تفسیر نمی کند. این است که در اوایل، انسان گرایی3 نامیده می شد. در این تعبیر، همچنان که انسان، مصدر خویشتن و وجود خود می شود، به سو صورت مصدر معیارهای اخلاقی نیز در می آید و بر حُسن ارزیابی آنها نظارت می نماید. آن چه در این جا فرض گرفته شده و یا از آن سخنی به میان نیامده
--
1.ترشید(عقلنة).
2.Charles Taylor,Sources of the Self: The Makin of the Modern Identitiy,Cambridge university press,1985.P.309.
3.Humanism است، دست پنهانی است که اخلاقیات و ارزشهای افراد را چنان به هم می تند که یک تناسق یا تجانس اخلاقی بین افراد را به وجود می آوردکه حد پایین روابط افراد در حیطه ی جامعه و جمعیت سیاسی است. چنان که اقتصاددان مشهور، آدام اسمیت، درباره ی «دست پنهان» یا مخفی ای که مصالح مادی و سود آاوری فردی را با هم سازگار می کند تا توازنِ اقتصادی را پدید بیاوردکه در خدمت مصلحت عمومی باشد، گفته است.
تایلور در جواب چگونگی تحول مذکور می گوید: سنت اگوستین، فیلسوف بزرگ مسیحیت، راه این «خردگرایی»، که بعدها می بینیم موجب پدید آمدن نسبیت اخلاقی شد، را بازکرد. بخصوص وقتی که در مورد حلول نور الهی در انسان به معنی مادی، سخن می گوید و یا این که میان بشر و خدا در درون ما نوعی اشتراک وجود دارد؛ و این امر بدون شک دیدگاهی است که بر پایه ی نظر تجسد و حلول مسیحی بنا شده است. تا اینکه دکارت این حلول گرایی ایمانی مسیحی را از ایمانی بودن آن رهاکرد و منابع ارزشها و اخلاق این «انفس گرایی»1 انسانی را که به صورت منبع خویشتن و اخلاق در آمده بود را ردکرد.
اگر این (انفس گرایی» در اوایل به خاطر تأثیر عقیده مسیحی ای که هنوز هم در میان فرد و جامعه قوی و مؤثر بود، بویی از ایمان را با خود داشت، همین که نقش دین فروکش کرد و سکولاریسم به درجاتی فراتر از ماده گرایی تحول یافت، این رنگ و روی ایمانی نیز از آن گرفته شد. از این رو پروژه سکولارکردن فقط جدایی دین از دولت یا دین از علم نبود، بلکه کندنِ قداست از دین و تمام امور مطلق بود: قداستی که با سرآغازهای مدرنیسم، در مراحل اولیه سکولاریسم، از خدا به انسان منتقل شده بود.
--------------------
1. در مقابل «آفاق گرایی» و به عنوان معادلی برای اصطلاح «الجوانیة» قرار داده شد.- م

بعدها پس از اینکه قداست، مصدر الهیِ مطلق خود را از دست داد، خالی از مضمون شد و انسان به صورت یک موجود طبیعی در آمد. به طوری که طبیعی بودن و مادی بودن او بر سایر جنبه های وی غلبه کرد و خود او در علوم طبیعی، در برابر قوانین مادی و طبیعت تسلیم شد و بس. تا به این صورت «نسبیت»ی که به صورت یک نظر علمی آغاز شد، با عادت دادنِ انسان به خودش، اخلاق و ارزشهای او را نیز فراگرفت.
با این حال از آنجایی که انسان یک موجود مرکب و پیچیده است و تسلیم سکولاریسم کامل نمی شود، جریانهای مختلفی را در جامعه و فکر غربی دیدیم که در برابر این سکولاریسم خشن ضد انسان مقاومت می کنند. این است که متفکرکم نظیری از جمله منتقدین مدرنیسم و پست مدرنیسم،چون«زیگموند باومان» را می بینیم که معتقد است: روشنگری انسان را نابود کرد؛ زیرا نسبیت، فردیت، و از بین بردن بنیانهای قرابتی (خانوادگی)به اضافه ی توسعه ی شهرها و زندگی شهری به وجود «مسافت اجتماعی»میان افراد منتهی شد که اجازه بی رحمی می دهد و جنگهای جهانی را پدید آورد. نابودکردن و تسویه حساب نژادی در دهه های مختلف نیز از جمله علایم و مظاهر آن است. مدرنیسم همچنین موجب تحویل پدیده انسانگرایی از یک جامعه ی پر ارتباط به جامعه ای که در آن «ارزشهای بدون اخلاق» یا «اخلاق بدون ارزش» حکومت می کند شده است.1
فیلسوف اخلاقی دیگری نظیر «السدایر مکنتایر» بر این باور است که مدرنیسم و روشنگری، به مثابه ی طرحی برای آزادکردن فرد و بالابردن شأن عقل، شکست خورده است و درکتاب «جستجویی از فضیلت» ، می گوید:
-------
1.Zygmunt Bautman, Life in fragments:Essays in post modern Morality,Oxford: Blackwell,1995.
سودانگاری ای که لیبرالیسم و مدرنیسم آن را ایجاد کر دند، مشترک اخلاقی ای را متحقق نمی سازد و یا فرد را برای ادای وظیفه ی خود در برابرجامعه بر نمی انگیزاند. بلکه وقتی که پایه خانواده سست شد، و فرد به صورت یک فرد در آمد، فقط در جستجوی حقوق خودش است و ازالتزامات و تکالیف خود، تا جایی که برایش امکان دارد، در راهِ پیگیری نفع و لذت خود دور می شود.1
از یک زاویه دیگر، در میان متفکران گرایشهای دینی غربی، افرادی را می یابیم که دوباره به ارزیابی مدرنیسم می پردازند، عده ای از آنها می گویند: سکولاریسمی که غرب آن را آعازکرد، سکولاریسمی نبود که به آن منتهی شد. توافق بر این بودکه کلیسا از دولت و سیاست دور شود، نه اینکه از سوی دولت در امور دین دخالتی پدید آید و آن را از اینکه در زندگی عمومی مرجع باشد بیندازد و خودش به جای کلیسا این حکم را در دست بگیرد. سپس دیری نگذشت که وظایف خانواده وکلیسا را به دستگاههای قانونگذار خود داد تا اینکه این پایه ها ضعیف شدند. ولی وقتی که سؤالات اخلاقی در حوزه هایی نظیر پزشکی و علم، که افتخارات مدرنیسم به شمار می آید، انسانها را آشفته و پریشان ساخت، دولت جوابی که به این سؤالات می داد این بودکه بحث از اخلاقیات، درست، و نادرست، وظیفه ی خانواده و دین است!
استفان کارتر استاد فلسفه ی حقوق در دانشگاه ییل براین باور است که فرهنگ عمومی در جامعه ی سکولار، به دین به این اعتبار نگاه می کند که دین صرفاً یک انتخاب شخصی است نه یک مرجعیت. درهمین حال، این انتخاب شخصی را نیز ناپسند می داند و حتی آن را دارای اشکال می بیند
-----------
1.Alasdair Maclntyre,After Virtue. A study in Moral Theory, Notre Dame: University of Noter Dame Press,1981, PP 61-69.

و این امر را با دیدگاه جامعه شناسی درباره ی دین که آن را (ساخته ی بشر» برای مقابله با حوادثی که نمی توانست با آنها مواجه شود یا خود را با آنها سازگار نماید تفسیر می نماید!!
کارتر از این مسئله نه فقط به عنوان یک بحران برای اخلاق در هنگام غیبت دین از بستر عمومی، و خصوصی کردن1 آن در حوزه فرد با خودش سخن می گوید بلکه به مثابه ی بحرانی برای دموکراسی به عنوان نظامی سخن می گویدکه خوشی را درغرب به عنوان جایگزین دین مطرح کرد و پرچم و شعار حکومت مردم را سر داد... ولی فراموش کردکه این مردم جز با انگیزه و محرکی از وَلاء، هویت، و احساس مسئولیت در برابر جمع حرکت نمی کنند و همه ی این امور، ارزشهای اخلاقی مبتنی بر ایثار و فداکاری برای جامعه است ودرست همین امور، بنیاد ارزشهای شهروندی جدید است: شهروندی که کوشید از سطح وَلاءهای اولیه ی فردی مصالح خود و مصالح بیان قومیت فراتر رود. همه فراموش کرده اند که ولاء به مثابه ی یک ارزش ،تنها توسط وحدتهای اجتماعی اولیه ای کاشته می شود که مدرنیسم، حریصانه تحت شعار آزادی فرد مشتاق نابود کردن آن ها بود. این است که می بینیم، مسئله به صورت یک شکست مدرنیستی درآمده و به یک بحران اخلاق حادّ منتهی می شود.2
با آن که حاکمیت نسبیت، ساده ترین پایه های شهروندی دموکراسی را تهدید می کند، باید برای آن هزینه ی هنگفتی کرد وبدون شک، اثر آن نه فقط در حوزه ی اخلاق،بلکه در تمامی حوزه ها گسترش یافت، و جامعه نیز آن سرمایه و هزینه را به خاطر مدرنیسم انجام داد. ولی در این جا به رغم
-------------------
1.خصخصة:
1.Stephen L.Carter, The Culther of Disbelief: How American Law Politics Trivialis Religious Devotion, New York: Anchor Books,2nd ed.,1994.
آنکه این هزینه و سرمایه سرسام آور باشد، باید «به این صورت!» ادامه داد. پراگماتیستهایی امثال «ریچارد رورتی»مشهورترین استاد فلسفه ی پوزیتیویستی آیالات متحده و وارث قانونی، فیلسوف مشهور پراگماتیست، دیویی، رهبران این دسته هستند. از این رو هرچند هزینه، سرسام آور و هنگفت باشد، باید ادامه داد. مدرنیسم بر فرد سایه افکنده و او را مرجع خود و مصدر ارزشها قرار داده است و اختیارات او را از بنیادهای «سنتی» و همه ی اصول فراسو/ مافوق دیگر رهانیده است. این است که پرداخت هرگونه بهایی در این راه، مهم نیست؛ حتی اگر قربانی کردنِ انسانیتِ خود انسان باشد.1
با وجود بحران واضح و آشکار مدرنیسم از ناحیه ی اخلاقی، این افراد، همچنان ندای جدایی سیاست از دین، حتی فلسفه را سر می دهند... (و می گویند:) نه مطلق، نه فراسو/ مافوق؛«اکنون و اینجا» و بس!
با این حال منتقدین مدرنیسم و سکولاریسم فردی، بر این باورند که «فردگرایی»ای که طرفداران مدرنیسم، عقلانیت و نسبی گرایی بر حفظ آن، به هر قیمتی که شده، اصرار می ورزند، به نوبه ی خود شاهد تحولاتی در جوهر و مدلول شده است. این فردگرایی، همان فردگرایی ایده آلیستی رومانتیکی ای نیست که مدرنیسم با آن شروع شد و به فرد اطمینان و یقین مطلق می دهدکه او قادر است بر طبیعت و شرایط تاریخی تسلط یابد و خودش مقدرات خود را تعیین نماید. برعکس این فردگرایی، باتوجه به سست شدن بنیادهای اجتماعیِ نگهدارنده و دلسوزانه، و با فقدان مصادر فراتر از خودش که به او قدرت و ثبات بدهد، و نیز با توحش ابزار بازار سرمایه داری، تکنولوژی، علم و انفومدیا، قابلیت درهم شکسته شدن

--
1.Richar Borty, ''Religion As A conversation- Stopper'', Common Knowledge,Spring 1994, Vol 3,NO7.
بیشتری پیداکرده، و به رغم همه ی اینها، ضعف و عجز خودش، از تسلط بر جسم و یاشرایط خود، یا رابطه با جمعی از افراد «سودانگار» دور و بر خود را احساس می کند و به این ترتیب خودباختگی، جای اعتماد و خودشیفتگی1، جای همگامی و رابطه ی فعال را می گیرد.
در اینجاست که کریستوفر لاش، جامعه شناس مشهور امریکایی و یکی از منتقدان جامعه ی لیبرالی تأکید می کندکه خودشیفتگی، به معنی ضرورت حودگرایی نیست، بلکه توصیف انسانی است که مدرنیسم آن را ایجاد کرده است. از این رو خودشیفتگی، خودبسندگی، و تحول به درون که در حدقل خود همان «خویشتن» است می باشد. از این رو اگر انسان مرجع خودش است و مرجع ارزشها و اخلاق به شمار می رود، و هدف همه ی اعمال سودانگارانه ی پراگماتیستی است، رویکرد او به داخل است نه خارج و به این صورت عملاً چنان که هربرت مارکوزگفته به صورت «یک انسان تک ساحتی» در می آید: یک انسان بی طرفِ حیران که افراد نا آگاه او را متسامح و دموکرات می دانند. در حالی که در حقیقت، بیش از آنکه روشنگر آرمانی باشد، یک انسان بی مبالات است. 2
زیرساخت و جوهر افکار من از مفهوم معرفت شناسانه اساسی ای سرچشمه می گیردکه بر این باور است که میان انسان و طبیعت اختلافات بنیادینی وجود دارد. به طوری که انسان دارای ترکیبات داخلی ای است که به او امکان فراتر رفتن از طبیعت را می دهد و توان او برای این فرارَوی، علت، و در عین حال نتیجه ی مرکزیت او در هستی و برگرفته از وجود خدایِ جدا از ماده ی این جهان است. لَیسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ.
-
01 النرجسیة.
2.Christofer Lasch, the Minimal self: Psychic Surrival in Troubled Times,N.Y:W.W.norton & Co., 1984.


سیستم مدرن سازی و سکولاریزاسیون غربی نیز در دایره ای می چرخدکه معتقد است: مبدا واحدِ سامان دهنده ی جهان، جُدا از جهان، بری و عاری از آن، و یا فراتر از آن نیست. او نیز صرفاً یک موجود، و درونِ جهان است. از این رو جهان و انسان و طبیعت، مرجع خود، خودبسنده و خود اکتفا هستند.

زن، اخلاق و دین

نگاه به مسئله زن، اخلاق، و دین نیز از نظرگاه قبلی جدا و منفک نیست. طرحهایی که به منظور آزادسازی زن هویدا می شوند، از همان بستر سکولاریستی موجود در غرب سر بر آورد و چنان که دیدیم همانند نظرگاه مدرنیسم دچار تحول و دگرگونی شد. از این رو حرکات آزادی خواهانه قدیم زنان از یک نظرگاه متمرکز درباره انسان در مراحل اولیه سکولاریسم، که در آن قداست و لمحه ی غیبی از خدا به انسان منتقل شد سرچشمه می گیرد و هنوز هم مثل همیشه آثاری از ارزشهای مسیحی را با خود حمل می کند. تأکید براین نکته الزامی است که مطالب مربوط به مساوات، وجود خانواده را حفظ می کند و مسئله به خیزش زن مربوط می شود نه به ضدیّت با مرد، و مشارکت وی در ساختار جامعه و حرکت آن ضروری است و به این ترتیب با یکدست گهواره را تکان می دهد و با یک دست جامعه را می سازد.
اصطلاح فمینیسم1 پدیدار شد و به صورت زنانه، زنگرایی یا مؤنث گرایی ترجمه شد. البته این ترجمه، تحت اللفظی است و هیچ معنای
-
1.Feminism مفادی را بیان نمی نماید و نیز هیچ گونه مفهوم پوشیده در ورای این مصطح را هویدا نمی سازد. شاید بهتر آن باشدکه بُعدکلی و نهایی این اصطلاح را تعیین نماییم تا صورت معنای مرکب و حقیقی آن را دریابیم.
برای این منظور، باید این اصطلاح را در سیاقی فراگیرتر، که آن را نظریه جدید حقوق می نامیم، قرار دهیم. بسیاری از حرکتهای آزادیخواهانه موجود در غرب، در عصر پست مدرن، یعنی در عصر حاکمیت اشیا، انکار مرکز، قدرت فراتر رفتن، و سقوط همه ی ثوابت و تندروانه و افراطی، اندیشه چالش وکشمکش را مورد تأکید وتأیید می دهند. بطوری که همه ی اشیا، تعبیری از موازین قدرت و ثمره ی چالش مداوم است و انسان، صرفاً یک موجود طبیعی است که طبیعت مادی بازگرداند و او را با سایر موجودات طبیعی انسان را با حیوان، گیاهان و اشیا مساوی کرد تا امکان مساوی کردن همه ی اشیا به یکدیگر فراهم شود. بدین ترتیب مراکز، متعدد می شوند،یقین سست می گردد، و همه چیز در قبضه ی «شدن» واقع می شود، حالت عدم تحدید، سیالیت، و تعدد یا تکثر افراطی پدید می آید.
در این حوزه همه چیز در برابر تجربه ی مداومِ خارج از هرگونه حدّ و مفهوم قبلی،سرفرود آورد، ممکن می شود؛ حتی اگر انسانیت مشترک ما باشد که از لحاظ تاریخی هم تحقق پیداکرده است. همچنین جستجوی اشکال جدیدی از روابط انسان شروع می شود که به تجارب تاریخی و می توان آن را به هر شکلی سامان داد. به طوری که میان آنها و هر طبیعی دیگری، هیچ فرق و تفاوتی نباشد.
انسان از نظرگاه حرکت آزادسازی زن، یک موجود متمدنِ مستقل از عالَم طبیعت مادی است و نمی تواند جز در درون جامعه وجود پیدا کند و
لذا نمی توان او را با پدیده های طبیعیِ مادی برابر دانست. از این رو، هدف حرکت آزادی بخش زنان، تحقق دادن به بخشی از عدالت حقیقی در داخل جامعه است، نه تحقق دادنِ مساواتِ غیرممکنِ خارج از آن. بطوری که زن نیز به آنچه که هر انسانی، اعم از مرد یا زن، می طلبد، از اثبات خویشتن گرفته تا به دست آوردن پاداشهای عادلانه (مادی یا معنوی) در برابر کارهایی که می کند، برسد. این است که معمولاً حرکات آزادسازی زنانه خواستار رسیدن به همه ی حقوق خود، بطورکامل، از جمله حقوق سیاسی (نظیر حق زن در انتخابات و مشارکت در امر حکومت)، حقوق اجتماعی (نظیر حق زن در طلاق و حضانت بچه ها)، و حقوق اقتصادی (نظیر مساوات زن با مرد در دستمزدها) نیست.
علی رغم این که طرفداران حرکت آزادی زن گاهی خطابی پیمانی (قراردادی) را به کار می برند و احیاناً به زن به اعتبار یک فرد مستقل از جامعه می نگرند نه به عنوان یک مادر و یک عضو خانواده، یا به او به اعتبار یک انسان اقتصادی یا جسمانی (یعنی یک انسان طبیعیِ مادی) می نگرند نه یک انسان به معنی انسان، با این حال حوزه ی مرجعیِ نهایی، نظرگاه انسانی ای است که حد و مرزهایی را میان انسان و طبیعت قرار می دهد و وجودِ مرکزیت انسان، معیاریت انسانی، مرجعیت انسانی، و طبیعت انسانیِ مشترکی را فرض می نماید.
این است که حرکت آزادیخواهانه ی زنان، بسیاری از مفاهیم انسانیِ موجودِ مربوط به نقشهای زن در جامعه را به کارگرفته است و طبیعتاً مهمترین آن، نقش مادر است. ازاین رو برنامه های حرکت آزادیخواهانه ی زن، در مداری از مفاهیم مشترک انسانی، که همواره در تاریخ انسانی، همراه انسان بوده است حرکت می کند؛ نظیر مفهوم خانواده به این اعتبار که مهمترین نهاد انسانی است که انسان به آن پناه می برد، و از خلال آن جوهر انسانی خود را متحقق می سازد و ازرهگذر آن هویت تمدنی و اخلاقی خود را کسب می کند. یکی دیگر از این مفاهیم، مفهوم زن است به این اعتبار که ستون فقرات این نهاد (خانواده) است. از این رو این حرکت آزادیخواهانه،افکار محال و غیرممکن را مطرح نمی سازد و در دام تجربه گرایی بی پایانِ مداومی گرفتارنمی آیدکه به نقطه ی شروعِ انسانیت مشترکی متکی نیست هیچ حد وقید انسانی، تاریخی، ویا اخلاقی آن را محدود و مقید نمی سازد.
این مدار تمدنی و معرفت شناسانه حرکت آزادیخواهانه ی زن، و پاره ای از اصول و مبادی آن است وشاید همین مسائل، مداراساسی حرکت آزادیخواهانه ی غربی درنیمه ی دهه 1960 میلادی باشد. طبیعتاً حرکات افراطیِ سکولاریستی ای هم وجود داردکه از دهه ی1950 میلادی خواستار تجربه کردنِ مطلق روابط انسانی است. با این حال این گونه نداهای افراطی،حاشیه ای بوده، به صدای آنها گوش داده نشده، در فضاهای دانشگاهی و رسانه ای تأثیری نداشته، و برنامه ای را برای تغییر جهان و هندسه ی جوامع- چنان که در حال حاضر وجود دارد- پیشنهاد نکرده اند. که همگام با سکولارکردن، صداهای «انسانی»پنهان شد و صداهای خشنی فضای عمومی را فراگرفت که نماد سرآغازهای بازار سرمایه داری و بین المللی کردن آن بود تا از این طریق منظومه بازار، پس از موفقیت در رام کردن حدود سیاسی و تحمیل اراده حاکمانه و سرورانه1هیچ نهاد و بنیاد دلسوزانه و حمایتگرانه در برابر او مقاومت و رقابت نکند. تمدن غربی در طول چهاردهه ی گذشته برفراز قله ی سکولاریسم ایستاده

1. الإرادة السی
است و بر آن تغییر و تحولاتی وارد کردکه جهتگیری و بنیان آن را تغییر داد. چرا که معادلات عقلانی کردن و سکولار نمودنِ مادی جامعه، یعنی بازسازیِ نمای جامعه و خود انسان در سایه معیارهای منفعت مادی و سودِ اقتصادی ازدیاد یافته است. یعنی کاری که به افزایش و ازدیاد تسلط ارزشهای « آفاق گرایی»1 مادی منجر شده است: نظیرِ
1- شایستگی عمل در زندگی عمومی، با کم توجهی به زندگی خصوصی.2
2- توجه به نقش زن کارگر (آفاق گرایی) باکم توجهی به نقش زن مادر (انفس گرایی).
3- توجه به تولیدگرایی به حساب ارزشهای اخلاقی و اجتماعی اساسی (مانند به هم پیوستگی خانواده و ضرورت فراهم آوردن آرامش برای بچه ها).
4- بکارگیری دولت و رسانه ها، و حوزه ی لذت برای زندگی خصوصی.
5- از میان بردن اهمیت احساسِ امنیت روانی.
6- از بین بردن اهمیت اندیشه ی «معنی» به اعتبار اینکه یک اندیشه است نه کمیت یا ماده.
عقلانی کردن و روشنگری (در حوزه ی مادی) به بالاترین حد شمول و فراگیری خود رسید و در همه ی جوانب حیات عمومی و خصوصی نفوذ کرد تا جایی کار انسانی3 به عملی تبدیل شدکه انسان در برابر یک دستمزد نقدی حساب شده «کمّ معین» آن را انجام می دهد و تابع قوانین عرضه و تقاضا درآمد. به طوری که یا آن را در بستر زندگی عمومی انجام
----
1. به عنوان معادلی برای «البرانیة» و در مقابل الجوانیة (انفس گرایی) وضح شد.- م
2. شماره گذاریها توسط مترجم اعمال شده است.
3.Labour.
می دهد و یا در نهایت امر آن را کنار می نهد.
این تعریف، طبیعتاً مادربودن، به دنیا آَوردن بچه، و سایر کارهای خانگی را دور می کند. زیرا نمی توان اینگونه کارها را به دقت حساب کرد و زن نمی تواند برای آنها به یک دستمزد نقدی دست پیداکند. در حالی که او اگر می خواست آنها را با امانت ادا کند، بیشتر زندگی و تلاش او را می رفت. همچنین کسی نمی تواند در هنگام انجام این کارها، بر او نظارت داشته باشد. زیرا او در حوزه حیات خصوصی آنها را انجام می دهد. از جمله افراطگریها و تندرویهای مادی، سعی بر اندازه گیری و ارزشگذاری این نوع کار،و تقاضای دریافت دستمزد مادی، به جای قرار دادن این عمل در حوزه ی ارزشهای عطا، مادربودن و محافظت از عموم و انسانی تر و دلسوزانه تر کردن آن بوده است.
بدین ترتیب، مرجعیت مادی، با تمرکز بر جنبه ی کمّی نفوذ وگسترش پیداکرد و مرجعیت انسانی با تمرکز برکیفیت، عقب نشینی کرد. ما بر این اعتقادیم که حرکت فمنیزیم، که آن را با استفاده از بیانات استاد خود، دکتر عبدالوهاب المَسیری1، بر حرکت زن مرکزی یا تمرکز پیرامون زن، ترجمه می کنیم، بیان گر این تحول است.
بنا به این تعبیر و تعریف، زن، محور است، به خودش اشاره دارد، خود بسنده است، می خواهد خودش راکشف کند و آن را در یک چالش و جدال جهانی با مردِ خود محور، خارج از هر حوزه اجتماعی، متحقق سازد. به عبارت دیگر، کارِ جداکردن و تفکیک تدریجی مقوله زن چنان که در طول تاریخ انسانی در حوزه مرجعیت انسانی تعریف شده آغاز شده تا 1 .برای اطلاع از این مطلب، به بحث مهم ایشان، ر. ک:عبدالوهاب المسیری:المرأة بین التحریر والتمرکز حول الأنثی، سلسلة التنویر الاسلامی، رقم 38، مکتبة نهضة مصر، القاهرة 1999م.

مقوله ی کاملاً جدیدی که آن هم «زن» نامیده می شود، ولی در جوهر خود با مقوله قبلی متفاوت است، جای آن را بگیرد.
از این رو حرکتِ تمرکز بر روی زن، از یک حرکت که حولِ اندیشه ی حقوق اجتماعی و انسانی زن می چرخد به حرکتی تبدیل می شودکه حول اندیشه ی هویت، ذات و جسم، درگردش و دوران است و از یک نظرگاه مربوط به حقوق زن در جامعه ی انسانی، به یک نظرگاه معرفت شناسانه ی انترو پولوجیِ اجتماعیِ فراگیری که مخصوص مسائل مربوط به زن، نظیر نقش زن در تاریخ، و دلالت مؤنث بودن برای رموزی که انسان در زبان و جامعه به کار می برد، تبدیل می شود. و حتی نام تاریخ عوض می شود. زیرا این واژه به انگلیسی ،History است که بعضی از افرادباهوش بر این باورند که این کلمه به معنی His story،یعنی داستان یا سرگذشت مرد است ولی نام تاریخ تغییر می کند تا به Her Storyیعنی داستان یا سرگذشت زن تبدیل شود.
دیده می شودکه نه محبتی وجود دارد و نه دلسوزی و انسانیت مشترکی؛ آنچه هست یک جدال وگیرودار بی رحمانه است که جز از لحاظ گستردگی و وسعت، باکشاکش میان طبقات مارکس، یا جدالِ انواع و اجناس داروین، یا جدال میان رنگ سفید و سایر رنگهای مختلف دیگر بنا به دیدگاه نژادپرستانه امپریالیسم غربی، تفاوتی نمی کند.
این دیدگاه زمانی به اوج خود (و درحقیقت به قعر خود) می رسدکه تصمیم می گیردکاملاً به دیگری (یعنی مرد) پشت کند و از او رو بگرداند. چرا که او مرجع خود است و همه ی راه حلها پیش اوست و جز با خودش با کسی شور و مشورت نمی کند او اَبَر زن1 است و به همین خاطر استقلال
--
1.Superwoman.

کامل خودش را از او (مرد) اعلام می کند. دراین هنگام، هم جنس گرایی زنانه، به صورت آخرین تعبیر از تمرکز «یا غیرانسانی» پیرامون ذات مؤنث تا پایان تاریخ متمرکز در پیرامون جنس مؤنث درمی آید.
تکنولوژی هم سلاحی است که زن محوری را امکانپذیر ساخته است. وقتی که تکنولوژی امکان بارداری صنعتی را به وجود می آورد و این امر با رفع- یا نابودی- هرگونه مطلقِ اخلاقی همزمان می شود، نتیجه این می شودکه زن بتواند بدون ازدواج و حتی بدون نیاز به کمترین رابطه جنسی با مرد، بچه دار شود. سؤال این است که آیا این کار، دستاوردی برای زنِ آزاد از قید و بندهای خانواده است یا شکستی برای انسان و تجاوز به حقوق بچه آینده در شناخت پدر خود و زندگی در آغوشی او است؟
نابود کردن و فروریختن سقف اخلاقی همزمان با فروپاشی نهاد خانواده (به خاطر عوامل متعدد سیاسی و اقتصادی) به حالت جدایی و تفکیکی انجامیدکه در نظام غربی شاهد آن هستیم و با سر برآوردن جهانی شدن، ما نیز شاهد آن می باشیم. به طوری که دیگر ربطی میان ازدواج و زناشویی و محبت و زایمان و مسئولیت وجود ندارد. زن و مرد هر کدام می توانند از فردی بچه دار شوند که با او معاشرت (نزدیکی) نکرده اند.نظیر لقاح صنعتی (مصنوعی) برای زن، یا اجاره کردن رحم یک زوج از ولگردها، و یا از طریق شبیه سازی بچه دار شوند. ازاین رو هیچ ربطی میان این گونه بچه دارشدن و شکل خانواده وجود ندارد؛ چه دو مرد باشند، چه دو زن، چه چند زن و یا نوعی بی مزگی جنسی با یک دوجنسی1 که اکنون فضا را پرکرده و از بی بندوبارها هم جلو زده است.
--------
1.Bi Sexuality.

یعنی یک انسان چه با مرد رابطه داشته باشد چه با زن فرفی نمی کند. نمی توان جلوی انتخاب جنسی راگرفت. می توان یک بار هم جنس باشد، می تواند هم نباشد. به حسب بادِ لذتی که می وزد؛ یک بی مزگی، آبکی بودن، و نسبیت کامل. سؤال فوق العاده مهم موجود در اینجا این است که: آیا زن چیزی را به دست می آورد؟
جرمین گریر، یکی از نمادهای فمینیسم در عصر ما درکتابی که در سال 1999 میلادی، تحت عنوان «زن کامل»1 منتشر ساخت، به ما از «عواقب»و پایانهایی که قبل از پاگذاشتن آنها به خانه های ما، به ما خبر داده است. گریر، یکی از بارزترین طرفداران آزادی زن با تمامی ابعاد آن است. جرأت و آزادی فوق العاده او چنان معروف است که حتی در خود عرب محل بحث است. اودرباره تحول اوضاع زن پس از سه دهه از انقلاب جنسی در غرب می نویسد تا بگوید:
آینده ی جنسیت در هزاره ی سوم میلادی که اکنون شروع شده است، صنعت جنس2 است و صنعت جنسی و فاحشه گری در سطح دیدنی و عملی (و کردشگری و رسانه ای...) خواهد بود. این بار تسلط مرد بر جسم زن نیست، بلکه بیانگر فرار مرد از زن و تحمل مسئولیتهای اوست.
مرد هنوز هم خواستار یک رابطه ی طولانی، پر تکلیف و پیامد نیست و این چیزی است که از دهه ی1960 میلادی که زن آزاد شد و همراه با آن، مرد نیز(از قوامت به معنای اسلامی آن) آزاد شد، واضح و هویدا شده است. اکنون مرد جسم و لذت را می خواهد بی آنکه بچه، مسئولیت، و التزامی به دنبال داشته باشد. این است که زن ضرر می کند.
نشانه ی بارز این امر در آنچه که پدیده زنانه کردن فقر3 نامیده می شود و در غرب به صورت پدیده اجتماعی معروفی درآمده است، پدیدار است. چرا
---------------------

1.The Whole
2. Pornography.
3. Feminization of poverty.

که در حوزه آزادی زن و آزادی مرد، مرد با زنی زندگی می کند و بی آنکه میان آنها عقدی باشد، معمولاً یک یا دو بچه به دنیا می آورد. پس از اندکی مرد خسته می شود، میان آنها درگیری صورت می گیرد و مرد تصمیم می گیرد اسباب واثاثیه اش را بردارد و برود و مادر بچه ها را تنها می گذارد.
او نیز، به تنهایی از بچه یا بچه ها نگهداری می کند و به این صورت گرفتاری های روانی اجتماعی واقتصادی او افزایش می یابد این است که می توان به زنانه کردن فقر زنانه کردن رنجهای روانی ودرهم شکستگیهای بدنی را نیز افزود و شاید همین امر، یکی از علل و عوامل جامعه شناسانه ی افزایش میزان فرسودگی درجوامع غربی باشد. به نظر مرد مسئله ی ضرورتِ خالی کردن انرژی جنسی زن، بدون وارد کردن او به یک رابطه پایدار با مر د، که او را به ورطه ی هلاکت، فقر، درد، و هجران می کشاند، درست است.
گریر، آمارهای متعددی را بیان می کند. از آن جمله:
نسبت خانوا ده های تک نفره، درسال 1971 در انگلستان یک دوازدهم، درسال 986 1 یک هفتم، و در سال 992 1 به یک پنجم رسید. تک نفر این خانواده در 91 درصد زن بودکه 35 درصد آنها اصلاً ازدواج نکرده بودند و 10 درصد آنان نیز کمتر از 20 سال سن داشتند.1
سؤال این است که آیا اینها آمار است یا اوهام؟ و سؤال مهمتر اینکه: مدلول ا ین ارقام برای افراد آگاه و اهل تدبر چیست؟ آیا این دستاورد است یا زیان؟شکی نیست که رورتیِ پراگماتیست، شانه هایش را تکان می دهد و بر موضع خودش می ماند و می گوید: هیچ عقب نشینی ای از مدرنیسم وجود ندارد، باید همچنان راه تجربه گرایی را ادامه دهیم و البته واقعاً چنین حرفی را در مقاله ای تحت عنوان «دین مانع گفتگوست»بر زبان آورد. ما هم از او می پرسیم: آیا مدرنیسمی که بر تجربه کردن، با هر قیمتی که شده اصرار می ورزد، زمینه ی یک گفتگوی حقیقی را فراهم آورده است؟
---------------------
1.Germain Greer, The woman. New Yourk: Alfred Knopf,1999

تجربه کردن اخلاق و نظامهای اجتماعی

کلمه ی آغازین، همان واژه تجربه کردن بود. حتی اگر تجربه کردن بشر، ارزشهای حامیِ انسانیتِ انسان، و بچه هایی باشد که مادر خواسته است پدر نداشته باشند. هنگامی که مادر به آزمایشگاه می رود و مایع منی را «می خرد»، به دقت ویژگیهای وراثتی نظیر (غالباً سفید، چشم آبی، قد بلند، قوی بنیه) را انتخاب می کند، آزمایشگاه نیز تضمین می کند که صاحب این منی، مجهول بماند و اینکه در آینده، بچه صاحبِ این منی که نیمی از ژنهایش از آن اوست را بشناسد هرگز ممکن نباشد. تعداد این گونه بچه ها در حال حاضر، به هزاران، و در آینده به میلیونها نفر می رسد. این مسئله در عرب کسی را متعجب نمی سازد و آنها را به فکر وانمی دارد. زیرا صرف تأمل و بازنگری یا بازاندیشی در این مسئله، بار دیگر مستلزم بازپرسیِ سؤلات کلی وکبیری است که این افراد نمی خواهند با آنها مسیر تکنولوژی و مدرنیسم را ناهموار سازند.
اخلاق در این سیاق مدرنیستی، چنان که جفری ویکس میگوید:
اختراع می شود1.او درکتابی به همین عنوان که با یک مقدمه ی تأثیرگذار به دوستش تقدیم کرده که یکی از آنها در نتیجه ی ایدز مرده است و دوست جدیدش که الآن با ایدز زندگی می کند (!). این استاد دانشگاهی ازحقِ دوست داشتن و رابطه ی جنسی ولنگاران و بی بندوباران دفاع می کند. زیرا این امر از جمله حقوق انسان، و یکی از اصول دموکراسی است و مدرنیسم در تعریف خود به معنای حق انتخاب مطلق است وچیزی به نام تعیین سرنوشت در آن وجود ندارد.2 اگر این سرنوشتها و مقررات، عرفهای اجتماعی باشند، خاک بر سرشان به آسانی در زمان نسبیت اخلاقی از دست آنها راحت می شویم؛ و اگر بیولوژیکی هستند، تکنولوژی آنها را تغییر دهد. ازتغییر جنسیت و تبدیل زن به مرد و برعکس گرفته تا اجاره کردن رحم و خریدن منی از بانک و تا شبیه سازی انسانی که با همه ی تاب و توان در راه دستیابی به آن به سر می بریم. تنها یک مثال از نسبیت اخلاقی است. کتابخانه های غربی در تمامی سطوح است. به طوری که کنار آمدن با از مراحل بسیار ابتدایی آموزش نیز فراهم شده است.
قبلاَ امکان این سؤال وجود داشت که این جوامع دارای اختیارات خاص خود است
و در مقابل این کارها آزادیهای سیاسی ای را پدید آورده که ما حتی خوابش را هم نمی بینیم. اما مسئله این است که دیگر نمی توانیم تکنولوژی لازم برای پیشرفت را از آنها وارد کنیم و از مشکل اخلاقی غربی دوری کنیم. برعکس مشکل در اینجاست که این سبک و
-----
1.Invented Moralitics.
2.Jeffery Weeks, Invented Moralitics: Sexual Valuesin an Age of Uncertainty, Cambridg: Polity Press, 1995.

سیاق، آخرین مرحله ترقی و تحول انسان و «پایان تاریخ» به شمار می آید. جالب اینجاست که فوکویامای امریکایی (و ژاپنی الاصل) که کتابی را به همین عنوان نوشت بحث و جدل زیادی را در جهان برانگیخت. درحالی که در سال 1999 کتاب جدیدی را تحت عنوان «فروپاشی عظیم» نوشت و در آن به توصیف تحولات اجتماعیِ پدید آمده پرداخت. تقدیر چنان بودکه من در یک گردهمایی فرهنگی که به مناسبت انتشار این کتاب در ژوئن سال 1999 برگزار شده بود شرکت کنم و با چشم خود ببینم که چگونه یکی از فمینیستها به او حمله تندی کرد. چراکه می شد از سخنان فوکویاما چنان برداشت کردکه میان حرکت فمینیستی و «فروپاشی عظیم» ارتباط وجود دارد و خودم شاهد بودم که فوکویاما چگونه جانبازانه می کوشید این تهمت را از خودش دورکند و تأکید نمایدکه ضد فمینیسم نیست و تحولات اجتماعی، نتیجه خوبی را به دنبال خواهد داشت و گفت: انسان میل بیولوژیکی ای برای تأسیس نظامهای اخلاقی دارد!1
من دوست دارم که توقع فوکویاما درست باشد (!) زیرا همه ی ما کاملاً نیازمند یک بافت اخلاقی همراه با تکامل طرح ژنتیکی (یا نقشه ژنتیکی انسان) هستیم. زیرا نتایج علمی ای که دولتهای غربی میلیاردها دلار را برای آن خرج می کنند، مسائل فلسفی، فکری، اجتماعی، دینی و حقوقی ای را پدید می آوردکه دکتر «احمد مستجیر» استاد مشهور ژنتیک مصر آن را چنین توصیف می کند:
این مسائل کاملاَ جدید هستند، هرگز به ذهن و خاطر ما خطور نکرده اند.
این طرح ما را به آستانه های بی سابقه ای می کشاند که در آنها ارزشها و
مفاهیم تغییر می کنند و جوامع و زندگی ای را که می شناسیم چنان تحول
-----
1.Francis Fukuyama, The Great Disruption: Human nature and the Re – Cansitution of social. Order, London: Profil Books 1999.
می یابندکه آنها را نمی شناسیم و این چیزی ترسناک است. و ما را به آن سؤال همیشگی باز می گرداند که ما کی هستیم؛ این سؤال در اصل مخصوص فیلسوفان است ولی نتایج این طرح آن را به صورت سؤالی در می آورد که همه ی ما، ولو با صیغه های مختلف ، آن را طرح و مطرح می کنیم.
آیا واقعاً ما زنهایی هستیم که در آینده لایحه ی ژنتیکی بشری، پرده از آن برمی دارد؟ ژنهایی که منی و تخمک آن را حمل می کنند؟ آیا ما- جسم های ما- صرفاً ابزارهایی هستیم که ژنهایی ما را به تسخیر خود درمی آورند تا خودشان جاوید بمانند و از این رو برای آنها نسخه هایِ خوبی می زندکه در مقابل زمان مقاومت کند؟ یا ما را برتر از ژنها می داند، آیا او ماست؟ یا ما او هستیم؟
اطلاعات ژنتیکی، بدون شک، در پزشکی انقلاب بر پا می کند و آن را
به صورت هولناک به پیش می برد. ولی آیا فقیر نیز مانند ثروتمند از آن برخوردار می شود؟ یا نتیجه ی آن، افزایش ظلم و ستم اجتماعی است؟ می توان نقشه (DNA) هارا درکشف قابلیت فرد برای مبتلاشدن به بیماریها به کارگرفت و این امکان را برای او فراهم کرد تا خیلی زود روش زندگی یا روش پرستاری صحیح از خود را تغییر دهد. عملاً هم می بینیم که این طرح بیماریهای وراثتی جدیدی راکشف کرده است که تقریباً هر هفته شاهد دسته ای از آنها هستیم. بطوری که دسته ای از ژنها، موجب سرطان روده ی بزرگ، سرطان پستان، سرطان پروستات، و سرطان آلزایمر می شوند. ولی واقعاً چه کسی غیر از ثروتمندان می تواند هزینه ی تحقیق و آژمایش ژنتیکی بپردازد. با این حال اینگونه آزمایشهای ژنتیکی به صورت هدفی برای جنبه های مختلف سلطه بر فرد یا به زیر سلطه درآوردن انسان به کارگرفته می شوند. آیا عادلانه است که نتایج آزمایشهای ژنتیکی امراض وراثتی که امکان مبتلاشدن فرد به آن وجود دارد، در زمینه ی امکان تأمینِ او و یا تأمین کار برای او دخالت نداشته باشد؟
همه ی ما در پرونده ژنتیکی خود چند عدد از این گونه ژنهای حامل بیماری را داردکه شاید خود او دوست نداشته باشد آنها را بداند. پس به چه حقی صاحب کار یا شرکت تأمین اجتماعی حق کشف و شناسایی آنها داده می شود؟ می توان فن آوری جدید پزشکی مدرن، که بر نقشه وراثتی فرد متمرکز است، را در مورد جنینهای موجود در رحم مادران به منظور جستجوی امراض یک زن واحد، یعنی بیماریهایی که در نتیجه یک خطا یا طفره در یک زن واحد اتفاق افتاده اند، مانند بیماری«کیست فیبری»، یا «لیشنیهان» و یا «تایساکس» به کارگرفت.
قطعاً چنین امری به افزایش تعداد سقط جنین می انجامد و به این وسیله قضآیای اخلاقی، دینی، و فلسفی مهمی را مطرح می نماید. ولی سؤال اینجاست که چه چیزی زن را وا می داردکه جنینی را در رحم خود نگه دارد که از طریق تحقیق ژنتیکی می داند که درکودکی می میرد؟ یا عقب افتاده ذهنی است؟ و به نظر شما تاکجا باید ادامه داد؟ آیا جنینی که ماده ی ژنتیکی آن می گوید در سن 40 تا 50 سالگی مثلاً با مرضی مثل بیماری «هانتگتون» می میرد، سقط کنیم؟ اگر در سن 50 سالگی گرفتار مرض قند می شود چه اتفاقی می افتد؟ از این گذشته آیا انتظار نداشته باشیم که تحقیقات DNA در مورد جنینها به پدر و مادرها اجازه ی داشتن «بچه ی گزینشی/ دلخواه» را بدهد. یعنی بچه هایی که حامل صفاتی باشند که پدر و مادر آنها امیدوار و آرزومندندکه آنها را در فرزندان خود ببینند حتی اگر چنین چیزی از طریق مهندسی ژنتیک در جنینهای کوچک انجام شود. یعنی از طریق بازی با ژنهای بشری؟
دانشمندی نظیر لی سیلور این مسئله را به صورت جدی به مناقشه می کشاند و از این می ترسد که به کارگیری تکنیکهای وراثتی جدید برای شناخت توانایی وراثتی، در نهایت امر ممکن است به تقسیم انسان به دو نوع برتر و پست تر منجر شود. و... و....

مرجعیت اخلاق اسلامی، یا مرجعیت اخلاق خویشتن

اکنون این سؤال را بار دیگر مطرح می کنیم که آیا ما در اینجا نیازمند دین هستیم؟ و آیا تعامل و برخورد (اجتهاد) با مشکلات ناشی از بدفهمی دین را می پذیریم که احیاناً در مورد زن و ضد انسان بد به کارگرفته و به دفاع از جوهر، اهداف، و متون اصلی آن می پردازیم؟ یعنی با وقوف بر زمینه ی آن که اکنون شاید بیش از هر زمان دیگری ارزش آن را برای انسان درمی یابیم، وارد این معرکه می شویم و آن را می پذیریم. زیرا جایگزین آن، چنان که اکنون با چشم خود می بینیم، غم انگیز است و آنچه می آید بدتر است؟ یا در جستجوی جایگزینی برای دین هستیم که کسی آن را ارائه نکرده، وکسی چشم اندازها و دورنماهای آن را نمی داند؛ با این وصف که تجربه در حوزه انسانی، مژده ی خیری به همراه ندارد؟
سؤال را به این صورت مطرح کنیم که: آیا اسلام می تواند نقش یک پایه یا بنیاد عادلانه ای را برای یک نظام ارزشی و اخلاقی که احترام زن را نگه دارد، ایفاکند؟ آیا امکان اجتهاد در زمینه ی آن و جهاد برای دفاع از فهم صحیح آن وجود دارد؟ یا نه، خود اسلام از لحاظ ساختار و بنیاد ضد زن است؟ به که مدرنیسم با تلخ وشر خود بهتر از آن (اسلام) است. یا نه مدرنیسم با توجه به دستاوردهایی که دارد، از یک جامعه ی سنتی که ارزشهای مادربودن وخانواده را حفظ می کند و آن را با مقداری ظلم به اسم دین درهم می آمیزد، بهتر است. این امر مسئله ای است که حرف زدن درباره ی آن کاملاً سخت و دشوار است.مردم باید قبل از اقدام به برداشت و چیدن محصول بدانند که چیزی را برمی دارند.زیرا بعضی واقعیت موجودرا با وجود شرّ موجود در آن قبول کرده اند؛ چون «جایگزین» ، یک فاجعه ی تلخ است.
اکنون این سؤال را برای مردم بازکرد تا حقیقتِ جایگزین را بشناسند. زیرا می پندارم بسیاری از افراد ضد خانواده، به مثابه ی یک نهاد، نمی دانند، حتی دانستنِ صرف، که غرب به طور مشخص چه جنایتی را در حق آن مرتکب شده است. وقتی که نمونه هایی که هنگام تحصیل در غرب با آن ها زندگی کردم و با چشم خودم دیدم را به آنها ارائه می کنم، با حیرت و حتی انکار سخت بعضی از سکولاریستها مواجه می شوم. گویی آنان در جهان دیگری زندگی می کنند... چه بسا در دنیای مدرنیسم رومانتیکی خیالیِ موجود در ذهن خود.
بگذار سؤالی قبل را دنبال کنیم که آیا اسلام از لحاظ ساختار، ضد زن است؟آیا بافت خاصی از ارزشها و اخلاق را بر زن تحمیل می کندکه مرد را از آن ها می رهاند؟ بار دیگر از آنجا شروع می کنیم: از جامعه شناسی غربی که جایگزین مرجعیت دین شد. مردِ دینی به کناری انداخته شد و یک جامعه شناس(به معنی وسیع جامعه شناسی با شاخه هایش) به جای او نشست؛ زیرا جامعه شناس نمونه ی پیشرفته عقل پژوهشکر در امور اجتماعی است.
زن در جامعه ی اروپایی به خانواده و ارزشهای بورژوازی آن، نظیر عفت، ظاهر، رفتار، و مادر مرکزی1 پایبند بود. از اینجا نظر به خانواده به مثابه ی یک واحد «پدرانه» شروع شد و جامعه شناسی، خانواده را به عنوان یک «نهاد ارثی» محسوب کرد. البته همواره میان خانواده به اعتبار یک امر «دینی»1 و آنچه که درنظرگاه سکولاریستی جدید غربی، «مدنی» محسوب می شد، ارتباط وجود داشت.
با این حال مسئله اینجاست که دولت بر آنچه که مدنی بود، به دور از همه ی آنچه که در رابطه با نقش جامعه ی مدنی نوشته می شود، سیطره یافت. تسلط دولت به مثابه ی یک نظام و مجموعه ای از نهادها و امکانات، زاییده ی یک شب و روز نبود، بلکه به صورت تدریجی و در طول دهه های طولانی، و نیز از طریق توسعه تکالیف دولت وکمک کردن حوزه ی وظایف سایر نهادها و سازمانهای مختلف و در رأس آنها نهاد خانواده، صورت گرفت.
اولین چیزی که خانواده، در شکل سنتی گسترده ی خود، از دست داد، نقش یا وظیفه ی آن به مثابه ی یک واحد تولیدی در حوزه نظام اجتماعی همیار است. با تحول سرمایه داری و ایجاد انقلاب صنعتی، این وظیفه ی تولیدی به کارگاهها و مؤسسات اقتصادی متخصص سپرده شد و این چیزی است که به نوبه ی خود برکار و دستمزد زن، وکم کم بر شکل خانواده هسته ای تأثیر گذاشت. (البته قبلاً این امر در طبقات فقیر پرولتاریا شروع شده بود). چیزی نگذشت که خانواده نقش اجتماعی خود را نیز از دست داد. زیرا مدارس و مؤسسات آموزشی این وظیفه را در دست گرفتند. پس از آن نیز نقش پرستاری و نگهداری سالمندان را نیز از دست داد. زیرا مؤسسات پرستاری و مراقبت، چنین نقشی را ایفا کردند و حتی نقش جهت دهی 1 .محوریة للأمومة.

روانی را نیز از دست داد و خبرگان روان شناسی و مربیان متخصص این کار را انجام می دادند و حتی نقشهایی نظیر آماده کردن غذا و تمیز کردن لباس را نیز از دست داد و مغازه ها و شرکتهای خاص این امور را نیز انجام می دادند.
کتابها و نوشته های اجتماعی مرجعی برای این جابه جایی وظایف رواج داده شدند و آنها را پایه ای برای تقسیم کار و تخصص درکارهای جامعه، و حفظ خصوصی بودن خانواده به حساب آوردند، ولی نتیجه، میزان بالایی از فروباشی و ایجاد درز و شکاف در خانواده بودکه بر مؤسسات متعددی تکیه داده بود. دیری نپاییدکه خانواده خودش را متهم به خصوصی بودن دید (گرایش فردگرایی و رومانتیکی غیرواقعی و تنگ نگر) در مقابل ارزش تعاون و با هم بودنی که باید آن را می کاشت و مؤسسات اجتماعی دیگر آن را فراهم می کنند. بعداً دامنه ی این اتهام گسترش یافت و به این جزم رسیدکه خانواده قادر به ایجاد نظارت فرهنگی، بهداشتی و روانی بچه نیست و مسئله به اینجا ختم شدکه خانواده «ا ساساً صلاحیت ندارد».
اینجا بود که ندای صریح ایفای این گونه نقشهای پدرسالارانه توسط دولت و انتقال مسئولیتهای خانواده بطورکلی به نهادهای متخصص سر داده شد و این همان چیزی است که با جو اقتصادی سرمایه داری گسترده که بارزترین ویژگیهای آن قراردادی بودن، در مقابل دلسوزانه بودن (شفیقانه بودن) و منفغت طلبانه بودن در مقابل اخلاق مطلقِ (برآمده از دین) و تبدیل روابط اجتماعی به روابط کالایی است.
این« انتقال وظایف» یا تغییر کارکردها که منجر به حاشیه نشین کردن خانواده در جامعه شد، از لحاظ تاریخی درکشورهای صنعتی امکانپذیر بود؛ اگر با متحول شدن آنها به سکولاریسمی که از عصر رنسانس شروع شده بود و تدریجاً از حوزه فلسفه به واقعیّت سیاسی، و پس از آن به واقعیت اجتماعی امتداد یافته بود، و در آخرین مرحله ی خود، دین را از جامعه راند، زیرا خانواده، و روابط شفیقانه1 (دلسوزانه)، به رغم همه ی مسائل و مصایبی که برای آن پدید آمده بود با آن در ارتباط بود.
وقتی که سکولاریسم بر خویشاوندیها، روشهای علم، و پیش از آن، فلسفه ی علم، سلطه و سیطره یافت، ناگزیر خانواده در معرض هجوم خشنی واقع می شد. البته نه به عنوان یک واحد اجتماعی محکم، چون همچنان که قبلاً هم گفته شد، تحولات سیاسی و اقتصادی این رسوخ و استحکام را به لرزه درآورده بودند، بلکه به عنوان یک ارزش و آرمان و نیز به عنوان منبعی برای ارزشها و اخلاق.
جوهر سکولاریسم، چنان که گفته شد، «کَندنِ قداست» و برگرفتن آن است. بطوری که امر مطلق از نظام معرفتی خارج شود، قداست از همه موجودات این نظام کنده شود و نسبیت حاکم گردد.
وقتی در بررسیهای تاریخی مربوط به خانواده تأمل می نماییم که معتقدند خانواده در سیر تطور تاریخی جوامع پدید آمده اند، یا تحلیل تاریخی خود را در سایه ی مارکسیسم کامل کنیم و خانواده را یکی از نمادهای جامعه ی بورژوازی و یکی از ثمرات تحول سرمایه داری بدانیم، تا حتی اگر در جدل موجود درباره آن در سایه تفکیک انگاری ای نظر کنیم که نسبیت را می پذیرد و اطلاق را انکار می نماید و خواستار بازخوانی همه ی مفاهیم و ساختارهاست، جوهر همه ی نتایج یکی است و آن، جداکردن قداست از خانواده «و آزادکردن زن از آن، نظام خشونت، مادر بودن و عفت کهنه و قدیمی» است.
-
1. العلاقات الترا حمیه.

می توان وظایف خانواده را از طریق مؤسسات دیگری، چنان که در تحول دولت دیدیم، انجام داد. بنابراین نه خانواده یک واحد مقدس است، نه ارزشهای آن ارزش است، و نه اخلاق آن مقدس می باشد. تاریخ در تحول خود گاهی از نمونه های سنتی جامعه ی انسانی، و از جمله خانواده، گذار می نماید که وسیله ای برای خشونت، سلطه گری، جمع آوری سرمایه در دست بورژوازی است و در جوامع اولیه (بنا به تحقیقاتی در جوامع قبیله ای حاشیه ای در قلب جنگلهای استوایی یا آمازون صورت گرفته است! وجود نداشته است. یا اینکه خانواده، نهادی است که به خاطر کشف میزان جانبداری آن از یک گره معین، نیازمند بازنگری و تجزیه و تحلیل است. بدین ترتیب، خانواده در برابر نقد و بازنگری سر فرود می آورد.
آنچه جالب توجه است این است که نوشته هایی مانند آثار انگلیس، به عنوان یک خانواده ستیز، که خانواده را یک نهاد پدرسالارانه ی سلطه گرآیانه ی بورژوازی سرمایه داری می دانست، مدتهای زیادی به صورت آثار پراکنده کم اهمیت باقی ماندند و خانواده در تحقیقات جامعه شناسی، تا دهه ی 1950 میلادی عنوان«یک واحد اساسی اجتماعی»، «بنیادی»، و «هسته جامعه» برقرار بود. ولی با اوج گرفتن سکولاریسم در دهه ی 1960میلادی در جامعه غربی، و سکولاریزاسیون کامل علوم اجتماعی، خانواده ثمره تاریخی به شمار آمدکه در مورد آن هیچ امر مقدسی وجود نداشت، بلکه یک سؤال منتظر پاسخ بود نه یک اصل مسلم.
سخن از اشکال و صورتهای مختلف خانواده شروع شد و اینکه همانند نسبیت اخلاق حاکم، نسبی به حساب آمد. به طوری که در آن نه مادربودن ارزش بود، نه عفت، پایه و اساس به شمار رفت، و نه به دنیا آمدن بچه، رسالت یا ویژگی اصلی آن قلمداد شد. بلکه هدف اصلی،
تحقق دادن به خود، جستجوی خود و ارزشهای خود، بدون هیچ گونه قیدی درباره مرجعیت شد. چارلز تایلورکه قبلاً شیوه ی تحول مدرنیسم از تدین به ماتریالیسم کامل را به ما آموخت، کتاب کوچک، اما مهم و نفیسی به نام اخلاقیات خودمرجعی1 داردکه در آن به مدح مصدریت خویشتن برای ارزشها و اخلاق در پرتو مدرنیسم پرداخته است. من با وجود مطالعه ی بیشتر نوشته های این شخص، گمان می کنم که او این کتاب را برای کاستن از میزان اتهامات علیه خودش به این اعتبارکه ضدلیبرالیسم است نوشته است. یعنی ضد موجود اسطوری پیروزی که آتش هولناک خود را بیرون می پراکند. مانند «گرگِ» هاپز، نظریه پرداز مشهور دولت که آن را به یک درنده وحشی تشبیه کرده که از افراد جامعه تشکیل می شود، تشبیه کرده است که بدون آن همه بر ضد هم می جنگند وتنها با وجود آن صلح حاکم می شود. یعنی زمانی که فقط او قدرت و سلطه را در اختیار دارد (!). نظریه ای که در دانشگاه با شیفتگی خاصی در حوزه نظریه ی سیاسی می خواندیم و به خاطرکم سن و سالی، همراه با آن ایمان نظری ما به دولت و شک وتردید ما در قدرت هر جامعه نسبت به بقا بدون آن، افزایش می یافت.
سؤالی که در این جا مطرح می شود این است که آیا دولت که همه ی وظایف را از خانواده گرفته است خودش توانست جای آن را بگیرد؛ و آیا دولت می تواند اساسی را برای یک! اخلاق قرار دهد؛ وقتی که دسته ای از مردم می گویند نه تنها دولت، بلکه مردم و جامعه بدون هیح قید و بند دینی آن را قرار می دهند، باید از آنها پرسیدکه آیا مردم می توانند باتوجه به گستردگی فردیت و نسبیت، یک بافت ارزشی را وضع کند یا بر آن
--------
1.Ethics of Authenticitry.

توافق نماید؟
خود مفهوم حقوق انسان، در اینجا مشکل آفرین است. بطوری که این سؤال مطرح می شودکه چه بافت ارزشی ای وجود داردکه توسط یک فرد که مخالف آن است، نقض شود؛ صرفاً به این دلیل که این کار حق اوست. ما در اینجا ضدداشتنِ حق برای انسان نیستیم، بلکه همان اشکالی را مطرح می کنیم که بسیاری از نوشته های فمینیستی و حتی تحقیقات و نوشته های سیل آسایی که از حقوق بی بندوباران، اعم از هم جنس بازی، لواط، و دوجنسی دفاع می نمایند؛ که همان سؤال از مرجعیت است. ممکن است گفته شودکه مرجعیت در حوزه عمومی، فرد باشد و در حوزه خصوصی، دین؛ در صورتی که فرد، با آزادی آن را برای خود انتخاب کند... بهتر است برای مبانی این تمایز و جدایی میان «عام» و «خاص» (یا عمومی و خصوصی) به نوشته های یونانیان برگردیم. چون این امر درگفتگوهای سقراط با کِرِتون، در زمینه جداکردن سیاسی، و بزرگ خانواده از یک سو، و مرد صالح و شهروند صالح از سوی دیگر، و خیر مشترک و خیرفردی از ناحیه ی سوم، آمده است.
به رغم عدم وضوح خطِ فاصل میان آنچه که سیاسی است با آنچه که اجتماعی است، در نوشته های یونانی که با نگاهی فراگیر به جوامعِ کاملا سامان یافته از همه ی جوانب مثل دولت شهری که امور اجتماعی و سیاسی در آن با هم در می آمیزند، و این امر، به عنوان نمونه در نوشته های ارسطو و نظر او به انسان به عنوان یک حیوان سیاسی واضح و هویدا است چنان که به آسانی می توان کلمه ی سیاسی را با واژه اجتماعی جا به جاکرد. با این همه دولت شهر تا حدی میان آنها تمایز برقرار ساخته و این امر در چند جا از فلسفه ی یونانی متجلی است.
پیشروان نظریه لیبرالیسم، و به ویژه «لاک» این جدایی میان عام و خاص را به کار بستند. بطوری که معیار اساسی برای جدایی میان آنها را به این صورت محاسبه کرد که عام از طریق کنشِ آزاد افراد پدید می آید و دارای صفت توافقی بودن و قراردادی بودن است. درحالیکه خاص بر پایه ی روابط طبیعیِ درون خانواده مبتنی می شود چنان که فرمانبری زن از شوهر، یک امر طبیعی است. چون شوهر قوی تر است و براین اساس، قدرت سیاسی با قدرت پدرسالارانه متفاوت است.
طغیان ارزشهای حوزه عام به قلمرو خاص در جامعه لیبرالی و به صورت عینی، به بر آمدنِ ندایِ جدا کردن خانواده و تشویق به دورکردن آن از هر دو حوزه عام و خاص منجر شد تا به این صورت همچنان به عنوان نماد«آخرین پناهگاه» که وظیفه ی آن فراهم کردن عواطف احساسات، پیوندهای انسانی دور از رقابت و جدال حاکم در جامعه و دولت، باقی بماند.
نظرگاه فمینیستی از همان آغاز جدایی میان عام و خاص را مورد حمله قرارداده و در این راستا به این مطلب استنادکرده که جدا کردن عام و خاص این تصور را در باطن خود دارد که عام، مجال و حوزه مردان، و خاص بهتربن حوزه و شایسته ترین آن برای زن است. به عبارت دیگر این تقسیم را به منظور یک تقسیم اجتماعی برای عمل به کار می گیرد، و این، جدایی و تمایزی است که می پندارد این دو حوزه از هم جدا و دورند. درحالیکه وزن هر دوی آنها مساوی است. حال آنکه واقعیت اجتماعی، از لحاظ جایگاه اجتماعی، عام را بر خاص مقدم می کند. خاص، خانواده است که در آن پدرسالاری مبتنی بر سلسله مراتب هرمی (تسلسل سلطه)1 حاکم است. با این حال در واقع پدرسالاری در هر دو مجال عام
---------
1.Hierarchy.

وخاص حاکم است. بطوری که مرد بر حوزه عام سیطره دارد و این سلطه را بر حوزه خاص، تحمیل می کند.
در هر دو حوزه تقسیم عملِ ناعادلانه، حاکمیت دارد؛ چرا که مرد وسایل تولید مادی را در اختیار دارد و در مورد درآمدهای اقتصادی تحکم می ورزد. سپس از خلال ارزشهای اجتماعی، ازدواج را به مثابه شکلی اساسی از رابطه که نقش زن در آن «باز تولید نوع بشر»1 است، تحمیل می کند. این است که بهایی که زن می پردازد، تسلیم در برابر پدرانگی در هر دو حوزه عام و خاص است.
فمینیسم به «جداکردن» خانواده و تحلیل جداگانه هر یک از عناصر آن پناه برده است. از تأکید بر تاریخی بودن نهاد خانواده و ارتباط آن با تحول سرمایه داری شروع کرده و بر آن به عنوان یک نهاد ساختگی و نه طبیعی تأکید نموده است. پس از آن به نقد روابط درون خانواده و انجام دادن پدراانگی توسط مرد و حصر نقش زن در زایمان و مادر بودن می پردازد. با این اعتبارکه این کارها از لحاظ بیولوژیکی، وظیفه ی مشخص زن است تا نقش آن همچنان به محدوده «طبیعی» محدود و منحصر شود و ریشه کنی لذت و شهوت او امکانپذیر شود. در حالی که مرد، دو حوزه «فرهنگی» و «عام» را در احتکار خود دارد و پس از آن در جستجوی اندیشه جایگاه اجتماعی و ارتباط آن با «عام» برآمده است. چرا که ازکار در حوزه «خاص» بی بهره است و در خانواده به جایگاه اجتماعی و اقتصادی کافی محدود است. این نوشته ها ارزشهایی نظیر عفت و مادر بودن را صرفاً ارزشهایی می دانندکه جامعه ی لیبرالی آنها را به منظور غبار آلودکردنِ زن از لحاظ ایدئولوژیکی ترویج می کند تا از این طریق زن به حوزه ی خاص با این
-----
1.اعادة انتاج العنصرالبشری.

تفسیرکه او شایسته ی این حوزه است و عمل در حوزه عام برای او مناسب نیست، قانع شود. موضعی که فمینیسم در این باره گرفت ترغیب زن برای مشارکت در حوزه «عام» بود تا از این طریق جایگاه اجتماعی مورد نظر برای او تحقق یابد و دیگر فرقی نمی کرد که این «عام» حرفه ای اقتصادی باشد که برای تحقق دادن به استقلال مالی ای که زن را از سیطره مرد و سلطه ی او برهاند، باید به بازارکار بیاید، یا این «عام» سیاسی باشد. اینگونه گرایشهای فمینیستی، شعار «آنچه شخصی است، سیاسی نیز هست» را سر می دادند و به بررسی هرم قدرت در خانواده پرداختند و مسئله ارتباط امور خانوادگی به سیاستهای عام موجود در دولت و تأثیرپذیری آن از این سیاستها را مطرح کردند. مشارکت زن در عملِ عام و به ویژه درکار سیاسی، یکی از راه حلهای اصلی برای بهتر کردن جایگاه زن، یعنی واداشتن او به گذشتن از محدوده ی «خاص» و رسیدن به قلمرو «عام» به شمار آمد.
بنابراین جایگزینی که جریانهای فمینیستی برای محدود کردن نقش زن به حوزه خاص ارائه دادند، واداشتن او به رفتن به ساحت عام بودکه در ابتدا از حوزه اقتصاد و پس از آن سیاست شروع کرد. آنچه در واقع اتفاق افتاد، ریشه دارکردن اولویت عام بر خاص بود و به جای آنکه زن وظایف خود را از طریق سیاسی کردن خانواده و یا اقدام به کارهایی نظیر عدل و شورا، یعنی گسترش اهمیت عام به خاص، به جامعه بازگرداند، طرحهای فمینیسم نیز در همان اشکالاتی سقوط کردکه آن را نقد می کرد؛ یعنی مقدم ساختن عام بر خاص؛ و به این صورت راه حلهای مطرح شده، اسیر همان دوگانگی شد. ازاین رو، همچنان که به نظریه جامعه شناسی غرب، عجالتاً به عنوان یک اصل نظرکردیم، به نظرگاه اسلامی، به مثابه ی یک اصل، نگاهی بیفکنیم.

اخلاقیات ایمان؛ نه اخلاقیات زن

نظرگاه اسلامی به خانواده به صورت بنیادین و جوهری با نظر و رأی غربی متفاوت است. زیرا خانواده در اسلام یکی از واحدهای اساسی سازنده هستی و یکی از ساختارهای اساسی جامعه ی اسلامی به شمار می آید که همراه با سایر ساختارهای دیگر، در تحقق دادن به اهدافِ خلافتِ الهی همگامی می کند.
حال که رابطه ی ایمانی، مرد و زن را در سطح امت و در حوزه ی استخلاف گردهم می آورد، خانواده نهاد وحدت اساسی ای به شمار می رودکه آن را در سطح جماعت نیز جمع می کند؛ خواه در حوزه روابط خویشاوندی باشد یا ازدواج. همچنین ارزشهای شفقت، مودت، و آرامش بر آن سایه می افکند.
مسئله ی تأسیس خانواده به فطرتی بر می گرددکه خداوند مردم را بر آنها سرشته است و از آن جمله گرایش هر دو جنس به یکدیگر است و این، چیزی است که آن را به عنوان یکی از سنن اجتماعی قرار می دهد. نقش قانونگذاری، حفظ مودت، رحمت، آرامش، و صفاتی است که از بطن خلقت انسان و فطرتی به شمار می رودکه خدا مردم را بر آنها آفریده است و هرگز تغییر و تحول نمی یابند. از این رو نقش و وظیفه ی قانونگذاری از هستی و آفرینش جدا نیست و اساساً وظیفه ی آن حفظ آفرینش از تباهی و انحراف است.
بنابراین خانواده در نظر اسلامی فطرت و قانون (سنت) اجتماعی ای است که روگرداندن از التزام به احکام شرعی و آداب آن، به فروکاستن از پیوستگی جامعه و فروپاشی آن می انجامد. از این رو خانواده یک نهاد طبیعی شفیقانه است که ارزشهایی نظیر عفو، فضل، و تقوا بر آن سایه افکنده است نه اینکه چنان که مارکسیستها می گویند یک نهاد ساختگی باشد که با تحولات سرمایه داری، به منظور تحقق دادن به انباشت ثروت از طریق نظام ارث پدید آمده باشد و اساساً بر خلاف تحلیل جامعه شناسانه ی لیبرالی، دارای روحیه ی رقابتی چالش طلبانه ای نیست که در برابر روابط مربوط به توازن قوا سر فرود آورد.
مفهوم توحید، در فلسفه ی خانواده از نظرگاه اسلامی، یک رکن اساسی
به شمار می آید؛ زیرا تشریع اسلامی فقط روابط زن و مرد در داخل خانواده را سامان نمی دهد، بلکه رابطه میان آنها را به صورت رابطه یگانگی وتکامل در می آورد وبا تأکید بر انسجام این پیوند با فطرت سالم، موضع گیری قاطعی را در برابر جدال این دو جنس اتخاذ می کند و آن را به هر شکلی که یکی از آنها احساس بی نیازی از دیگری بکند، حرام می داند. نسبت به زنا، که یکی از جایگزینهای حرکت فمینیسم برای نهاد خانواده می باشد، کاملاً سخت است.
نوشته های فقه ی بر این باورند که هدف اساسی شرعی از نکاح، «حفظ نسل » است. به این اعتبارکه این امر یکی از اهداف اساسی شریعت است. دیگران اهدافی نظیر طلب آرامش، موّدت، استفاده از دارایی زن و انجام کارهای شوهر، همکاری آنها در مصالح دنیوی و اخروی، و عفت را نیز اضافه کرده اند، ولی این نوشته ها به اهمیت خانواده در «حفظ دین» به این اعتبارکه یکی از اهداف دین است که در ترتیب بندی قبل از حفظ نسل می آید و از آن مهمتر است، توجهی نکرده اند.
رابطه ی مداوم داخل خانواده، در نظرگاه اسلامی بر مجموعه ای از ارزشها مبتنی است که بارزترین آنها، «نیکی به والدین» و «صله رحم» است. همچنین در حوزه خانواده به عنوان یک واحد اجتماعی، روابطی با مجموعه ی فراگیر اجتماعی نظیر رابطه با همسایه وگروههای اجتماعی کوچک از طریق امر به تعامل با خدمتکار به صورت برخورد همسان با افراد خانواده، نیز برپاست.
این ارزشها، فقط ارزشهای اخلاقی نیستند، بلکه علاوه بر این، مفاهیم ساختاری نیز به شمار می آیندکه پیوستگی ممتد خانواده و استمرار آن را نیز تضمین می کند و این امر بوضوح در ربط دادن توحید و نیکی به پدر و مادر، و صله رحم و تقوی و عدل و احسان، و ربط دادن قطع صله رحم به فساد در زمین و فحشا و منکرات، توسط آیات قرآنی هویداست. بنابراین خانواده در نظرگاه اسلامی، بند ناف جامعه ی مسلمان به شمار می رود؛ چراکه فرد را با جمع، نسلها را به یکدیگر، وگروههای اجتماعی مختلف را به هم پیوند می دهد. از این رو خانواده مرکز نظام اجتماعی اسلامی با تمامی سطوح آن، نظیر فرد، خانواده، همسایه، جماعت، و امّت به شمار می آید.
شاخصه ی خانواده هسته ای در جامعه ی معاصر، این است که روابط قرابتی موجود در آن، تسلیم عمل گزینشیِ پالایشگرانه ی ارادی از سوی افراد موجود در آن است. پس نزدیکان (اقربا) در سایه ی خانواده ی هسته ای جدید، وجود ندارند؛ به همین سادگی. ولی فرد، می تواند نزدیکان خودش را انتخاب کند و این انتخاب آگاهانه، تابع میل و عاطفه است نه اینکه انعکاسی بدیه ی از روابط خونی باشد. این رابطه ی نزدیکیِ جدید، تا حد زیادی شبیه رابطه دوستی و موّدت است. در حالی که صله رحم در اسلام، یک واجب شرعی است که تابع خواست و میل افراد واقع نمی شود و اینکه یکی از طرفین آن را قطع کند، یا نسبت به آن بدی روا دارد، مانع برقراری آن، از طرف دیگری نمی شود. چون این حق الهی است و یک واجب عینی است که گاهی شکل پیوند انسانی به خود می گیرد. همچنان که گاهی شکل التزام مادی به خود می گیرد.
از این رو رابطه ی مداوم و همواره موجود در خانواده، برخلاف نظر بسیاری از نوشته ها، رابطه ی مصالح مادی و ثروت مشترک نیست، بلکه رابطه ی مسئولیت اعتقادی است که با معیارهای منفعت، و سود و زیان مادی قابل محاسبه نیست. چراکه مزد این کار، رضایت الهی در سطح ایمانی، وجود تعاون و بذل در سطح اجتماعی، حمایت از روابط خویشاوندی است که دیوار حفاطتی خانواده کوچک به شمار می آید، و این شفقت خانوادگی است که ارزشهایی نظیر تکامل و تعاون در جامعه را محقق می سازد.
سؤال این است که پس جایگاه زن کجاست؟ زن، هم در خاص است و هم در عام؛ زیرا در نظرگاه اسلامی خاص و عام دایره های متقاطعی هستندکه زن نیز مانند مرد با ساز وکار خاصی میان آنها درگردشی و گذار است. این دو حوزه با هم تابع همان بافت ارزشی و اخلاقی هستند. بطوری که عفت، فروگرفتن (پایین انداختن) چشم، تواضع در لباس و ظاهر، و حفظ محرمات الهی، همه وظیفه ی هر دو جنس هستند. از این گذشته، مسئله قوامت، در حوزه عام و در مفهوم «ولایت» و سرپرستی میان آنها مشترک است. در مقابل قوامت مرد در خانواده، تکالیف مادی، معنوی، و قواعد رفتاری هم سطح و منصفانه ای وجود دارد؛ هرچند با مسئولیتهای زن نظیر امانت، و رعایت خدا قبل از رعایت شوهر، همسان نباشد. بطوری که مفهوم «کُلُّکُمْ رَاعٍ»، یک مفهوم فراگیر است نه یک مفهوم هرمی. چنان که مفهوم متغایر بودن نقشها و تکالیف جز در سایه ی تکامل آن قابل فهم نیست. این است که خروج از آن دایره از هر دو طرف، نشوز به حساب می آید و با همین لفظ دو بار در قرآن آمده است.
نظرات زیادی درباره خانواده در اسلام و جایگاه زن و مرد با هم در آن، دارم که به تفصیل در یکی ازکتابهای خود آنها را بیان کرده ام.1 در اینجا فقط در مورد مسئله قوامت بحث می کنم، زیرا فکر می کنم که این مفهوم برای بسیاری مشکل است که می گوییم، زن در حوزه عام، شفیق مرد، قوام، شاهد به عدل و داد است، ولی مرد در حوزه خانواده بر زن قوامت دارد و به این صورت، پدرانگی یا پدرسالارانگی به عنوان وصفی برای خانواده از نظرگاه اسلامی در می آید.
------
1. هبة رئوف عزت: المرأة والعمل السیاسی؛ رویة أسلامیة، المعهدالعالمی للفکرالاسلامی، واشنطن، 1995 میلادی. (صدر بالعربیة والمالاویة والإندونسیة و جاری ترجمته للانجلیزیة).
ابن کتاب توسط محسن آرمین، تحت عنوان «مشارکت سیاسی زن» به فارسی ترجمه، و توسط انتشارات قطره در تهران چاچ و منتشر شده است.- م

اسلام؛ ضد پدرسالاری

استخلاف انسان، زن و مرد را در بر می گیرد. چراکه از جمله امور شآیان توجه در زبان عربی، یعنی زبان قرآن، این است که واژه «انسان»، یکی از بنی آدم است و به صورت مذکر و مؤنث درمی آید وگفته می شود:
هو انسانٌ : آن مرد انسان است.
هی انسان: آن زن انسان است.
الرجل انسان: مرد انسان است.
المراة انسان: زن انسان است.
و دیگرگفته نمی شود: هی انسانة.
لفظ «بشر« نیز به همین صورت است و به طور مثال گفته می شود:
هو بشرٌ : آن مرد بشر است.
هی بشر: آن زن بشر است.
آیات متعددی از قرآن کریم بر شمول و فراگیری خلافت الهی برای مرد و زن دلالت می کند. به عنوان مثال این آیات قرآنی که می فرمایند:
فَاستَجَابَ لَهُم رَبُّهُئم أنِّیِّ لَا اُضیِعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أوْ أنثَی
بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْض.1
----
1. آل عمران(3):195
پس پروردگارشان دعای ایشان را پذیرفت و پاسخشان داد که من عمل هیچ کسی از شما را که کاری را انجام داده باشد، اعم از مرد یا زن ضایع نخواهم کر د...
مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أوْ أنثَی وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَهُ حَیَاةً طَیِّبَةً وَلَنَجْزِیَنَهُمْ أجْرَهُمْ بأِحْسَنِ مَا کانوا یَعْمَلُونَ.1
هر کس چه زن و چه مردکارشایسته انجام دهد و مؤمن باشد، به او زندگی
پاکیزه و خوشایندی می بخشیم و پاداش آنان را مطابق بهترین کارهایشان
خواهیم داد...
یَا أیُّها النَّاسُ إنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أنثَی وَ جَعَلْنَاکُمْ شُعوباً وَ قَبَائِلَ
لِتَعَارَفُوا إنَّ أکْرَمَکُمْ عِنْدَاللّهِ اتْقیکُمْ إنَّ اللّهَ عَلیمٌ خَبیِرٌ.2
ای مردم! ما شما را از مرد و زنی آفریده ایم و شما را تیره تیره وقبیله قبیله
نموده ایم تا همدیگر را بشناسید. بی گمان گرامیترین شما در نزد خداوند،
متقی ترین شماست. خداوند مسلماً آگاه و باخبر است...
دیده می شود که استخلاف یا جانشینی، اساسی است که یگانگی و یکسانی زن و مرد در سایه رابطه ولایت که قرآن آن را بیان کرده، بر آن مبتنی است.
قرآن می فرماید:
وَاالمؤمِنُونَ وَالمُؤمِنَاتِ بَعْضُهُمْ أؤْلِیَای بَعْضٍ.3
و رابطه ی ایمانی موجود در حوزه ی امت، بر حیات عمومی میان مرد و زن حکم می کند. یعنی مساوات میان آن دو در حوزه برادریِ الهی، اصل است و این چیزی است که در حدیث پیامبر هم بیان شده است: «النساء شقائق الرجال». مساوات میان مرد و زن، در مساوات آنها در ارزش
--
1.النحل(16):97.
2.الحجرات(49):13.
3.التوبة(9):71.

انسانی، حقوق اجتماعی، مسئولیت، و پاداش نمایان می شود، و این مساواتی است که در جوانب مختلف خود بر وحدتِ اصل، وحدت هدف، و حساب روز قیامت بنا می شود. اگر شریعت، زن را به پاره ای احکام، نظیر معاف کردن او از تکالیف اقتصادی خانواده، یا اختلاف سهم او در ارث، مخصوص کرده، باید دانست که این امور استثنایی هستند بر قاعده مساوات که ابن حزم آن را چنین بیان کرده است:
از آنجایی که رسول الله (صلّی الله علیه و آله) به سوی مرد و زن به صورت «یکسان مبعوث شده است، و خطاب خدای تعالی و نبی او برای مرد و زن، خطاب واحدی است، درست نیست که مردها را به چیزی از این بعثت و خطاب مختص کر د و زنان را از آن دور نمود؛ مگر به وسیله ی یک نص واضح یا اجماع؛ زیرا اینگونه کارها تخصیص ظاهر، و نادرست است.
لذا مساوات میان مرد و زن از نظرگاه اسلامی، مساواتی است که دارای جوانب مطلق است. همچنان که جوانب نسبی آن که با اختلاف آن دو (زن و مرد) در پاره ای ویژگی ها به تکامل آنها برای تحقق دادن به مسئله استخلاف خدمت می کند: یعنی مسئله ای که همچنان حوزه نگهدارنده این امانت و مسئولیتی است که آن دو در سایه رابطه ی ولایت ایمانی و اعتقادی متحمل می شود. این پیامد لازم است و به مثابه ی بستری کلّی برای فهم مسئله «قوامت» از نظرگاه اسلامی ضروری است.
به رغم آنکه خانواده ی گسترده بستر فراگیر خانواده از نظرگاه اسلامی است، با این حال مفهوم «قوامت» به خصوصی بودن خانواده دو زوج و اهمیت آن پیوند خورده است. به طوری که خانواده کوچک، نمونه ی کوچک شده ای از امت و ویژگیهای آن است و در آن ارزشهای اساسی ای که بر نظام اسلامی حاکم است انعکاس می یابد و در عین حال پایه اساسی و سنگ بناییِ جوهریِ این نظام است.

مفهوم قوامت در قرآن

واژه یا صیغه ی «قوامت» درکاربرد قرآنی آن، در سه موضع آمده است؛
نه چنان که بیشتر نوشته هایی که به بحث در مفهوم آیه ی (الرجال قَوَّامون...) می پردازند، به یک موضع اکتفا می کنند و آن را از دو آیه ی دیگر جدا می نمایند.
در قرآن کریم آمده است:
الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَی النِّسَاء بَمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ وَ بِما أنفَقُوا مِنْ أمْوَالِهِم.1
یَا أیُّهَا الَّذیِنَ آمَنُواکُونُوا قَوَّامیِنَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء للّهِ.2
یَا أیُّهَا الَّذیِنَ آمَنُوا کُونُوا قَوّامیِنِ للّهِ شُهَداءَ بالْقِسْطِ.3
بدین ترتیب قوامت یکی از صفات مؤمنان، اعم از زن یا مرد آنان، می باشد، با مفهوم شهادت وگواهی بر مردم ارتباط می یابد و به معنی اقدام به انجام امور این دین مطابق شریعت، التزام. به عدل و قسط می باشد که این صفت اخیر، از صفات خودِ خداوند است و بندگان او می توانند به
-----
1.النساء(4):34
2.همان:135.
3.المائده(5):8.

آن متصف شوند، زیرا خداوند قیوم است.
حال که قوامت در سطح امت و یک نشانه و نماد عام است، یک مسئولیت تکلیفی برگردن مرد در خانواده اش و در حوزه عقد ازدواجش می باشد و در هر دو سطح (امت و خانواده) با توحید و عدل قرین است. اسلام طبیعت و نوع سلطه مرد در خانواده را مشخص کرده است، زیرا کلید آن را کلمه «قوام» قرار داده که به معنی فردی است که برای انجام امور خانواده قیام کرده است و این امر مستلزم رعایت عدل در امور افرادی است که کار و بار آنها را به دست او سپرده اند و این برخلاف حالتی است که ازآن باکلمه ی سلطه یا عباراتی نظیر آن از آن نام می بریم که امکان داردگاهی آزادی تصرفِ مطلق از آن فهمیده شودکه با مفهوم آیه ی شریفه در تعارض است.
کلمه ی قوام دربردارنده دو امر مهم است:
1- اینکه مرد فراهم نمودن نیازهای مادی و معنوی زن را برگردن بگیرد. بطوری که اشباع و ارضای مناسب آن نیازها را متکفل شود و احساس آرامش و آسایش را برای او به ارمغان بیاورد.
2- اینکه حمایت و نگهداری از خانواده را بر عهده بگیرد و با عدالت، امور خانواده را تدبیر نماید.
سلطه ی مرد در خانواده، تابع ضوابط و قیودی است که میدان را برای شایستگی همسر و فرزندان در حوزه امور مجاز و مشروع اسلامی باز می کند. بدین ترتیب سرپرست خانواده، در مورد فرزندان عاقل و بالغش، جز راهنمایی و نصیحت هیچ سلطه ای ندارد. همچنین در مورد ازدواج دختران بالغ خود، سلطه ی او به دادنِ اجازه ازدواج محدود است. زیرا شخصیت فرزندان بالغ و عاقل او، اعم از پسر یا دختر، یک شخصیت حقوقی کامل است؛ خواه در برخورد اقتصادی و خواه در زندگی اجتماعی. مانند انتخاب نوع شغل و یا انتخاب همسر.
حقوق فرهنگی پدر نیز مستلزم اخلاق اسلامی است. پس اگر پدر صلاحیتهای قوامت را درست به کار نبرد، یا افراط به خرج داد، یا از حدود معین شرعی پا فراتر گذاشت، ولی امر جامعه- که در قالب حکومت یا دادگاه متجلی است- حق دارد در تصرفات نامشروع او و نیز برای حمایت از همسر و فرزندان دخالت نماید. ولی دخالت ولی امر پس از مراحلی پا به عرصه عمل می گذارد که نهادهای میانجیگری در جامعه (نظیر خانواده ی گسترده، نهادهای محلی و...) همه راههای درمان این انحراف را طی کرده باشند.
عده ای از نوشته ها وکتابها سعی کرده اند حکمت شرع در مورد قوامت مرد در خانواده را بررسی کنند. در این راستا بعضی، آن را به صورت اقتصادی تفسیر کرده اند. زیرا مرد، فرد اقتصادی خانواده است. در حالی که این امر در آیه ی قرآن مرحله ی دوم است:
... وَ بِمَا أنفَقُوا مِنْ امْوَا الِهمْ.1
از سوی دیگر عده ای بر علتِ اولیِ قوامت، یعنی تفضیل یا برتری دادن، تمرکزکرده اند و توجه نکرده اندکه مسئله تفضیل، مربوط به هر دو طرف است. چون قرآن می فرماید:
وَبِما فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ .
یعنی در بستر تمایز هرکدام از آنها از دیگری در ویژگیهای زنانه و مردانه فهمیده می شود و مسئله ی «درجه»که در جای دیگر آمده است، قرینه ی مذکر بودن نیست، بلکه قرینه ی «مردانگی»ای است که عبارت است از آداب و رفتارهایی که مرد در پرتو آنها، امانتِ «قوامت» را متحمل
-
1.النساء(4):34

می شود و بدین ترتیب تقوا، در میزانِ ایمانی معیار تفاضل و برتری است. این است که تلاش سرسختانه برای اثبات قدرت مرد و ضعف زن از لحاظ زیست شناختی، و عاطفی، وحتی عقلی، مسئله را به ویژگیهایی مربوط می سازد که زمانه در دنیای معلومات و تکنولوژی که قدرت بدنی نقش محوری گذشته را ندارد، از آن فراتر رفته است. همچنین با این حرفها، ازکرامت زن مسلمان، با ایراد طعنه در شایستگی های اوکه شریعت به آن تصریح کرده است، کاسته می شود.
از این رو باید مسئله را در پرتو فلسفه ی خانواده به مثابه ی یک بنیان شفیقانه ی متعاون تکاملی در اسلام تفسیرکرد، نه با دادن سلطه ی ضدیّت طلب و چالش جو به زن چنان که فمینیستهای عربی انجام می دهند. همچنین نه به صورت ناقص وکودن جلوه دادن زن چنان که بعضیهاکه حدیث را تکه پاره می کنند و آن را از جای خود و از اهداف و کلیات آن خارج می کنند، آن را خوش وگوارا می پندارند. بلکه باید این رابطه را چنان که اسلام آن را سامان داده، در حوزه بهترین اداره، برای رابطه ای که اصل آن بر شورا، عدل، پایداری، موّدت، و رحمت است، قرار داد.
«درجه ای» که قرآن آن را برای مردها قرار داده است1 ودرجه ی قوامت به حساب می آید، مبتنی بر نقص ذاتی زن نیست، بلکه براساس اجرای عملی و اکتسابی بنا شده است. پس مراد از تفضیل، زیادت میزان صلاحیت مرد از حیث ریاست خانواده از صلاحیت زن برای این کار است. زن صلاحیت دارد، اما مرد صلاحیت بیشتری دارد (اصلح است) و مصلحت اقتضا می کندکه اصلح باید مقدم باشد. و این امر هیچ عیب و نقص و طعنه ای در مورد صلاحیت زن و شخصیت او به حساب نمی آید. به دلیل اینکه، او در غیاب شوهرش در طلب رزق، جهاد و... و حتی هنگام مرگ شوهر، حتی با وجود سایه ی حفظ و نگهداری خانواده گسترده، متولی امور خانواده و فرزندان خود است.
-
1 .البقره(2):228.

شوری؛ اساس قوامت

فهم ابعاد قوامت در نظرگاه اسلامی، جز در سایه ی ادراک اهمیت شوری، به مثابه ی یک ارزش اساسی در روابط درون خانواده مسلمان قابل فهم نیست. بدین ترتیب، شورا فقط خاص سطح سیاسی و حتی یکی از نمادهای جماعت مؤمن نیست، بلکه علاوه بر اینها، روش تعامل و برخورد افراد درون خانواده است.
حال که بحث از شورا در خانواده در زمینه ی شیردادن به بچه در هنگام جدایی زن و مرد مطرح شد و البته این حقِ زن مطلقه در شورا، رضایت دو جانبه، و تفاهم است، زیرا مصلحت بچه در آن است. بطوری که تکروی هرکدام از آنها بدون دیگری باطل است. پس بهتر است این امر، حقِ زنِ موجود در خانه برای سرپرستی همه ی امور آن به شمار آید.
پس قاعده در نظام خانوده اسلامی، التزام هریک از زوجین به عمل به ارشادهای شرع در امور منصوص علیه، و مشاوره و در امور غیرمنصوص علیه عدم ضرر و ضرار میان آنها، و عدم مکلف نمودن یکی از آنها به اموری که در توان آنها نیست، می باشد.
بنابراین معنی قوامت، اداره خانه است و اداره، مشارکت زن و مرد و حتی بچه ها، هریک به اندازه ای که می تواند، و دخالت دادن تمایلات و سلیقه های معقول هرکدام از آنها در زمینه اداره می باشد. اداره در این بنیان کوچک اجتماعی شورایی است و نباید هیچ یک از طرفین استبداد به خرج دهد، بلکه همه آرای همه ی افراد را در محدوده شرع، به حساب بیاورد و قوامت در زمان پدید آمدن اختلافی که جز «حرف آخر» به آن پایان نمی دهد، کلمه ی فصل یا حرف آخر باشد.
پس ریاست خانواده، یک ریاست شورایی است نه استبدادی و خودکامانه، و تا حد زیادی به مسئله رهبری یا خلافت در سطح امت شبیه است و در سایه ی آن هریک از اعضا، وظیفه و مسئولیت خود را انجام می دهد. چنان که حدیث شریف می فرماید.
کلکم راع و کلکم مسئول عن رعیته، فالامام الأعظم الذی علی الناس راع و مسئول عن رعیته، والرجل راع علی اهل بیته وهو مسئول عن رعیته، والمراة راعیة علی اهل بیت زوجها و ولده و هی مسئولة عنهم و عبدالرجل راع علی مال سیده و هو مسئول عنه الا فکلکم راع وکلکم مسئول عن رعیته.
مفهوم رعیت و رعایت (نگهداری و حراست) به معانی اجتماعی ابعاد کلی سیاسی می دهد و با سطوح مختلف خود نقش مهمی را در وظیفه ی اعتقادی و خلافتی امت ایفا می کند. به طوری که یک رعیت، در برابر متجسم نمودن وکنترل مسیر ایمـانی برای هر یک از واحدهای حیات اسلامی مسئول است و یکی از مهمترین تکالیف او، دفاع از حقوق خود می شود.
شورا فقط یک اصل اساسی از اصول تعامل درون واحد خانواده نیست، بلکه قرینه ی این واحد اجتماعی، از لحاظ منشأت، وجود، و حتی پایان آن است. زیرا ازدواج بر پایه ی رضایت، قبول، و عقد (پیمان) بنا می شود و بر پایه ی شورا و هم فهمی قوام می یابد و حل نزاعهای درون خانواده از طریق مشاوره با خانواده گسترده از خلال دو مفهوم «صلح» و اگر اختلاف ادامه پیدا کند، از طریق مفهوم «داوری»، باز هم در سیاق خانواده گسترده پایان می یابد. و اگر معاشرت میان زوجین به حد غیرممکن رسید، با طلاق، مطابق احکام شرع با التزام طرفین به عفو، فضل، و عدم زیان به دیگری پایان می یابد.
در پایان باید گفت که شورا نیز یک ارزش تربیتی درون خانواده است که با پرورش اجتماعی، به فرزندان منتقل می شود و آن را به مثابه ی یک رفتارِ همزاد با زندگی در جامه اسلامی می آموزند.

قوامت؛ امری غیر از پدرسالاری

عدم درک این ابعاد در نظرگاه اسلامی به خانواده، به تحلیل بعضی نوشته ها در جوامع اسلامی در سایه ی مفهوم پدرانه1 انجامیده که در ارزیابی نظرگاه اسلامی، کاملاً با مفهوم قوامت اختلاف دارد. پدرسالاری در اصل لغوی خود به معنی «حکومت پدر» است و در ریشه های خود به مثابه ی یک مفهوم، به تمدن رومی بر می گردد. بطوری که در آنجا، بزرگ خانواده، بر همه ی افرادی که تحت سلطه ی او بودند، اعم از پسر، دختر، همسران، و عروسان دارای سلطه مطلق بود و این سلطه فقط وقف مردها بود و شامل معامله، تبعید، و شکنجه هم می شد. در آنجا بزرگ خانواده، مالک اموال خانواده و تنها متصرف در آن بود و او متولی ازدواج پسران و دختران، بدون اجازه و مشورت آنها به شمار می رفت.
می توان این تصویر استبدادیِ سلطه پدر را در خانواده از طریق اشتقاق خود کلمه ی خانواده2 درک کرد. زیرا کلمه ی،Familia در روم به معنی چراگاه (مزرعه)، خانه، اموال و دارایی، و بردگان، یا میراث و ما ترکی بود که پدر و شوهر برای ورثه باقی می گذاشتند و به این ترتیب، زن جزئی از ثروت و
----

1. Patriarchy.
2. Familia.

دارایی مرد به شمار می رفت.
مفهوم پدرسالاری در نوشته های جدید برای نقد سیطره پدر در درون خانواده به کارگرفته می شود. و «روبرت فیلمر» انگلیسی، اولین کسی بود که در قرن هفدهم، نمونه ی خانواده ی پدرسالارانه را در تحلیل نظامهای سیاسی به کار برد. بطوری که به نظر او حکومتهای مستبد حکومتهایی بود که در آنها حاکم با رعآیای خود مانند شوهر، با زن و فرزندانش برخورد می کند و این همان طرحی بودکه «لاک» آن را به خاطر نزدیکی به تحلیل پدیده سیاست مورد نقد قرارداد. هرچند با سیطره پدر در درون خانواده معارضه نکرد. پس از آن، به کارگیری این مفهوم و به ویژه در نوشته های مارکسیستی مارکس و انگلس شایع شد. همچنان که این مفهوم، در نقد فمینیستی از سلطه ی مرد و ساختار خانواده و جامعه، یک مفهوم محوری به شمار می آید.
به کارگیری مفهوم پدرسالاری با غرب از طریق دو جریان اصلی ارتباط می یابد:
أ. جریان سکولاریستی، که بر این باور است پایگاه اساسی توجیه کارهای پدرسالارانه برای پدر و دادن حق قانونی به آن، در دین وجود دارد. به طوری که خودِ خدا، سلطه گرا و پدر سالار است.1
ب. جریان مارکسیستی، نیز در نقد ساخت جامعه و دولت آن را به کار برد و بر این باور بود که هر دو ساختار پدرسالارانه اند. یعنی دولت، اقتصاد، و خانواده؛ و ازکمونیسم الگوی آرمانی و ایده آلی را برای همه ی این سطوح گرفت. یعنی پدرسالاری به عنوان یک مفهوم، در شیوه ی به کارگیری معاصر آن، با رد دین و نقض دولت مقارن است و به این صورت
------
1.God the father. با نظرگاه اسلامی که شریعت را حاکم می داند، مخالفت می کند و به وجوب ترتیب در اداره سیاسی ایمان دارد و برای این کار، ضوابط و معیارهایی را قرار داده که کاملاً با فهم نظرگاه غربی از دین و دولت به طور یکسان متفاوت و مختلف است.
ملاحظه می شود که بعضی از نوشته های سکولاریستی، بُعد شورا در خانواده اسلامی را درک نکرده اند و از این رو خانواده گسترده پدرسالارانه ی استبدادی و خانوده کوچک دموکرات را رو در روی هم قرار داده است. در حالی که نظرگاه اسلامی در مورد خانواده، از طریق شورا و گستردگی خانواده متکفل ضمانتی بزرگتر از تجاوز هریک از زوجین از حدود خود شده است و آن، خانواده ای است که وضع زن در آن با توجه به تجربه ی اجتماعی فراگیر در بسیاری از مواقع از رابطه ی دوگانه محضی بهتر است که نتیجه چالش و جدال موجود در آن، زور، جدایی، و نابودی خانواده است. و ابزار قانونی تنها وسیله اساسی حل نزاع است. چرا که مسائل اختلافی به دست میزان قدرت درون خانواده کوچک سپرده نمی شود. سپس در پرتو مدرن سازی، خانواده گسترده از طریق اعضا و فامیل، قابلیت بیشتری برای «دموکراسی» دارد تا خانواده کوچک که سلطه ی دولت و دخول آن، به عنوان داور نزاعهای بین افراد آن، هیچ قدرت و فعالیت (کنشگری) قابل ملاحظه ای را برای آن باقی نگذاشته است. بنابراین دیدگاه اسلامی در مورد خانواده با نظرگاه غربی، از طریق موضعگیری آنها درباره دین، رابطه میان مرد و زن که نظرگاه اسلامی بر آن حکومت دارد، ارتباط پیدا می کند و بر اختلاف موضعگیری آنها در برابر دولت و طبیعت سلطه ی موجود در آن مبتنی است. بنابراین، این اختلاف، یک اختلاف معرفت شناسانه سیاسی است و نمی توان بدون یک نظریه سیاسی در مورد هر دو نظرگاه آن را فهم و درک کرد.
جامعه ی اسلامی خواستار تحکیم شریعت، باز گرداندن ارزشهای سیاسی، و نظام حکومت شورایی خود است و باید این مطلب را درک کند که این امور ضرورتاً مستلزم تأسیس قواعدی برای کار داخلی در ساختار خود با سطوح مختلفی که دارد، و از جمله خانواده، که در برابر فساد، انحراف، و استثمار محکم باشد، می باشد. چراکه فساد واحدهای اجتماعی عامل ضعف و درهم شکستگی آن می شود و البته وقتی که همه ی ارزشها درون خود مؤسسات اجتماعی و از جمله خانواده مورد بی حرمتی و طرد واقع می شوند، مطالبه ی اینگونه مسائل از یک شورا بی معنی است.
خانواده در نظرگاه اسلامی نمونه ی کوچکی از یک امت است که شریعت بر آن حکم می راند و شورا آن را اداره می کند و عقد ازدواج آن، شبیه پیمان بیعت است و در هنگام پیدایش نزاع در آن، کار با پناه بردن به همان ابزارهای موجود در سطح امت پایان می پذیرد؛ که همان صلح و داوری است. هرچند ممکن است اختلافاتی، به حکم شخصی بودن و فردی بودن روابط در سطح خانواده و طبیعت متمایز آن ادامه یابد، و این همان چیزی است که خانواده را به عنوان بستری برای ارزشهای اسلامی در می آورد و آن را برای انجام مسئولیتهای خود در حوزه های گوناگون شایسته می کند؛ از جمله: پرورشی سیاسی، و تغییر فرهنگی/ سیاسی. در اینجا، ارزشها و اخلاق، برای مرد و زن به طور یکسان سقف است. مسئله مهم قبل از ورود به بحث پیرامون آن، این است که توافق نماییم که خانواده در اسلام، در اصل خود، نه مذکرگراست، نه پدرسالار، و نه... .

مرجعیت حاکم می ماند... ومرجعیت

گفته خواهد شد: حرف زیبایی است ولی عفت، تنها، مسئولیت زن شده است. اگر زناکند کشته می شود و البته اکنون از طریق مسائلی که فمینیستهای عرب و غرب مطرح می کنند، «شرف کشته شده است» .
گفته خواهد شد: مساوات کجاست؟ در حالی که در بسیاری از بلاد و به ویژه در میان قبایل و بیابانها ارثی نمی برد و برادری که دو برابر خواهر می برد تا خرج خواهر و مادر را بدهد، در اغلب موارد چیزی به آنها نمی دهد.
گفته خواهد شد: زن عرب، رغبتها جنسی خود را تحقق نمی دهد و حق نداردکه لذت بیشتر یا لذت دیگری را از همسر حلال خود بطلبد. درغیراین صورت عده او همان رسوم ستمگرانه خواهد بود.
گفته خواهد شد: با دختر، با احترام کمتری نسبت به برادرش برخورد می شود. مانند یک موجود فرودست رشد می کند و حتی نتایج تحقیقاتی در دست من است که نشان می دهد، به اوکمتر از برادران خود غذا می دهند!
گفته می شود: مرد می رود و می آید وکسی نیست که او را بازخواست کند وگفته می شودکه عفت جامعه به پرده بکارت محدود شده است. گفته می شود: زن در اینجا و آنجا حقوق سیاسی خود را به دست نمی آورد و حتی نمی تواند حق رانندگی داشته باشد.
گفته می شود: جماعتهای اسلامی عقل و خرد زنان را از میان برده و آنها را برای رأی دادن به حکومت به دنبال خودکشیده است و به صورت تازیانه ای در دست سلطه های اسلامی بر ضد آن تبدیل شده است. گفته می شود مطالب زیادی که من می دانم و دیگران نیز می دانند و چه بسا خشم من از آن، از خشم اردوگاه سکولاریستی مدافع حقوق انسان بیشتر می رود. ولی خشم، انقلاب، و بازاندیشیهای من از بستر و زمینه ی «نسبیة بنت کعب» سرچشمه می گیردکه با رسول اللّه بر سر مرگ بیعت کرد و وقتی که لحظه حساس فرا رسید، به بیعت خود وفاکرد، جنگید، و از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) دفاع کرد.
از بستر پیام آوری سرچشمه می گیرد که فرمود:
لا تمنعوا اماء الله مساجداللّه.1
کنیزان خدا (زنان) را از مساجد خدا منع نکنید.
-----
1.این حدیث با این لفظ در: بخاری، ج 2، ص 7؛مسلم کتاب الصلاة،باب30، شماره 136؛ابوداود 565-566؛ ابن حنبل 2/6 36،1، 438، 475 و 6/69؛ بیهقی 3/132، 134 و 5/224؛ صحیح ابن خزیمة 1679؛ مجمع الزوائد هیثمی 2/33. طَبَرانی 12/363 و 425، مصنف ابن ابی شیبه 2/383؛ مسند ابوعوانه 2/59؛ مسند حمیدی 978، مسند شافعی 170-171؛ مصنف عبدالرزاق 5121؛ کنزالعمال 13232، 45171، 45173، تلخیص الحبیر ابن حجر 2/ 81، فتح الباری 2/ 350، 382 و 4/77؛ اتحافالسادة المتقین 5/363؛ تاریخ بغداد خطیب بغدادی 2/ 360، 6/19، 11/344 تاریخ اصفهان ابونعیم 2/7/137 و... آمده است. این حدیث با عبارتهایی نظیر «لاتمنعوا النساء المساجد باللیل، الاتمنعوا النساء من الخروج الی المساجد، لاتمنعوا اماءالله ان یأتین یصلین فی المسجد، لاتمنعوا اماءالله ان یصلین فی المسحد و...نیز آمده است.-

اما امروزه افرادی درمورد نقش مساجد کتاب می نویسند و نقش زنان را فراموش می نمایند (!) یا واقعه ی بیعت پیامبر با زنان را می خوانند ولی مصافحه را حرام می کنند و بیعت زنان را واجب نمی دانند. (!)
از بستر پیامبری سرچشمه می گیردکه پدر بود در حال نماز نوه هایش را بر دوش خود سوار می کرد تا به مردان شیوه رابطه ی عام و خاص را بیاموزد.
از بستر دینی بر می آیدکه به ما آموخته است که اخلاق، «نوع» ندارد و حیایی که ما آموخته ایم صفت زنان است، اخلاق مؤمن است.
و از بستر زنان دانشمند و روایتگر حدیث و علم و فقه بر می آید.
از بستر فقه ی سرچشمه می گیردکه حدود 14 قرن به مسائل حقوقی پرداخته است، مجرم و خطاکار را با قضاوتی قاطعانه محاکمه و مجازات کرده است، حاکمی را وادار می کند تا ارث را به بیت المال بازگرداند، و آن را برای مادری هزینه کند که پسرش او را رها کرده یا خواهری که برادرش کاری به او ندارد.
از بستری بر می آیدکه در اسلام، من را با امیر و حاکمی جمع می کند برای حقوق جنسیِ زنِ مجاهدان قانون گذاشت تا از جهاد برگردد و حق او را ادا نماید.
و از بسترِ نصی سخن می گویم که قوامت را در حوزه عام به ما عطا کرده است. ولی فقط آموخته ایم که این حق، فقط مالِ مردان است. وقتی که ماکلمه ی نشوز را می شنویم گمان می کنیم که فقط وصف زنان است و بس، و نمی تواند وصف مردان قرار بگیرد، پس آموخته ایم که قرآن عادل است پس هیچ ترسی نداریم که خدا و رسولش ما را به دست حیف و میل بسپارند... هرگز... و با این یقین در برابر هرگونه ستمی، هرکس که باشد، با مرجعیت ثابت مطلق، مقاومت می کنیم.
سؤالی که مطالبم را با آن پایان می برم این است که آیا مرجعیت اسلامی، به هرکسی که بخواهد، این اجازه را می دهدکه متن دینی یا نص را به نفع حکومت، بر ضد زن به کار بگیرد؟ طبیعتاً جواب مثبت است؛ ولی خود همان مرجعیت، به نص، سلطه ی مطلق می دهد. یعنی همچنان که چون شمشیری برگردن من در دست ظالمی است که آن را بد تأویل می کند و بد به کار می برد، شمشیری در دست من نیز هست تا به وسیله ی آن در جهاد، قبل از حق خودم به عنوان یک زن، کلمه ی خداوند را یاری دهم. اینجا محل جدایی و تمایز است. زیرا همچنان که با چشم خود دیدیم، جایگزین، سیادت نسبیت اخلاقی، یا مرجعیتِ بی مرجعی، و آبکی بودن کامل است تا قوی تر پیروز شود و فرو غلتیدن انسان در ماده / طبیعت کامل شود.

پیش از پایان

وقتی که متن خانم استاد نوال السعداوی را می خوانم، می توانم نکاتی را در تعلیق و نقدی که در نیمه ی دوم کتاب در دست خوانندگان قرار می گیرد، بسط وگسترش دهم. با این حال قبل از پایان، ملاحظاتی دارم که بیان می کنم:
ملاحظه یکم: بحث درباره فلسفه ی اخلاقی در اینجا به نقد نظام سکولاریستی (که هیچ سرزمینی ندارد وگاهی آن را در سرزمین اسلام و در جوامع مسخ شده بی هویت متجلی می بینیم) و نقد لیبرالیسم و غرب مدرن کشیده شد. ممکن است گفته شودکه مارکسیسم چیز دیگری است، اما من معتقدم که مارکسیسم طرحهای سکولاریستی است و آن هم مشمول احکام سکولاریسم می شَود به ویژه در جنبه ی معرفت شناسانه، درزمینه فروانداختن قداست از انسان، غرق شدن در ماده گرایی، و صیرورت (شدنِ) مادی است.
امیدوارم که در آینده فرصت بررسی جریانهای آن در تجربه ی واقعی و تحولات خانواده روسی از زمان انقلاب بلشویکی دست بدهد تا مشخص شود این خانواده، چگونه با پدیده های اجتماعی و انسانی در مسیر عملی خود مواجهه کرد. همچنین به بررسی رویکردهای جامعه شناختی روسی به تفصیل بپردازم.
من احترام خودم به مارکس، به عنوان یک متفکر در شرایط عصر خودش، را انکار و پنهان نمی کنم؛ اگر چه عده ای همه حرفهای او را انکار می کنند. زیرا به اوگفته اندکه مارکس گفته است: «دین افیون توده هاست ». مارکس در توصیف خود از احوالی که شاهد آن بود، حق داشت. ولی مارکس به خاطر علاقه زیاد خود به ارزش عدل در اقتصاد و دارایی، به رغم راه حلها و تحلیلات ارزشمند مورد ستایش است.
با این حال در اینجا عجالتاً می گوییم مارکسیسم متأسفانه جایگزین یا نظریه ی اخلاقی را در مقابل مدرنیسم ارائه ندادکه معرفت انسانی ما را غنی سازد و اگرکسی بخواهد آن را تفصیل دهد وگمان کند که مدرنیسم، فردیِ لیبرالی (بورژوازی) بود، در حالی که مارکسیسم خواستار عدل بود ولی مارکسیسم هرگز نسبت به جایگزبنِ اخلاقیِ متکمل یا پیوسته احساس نیاز نکرد. بطوری که متفکران مارکسیسم خیلی مشغول تأسیس نظریه ی اخلاقی مارکسیستی نشدند.
برعکس، در مورد مدرنیستهای لیبرال این مسئله مهم است که آنان مناقشات دراز مدتی را درگرایشهای مختلف خود در مسئله اخلاق داشته اند و به صورت صادقانه و دردمندانه ای از سوی جریانهای منتقدانه در مورد شکست مدرنیسم در زمینه ی اخلاق و راههای علاج این شکست و تعامل با آن مشغول بوده اند تا جایی که حتی مکنتایر، به عنوان یک منتقد درخشان برای لیبرالیسم، بر این اعتقاد است که مارکسیسم به نوبه ی خود در این زمینه شکست خورد و حتی چنین می پنداردکه مارکسیسم در ریشه های خود، علاوه بر آنچه داشت، حاوی یک نظرگاه فردیِ افراطی و تندروانه بود.
در فصل اول ازکتاب «سرمایه» مارکس او از یک جماعت از افراد آزاد حرف می زندکه می پذیرندکه در پرتو مارکسیسم در مالکیت وسایل تولید و تقسیم سود آن مشارکت کنند. ولی مارکس به ما نمی گویدکه بر چه اساس فلسفی یا اخلاقی ای این افراد آزاد، این قرارداد را می پذیرند؟ دیده می شود که در اندیشه ی مارکس در این زمینه یک خلل وجود دارد که مارکسیسم در تحول بعدی خود سعی نکرد آن را درست کند، بلکه فقط به هجوم به اخلاق بورژوازی، نهاد خانواده، و پدرسالاری اکتفا کرد؛ بی آنکه غیر ازکمونیسمی که هیچ تکیه گاه اخلاقی ای ندارد، جایگزینی را ارائه دهد. گویی در معارضه، نقض، و نقد خود در مورد سرمایه داری، همین امر او را یاری می دهد و این امر، او را ازتلاش برای ارائه یک نظریه ی اخلاقیِ مقابل بازداشت و در جاهای متعددی او را به دام سودانگاری ای انداخت که گمان می کرد مقارن ایدئولوژیِ دشمن آن است.
تروتسکی در آخربن روزهای عمر خود غم الگوی سلطه گرایی روسی و این مسئله را می خوردکه مارکسیسم به مثابه ی یک ایدئولوژی، قادر است جوابهایی را به آینده، باتوجه به سؤالات اخلاقی موجود در آن بدهد. ولی روشن شدکه مارکسیسم که در ابتدا روشنگرانه بود به یک ظلمت دیجور تبدیل شد.
کسی منکر این مطلب نیست که مارکسیسم با دفاع خود از مساوات، دارای ارزش زیادی در اندیشه ی سیاسی انسان است و حتی می توان گفت که مارکسیسم در بطن خود حامل خوش بینی و اتوپیای آرمانی پسندیده بود، اگر در ارزیابی خود از اخلاق، و نقش مثبتی که دین می توانست در سیاق تمدنی آن داشته باشد، رنج نمی برد.
ملاحظه ی دوم: ما در سایه ی واقعیتِ فقر و عقب ماندگی ای با هم مجادله می کنیم که امت از آن رنح می برد و هنگام بحث از اخلاق، و زن و اخلاق، باید آگاه باشیم که مسائل مربوط به فقر نیز اخلاقی هستند و این ظلم است که در مورد سستی اخلاق فرد و جماعت در سایه شرایط فقر فراگیری حرف بزنیم که در بیشتر موارد به تجاوز اخلاقی منجر می شود؛ که یا به خاطر بقا یا به حکم شرایط مکانی فقر و فضای غیرانسانی ای که گاهی به زور انسان را به چشم پوشی از آداب و اخلاقیاتی فرا می خواندکه جایی برای اجرای آنها در یک محیط خفه کننده، و فشارآورکه مردم در آن به احترام گذاشتن به خصوصیت ذات و خصوصیت جسم عادت نکرده ا ند اجرا کرد.
این آگاهی از فقر و علاقه به نبرد با آن به مثابه ی نتیجه ی یک ظلم اجتماعی و نه یک سرنوشت که فقیر باید در جامعه ی ناعادلانه کنونی از صدر اسلام تسلیم آن باشد. درباره این مسئله حرفهای زیادی هست که طرفداران «سوسیالیسم اسلامی» نظرگاه خود را در زمانی که سوسیالیسم حاکم بود و خواستند ریشه های آن را در میراث امت اسلامی پیداکنند، بر پایه آن بنا ساختند. و در این باره حرفهای خوبی زدند که اکنون با وجود طغیان سرمایه داری مصرفی که از دهه ی1970 بر جوامع اسلامی ما سایه افکنده، به آنها و تحولاتی که پیدا کرده اند، کم توجهی می شود. هرچند نوشته هایی نظیرکتاب (عدالت اجتماعی در اسلام1» اثر سید قطب باقی مانده و در میان کتابهای حرکت اسلامی، با وجود سادگی و اختصار، دارای اهمیت است و پس از این همه تغییرات که شاهد آن بودیم، شدیداً نیازمند بازیافت افکار او و پایه قراردادن آنها هستیم.
زنی که در سایه ی فقر زندگی می کند و از ایجاد وسیله ی شرافتمندی برای
---------------------
01 این کتاب به صورتی نه چندان مطلوب به زبان فارسی ترجمه شده و بارها به چاپ سیده است.- م

زندگی عاجز است، خودش را در مسیر راههای غیراخلاقی حوزه حرام می بیند، فقها نیز درک کرده اندکه «حد» در زمان گرسنگی برکسی که برای سد جوع دزدی کرده است جاری نمی شود. وقتی که در این حال یکی از آنها به جای یک تکه نان خشک به او درس اخلاقی بدهد، نشان این است که از واقعیت دور است. بهتر آن است که این واقعیت موجود را تغییر داد تا بحث امانت و شرف همچنان به صورت زمین حاصلخیزی باقی بماند که در آن امانت و شرف رشد و نمو می کند. کسی که انسانیت او در پایین ترین سطح خود مورد اهانت واقع شده، و حتی فطرت سلیم او لکه دار شده و مورد جراحتهای عمیقی قرارگرفته، چگونه اخلاق، و پایبندی به آن را احساس می کند؟
ملاحظه ی سوم: من ازگفتگو با خانم استاد نوال السعداوی خوشبختم. البته نه فقط به این خاطرکه گفتگو با یک فرد مخالف ذهن را تیز، حجت را قوی، و فکر را متحول می سازد، بلکه به این خاطر که خواننده از گفتگویی اطلاع حاصل می کندکه میان دو نسل مختلف رخ داده است. عادت بر این است که کسانی که تریبون را در اختیار دارند و درباره همه ی جریانها سخن می گویند، فرزندان یک نسل هستند و از این گذشته، از پنجاه سال هم فراتر رفته اند و فضای فرهنگی را در اختیار دارند. امیدوارم که گفتگوی من به عنوان یک نسل مختلف در فکر، و کوچکتر از استاد نوال السعداوی در سن، که دارای تجارب فراوانی است، سرآغاز باز اندیشیهایی از هر دو طرف باشدکه ممکن است به درک کردنِ این مطلب از طرف اردوگاه اسلامی (اسلامگرا) با شاخه های متعددی که دارد بینجامدکه نوع گفتار خود را تغییر دهد و تلاش کند تا از سرچشمه ی اصول پایان ناپذیر خود جوابهای جدید نوشنده ای را بیاید. چرا که اصولِ آن ازکثرت رد، کهنه نمی شود. و سیر و نظر در تجارب امتها و جوامع را بیاموزد. چون «یک فرد آگاه در دین، در برابر شیطان، از هزار عبادتگزار بی اطلاع بهتر است» و خوب به صدای دیگران گوش بدهد.
در مقابل، امیدوارم افکار متواضعانه ای که بیان شد، سرآغاز بازنگریهایی از سوی طرف مقابل باشد و از این پس پدرسالاری وصف والای جوامع ما که در دام جهانی شدن گرفتار آمده و حتی پدرسالاری خالص هم برای آن باقی نمانده، و به صورتی در آمده که نه این است و نه آن. و پس از آنکه فضاها و تکنیکهای ماهواره ای و اینترنت نقشه های ادراکی ما را از «متخیل»1 و ارتباطات و ابزارهای آن تغییر داده اند و نقشه جامعه، اذهان، و معیارهای اخلاقی دچار تشویش شده است، هنوز مسئله عام و خاص مطرح نباشد.
در سایه چنین تشویشی در حال حاضر، شدیداً نسبت به حرکت قومی ای که در دهه های قبل عقل و خرد ما را به جنش در می آورد احساس کمبود می نماییم. من چنین می پندارم که اگر بازنگریهایی در نظریه مارکسیسم که مهمترین دورنماهای ایدئولوژیکی آن شکل گرفته و آرای اخلاقی خود را بازسازی نموده، در بستر یک قومیت عقلانی، می تواند باگفتکوهای اسلامی- ملی، نزدیکترین رویکرد به هویت امت و ریشه های آن باشد.
اگر چنین امری رخ بدهد، امیدوارم که این گفتگو گامی در مسیر سازنده و دست کم مورد رضایتِ ملی ملت عرب درباره اخلاق و ارزشها باشد و بعداً هرطورکه بخواهیم در مورد شیوه اجرا و سیاستهایی که متکفل اجرای عدالت باشد با هم اختلاف کنیم، مشکلی ندارد.
این مطلب را در حالی می گویم که باکمال تأسف ناظر جدایی حرکت

1.The Virtual.

آزادیخواهانه ی زن عرب از بستر قومی خود از نیمه ی دهه ی1980 هستم و اینکه در زمینه ی مفاهیم، نقشه ها و برنامه ها تمایل رو به افزایشی به سوی فمینیسم پیداکرده است. و به این صورت مسائل مربوط به اختلافات میان زن و مرد جای قضآیای فراوان و مهمتر، در مبارزه ما برای کسب استقلال سیاسی و اقتصادی از نظام سرمایه داری سیطره گر و نفوذی تحت شعارهای پرزرق و برق سکولاریستی را می گیرد و این تحولی است که فکر می کنم زیان زیاد و جبران ناپذیری را به نقشه تکثر و تعدد ملی امت عربی می زند.

بخش سوم : پی نوشتها

فصل یکم؛

اشاره

نگاهی به مباحث دکتر هبة رئوت عزت
به قلم دکتر نوال السعداوی

1- پژوهش تطبیقی

بحث استاد هبة رئوف عزت را که حدود 32 صفحه بود خواندم. تصورکردم که ایشان از شک شروع می کند نه از یقین. زیرا فرض بر این است که ما هرگاه به بحث در هر موضوعی اقدام می کنیم، می خواهیم افکار و احوال قدیمی را در پرتو مشکلات حاضر مورد بررسی و آزمایش قرار دهیم تا بر این مشکلات فایق آییم و زندگی بهتر، عادلانه تر، آزادتر، سالم تر، زیباتر و...، را بسازیم.
در غیر این صورت چرا به این گونه مباحث علمی، جامعه شناسی، سیاسی، دینی، فلسفی و... بپردازیم؛ وقتی که ما حقیقت مطلق نهایی را در دست داریم، پس چرا اصلاً وارد بحث می شویم؟! شاید به همین علت است که بیشتر تحقیقات و مباحث در دانشگاههای ما در طاق و رف چوبی، زیر بتی به نام علم یا دانشگاهی بودن قرار داده می شوند و تنها کسانی به آنها می پردازندکه می خواهند دکترا بگیرند و بس او دیگر نقش بحث وتحقیق تمام می شود.
کم اتفاق می افتدکه مباحث علمی، درکشورهای ما نقش تغییر اوضاع و احوالی را ایفا کنندکه ما در خانه ها، مدارس، یا نهادهای سیاسی، اقتصادی، فکری و فلسفی موروثی جد اندر جدی خود با آنها زندگی می کنیم.
در صفحه ی اول بحث ایشان می خوانیم:
رسالت اسلام، نه فقط برای مسلمانان، بلکه برای جهانیان رسالت رحمت
است و جهانی بودن آن از انسانی بودنش نشأت می گیرد. انسانیت انسان را
مخاطب می کند، ترکیب وجودی او را می شناسد و با آن به عمق و احترام
برخورد می کند.
این عبارت را در صفحه ی اول به مثابه ی یک حقیقت مطلق نهایی که قابل بحث و مناقشه نیست، بیان می کند. در حالی که باید مثلاً با اینگونه سؤالات آغاز می کردکه: آیا رسالت اسلام با رسالت سایر ادیان آسمانی و غیر آسمانی فرق می کند؟ آیا از دیگران رحمت بیشتری دارد؟ آیا اسلام تنها دین جهانی است، یا ادیان دیگری مثل آن نیز وجود دارند؟ وجوه تشابه و اختلاف رسالت اسلام با سایر ادیان دیگر چیست؟
قبل از بیان حکم قاطع ی که در صفحه ی اول آمده است، باید بحثی صورت می گرفت و طی آن رسالت اسلام را با سایر ادیان مقایسه و تطبیق می کرد یا حداقل پاره ای نمونه های نظری و واقعی را بیان می نمود که صحت این مقوله را اثبات نمایند.
خود من در مورد این مقوله با شک و سپردن آن به یک بحث علمی آغاز می کنم. در غیر این صورت مسئله از حوزه بحث خارج می شود و به صورت یک رشته ی بی پایان کلامی طولانی در می آید که جز با این مطلب که در نظر خانم دکتر، طرف مقابل به صورت یک زن کافر غیرمؤمن به اسلام درآید، پایان نمی یابد. وگرنه چرا در این مقوله شک روا می دارم؛ ولی فرض کنیم که من یک زن مسلمان نیستم، پدرم قبطی، مسیحی، یهودی، بودایی، و یا پیرو یک دین دیگر بوده است. فرض بگیریم که من مسلمان شدم چون اسلام را از پدرم به ارث بردم وگمان نمی کنم که در این مورد با میلیونها زن و مرد موجود در جهان که دین خود را از پدر و نیاکانشان به ارث می برند، تفاوتی داشته باشیم. گمان نمی کنم که اکثریت جالب توجه انسانها، دین خود را پس از تحقیق و بررسی به دست آورده باشند.
ولی فرض کنیم که پدر من قبطی بوده و من یک زن قبطی شده ام. به آئین مسیحیت ایمان دارم نه دین اسلام. از من خواسته شده که در مورد زن، دین، و اخلاق بحثی را انجام دهم. آیا از همان صفحه ی اول شروع کنم و بگویم: رسالت مسیحیت، نه فقط برای مسیحیان، بلکه برای جهانیان رسالت رحمت است و جهانی بودن آن از انسانی بودن انسان و اینکه انسانیت انسان را مخاطب قرار می دهد، سرچشمه می گیرد و....
وقتی من بحثم را با این مقوله ی یقینی قاطعانه آغازکنم، دیگرانی که به اسلام، یهودیت، بودیسم، و یا...، ایمان ندارند، چه می گویند؟ و اگر یک محقق یهودی نیز در مورد دینش با همین مقوله بحث کند، یک بودایی نیز همین کار را بکند، دیگران چه می گویند؟ و اصلاً این گونه مباحث در حالت اختلاف نظر یا شک در آن دسته حقایق ثابت الهی که قابل بحث و مناقشه نیست، به کجاکشیده می شوند؟
بحث استاد هبة رئوف عزت را با این گونه مقولات یقینی خواندم که نه فقط در صفحه ی اول، بلکه در صفحات بعدی نیز آمده است: از جمله می گوید:
نظرگاه اسلامی عقلی، وحدت گرا، و فراگیر است... نظرگاه اسلامی، از دیگر نظرگاهها جدا و متمایز است.
بی آنکه قبل از این مطالب براهینی را در مورد این تمایز یا بررسیهای تطبیقی ای را انجام دهد. ولی او پیش از هرچیز «بر تفوق اسلام و تمایز آن»تأکید می کند. در حالی که در اصل باید این مقدمه، مؤخره، در پایان بحث، آن هم پس ازتحقیق و اثبات آن با براهین نظری و واقعی، باشد.
در صفحه ی دوم می گوید:
بر کسی پوشیده نیست که سلطه ی کلیسا در غرب و تبدیل شدن آن به یک سلطه ی دینی و سیاسی خودکامه، حرکت فکر و علم را در غرب مقید ساخت.
این مقوله نیز ناگهان بیان می شود؛ بی آنکه بحثی تطبیقی را انجام دهد و طی آن برای ما اثبات کندکه سلطه ی دینی در غرب، با سلطه ی دینی در شرق در زمینه ی این تحول وتبدیل شدن آن به یک سلطه ی سیاسیِ مستبدکه حرکت فکر و علم را مقید ساخت، متفاوت بوده است؛ البته با وسواس شدید در موردکلمه ی غرب و شرق و سایر تعمیمات بزرگی از این قبیل. در حالی که باید در بحث بر مکان معین و زمان معین در جامعه ی معین تمرکز شود تا به دقت حقایق را چنان که در زمان و مکان خود اتفاق افتاده اند بفهمیم و خود را در این گونه کلی گوییها ضایع و تباه نسازیم.
البته من با ایشان در مورد این مطلب که تاریخ کلیسا در غرب مملو از قلع و قمع فکری و عملی است موافقم و حتی تاریخ آن به خاطر سلطه ی مطلق خود در دولت و خانواده، و نیز در روی زمین و بالای آسمان، عرق در خون و جنگ است. ریشه کن کردن علما توسط کلیسا معروف است. مگر علما وکتابهایی سوزانده نشدندکه چیزی بر خلاف گفته ی خدا در انجیل گفته بودند؟! آیا حکم اعدام زنان و مردان دانشمندی صادر نشد که برای درمان بیماریها راهی غیر از آب مقدسی راکشف کرده بودند که در دست کلیسا بود و به هرکس که خودش می خواست می داد؟!
خود من در این باره مباحثی دارم که حدود 30 سال است چاپ و منتشر شده است. ولی سؤال اینجاست که آیا این کارها زیر سلطه های دینی دیگر نظیر اسلام، یهودیت، و یا... انجام نشد؟ مگر تاریخ یهود از همان آغاز پیدایش یهودیت تا همین امروز هم غرق در خون نیست؛ آیا همین امروز هم ملت فلسطین کشته نمی شوند چون کتاب تورات می گوید: خداوند به امت برگزیده خود، سرزمین کنعان (فلسطین) را عطا فرمود و به آنها دستور نابودی همه ساکنان آن را داده است و این سرزمین موعود را در مقابل ختنه ی پسران آنها به آنان اعطاکرده است؟
مگر تاریخ اسلامی تا همین امروز هم غرق در خون و نابودکردن علما و متفکران نیست؟ نامهای فراوان و معروفی وجود دارد، ولی من از خود نمونه می آورم. نام من در سال 1988 میلادی درکنار دسته ای از ادبا و متفکران مصری و عرب که با دسته ای از فرقه های دینی سیاسی اسلامی درکشورهای ما اختلاف نظر داشتیم، در لیست مرگ « گنجانده شد. نام من در میکروفونها از مناره های مساجد مصر و عربستان خوانده می شد و خواستار ریختن خون من با 50 نفر دیگر از ادبا، نویسندگان، و شعرا بودند. تا اینکه حکومت مصر محافظ مسلح را در دور و بر خانه ام گذاشت وگفتند این کارها برای «حمایت از زندگی من است» در همین راستا ناچار شدم بیش از پنج سال وطن و خانواده و زندگی را ترک کنم و در تبعید به سر ببرم.
شاید دسته ای از مردم بگویند که این اسلام صحیحی نبوده که خواستار رحمت، عدل، صلح، انسانیت، و محبت میان بشر، با وجود اختلافات نژادی آنان است. ولی آیا یک مسیحی هم نمی تواند این حرفها را بزند؟ مگر نه اینکه آیین مسیحی می گوید: اگرکسی برگونه ی راست تو زد، گونه چپ خود را نیز در اختیار او قرار بده تا آن را نیز بزند؟ مگر مسیحیت خواستار تسامح با دشمن نیست؟ ولی می بینیم که تاریخ آن مملو از جنگهای خونین، وتکفیر علما و فلاسفه است.

2- سؤالهایی که از واقعیت ما برنمی آیند!

در صفحه ی دوم، خانم محقق سؤالی را مطرح می کنندکه مال خودشان نیست: سؤالِ یکی از مردان غربی به نام چارلز تایلور است. در اینجا با حیرت و شگفتی، اندکی تأمل و درنگ می کنم. چرا در مباحث علمی ما سؤال از واقعیت موجودی که ما با آن زندگی می کنیم، بر نمی آید؛ از مشکلات حقیقی ای که مردان، زنان، جوانان، و بچه های کشورهای ما در زمان حاضری که در آن زندگی می کنیم و در مکانی که بر روی آن راه می رویم، سرچشمه نمی گیرد؛ چرا سؤالاتی را مطرح می کنیم که محققان کشورهای دیگر، با شرایط و مشکلات دیگر مطرح می نمایند؟ آیا بهتر نیست که ما در مورد علل مشکلات خود ما و مسائلی که به همین بحث زن، اخلاق، و دین، مربوط است سؤال بکنیم؟
من انتظار سؤالی را می کشیدم که میلیونها زن درکشورهای ما می پرسند و آن اینکه: اگر زن متولی هزینه ی زندگی خانواده، شوهر و بچه ها شود، حق قوامت آنها را به دست می آورد؟ آیا حق سرپرستی آنها را پیدا می کند؟ آیا مادر این حق را پیدا می کندکه در حال نبودِ پدر، در حال اختفا و فرار او از مسئولیت، بچه ها به او منسوب شوند؟ اگر مردی عقیم است و نمی تواند بچه دار شود، از لحاظ جسمی مریض است، و هیچ درآمدی ندارد، و زن متولی همه ی امور است و از شوهر مریض و پدرکهنسالش پرستاری می کند، در حالی که یک زن جوان و در آغاز جوانی خود است و می خواهد بچه ای داشته باشد، به نظر شما کدام یک از این دو حالت انسانی تر و رحمت آمیزتر است که از شوهر عقیم و مریض خود طلاق بگیرد و او را در خیابان رهاکند یا در خانه ی خود از او نگهداری کند و با مرد دیگری ازدواج کند که بتواند بچه ای را که دوست دارد، به دنیا بیاورد؟ (دیگر مسئله جنسی و لذت را نمی گویم).
این زن در نظر قانون و دین مجرم است و جرمِ داشتن دو شوهر به طور همزمان، محکوم به زندان می شود. هرچند که در اینجا مسئله خلط انساب پیش نمی آید (زیرا شوهر اولی عقیم و مریض است) در اینجا چه بایدکرد؟ آیا نمی توان احکام قانونی، شرعی، و اخلاقی را با تغییر شرایط اقتصادی، اجتماعی و انگیزه های رحمت بر انسان مریض و ضعیف تغییر داد؟
یک بار با یکی از زنان مسلمان در مورد حق چند همسریِ شوهر وارد بحث شدم. اوگفت: خداوند حق را به خاطر رحمت بر زنانی که «جز شوهرشان» منبع درآمدی ندارند، به مرد داده است. آیا اینکه این زن شوهر دیگری داشته باشد، از اینکه شوهرش او را به خیابان پرت کند، بهترنیست؟
بنابراین مسئله تعدد زوجات، برای فراهم کردن جا و روزی برای زن اول است. اگر چنین است، چرا همین منطق در مورد آن مردِ عقیم مریض نیز جاری نمی شود؟ اگر رحمت و دلسوزی معیار است، چرا این دلسوزی شامل حال آن مرد بیکار عقیم نیز نمی شود چنان که شامل حال زن بیکار عقیم می شود؟ درحالی که عامل نازایی مرد، ما را از مهلکه اختلاف نسب نیز بیرون می برد. چون بچه فقط به پدر منسوب می شود. (در حالی که بحث درباره این نسب پدری و نقد آن از این بحث بزرگتر است.)
من منتظر طرح این گونه سؤالاتِ برآمده از مشکلاتِ عینی خودمان بودم. در معاینات پزشکی و روا نی خودم، زنان، دختران، و همسران طلاق گرفته زیادی پیش من می آمدند که قربانیان قوانین ازدواج، طلاق، نسب، نفقه، و قربانیان تجاوز، سقط جنین، و حاملگی نامشروع بودند و البته اینگونه حالت ها فراوانند و مانند کوه یخی در زیر آب می مانندکه کمتر بحث و پژوهشی درکشورهای ما از ترس اتهام کفر یا خروج بر ارزشهای موروثی به آن می پردازند.
اما سؤالی که خانم محقق با آن اغازکردند، سوال یک مرد غربی به نام چارلز تایلور بود. او می گوید: در سرنوشت مدرنیسم چه اتفاقی افتاد؟ چگونه از یک عقلانیت متدین به عقلانیت مادی و پس از آن ضد دین تبدیل شد؟
خانم محقق فکر می کند این سؤال مهم است. زیرا عقلانیت مادی، در نظر ایشان، مصادر خویشتن را به انسان بر می گرداند و او را با امور خارج از خود یا فراتر از خود تفسیر نمی کند. بطوری که انسان به صورت مصدر معیارهای اخلاقی در می آید. بدین ترتیب خانم محقق ما را به یک جدل فلسفی واقعاً قدیمی وارد می کندکه زمان و مکان آن سپری شده است.
او در ادامه برای ما از اندیشه «دست پنهان» در نظریه آدام اسمیت و پس از آن از حلول «نور الهی» در اندیشه سنت آگوستین و پس از آن از اندیشه «انفس گرایی» انسانی در فکر دکارت بحث می کند. سپس از سکولاریسم، جدایی دین از دولت، برکندن قداست از دین و امور مطلق، و سر فرود آوردن انسان در علوم طبیعی در برابر قوانین ماده و طبیعت، برای حاکمیت یافتن «نسبیت» به مثابه ی یک نظریه ی علمی، و پس از آن مسلط کردن انسان بر خود او و اخلاق و ارزشهایش سخن می گوید و در ادامه متفکر دیگری را به ما معرفی می کند؛ به نام «زیگموند باومان» که می گوید: روشنگری انسان راکشت، زیرا نسبیت و فردگرایی و از بین بردن نهادهای خویشاوندی (نزدیکی یا...) با رشد شهرها به وجود مسافت میان افراد منجر شد که اجازه بی رحمی را صادرکرد و در جهان به بار نشست.
خانم محقق به این صورت افکار یک مرد غربی به نام زیگموند باومان را در مورد پیدایش جنگ در جهان به کار می گیرد. بدین ترتیب جنگ در نظر ایشان، به خاطر استعمار، فزون طلبی، و غصب سرزمینهای دیگران تحت شعارهای دینی ای نظیر استیلا بر سرزمین فلسطین، جنگهای استعماری در آفریقا، آسیا، آمریکای جنوبی، و کشورهای عربی ما، سرچشمه نگرفته است. بلکه جنگهای نظامی جهان به خاطر روشنگری ای بوده که انسان را کشته است و نیز به این خاطر بوده که نسبیت و فردگرایی، خانواده و پیوندهای خویشاوندی بیولوژیکی را نابود ساخته است.
آیا این نا آگاهی نسبت به حوادث تاریخ از زمان پیدایش جنگهای نظامی در جهان نیست؟ آیا این همان نظریه طبقاتی پدرسالارانه یا بردگانه ی تاریخ نیست که به جنگها وکشمکشهای میان مردم تحت نام دین، نژاد، طبقه، خون، جنسیت، و یاهویت منجر شده است؟ و آیا نسبیت، عامل نابودی خانواده شده یا عامل نابودی، سلطه ی مطلق مرد در خانواده بوده که به خشونت، دعوا و آواره کردن زنان وکودکان می انجامید.
بدون شک فلسفه ی فردی قائم بر «خویشتن»که دیگری را تحت عنوان «شیطان» به جهنم می فرستد، فلسفه ی ضدانسانی و ضد عدالت اجتماعی است. این فلسفه، همزمان با پیدایش عبودیت و بردگی و تقسیم جامعه به ارباب و برده پدید آمد که طی آن زن همراه با بردگان وکارگران و حیوانات، تحت بند اشیا قرارگرفتند نه اشخاص (بنا به فلسفه ی ارسطو). این فلسفه ی فردگرا، قداست دینی خاصی را از زمان پیدایش نظام پدرسالارانه ی طبقاتی در تاریخ پیدا کرد و اندیشه ی دوگانگی و دوگانگیهای باطلی را برای ما به دنیا آوردکه تا امروز نیز در طی قرون متمادی آنها را به ارث برده ایم.
مسئله ادیان، که شامل ادیان سه گانه ی آسمانی هم می شود، در سایر جوامع بردگانه پدید آمد و از این رو این فلسفه ی بردگانه ی فردی در آنها انعکاس یافت. همچنان که این گونه دوگانگیها و از جمله دوگانگیِ «خویشتن» خوب و خیر، و «دیگریِ» شیطان، شر و خطا نیز در ادیان بازتاب یافت. به همین خاطر «آدم» در اولین کتاب آسمانی، نماد «خوب» و «حوا» نماد خطا شد و خدای حاکم، فرعون یا دیگران، نشانه ی معرفت، درستی، و حق شدند، و محکومان و مردم فقیر و بویژه زنان نشانه ی خطا و نادانی بودند.
من انتظار داشتم که خانم محقق نمونه هایی از متفکرین و فلاسفه ی زن و مرد کشورهای ما را معرفی کند1، یا دست کم اقوال فلاسفه و متفکران سایرکشورها را نقد می کرد. با این حال بیشتر بحث خود را به افکار این مردان اختصاص داده که شاید جز تعدادکمی، درکشورهای خودشان نیز آنها را نشناسد؛ چه رسد به کشورهای ما و از آن جمله مردی به نام «السدایر مکنتایر» است که گفته است: روشنگری به مثابه ی طرحی که، فرد را آزاد می کند و شان و مقام عقل را بالا ببرد شکست خورده است. زیرا سودانگاری ای که مدرنیسم آن را تحقق بخشید، فرد را به ادای وظیفه ی خود در مقابل جامعه وا نمی دارد، فرد به صورتی در آمده که در راه منفعت و لذت خود از مسئولیتش در برابر جامعه روگردان شده است. من نمی دانم معنی روشنگری در اینجا چیست؟ شاید در نزد
-
¬¬¬¬¬1. یعنی درست همان کار بی عیب و نقصی که خود ایشان انجام دادند و در دومقطع بحث خویش ما را با جهانی از آرا و اندیشه های خودی آشنا نمودند!.م
پژوهشگران علم کلام مدرن و پست مدرن مدلول دیگری داشته باشد و اگر سودانگاری در اصل خود فلسفه ی برده گرآیانه است، نفع یا انتفاع برای من، در مقابل استثمار و استعبادِ دیگری قرار دارد و فلسفه ی قدیمی ای است که به پیدایش نظام طبقاتی پدرسالارانه بر می گردد و طی قرون متمادی، این فلسفه ی سودانگاری/ بردگانه استمرار یافته تا به دوره سرمایه داری مدرن یا پست مدرن ما رسیده است. بر پایه ی این فلسفه به منظور تسلط بر سرزمین دیگران یا داراییهای اقتصادی آنان و از جمله نفت آنان، در عصر استعمار مدرن یا پست مدرن امریکایی، جنگهای نظامی درگرفته است.
ادیان نیز مانند نظریات سرمایه داری، لیبرالیسم سوسیالیستی و مارکسیستی و سایر پیامدهای نظام طبقاتی پدرسالارانه، گرفتار شدند و بر پایه ی این فلسفه ی سودانگار استعبادی بنا شدند. شاید نظریه ی مارکسیسم، بیش ترین نقد را در مورد این نظام طبقاتی سرمایه داری که کارگران صنعتی را به بردگی می کشاند داشته باشد. با این نظریه از ادراک شق دیگر نظام طبقاتی، یعنی نظام پدر سالارانه ناکام مانده باشد. به بردگی کشاندن زنان در خانه ها از برده کردن کارگران درکارگاهها کمتر نیست و بلکه بیشتر است و به هیچ حال نمی توان در تاریخ، سلطه ی اقتصادی را از سلطه ی جنسی جد ا کر د.
بسیاری از متفکران مارکسیستی به نقد آنچه که آن را نظام گلادیاتوری یا شوالیه ای نامیده اند، پرداخته اند که در نظر آنان به معنی خشونتی است که از طرف مردان بر دسته ای دیگر از آنان اعمال می شود یا فاجعه ی قاتلین و مقتولان مرد که در جنگلهای مربوط به کسب حکومت در زمین و آسمان انجام شده است. این گونه فجایع که ادبا، شعرا، نمایشنامه نویسان و فیلم نامه نویسان و... از آن حرف می زنند، در اصل یک جنگ طبقاتی اقتصادی بوده که بطورکلی به زندگی مردان داخل دولت و جامعه مربوط می شود. اما زنان، در این گونه جنگها نقشی نداشته اند. وظیفه زنان، جنگ و یا دعوای درون خانواده و خارج آن (در دولت) نبوده است. وظیفه ی زن مادربودن، نگهداری بچه ها در خانه، و خدمت شوهران و خانواده مقدس آنها بوده است.
آیا به این خاطر خاتم محقق سخنان مردان غربی را آورده است و از سخنِ یکی از زنان شرقی، یا کشورهای عربی ما بحثی به میان نیاورده است؟ آیا فلاسفه غرب، فلسفه ی اربابند؟ و پس از آنان، فلاسفه ی مردِ شرقی، و در پایان زنان کشورهای ما قرار می گیرند؟
من انتظار داشتم که پاره ای از این گونه سخنان زنان محقق عرب را بخوانیم، ولی این خانم محقق افکار مکنتایر و پس از او سخنان مرد دیگری به نام استفان کارتر را به ما ارائه می کندکه معتقد است نبودِ دین به نبود اخلاق منجر شده است. ما نمی دانیم که در اینجا منظوراز دین و معنی اخلاق چیست؟

3- معنای دین و اخلاق

اگر منظور از دین، عدل، آزادی، و مسئولیت فردی و جمعی برای زنان و مردان است، اخلاق نیز ناگزیر باید بر آزادی، و مسئولیت فردی و جمعی زنان و مردان مبتنی شود. اما اگر دین صرف متون ثابتی درکتابها باشد که بر قوامت مرد بر زن تأکید دارد، زیرا آنها در درجه ی بالاتر قرار دارند یا به خاطر هزینه ای که در زندگی به عهده می گیرند، اخلاق ناگزیر دوگانه می شود: اخلاقی برای مردان صاحب سلطه و مال، و اخلاقی برای زنان بی سلطه و مال. آیا رابطه ی زوجیت در خانواده ها براساس اصل «اطاعتِ» زنان و سلطه مطلقه مردان مبتنی می شود؟
قانون اطاعت در خانواده، امتداد قانون اطاعت در دین و حکومت است و به نظر من اگر اطاعتی موجود باشد، اخلاق از بین می رود، زیرا فضیلت حقیقی بر آزادی و اختیار مبتنی می شود نه بر اطاعت و اجبار. خانم محقق سعی نکرده که مفهوم دین و اخلاق را در نزد این آقآیان فلاسفه و متفکر غربی توضیح دهد؛ چه اینکه به دین معتقد باشند و چه اینکه دسته ای از آنها چنان که خودش هم می گوید، پراگماتیست باشند. انگار مردان دیندار، پراگماتیست نیستند و به سودآنگاری یا «خویشتن» معتقد نیستند، بلکه خود را برای دیگران قربانی می نمایند. گویی مسئولیت اجتماعی در برابر جامعه و خانواده، یک اندیشه ی دینی است و اگر چنین است، چرا مسئولیت، و قربانی شدن به خاطر خانواده بر زنان تحمیل می شود نه بر مردان؟ چرا مردان در خود دین به حق خود در میل جنسی، به حساب خانواده، همسر، و فرزندانش دست می یابد؟
چرا شوهر می تواند با اراده خودش زنش را طلاق بدهد و با همین خواست فردیِ خویش زن دیگری را بگیرد؟ چرا در اینجا «فردیت» و «خویشتن» به ضرر خانواده حاکم می شود؟ مسئولیت اجتماعی یا مسئولیت در برابر دیگران کجاست که خانم محقق می گوید: از نهاد و بطن دین است؟
آیا اینگونه کارهای مرد، تحت عنوان خودخواهی، خودگرایی، خودشیفتگی، و سودانگاری واقع نمی شود؟ آیا این شوهر، همان مردی نیست که دستاورد فکر طبقاتی پدرسالارانه ی دینی و غیردینی، به طور یکسان، می باشد؛ آیا این خودبسندگی نیست که به طرف داخل یعنی به طرف «خود» در پایین ترین حد آن تحول پیدا کرده است؟ اگر مرد که در اینجا مرجعیت خودش است (در طلاق، و تعدد زوجات) و به تنهایی تصمیم گیرنده است، بدون لحاظ کردن صلاح زن و بچه ها و خانواده اش، اوج سودانگاری پراگماتیستی خالی از مسئولیت اجتماعی نیست؟
با این حال خانم محقق در این بحث وارد نمی شود، بلکه در سطح می ماند و در دریای کلمات فلان و بهمان شخص غربی شنا می کند و بی آنکه بدانیم معنی دین یا اخلاق چیست، خارج می شویم. حال دیگرکسی که معنی لیبرالیسم، روشنگری، سکولاریسم، یا انفومدیا را نمی داند، وضعیتش معلوم است.
من احساس درد و اندوه کردم؛ زیرا اغلب مباحث درکشورهای ما به این شکل عجیب و غریب، حتی برای خود پژوهشگران، نامفهوم در آمده است. گویی هدف بحث، افتخار به تعداد بیشتری از اسمای فلاسفه ی غربی، و تعداد بیشتری از الفاظ وکلمات نامفهوم است بی هیچ تلاشی برای توضیح آنها و یا قرارداد نشان در سیاق زمانی و مکانی خود؛ صرف مقولات و عبارات از هم بریده ای از این و آن. درست مثل بعضی از رجال دین که آیات و متون را از جای خود و از زمان و مکان و اسباب نزول آن خارج می کنند.

4- فمینیسم، زنگرایی، یا مؤنثگرایی

خانم محقق می گوید: اینها بعضی از اصطلاحات فمینیسم وکلماتی است که به هیچ دردی نمی خوردند و از هیچ مفهوم نهفته در ورای این اصطلاح پرده بر نمی دارند. من با ایشان در این زمینه موافقم. هرچند که دوست داشتم همین مطلب در مورد سایر اصطلاحات غامض و نامفهومی که بحث ایشان مملو از آنها بود نیز به کار برده شودکه از اصطلاح فمینیسم پیچیده تر و نامفهوم ترند. دست کم می دانیم که عبارت زنگرایی یا مؤنثگرایی تاحدی فابل فهم هستند، اما داستان انفومدیا، چنان که من گمان می کنم، اینجایی نیست.
در مورد حرکات آزادی زنان، و جریانهایی که زنگرایی یا فمینیسم نامیده می شوند، به زبان عربی و زبانهای دیگر، مطالب زیادی را خواندم. ولی این اولین باری است که خواندم که فمینیسم به معنی یکسان شدن انسان با حیوانات، گیاهان، و اشیاء است، یقین فروکش کند، و بحث از انواع جدیدی از روابط میان بشر به میان می آید که راهی به تجارب تاریخی انسان ندارد!
این عبارت تا حد زیادی با نظریات فمینیستی ای که خواستار آزادسازی زنان از سلط ی جنسی، اقتصادی، سیاسی، و اجتماعی است و بر تجارب تاریخی انسان قبل از بردگی در تمدنهای قدیم استناد دارد، متناقض است.
نظریات فمینیستی در اصول علمی خود که در دانشگاههای جهان تدریس می شود، نظریاتی است که در تاریخ از ریشه های بردگی و سلطه ای سخن می گوید که همزمان بر زنان و بردگان اعمال شده است. پس چگونه می توان گفت که ما را به تجارب تاریخی انسان رهنمون نمی شود؟!!
شایدکلمه تاریخ در اینجا مانند کلمه ی دین و اخلاق نیازمند تعریف باشد. مثلاً آیا تاریخی که یک انگلیسی در مورد مصر می نویسد، تاریخ ماست؟ آیا تاریخی که فرانسویها درباره الجزایر نوشتند، تاریخ الجزایر است؟ آیا تاریخ مصر که در دوران ملک فاروق نوشتند، همان تاریخ است که در عصر عبدالناصر1 یا سادات نوشتند؟ آیا جنگ سال 1967 میلادی،
-------
1. جمال عبدالناصر (1918- 1970) رهبر مصر و چهره ی شاخص عربها به شمار می آید. او بنیانگذار جنبش «افسران آزاد» بود که موجب سقوط ملک فاروق در سال 1952 شد. در سال 1956 کانال سوئز را ملی اعلام کرد، در سال 1958 رئیس جمهور مصر و تا پایان عمر خود رئیس جمهوری متحده عربی بود. کتابی به نام «فلسفة الثوره» دارد که تحت عنوان یک شکست بزرگ بود یا فقط یک فاجعه به شمار می آید؟آیا جنگ سال 1973 میلادی، یک پیروزی بزرگ بود یا یک خلل صرف؟ آیا جنگ خلیج فارس در سال 1982 میلادی، برای ما شکست بود یا پیروزی؟
آیا ادیان برای دفاع از حقوق حکام آمدند یا محکومان؟ برای دفاع از حقوق مردان آمدند یا زنان؟ تاریخ پیدایش خانواده در زندگی بشر، تاریخ ازدواج، و تاریخ نسب پدری از چه زمانی شروع شد؟ آیا بچه ها در تاریخ تمدن قدیمی مصر به مادران منسوب بودند؟ آیا بچه ها درکشورهایی از جهان امروز، نام مادر را با خود دارند؟ رابطه ی گذشته با حال و آینده اینها سؤالاتی هستند که در مورد موضوع ما درباره زن، دین، و اخلاق خود را بر ما عرضه می دارند. زیرا ما نمی توانیم حال حاضر را بدون تجارب گذشته و امور منفی و مثبت سرگذشت بشر به سوی آینده عادلانه تر، آزادتر، و عدالت میان همه انسانها صرف نظر از جنسیت، دین، ملیت، خون، عقیده، رنگ، طبقه و... بفهمیم.
با این حال وقتی که حرف به صورت کلان گویی و بی دلیل و برهانِ محکم یا ضمنی گفته می شود و وقتی که ایمان به یک دین معین وکتاب الهیِ معینی حاکم می شود، چگونه می توان بحث کرد؟ خانم محقق از پیوستگی خانواده و ضرورت فراهم کردن آرامش برای بچه ها سخن می گوید (مگر کسی می تواند در مورد اینها اختلاف نظری داشته باشد؟) ولی در مورد علل فروپاشی خانواده، یا به هم ریختگی نظام ازدواج رسمی سنتی درکشورهای ما، و نه فقط در غرب، سخن نمی گوید.
من از ایشان می خواهم که به دادگاهها برود و با زنان فقیر و مادران
----
?«فلسفة انقلاب»به فارسی ترجمه شده است- م

طلاق گرفته ای حرف بزند که بچه هایشان را بر کول خود سوارکرده اند و در جیب خود پول یک وعده غذا ندارند. دیگر در مورد حق وکیلی که دنبال شوهرش می گردد تا هزینه ی زندگی بچه های گرسنه اش را از او بگیرد حرفی نمی زنم.
با این حال خانم محقق هرج و مرج و آنارشیسم جنسیِ شوهران راکه از جانب شرع جایز شده، و آزادی مطلق حق طلاق و تعدد زوجات را نمی بیند ولی فقط زنان را سرزنش می کند و می گوید زن به علت پرداختن به کارهای خارج از خانه، عامل فروپاشی خانواده است و او را زن کارگر (کمیت گرا/ آفاق گرا) می نامند که نقش مادر (کیفیت گرا/ انفس گرا) را فروگذاشته است و یا به حساب ارزشهای اساسی اخلاقی و اجتماعی یعنی پیوستگی خانواده و فراهم کردن آرامش فرزندان به کار تولیدی می پردازد.
کلمه ی «تولیدی » در اینجا به معنی تولید زن کارگر در خارج از خانه است. سؤال اینجاست که آیا خانم محقق می خواهد بگوید که آیا ماندن زن در خانه و پرداختن به وظیفه ی مادری خود، موجب حفظ ارزشهای اخلاقی و اجتماعی می شود؟ و اگر زنان در خانه بمانند و وقت خود را برای فراهم کردن آرامش فرزندان خالی نمایند، آیا اخلاق کشورهای ما درست می شود؟ آیا اخلاق مردها بهتر می شود؟ آیا پدرسالاری، انسانی تر و اخلاقی تر می شود؟ آیا اخلاق، عدالت، و صلح در جامعه حکمفرما می شود؟ آیا فقر و بیکاری تمام می شود؟ آیا استثمار تمام می شود و استعمار جهانی و منطقه ای پایان می یابد؟ آیا به جای زور، حق بر ما حاکم می شود؟ آیا هر بچه ای می تواند از آموزش، شناخت، و جا در مدرسه ی با ادبی که به بچه ها احترام می گذارد و آرامش آنها را فراهم می آورد بهره مند می شود؟ آیا هر انسانی که از دانشگاه فارغ التحصیل می شود، می تواند کار دلخواه خود را بر گزیند و در آن ابداع و ابتکار به خرج دهد؟ آیا خشونت و تروری که کشورهای غرب و شرق آن را در مورد ملتهای خود اعمال می نمایند تمام می شود؟
آیا هر انسانی مسکنی برای سکونت خواهد داشت: منزل سالمی که هوا و نور وارد آن شود و سرویس بهداشتی آن کامل باشد. آیا بچه ها در خانه های در حال ویرانی و بدون آب و... احساس آرامش می کنند؟
آرامش ازکودکان از همان زمان پیدایش بردگی که تا امروز هم با شکل و نام مختلف که همان سرمایه داری مدرن و پست مدرن، یا نظام طبقاتی پدرسالارانه مدرن و پست مدرن حاکم است، سلب شد. این نظام بردگانه، بدون حمایت دین نمی توانست این همه قرن ادامه پیدا کند، از این رو فلاسفه ی سرمایه داری امروزه می کوشند از اندیشه ی دینی، مسیحی، اسلامی، یهودی، بودایی، و هندویی دفاع کنند. آنها زیر پوشش دفاع از دین، مقدسات دینی، الوهیت، مطلق، و... از سرمایه داری و استثمار طبقاتی پدرسالارانه دفاع نمایند.
از اینجا می توانیم بعضی ازگفته های چارلز تایلور استاد فلسفه ی اخلاق در جامعه ی سرمایه داری مدرن و دفاع او از فکر دینی درکتاب «مصادر خویشتن» را که خانم محقق در سرآغاز بحث خود به آن اشاره کرد بفهمیم. (چارلز تایلور می گوید:)
هرگز انکار الوهیت، یا انکار مطلق، به فکر نخستین فیلسوفان روشنگری خطور نکرد، بلکه آنان در رویارویی، با کلیسا یا سلطه ی دینی، مرکزیت را به عقل دادند.
به نظر من مشکل حقیقی همان «مفهوم الوهیت» است نه وجود یا عدم وجود آن. و اگر خدا عدل، آزادی، مساوات، کرامت، حق، و جمال است، پس وجود دارد و حتی باید درکنار مظلومان اعم از زن و مرد باشد نه در کنار ظالمان قدرتمند جهانی، منطقه ای، و درون خانواده، آنکه آرامش را از زنان، فقرا، و جوانان (و نه فقط کودکان موجود در خانه) سلب می کند، این است که مفهوم خدا یا مفهوم عدل و آزادی و استقلال به تمام بشر به طوریکسان سرایت نمی کند، ولی قدرتی حاکم است و حق و منطق و عقل ناپیدا و پنهانند.
طی چند روزگذشته که گفتگوهای «کمپ دیوید دوم» و نبود حق، منطق و عقل را تحت تهدید نیروی اتمی اسرائیل وکمک مالی امریکا را دنبال می کردم، به یاد گفتگوهایی افتادم که میان همسران در دادگاهها جریان می یابد و یا تلاشهایی که می خواهد صلح را میان همسران برقرار کند. در اینجا نیز حق و منطق و عقل نهان می شود و با مردان دین و قضاوت مواجه می شویم، که تعصب می ورزند، جناحگرایی می کنند و با حق و باطل، شوهران را یاری می کنند. چرا؟ آنها می گویند چون خدا در کتاب خود فرموده است: «الرَجَالُ قَوّامون... ».
در اینجا «خداوند» به عنوان یک قدرت مقدس درکنار شوهران قرار می گیرد. دیگر زنان ضعیفه ی بی سوادی که کتاب خدا و نیز تفاسیر متعددی که کلمه ی (قوامون) را به اشکال مختلفی تفسیر کرده اند، نخوانده اند، چه می گویند؟ شاید استاد هبة رئوف عزت مفهوم قوامت را به شکلی متفاوت از بیشتر رجال دین و دادگاههای کشورهای ما تفسیر کرده اند. ولی سؤال اینجاست که چه کسی تفسیر او را بر دیگری ترجیح و تحمیل می کند؟
علاوه بر این مفهوم «پدرسالاری» وجود دارد که دادگاهها بر حسب قانون و شرع آن را مشخص می نمایند. در حالی که در اصل مفهوم محدودی است که فقط به مسئله تأمین هزینه ی زندگی مربوط می شود. خود من در بیشتر مباحث و نوشته هایم به این مطلب پرداخته ام. وظیفه ی شوهر در قانون و شرع، تأمین هزینه ی همسر و فرزندان است و در مقابل این وظیفه، تکلیف زن، اطاعت است.
در اینجا وارد یک باتلاق اخلاقی بزرگ می شویم: دوگانگی اخلاقی ای که پایه های اخلاق را مفهوم می سازد. چراکه «اطاعت» و نه بحث و جدل، ارزش اخلاقیِ تحمیلی بر زنان (یا نیمه ی جامعه) است. اگر این ارزش اخلاقی، واقعاً ارزش باشد، باید بر تمام افراد جامعه جاری شود و نه فقط بر نیمی از آن. این دوگانگی سبب سلب آرامش همگان می شود نه فقط آرامش کودکان. چرا که اطاعت بر فقیر مزدبگیر حکومت (یا کار دیگران) تحمیل می شود، ولی بر رئیس یا حاکم تحمیل نمی شود. زیرا او سلطه ی، سرمایه، و همچنین قانون را در اختیار دارد.
در خانواده مادامی که شوهر هزینه ی زندگی همسر و فرزندانش را می دهد، در زندگی خود آزاد است و لازم نیست از همسر خودش اطاعت کند بر طبق قانون می تواند او را طلاق بدهد، و با زنان دیگری، بدون موافقت او ازدواج نماید و حق دارد زنش را برای تربیت کردن بزند! واقعاً این اخلاق است؟ و آیا چنین شوهرانی می توانند آرامش کودکان را تأمین و فراهم نمایند؟
خانم محقق مباحث اجتماعی، پزشکی، روانی، و حقوقی ای را ارائه نمی کندکه نظری غیر از این دارند و بیان می کنندکه زنان کارگر تولیدکننده در جامعه از نقش خود به عنوان یک مادر، بیشتر از زنهایی که وقت خود را برای مادر بودن صرف می کنند آگاهی دارند. لذا مسئله فقط «خالی کردن وقت» برای مادر بودن نیست، بلکه آگاهی از معنی مادربودن و پدربودن نیز هست. زیرا آرامش اطفال نیازمند آگاهی همزمان مادر از مادر بودن و پدر از پدر بودن، و مسئولیت پدر و مادر ا ست. بطوری که پدربودن صرفاً یک «کیسه پول» نباشد، بلکه نگهداری، مهر، عاطفه، و آرامش برای اطفال و مادرشان باشد. اخلاص برای مادر از اخلاص برای بچه ها جدا نیست و اگر مادر خودش را در هر لحظه در تهدید طلاق یا آمدن هَوو بداند، آیا می تواند آرامش بچه هایش را تأمین کند؟ آنکه چیزی ندارد، چگونه آن را ببخشد؟!

5- مرجعیت مادی چیست؟!

خانم محقق از مرجعیت مادی سخن می گوید بی آنکه بداند منظورش از این کلمه چیست؟ این مرجعیت بر «کمّی و آفاق گرایانه» متمرکز است و در برابر آن مرجعیت انسانی ای قرار داردکه بر «کیفی و انفسگرایانه» مبتنی است. سپس می گوید: حرکت آزادسازی زن یا همان «تمرکز پیرامون مؤنث» ترجمه فمینیسم است. البته در نظر او، در اینجا زن در پیرامون خودش متمرکز، و خود بسنده است و می خواهد از خودش پرده بردارد و آن را در یک حوزه اجتماعی، متحقق سازد.
بدین ترتیب در می یابیم که خانم محقق در مورد حرکات آزادیخواهانه ی زنان درکشورهای عربی ما و یا حتی درکشورهای غربی، مطالب کمی خوانده است. زیرا هیچ حرکتی اعم از حرکت زنان، مردها، و جوانان، نمی توانند خارج از یک حوزه اجتماعی پدید آید.
تا اینجا دیگرکم کم از پیگیری و اهتمام به این بحث احساس خستگی کردم. البته نه فقط به خاطر نبودنِ واقع بینیِ علمی، بلکه علاوه بر این، به خاطر عدمِ تلاش اولیه... در هر بحثی، مطلوب، همین تلاشی است که دست کم پایه های فکری هرگونه حرکت زنانه را به عنوان مثال در مصر یا هرکشور عربی دیگر، و یا هرکشور دیگر جهان به ما بدهد. معروف است که حرکات زنانه نیز مانند سایر حرکات اجتماعی و سیاسی دیگر فقط یک حرکت نیستند، بلکه حرکات متعدد، و دارای رویکردهای فکری مختلفی هستندکه اغلب آنها پیرامون حقوق اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی زنان دور می زنند. بعضی از آنها نیز پیرامون اندیشه خویشتن، هویت، و آزادی جسم زن بحث می کنند. به این اعتبارکه آزادکردن جسم زن از آزادسازی روح و عقل او جدا نیست و نیز به این اعتبارکه شوهر، جسم همسرش را به تملک در می آورد ولی او جسم شوهرش را در اختیار نمی گیرد. زیرا مرد به جسم زن به عنوان یک ذاتِ جدا از زن نگاه می کند. مرد پیرامون خودش تمرکز می کند، خودش را متحقق می سازد، بی آنکه کسی او را سرزنش کند و یاکسی او را به ضد اخلاق و یا ضد دین بودن متهم سازد. آزادی مرد مطلوب است و تحت آزادی انسان قرار می گیرد، ولی آزادی زن تحت عنوان بی بندوباری و فساد قرار می گیرد. تحقق دادن به خود نیز همین گونه است.
پس از آن خانم محقق میان فروپاشی خانواده، و فروپاشی اخلاق، دین، تفکیک و فسادهایی که جهانی شدن موجب آن شده است، ارتباط برقرار می کند و می گوید: به این خاطر میان ازدواج، امور جنسی، عشق، و مسئولیت ارتباطی وجود ندارد.
من در مورد پیامدهای ناگوار و منفی جهانی شدن موافقم ولی آیا واقعاً جهانی شدن میان عشق، امور جنسی، و ازدواج و مسئولیت فاصله انداخته است؟ آیا او نمی توانست علت این دوگانگی محبت و جنسیت، از زمان پیدایش نهاد خانواده در تاریخ و نبودِ مسئولیت مرد، و خروج بیگناهانه او از میدان، ولو در صورت تجاوز به یک زن و حامله کردن او، و تحمل این بار سنگین تنها توسط زن را بررسی نماید؟
آیا جوهر شرف درکشورهای ما فقط به رفتار زن ربط پیدا نمی کند؟ به همین خاطر مرد جسم زن را مورد تجاوز قرار می دهد و سپس فرار می کند و قربانی، تحت آزار و شکنجه قرار می گیرد. زیرا او حامله شده و جنین را در رحم دارد نه مرد، و بلکه حتی جنین نیز مجازات می شود و یا به صورت اجتماعی کشته می شود و یا به صورت جسمی، سقط می شود. آنچه که میان عشق و امور جنسی قاصله انداخته، نهاد خانواده مبتنی بر پول و هزینه و مَهریه، مقدمه و مؤخره و سایر ارزشهای اقتصادی است که از جوان می خواهد مانند ازدواج، مال را نیز فراهم نماید و به این ترتیب ازدواج به صورت یک نهاد اقتصادی اجتماعی درمی آید، نه یک نهاد عاطفیِ مبتنی بر دوست داشتن و به این صورت، دوست داشتن از ازدواج و امور جنسی جدا می شود.
سؤال این است که آیا جهانی شدن یا مدرنیسم موجب این گونه دوگانگیها برای ما شده است یا نظام بردگانه و ارزشهای پدرسالارانه ی طبقاتی حاکم، که تا امروز نیز حاکم است و نظامهای سیاسی و دینی، با هم از آن تحت عنوان حفاظت از خانواده مقدس دفاع می کنند؛ آیا خانواده، در صورت عدم وجود دوست داشتن، و در عین حال، سر فرود آوردن در برابر مال، مَهر، صداق، انفاق، و نفقه، مقدس می ماند؟
آیا اگر خانواده، به مرجعیت ریال و درهم و دینار تن در دهد، مقدس می ماند؟ این مرجعیت مادی ای است که خانم محقق از آن بحث می کند و می گوید که براساس «کمّی و آفاق گرایی» متمرکز است نه براساس انسانیت و عشق (یا کیفی و انفس گرایی). از این گذشته، آیا می توان میان آفاق گرایی و انفس گرایی جدایی افکند؟ آیا این نیز یکی از دوگانگیهای موروثی در ادیان نظامهای سیاسی از زمان پیدایش بردگی نیست؟
خانم محقق می گوید: وقتی که مرجعیت اخلاق، ذات یا خویشتن مادی انسان باشد، باید به جسم، و لذت و شهوتهای آن تأویل شود. من می پرسم که چرا این کلمه ی «باید» آورده شد؟ چرا این «حقیقتِ» بی برهان و تحقیق بیان شد؟ علاوه براین، این ذاتِ مادی انسان چیست؟ آیا یک مرد عرب مسلمان که با چهار زن ازدواج کرده، و زنهایش را با خواستِ فردی خودش طلاق داده، آیا باتوجه به این رفتار فردی، تحت ذات نسبیِ انسانیِ مادی قرار می گیرد که «باید» شهوت جسمی، مرکز، محور، و مرجعیت اخلاقی آن باشد؟
به نظر من، و بنا به تجارت پزشکی و اجتماعی ای که دارم، وقتی که مرجعیت اخلاق، مرد یا خویشتن منفرد، و یا یک فرد غیرمسئول از لحاظ اجتماعی، شرعی، و قانونی می شود در برابر رفتارهای جنسی یا تعدد روابط با زنان می شود، باید به جسم، و لذت و شهوتهای آن تأویل شود.
از این رو اغلب مردها درکشورهای ما به ویژه مردهای صاحب مالی که می توانند هزینه ی این زنها را تأمین کنند، تحت حمایت قانون و شرع، افسار شهوات خود را رها می کنند و این باتلاق اخلاقی بزرگی است که در برابر قانون و شرع قدعلم می کند. چراکه مردهای طبقات بالا، فساد بیشتر، و روابط جنسی بیشتری از مردان فقیر دارند. یعنی هرچه طبقه مرد بالاتر باشد، اخلاق او پست تر است و این یکی از نشانه های بارز جامعه طبقاتی پدرسالارانه ای است که بر کشورهای جهان و از جمله بر کشورهای ما حاکم است. و این همان نظامی است که سرمایه داری، جهانی شدن، و جنگهای موجود در همه جای جهان، آن را بار آورده است. غصب سرزمین دیگران تحت عنوان دین، درجه ی دیگری از غارت بدن زن تحت عنوان شرع و قانون است.

6- درباره مسئله فرهنگ و فکر درکشورهای ما

شاید من در این سخن به اشتباه رفته باشم، ولی می بینم که در کشورهای ما مشکلی وجود دارد که به فرهنگ و فکر مربوط می شود. منظور عدم ابداع، تجدید، و اجتهاد در اغلب مباحث وکتابهایی است که در بازار پخش می شوند و از سوی مردان و زنان نخبه ی روشنفکر و تحصیلکرده در دانشگاهها، احزاب، نهادهای علمی، سیاسی، و دینی، به طور یکسان، صادر می شود. همه ی آنها برای پرکردن خلأ فکری، بی هیچ فایده ای باهم رقابت می کنند. مشکل اساسی، خلأ حیات سیاسی و فرهنگی درکشورهای ما، از وجود فکر نوآفرینِ برآمده از واقعیت ما و مشکلات حقیقی ما در زمینه های مختلف و از جمله حوزه زن، دین، و اخلاق و... است.
این خلأ فکری و فرهنگی معروف و محسوس است: خلئی است که آن را طرح فکری یا فرهنگی قومی می نامند. نبودِ مغزی است که با مغز خود بیندیشد نه با مخ و مغز دیگرانِ موجود در غرب و شرق. از این رو نخبگان روشنفکر (تحصیلکرده)، باتوجه به نبودِ فکر نوآفرین خود، می کوشند جای جدالهای فکریِ نظریِ قدیمی را با جدال و چالش نظریِ جدید و مربوط به مشکلات کاملاً انتزاعی عوض کنند. نمونه ی بارز آن، کشمکش فکری موجود میان طرفداران اندیشه ی دینی ایمانی و میان آنانی است که سکولاریست نامیده می شوند، یا آنچه که میان نظریه پردازان دولت مدنی، و نظریه پردازان دولت دینی وجود دارد. آنها در مباحث و افکار خود به کلمات، الفاظ، مقولات، بیان بسته ی نظریِ جدا از واقعیت تکیه می کنند و به همین خاطر بر پایه تعصب ذهنی دینی یا سیاسی قوام می یابد.
تعصب بر دین معین یا مذهب معین، یا حزب سیاسی معین یک رهبر و یا دسته ای از افراد، روی دیگرِ وابستگی فکری است که تحت اسمهای براقی نظیر ایمان دینی یا ولاء سیاسی پنهان می شود. هر دوی آنها، دو روی یک سکه اند که همان ایمان به نظریه ی غیر قابل بحت است، زیرا از جمله ی امور ثابت، یا مطلق به شمار می آید. این پدیده، در سایه شکستها و ضعف ها، حاکمیت می یابد و چنان که در زندگی خود می بینیم، موجب پدید آمدن تعصب دینی و سیاسی، و یا هر دوی آنها با هم می شود و قربانی این تعصب، گروههای ضعف جامعه، و در رأس آنان، زنها، فقرا، جوا نان، وکودکان هستند.
این مشکل در چند پدیده متجسم می شود:
1- افزایش خشونت در عرصه ی دینی و سیاسی به صورت یکسان تحت عنوان امنیت قومی یا حمایت از دین؛ و در عرصه دولت به کارگیری قانون اضطراری و وضعیت فوق العاده برای ریشه کن کردن مخالفان سیاسی. هیچ دولت عربی یافت نمی شودکه توان تحمل معارضه آزادی را داشته باشدکه می تواند قله ی حکومت که در آن شخص شاهنشاه یا رئیس جمهوری مقدس قرار دارد، و هیچ جریان دینی اسلامی یافت نمی شودکه توان تحمل شک در یقین دینی، ذات الهی، یا آنچه که ثوابت نامیده می شود را داشته باشد.
2- افزایش جمود فکر فرهنگی در میان گروههای رقیب در زمینه ی حکومت و ثروت، یا درون نخبگان روشنفکر، در حالی که آنان اقلیتی هستندکه از امتیازاتی برخوردارند و باکلمات درباره آنچه که متفکر دینی یا متفکر سکولار نامیده می شود جنگ و جدال دارد. در بیشتر مواقع، مرجعیت، خارجی و مربوط به متفکران کشورها یا زمانهای دیگر است، نه مرجعیت فکریِ برآمده از استقلال فرهنگی و فکری، یا قدرتِ ابداع در زمینه علم، فلسفه، یا توان نقدگذشته و یا حاضر بدون ترس از سزای دنیا و آخرت.
3- به رغم سخنان زیاد درباره اصالت و اصولی بودن، مفهوم آن همچنان ناقص، و مبتنی بر خشونت است. به کارگیری اصول تاریخی نیز برای اثبات این است که: من حقم، حقیقت مطلق را در دست دارم، و دیگران باطلند. به عنوان مثال متفکران اسلامگرا سعی می کنندکه اثبات نمایند تاریخ بشری با اسلام شروع شده است و اولین بشر، یعنی آدم، مسلمان بوده است و طبیعتاً نمی گویندکه حواء اولین مسلمان یا زن مسلمان بوده است. زیرا در این صورت مشکل ایجاد می شود. چون حواء مانند آدم نبوده وکلماتی را از خدای خود دریافت نداشته، که خدا توبه ی او را بپذیرد.
4- برشمردن متون دینی مکتوب یا نظریات حاکم از جمله ی امور ثابت، مطلق، یا مقدساتی که نمی توان درباره آنها بحث کرد؛ جز در صورتی که رجال دین یا رجال دولت، که دارای سلطه و نفوذ هستند، با آنها موافق باشند. همچنین تمسک حرفی (حرف به حرف/ تحت اللفظی) به تأویل یا تفسیر واحد از متن دینی، یا متن سیاسی، و تکیه بر مرجعیت واحد مطلق و ثابت خارج از زمان و مکان.
اکتساب متون دینی و جهت دهیهای پادشاهان و رؤسا قداستی است که فراسوی قانون اجتماعی است و به صورت امری شایسته برای هر زمان و مکانی درمی آید که قابل پرسش و بازنگری نیست؛ مگر با شروطی از سوی قدرت دینی یا سیاسی ای که آنها را به کار می بندد. از اینجا، تناقض میان متون و نظریات مجرد ثابت، و میان زندگی روزانه ی همواره متغیر، پدیدار می شود.
5- ادراک محال بودنِ اجرای ثوابت مطلق؛ و درنتیجه شکستن آنها در خفا به خاطر ترس از عذاب سیاسی (زندان یا تبعید) یا عذاب دینی (تفکیر، مباح کردن خون) یا عذاب پس از مرگ در جهنم سوزان. بدین صورت انسان به صورتی دوگانه درمی آید و زندگی دوگانه ای را پیش می گیرد: یکی در آشکارکه در آن ادعای ایمان به ثابت مطلق دارد، و یکی در خفاکه در آن این ایمان به ثابتِ مطلق را در هم می شکند و با امرِ «نسبی»، «ممکن»، «عملی» و «سودمند» زندگی می کند.
جدال میان مطلق و نسبی، کشمکش نظری، و فقط مربوط به دنیای کتاب است، ولی در زندگی حقیقی ما هیچ فاصلی میان مطلق و نسبی دیده نمی شود؛ مثل آنچه که در مورد مادی و معنوی حد فاصلی دیده نمی شود. این جدایی افراطی با پیدایش عبودیت و ظهور دوگانگی «جسم/ روح» پدید آمد و طی آن، جسم پایین تر از روح درآمد و نماد شیطان، زن (حواء)، امور جنسی، شهوت و غریزه قرارگرفت.
در خفا مرد و زن با غریزه زندگی و لذت جنسی مواجه می شوند و دیگر فرقی نمی کند که از طریق ازدواج رسمیِ شرعیِ قانونی باشد یا از نوع ازدواجهای دیگری که بر حسب نیاز متغیر زن و مرد در هر زمان و مکان پدید می آید.
چرا به غرب برویم یا شاهد این گونه ازدواجهای جدید و متغیر بر حسب ضرورتهای نوین باشیم. در مصر، جایی که زندگی می کنیم، حالتهای زیادی را از ازدواج مسیار و عرفی مشاهده کردم. علمای دین و سیاست و قانون درباره این پدیده های جدید بحث می کنند، به وجود آنها اعتراف می کنند، و حتی به قانونی بودن آنها اذعان می نمایند.
لذا ازدواج عرفی، بنا به قانون، ازدواج قانونیِ غیرثبتی و غیرموثق است ولی ازدواج شرعی مباح است. ازدواج مسیار نیز ممکن است غیرثبتی باشد که همان ازدواج عرفی است، و ممکن است ثبتی و موثق باشد چنان که در بسیاری مواقع درکشورهای حوزه خلیج فارس و بویژه در عربستان و امارات اتفاق می افتد. زنان و مردان در طول قرنهای گذشته بدون ثبت و وثیقه، و فقط باکلمات شرف، وفا، اخلاص، و مسئولیت در برابر خانواده و بچه ها با هم ازدواج می کردند.
حال سؤال این است که کدام یک از آنها اخلاقی تر است: مردی که خالصانه برای همسر و بچه هایش زندگی می کند و آنان را برای اینکه چهار زنه می شود رها و آواره نمی کند، یا مردی که عقد ازدواج خود را ثبت می کند، مهریه را می پردازد، شروط قانونی را انجام می دهد، ولی به بچه هایش خیانت می کند، دنبال شهوت جنسی خود می افتد، و با زن دیگری ازدواج می کند؟
آیا مسئولیت اخلاقی، به توان نوشتن عقود، ثبت آنها، و انجام رسم و رسوم ربط دارد؛ یا نه، مسئولیت اخلاقی روشی در زندگی است که زن و مرد بر اساس آن از بچگی، در مدارس، دانشگاهها، و نهادها، بزرگ می شوند. از این رو اینگونه کلمات خشک و خالی در مباحث و پژوهشهای جدید بین آنچه که مطلق و نسبی نامیده می شود، و جدالهای نظری میان آنچه که «دین گرایان»1 نامیده می شود و آنان که «سکولارها» نامیده می شوند، و با ارزش تر و متعالی دانستن مطلق از «نسبی»یا برعکس، همه و همه عقیم اند و مانند آسیاب کردن هوا (یا آب در هاون کوفتن) می ماند. زیرا جوهر مشکلاتی که ما با آنها زندگی می کنیم و اغلب قابل توجه زنان، فقرا، جوانان، و بچه های ما از آنها رنج می برند را حل نمی کند.
همچنین، جدال نظری میان آنچه که «مرجعیت مادیِ نسبی» نامیده می شود، و آنچه که «مرجعیت دینی مطلق» نامیده می شود، نازا و بی نتیجه است. زیرا هر دوی آنها، دو روی یک سکه اند. چون جسم و روح از هم جدا نیستند و ماده توان روحی و عقلی آن را در بر می گیرد درست مانند انسان که در درون شامل خدا و شیطان است؛ بی آنکه از هم جدا باشند.
6- با این حال دروغ، نفاق، اظهار بی خبری از غریزه، تحقیر لذت
------
01 ا لدینیون.

جنسی، کثیف و ناپاک دانستن امور جنسی، و اینکه کثافتی ازکارهای شیطان است نه اینکه فطرت طبیعی موجود در زنان و مردان، به طور یکسان، باشد، ارزشهایی است که از زمان پیدایش بردگی پدید آمده و وارد ادیان شده اند. این ارزشها، دوگانه و متناقضند، زیرا برای مردان اربابِ مالک چیزهایی را مجاز می کند که برای مردان کارگر فقیر برده، نمی کند. همچنان که برای مردان چیزهایی را مباح می کند که برای زنان نمی کند.
عفت و پاکدامنی فقط بر زنان واجب است و مرد مادامی که مال و قدرتِ دادنِ نفقه را دارد، در اشباع غریزه خود، حتی تمایلات افراطی خود کاملاً آزاد است. سؤال این است که اگر چنین است، مسئولیت اخلاقی و اجتماعی در اینجا چه می شود که مردان دین و سیاست از زمزمه ی آن دست بر نمی دارند؟
تعداد زیادی از زنان، در همین راه، مردان را دنبال می کنند. این امر، پیروی و تبعیت فکری و فلسفی از قوی تر است. همچنین، مردان متفکر عرب، از فلاسفه ی غربی در اروپا و ایالات متحده پیروی می کنند. زیرا آنان قوی ترند. در دنیای سیاست، فکر، فرهنگ، دین، و اخلاق، قدرت حکومت می کند، ته حق یا منطق؛ وگرنه چرا این همه «تبعیت» و وابستگی فکری و اقتصادی در آن واحد از یک دولت قوی؟ آیا «تبعیت» نماد غالب کشورهای ما در زمینه ی اقتصادی و فکری به طور یکسان، نیست؟
7- «تبعیت»، ضرورتاً به جهل، ترس، عدم اعتماد به نفس، و به تبع آن عدم اعتماد به دیگران منجر می شود، و این همان تناقضی است که نخبگان روشنفکر درکشورهای ما در آن گرفتار می آیند. آنها شبانه روز از فلاسفه متفکران غربی نقل قول می کنند. در حالی که شب و روز، غرب را لعن و نفرین می نمایند. یعنی عربی که درباره آن می گویند: غربِ بی بند و بارِ فاسدِ جنسی، که به مادیات ایمان دارد و... در حالی که افکار فلاسفه ی غرب را نقل و اقتباس می کنند، نه فقط نقل افکار و مقولات، بلکه تکنولوژی مدرن را نیز نقل می کنند و با آن خانه ها، گوشها، و چشمهای خود را پر می کنند و از سوی دیگر آنها را لعن و نفرین نمایند. درست مثل شرابخواری که تا خرخره می نوشد. سپس از شراب بدی می گوید و شیطان را لعنت می کندکه او را به این کار واداشته است.
8- افزایش خشونت، ترس، و تکفیر: با افزایش جهل، و فقدان اعتماد به نفس، ترس، نا امیدی، تن دادن به تنبلی وکسالت، عدم توان بحث و جدل، یاگفتگوی علمیِ آرامِ باز و آزادی که از سؤالی به سؤال جدید راه می یابد؛ نه گفتگوی پر داد و فریادِ مبتنی بر مطلقات یقینی خواه سیاسی و خواه دینی.
غالب مردم کشورهای ما، دین یا مذهب سیاسی را از پدران خود به ارث می برند و برای تحقیق درباره ادیان، یا مذاهب سیاسی دیگر زحمتی را متحمل نمی شوند. با این حال تصور می کنندکه حقیقت مطلق بزرگ را در اختیار دارند و هر دسته ای از آنها آسان ترین راه را برای دفاع از خود، که همان راه خشونت، و ترساندن از عقاب، یا فریب دادن از طریق جایزه، پست، امتیازات مادی و معنوی بطور یکسان، انتخاب می کنند.
ترساندن به عقاب و فریفتن به ثواب یا جایزه، دو روی یک سکه اند و این، همان فلسفه ای است که با پیدایش بردگی پدید آمده و فکر نوآفرین آزادی را کشته است که به دنبال جایزه دولت نیست و از زندان نمی هراسد.
در سایه ی این فکر نوآفرین و ابداعگر آزاد، علما، متفکران، و فلاسفه ی زن و مردی واقع می شوند که به دست سلطه های سیاسی و دینی، به خاطر ابداع فکری خود که مخالف میراثها، مقدسات، و آنچه در متون دینی آمده بود، سوزانده شدند، به دار آویخته شدند، وکشته شدند.
آیا امکان پدید آمدن کیهان شناسی جدید، کشف الکترون، وکامپیوتر، بدون نقد نظریه ی آفرینش دینی وجود داشت؟ از این گذشته، آیا امکان درک این مطلب که زمین کروی است نه مسطح، یا اینکه این زمین است که به دور خورشید می چرخد نه برعکس، وجود داشت؟ اگر این افراد نبودند که به خاطر افکار خود سوزانده شدند و از عقاب نترسیدند و منتظر جوایز تقدیرآمیز حکومتی نبودند، این امکانها نیز وجود نداشت.
9- خشونت و ایجاد ترس، به کارهای تروریستی، تکفیر و مخالفت باهر فکر یا اجتهاد جدید مخالف ثوابت مقدس می انجامد. خشونت در آن واحد بر اجسام و عقول انعکاس می یابد. بطوری که معارضی که دولت او را زندانی می کند، جسم و عقلش در پشت میله ها زندگی می کند و معارضی که خونش تحت عنوان «کفر» مهدور شده است، از طریق نابودی همزمان جسم و عقلش، حدیث خشونت را روایت می کند.
خشونت و استبداد درون دستگاهی به دنیا می آیندکه نسلهای جدید را به دنیا می آورد. آنها خشونت و استبداد را از پدر و جد خود به ارث می برند. این دستگاه جوجه کشی غیرقابل نقد یا تغییر است. درون خانواده، سلطه ی مطلق پدر از خلال قانون اطاعت، و اطاعت پدر از خلال اطاعت خداوند انعکاس می یابد. پدر این حق را داردکه همسر یا فرزندانش را برای انجام اطاعت از خود، بزند. انسان، اعم از زن یا بچه، از زدن بدش می آید، ولی زن و بچه به این خشونت عادت می کنند و این عادت به چیزی شبیه خو و خصلت تبدیل می شود. درد به صورت چیزی مثل لذت در می آید. به مثابه ی نوعی دفاع از نفس، تولید خشونت را از سر می گیرند، و آن را برکوچکتر و ضعیف تر اعمال می کنند. این است که زن نیز دختر یا پسرش را می زند تاکمی از خشم خود نسبت به شوهرش را بیرون بدهد.
زنی که زده می شد، اکنون به زننده (فاعل زدن)، و از مقتول به قاتل تبدیل می شود و این فاجعه ی زنان در رمانهای ادبی است. مانند «فردوس» قهرمان رمان من تحت عنوان «زنی در نقطه ی صفر»1 و یا «زکیة» قهرمان رمان«مرگ یک مرد تنها بر زمین»2 و سایرکارهای نویسندگان زن در کشورهای عربی ما است.
10- در مورد مسئله زن، دین، و اخلاق، کشف این خشونت ناشی از تعصب، استبداد، یا سلطه ی مطلق در دولت، دین، و خانواده، به صورت ضروری در می آید. رسوخ سلطه ی پدرسالاری طبقاتی در تاریخ، از زمان پیدایش بردگی، در طول نسلهای پیاپی سرریزکرده در جسم و عقل ساری و جاری شده است و این امر، به شیوع خشونت، تعصب، و استبداد در همه ی حوزه های زندگی عمومی و خصوصی، سیاست، اقتصاد، فلسفه، اخلاق، دین، امور جنسی، دوست داشتن، و بالاخره در همه چیز به ریشه دارشدن و عمیق شدن خشونت و استبداد در خود آگاه و ناخود آگاه فردی و جمعی انجامیده است.
این است که می بینیم مثلاً یک استاد دانشگاه از دست شوهرش کتک خورده است. در حالی که او بر ضد استبداد وکتک قیام می کرد، ولی در اعماق وجودش ویروس استبداد و خشونت را، بی آنکه بداند، حمل می کرد. او حاصل یک ذره ایمان کور به سلطه ی مطلق در دولت، دین، و خانواده بود، او حامل این بذر یا ویروس است و آن را از طریق به دنیا آوردن بچه هایش بازآفرینی می کند. بطوری که بدون آنکه خودش هم حس کند، پسرش را از دخترش جدا می کند و ممکن است لقب فمینیست
-----

01 امراة عد نقطه الصفر.
2. موت الرجل الوحید علی الارض.
هم داشته باشد و ندای مساوات میان زن و مرد را سر دهد. شاید مارکسیست باشد و با فقر و ظلم طبقاتی و امپریالیسم بجنگد و شاید هم اسلامگرای روشنگری باشد که آیات دینی را به صورتی مترقیانه تفسیر کند. اما همیشه حامل این ویروس است و آنها را در زمان ولادت بچه هایش، باز زایی می کند. بطوری که علی رغم حرفهای انقلابی مترقیانه، دیده می شود که از همسرش کتک می خورد.
اینها نمونه هایی از شخصیتهای فراوان موجود در زندگی ما، و از جمله زنان و مردان، هستند. حرف زدن از مساوات، عدل، و آزادی آسان است، اما زندگی کردن با این اصول در دنیای واقعی در سایه ی نظام طبقاتی پدر سالارانه ای که در سطح دولت، دین، و خانواده بر ما حکم می راند، کاری بس دشوار و سخت است.
بدون مبالغه می توان گفت: نخبگان روشنفکر درکشورهای ما، قربانیان این تناقض، یا دوگانگی شخصیتی ای هستند که در روان پزشکی، آن را «جدایی خود آگاه از ناخود آگاه» یا جدایی جسم از روح می نامیم. آیا این همان دوگانگی قدیمی ای نیست که از زمان بردگی آن را به ارث برده ایم؟
آیا به همین خاطر، طاقچه های کتابخانه های دانشگاهها، نهادها، و انتشاراتیها با کتابها و مباحثی درباره دموکراسی، آزادی، تکثر، ایمان، عدل، صلح، تسامح، رحمت، و اذعان به رای و نظر دیگران، و...، زیبا و تزیین می شوند؛ ولی واقعیتی که با آن زندگی می کنیم، با همه ی اینها در تناقض است و عکس آن را تأیید و تأکید می نماید.
دکتر نوال السعداوی
قاهره؛ هشتم آگوست 2000 میلادی

فصل دوم:

نگاهی به مباحث نوال السعداوی به قلم دکتر هبة رئوف عزت

اشاره

دکتر نوال السعداوی و ابداع اساطیر
وقتی متن نوشته های دکتر نوال السعداوی به دستم رسید، با شگفتی آن را تورق می کردم، زیرا متنی را دیدم که منابع و مآخذ آن، نوشته ها و کتب قبلی خود ایشان بود. ابتدا نفهمیدم که آیا این مطالب گزیده هایی از نوشته های منتشرشده ایشان است که انتشارات دارالفکر آنها را جمع کرده و برای من فرستاده تا نویسنده آن را معرفی کنم یا نه...؟ ولی وقتی برای من قطعی شدکه این متنِ نوشته های دکتر سعداوی برای گفتگو با من است، خواندن آن را آغازکردم، و آن را یک متن کاملاً درهم و برهم و ناهمخوان دیدم. آنها بیش از آنکه شبیه یک متن منسجم و دارای فکرِ زنجیروار باشند، شبیه یک تداعی آزاد از افکار و اندیشه های ایشان بود. نویسنده در ابتدای متن از دشواری بحث سخن گفته بود و یادآور شده بود این بحث، یک بحث به معنی حاکم یا شکل مألوف و متعارف مباحث علمی نیست، چون فواصل میان خاص و عام، و جنسیت، سیاست، و دین را از بین می برد. اساساً چه کسی گفته است که بحث علمی، این فوارق و فواصل را از بین نمی برد و یا به گونه ای موضوعات را با هم جمع و تدوین نمی نماید؟ از سوی دیگر چه کسی گفته است یک متن مادامی که یک بحث دانشگاهی نیست، می تواند از واقع بینی، منطقی بودن، و امانتداری در نقل و دقت در بررسی و پیگیری افکار، رها و آزاد باشد؟
متن ایشان، قبل از مضمون، از لحاظ شکل و شمایل دچار اشکال و نقص بود و مانند قصه مادربزرگها طولانی، ولی مانند کوههای پنبه شده بود، تشنه ها از دور آن را آب می دیدند، ولی وقتی نزدیک می شدند می دیدندکه جسته گریخته هایی از فکر دیگری است که ارتباطی میان آنها وجود ندارد. سخنان فراوان و زیادی است که با عنوان اصلی یا فرعی پیوندی ندارد، پاره پاره کردن حقایق، ادعاهای ناموثق، و اطلاعات غیر دقیق است که منابع آن کتابهای قبلی خود اوست و خودش نیز متذکر می شودکه این کتاب را عملاً به این روش نوشته است.
دکتر سعداوی چنین به نظرش آمده که این متن را به شش قسم، تقسیم کند: بازخوانی تاریخ، زن صالح کیست؟ رابطه ی اخلاق با دین و سیاست، جداسازیِ مسئله آزادی زن و آزادی سرزمین، عمل ختنه دختران و پسران، و در پایان جداسازیِ دین از زندگی زنان و سرنوشت رو به آینده.
من با دقت این متن که خانم نویسنده ی آن به این تقسیم پایبند نبوده و درون یک تقسیم بندی واحد، افکار پراکنده ای آمده است را خواندم و ضمن تکرار مطالعه و سعی برای شفاف کردن افکار، به دور از دود پراکنده شعارهای آزادیخواهانه و حمله به سرمایه داری امپریالیستی و مذکرگرایی1و...، در جستجوی افکار اصلی ایشان، جمع پراکندگیها، و
---
1. الذکوریة.


ترتیب بندی آن بودم تا امکان پاسخگویی به آنها را داشته باشم و در این راستا به عنوان کتاب، یعنی زن، اخلاق، و دین پایبند ماندم و این روش را برگزیدم که افکار پراکنده ایشان را تحت این سه گفتار اصلی بیان و ارائه نمایم و علی رغم دشواری این امر مهم، اعتراف می کنم که از این کار بهره بردم، زیرا از هر لحاظ یک ورزش ذهنی مفید بود.
از سوی دیگر اگر من این حق را دارم که اشیا و امور را با نام خودشان بنامم و افکار و اندیشه ها را به ریشه های آن برگردانم، بر این باورم که دکتر نوال السعداوی حقیقتاً در این متن ابداع و ابتکار به خرج داده است. زیرا ایشان مجموعه ای از اساطیر، در مورد زن، دین، و اخلاق را ابداع کرده است.... ایشان در ضمن مطالعه، از طریق قدرت بی نظیر خود در سوق دادن آن اساطیر و تلخ آگین کردن آن به شیوه ای دردناک، چند لبخند و خنده صادقانه از ته قلب را به بنده هدیه کردند.

1- خد ا... خدایان... مذکر... مؤنث

از همان ابتدا- در نوشته هایم هم معلوم است- اطلاع داشتم که داشتن یک نظرگاه حاکم، برای گفتگو، اساسی است وگفتگو در بستر یک دیدگاه و نظر، ممکن است، ولی وضوح آن برای حصول توفیق آن لازم است. در متنی که ارائه دادم، توضیح دادم که رابطه ی میان مطلق و نسبی، ارزشها و جامعه، برای شکل دهی یک نظرگاه اخلاقی اساسی است و دین در اینجا، منبع ثبات اخلاقی و ارزشی است. ثبات؛ نه جمود یا تحجر. و بدون آن، در فضایی رها می شویم که نه حدودی دارد و نه قیودی. انسان ضرر می کند و جز اندکی ناچیز به دست نمی آورد. این، فقط در همان ابتداست، اما در سطح غایت و نهایت، یک فاجعه، و ضد انسان و انسانیت است.
برای من واضح است که اسلام مصدر عدل، حق، و آزادی مسئولانه ای است که در محدوده حقوق دیگران متوقف می شود. چرا که انسان فرد تنهایی نیست که در خلئی به تنهایی زندگی کند، بلکه موجود اجتماعی ای است که مقداری از آزادی مطلق خود را به عنوان هزینه ی وجود اجتماعی خویش می پردازد و در مقابل آن چند برابر، نگهداری و مسئولیت دیگران را برداشت می نماید و این هم به صورت یک ساز وکار یاریگرانه ی شفیقانه. او باید به وسیله ی این همیاری شفیقانه با تلاشها و رفتارهایی که می کوشند او را به صورت ماده و جسم در بیاورند یا حتی او را تحت ادعاهای آزادگرانه از وجود اجتماعی خود بگیرند مقابله کند. زیرا او در نهایت سقوط می کند و به اسارت ساختارها و روابط مادی ای در می آید که نه شفقتی دارند و نه رحمی و دیگر ابزار سرمایه داری یا ماده گرایی بی مهار و دهنه، یا مقولات مارکسیستی کافی نیستند و در چنان فضای اخلاقی اجتماعی، چه به صورت نظر یا عمل، کاری از پیش نمی برند. تنها جایگزین آن هم جامعه ی سنتی ای نیست که فرد را از ویژگیها (استعدادها) ی خود محروم کند و یا نوآفرینیها و ابداعات او را مصادره نماید. برعکس جامعه انسانی ای است که میان فرد و جامعه توازن برقرار می کند، خاص و عام را- ضمن رعایت حد و مرزهای اختصاصی هریک - در راه مصلحت آن دو و خیر و صلاح انسان درهم می آمیزد.
با این حال دشمنی دکتر سعداوی با دین واضح است، و ایشان این امر را پنهان نمی دارند، بلکه در متن موجود آن را آشکارا بیان می نمایند. دشمنی ایشان چنان که در صفحات مختلف متن آورده است، بر پایه های زیر استوار است.
1- دین یک ساخته بشری، و تولید تاریخی است و این، دیدگاه جامعه شناسی غربی، اعم از رویکردهای کلاسیکی و یا چپی آن است. به
همین خاطر می بینیم که در مورد ادیان می گوید: «ادیان در زمانهای قدیم پدید آمد که نظام بردگی بر آن حاکم بود». و او در این راستا تقسیم مارکسیستی برای تاریخ را به کار می بندد و دین در این تقسیم بندی به گذشته مربوط است نه به حال یا آینده و از این رو، ضرورتاً ابزار خشونت و سلطه است.
2- هرگونه تلاش برای سخن گفتن درباره دین به صورت مثبت، باید دین را به فردی/ انسانی/ درونی مبدل کند. مادربزرگ ایشان می گفته است: خدا را با عقل بشناسید (و بنابراین بدون شک نیازی به وحی نیست)، پدرش هم می گفته است: من خدا را در ژرفای درون خودم می شناسم که عدل است، خداوند از اعماق ما برون می آید نه از چاپخانه یا از فراز مآذن و مساجد. همه ی این حرفها دال بر این است، بخصوص هنگامی که خانم نویسنده به آنها استناد می کند و قبلاً درباره آن بحث کرده ام، که چگونه این گونه حرفها اولین گام در راه جدایی دین از زندگی است و درست همین امر علت اصلی از دست رفتن آفاق آزادیخواهانه دین به مثابه ی مصدری برای عدل اجتماعی است نه برعکس.
3- دین باید تابع هوا (خواسته ها، امیال، توقعات و...) باشد و ازاین رو، با تغییر شرایط، تغییرکند، نه از طریق تجدید، اجتهاد و ایجاد توازن میان مطلق (وحی) و نسبی (واقع)، بلکه به زانو درآوردن مطلق در برابر نسبی، و وحی در برابر ماده. در غیر این صورت، دین، ظلمانی، واپسگرا، و وسیله ی ستم و سلطه است. این است که ایشان می گوبد:«اخلاق، ادیان، و ارزشها، همه با تغییر قدرتهای سیاسی مسلط بر آموزش، رسانه ها، و تفسیرکتب دینی، تغییر می کنند. دین همه جزئی از جامعه و یکی از دستاوردهای فکری و عملی بشر است». گویی هیچ امر ثابت یا ارزش ثابتی وجود ندارد، و حتی ادیان یک ساخته محلی و منطقه ای هستند وبس.
4- (به گفته ی او) دین خادم سیاست است و فقط در اختیار آن قرار می گیرد. دین هم پیمان سرمایه داری خشن، کینه توز استثمارگر و ابزار استثمارگری اوست و اقتصاد تنها عاملی است که مسیر تاریخ را معین می کند نه دین و یا حتی فرهنگ. به زبان ساده اینکه: شرق، غرب، اسلام، مسیحیت، و یهودیت، در صادرکردن قوانین و ارزشهای اخلاقی و سیاسی ای که مفهوم آزادی، دموکراسی، و حقوق انسان را محدود به مردان و رابطه ی آنها با دولت و سیاست می داند، همدست و همداستانند.
5- مردان دین در طول تاریخ در برابر سلطه ی سیاسی و اقتصادی سر فرود آورده اند و باید مانند کلیسای کاتولیک به خاطر جرایمی که در حق مردم و به زنان مرتکب شد ه اند معذرت بخواهند.
6- میان ادیان کنونی درکنگره های بین المللی نوعی هم پیمانی برضد زن وجود دارد و دین هم پیمان واپسگرایی و ارتجاع است و باید آن را از زندگی زنان جدا کرد تا پیشرفت حاصل شود.
در متن دکتر نوال سعداوی در جستجوی دلایلی هستیم که حرف ایشان را تأییدکند ولی جز حرف بی سند و مدرک چیزی نمی یابیم. دلیل «علمی» اینکه دین درگذر تاریخ پدید آمده چیست؟ این فرضیه ای است که جامعه شناسان بی دلیل آن را بیان کرده اند و از آن به عنوان یک امر مسلم و حتی یک اسطوره برای جنگ باکلیسا بهره گرفتند تا آن را از موضع سلطه ی فکری و سیاسی تکان بدهند.
دکتر نوال سعداوی، نه مسئله «عقل و دین» را تا آخر ادامه می دهد، نه دورنماهای این دین مثبت عادلی که «از داخل و درون ما می جوشد» معین می سازد، و نه اینکه این دین چگونه می تواند نظام اخلاقی و حقوقی ای را سامان دهد و از لغزشگاهها درهم کوبیدن اخلاقی و اجتماعی که در متن خود ذکر کرده ام دوری نماید... دکتر نوال در طول تاریخ (همه تاریخ) در دین چیزی جز خدمت به سیاست و ابزار ارتجاع بودن نمی بیند. بی آنکه مشخص کند از چه دینی سخن می گوبد و نیز بدون آنکه ازتاریخ طویلی از دین به مثابه ی ابزاری برای آزادی، رهایی، حرکت الهیات آزادی در امریکای لاتین، بیداری اسلامی معاصر (اعم از مرد و زن) بهره برداری شده است، سخنی به میان آورد.
در اینجاکلمه ی زن را تکرار می کنم؛ زیرا ما در نظر دیگران فقط قربانی سلطه ی تاریک بوده ایم و دوستان عربگرایی، زحمت این سؤال را به خود نداده اند که چرا زن در بیداری اسلامی شرکت کرده است. سخن گفتن درباره از بین بردنِ آگاهی (زنان) به آنها خوشبختی ساده و آسانی را عنایت می کند و عقل روشنگرشان را راضی و خرسند می نماید و دیگر کار جستجو برای پاسخگویی به حقیقت را به غریبانی می سپارندکه گاهی برای فهم تلاش می کنند و بررسیهایشان نشان داده است که چگونه زن مسلمان در اسلام بستری برای آزادی، کرامت،... قدرت و سلطه1 یافته است.
ولی دکتر نوال نه واقعیت را بررسی می کند، نه تاریخ را می خواند، و نه خود را برای مطالعه منابع و مآخذ آن به مشقت می اندازد. بلکه فقط اسطوره های فرعونی قدیمی که آنها را با دین و تاریخ خلط می کند، برای اوکفایت می کند و دین زمانی برای او مقبول می شود که در آن، فقط زن خدا باشد؛ همین. این خلطی است که در بحث اسطوره شهرزاد نیز، که

-----
به عنوان مثال،ر.ک:
Karin Ask and Marit Tjomsland(Eds),women and Islamizations: Contemporary Dimensions and Discourse on Gender Relations, Oxford: Berg,1998.

خود ذکر کرده ام دوری نماید... دکتر نوال در طول تاریخ (همه تاریخ) در دین چیزی جز خدمت به سیاست و ابزار ارتجاع بودن نمی بیند. بی آنکه مشخص کند از چه دینی سخن می گوید و نیز بدون آنکه ازتاریخ طویلی که از دین مثابه ی ابزاری برای آزادی، رهایی، حرکت الهیات آزادی در امریکای لاتین، بیداری اسلامی معاصر (اعم از مرد و زن) بهره برداری شده است، سخنی به میان آورد.
در اینجاکلمه ی زن را تکرار می کنم؛ زیرا ما در نظر دیگران فقط قربانی سلطه ی تاریک بوده ایم و دوستان عربگرایی، زحمت این سؤال را به خود نداده اند که چرا زن در بیداری اسلامی شرکت کرده است. سخن گفتن درباره از بین بردنِ آگاهی (زنان) به آنها خوشبختی ساده و آسانی را عنایت می کند و عقل روشنگرشان را راضی و خرسند می نماید و دیگر کار جستجو برای پاسخگویی به حقیقت را به غریبانی می سپارندکه گاهی برای فهم تلاش می کنند و بررسیهایشان نشان داده است که چگونه زن مسلمان در اسلام بستری برای آزادی، کرامت،... قدرت و سلطه1 یافته است.
ولی دکتر نوال نه واقعیت را بررسی می کند، نه تاریخ را می خواند، و نه خود را برای مطالعه منابع و مآخذ آن به مشقت می اندازد. بلکه فقط اسطوره های فرعونی قدیمی که آنها را با دین و تاریخ خلط می کند، برای اوکفایت می کند و دین زمانی برای او مقبول می شود که در آن، فقط زن خدا باشد؛ همین. این خلطی است که در بحث اسطوره شهرزاد نیز، که
----- به عنوان مثال،ر.ک:
Karin Ask and Marit Tjomsland(Eds),women and Islamizations: Contemporary Dimensions and Discourse on Gender Relations, Oxford: Berg,1998.

گویی خلاصه تاریخ زن در دوره ی اسلامی است، دچار آن می شود. سپس به یهودیت و عهد قدیم و اساطیر فرعونی می پردازد- شاید برای همزمانی- یا به صورتی گذرا به مسیحیت اشاره می کند. اما در مورد اسلام اشاراتی می کندکه کمتر از آن است که بتوان آنها راگزیده به حساب آورد. جالب اینجاست که بیشتر آن اشارات درباره اسلام غلط، و مملو از خطاهای مضحک است. او فرق بین آیه ی قرآنی و حدیث نبوی شریف را نمی داند و به همین خاطر می گوید: خدا در قرآن می گوید: «لافضل لعربی علی عجمی الا بالتقوی». درحالی که این مطلب حدیث است، نه آیه.1
از سوی دیگرگویی به این خانم جز یک آیه از قرآن آن هم از داستان آدم، یعنی آیه 121- 122 سوره ی طه نرسیده است و به همین دلیل می گوبد: قرآن فقط عفو آدم را اعلان می کند تا حواء به تنهایی گناه خروج از بهشت را بر دوش بکشد و دیگرکسی به او نگفته است که داستانهای قرآنی از یک آیه گرفته نمی شود بلکه این داستانها پرتوهای پراکنده در آیات متعدد است. آیه ی مکمل این بحث در سوره اعراف آیات 22-23 است که طی آن آدم و حواء به گناه مشترک خود اعتراف می کنند، و از خدا طلب عفو و مغفرت می نمایند. البته نیمه ی تصویر، همواره برای اقامه ی یک برهان باطل کافی است و تعصب نیز واقعاً پرده و حجاب است. سپس در اشاره به حدیث «النساء ناقصات عقل و دین» با خاورشناسان رقابت می کند و می گوید:
دسته ای انتساب این حدیث به پیامبر را انکار می کنند. در حالی که این حدیث، صحیح است و درکتابِ «صحیح بخاری» آمده است. خود من
---
1. به نظر می آید این اشتباه، در دستنوشته هایی بوده که برای دکتر هبة رئوف فرستاده اند و پیش از چاپ تصحیح شده است. البته به چند مورد از این گونه اشتباهات دیگر ایشان اشاره شد.- م استثنایی نیست، چراکه خلط میان تاریخ و اسطوره، و شریعت و علوم آن، با حرفی که درکودکی خود شنیده یا حرفی از یک مرد یا زن در روزنامه یا صفحه ی تلویزیون دیده و شنیده، همه و همه از ابداعات خانم سعداوی است که باید به آنها عادت کنیم.
بی اطلاعی رسواکننده دکتر نوال السعداوی از متون اسلامی، اعم از قرآن، سنت، فقه، و علوم شرعی، ولو از باب مسلح شدن به برهان و دلیل درگفتمان عداوتمندانه خود درباره دین، فقط در متن ایشان نمایان نمی شود، بلکه این تشویش و عدم ثبات در مورد تصور ایشان درباره ی خدا نیز نمایان است. این امر، در مورد مارکس و انگلس مقبول است. زیرا آنان درباره اسلام اطلاعی ندارند، ولی اینکه دکتر نوال السعداوی همه ی عقاید اعم از اینکه در مورد «خدا» باشد یا «خدایان» را در یک سله واحد بگذارد و بر این باور باشدکه مشکل اصلی در مورد خدا این است که خدای مذکر واحد اصل هستی است، درحالی که خدایان مؤنث، اصل وجودند. لذا ایشان خود را با عقاید فرعونی می آرایند و حتی بر این باورند که این خدایان جایگاهی والا و متعالی داشتند که گاهی از خدایان مذکر نیز فراتر بود».
این مسئله بدون شک پژوهشگران حوزه ادیان تطبیقی را خشمگین می کند. مشکل اصلی خدا و دکتر سعداوی این است که خدا مذکر است. در حالی که دکتر سعداوی خدای مؤنث را می خواهد... و وقتی که خدای مؤنث را یافت وقت خود را برای خواندن کتابهای اسطوره های فرعونی و کتابهای تاریخ فرعون صرف می کند، آنها را با هم خلط می کند، و رنج بحث وگفتگو را بر خود هموار می سازد، اما خواندنِ قرآنی که گاهی اندک اشاره ای به آن می کند، و یا احادیث محمد، نه... .
من نمی دانم که چگونه دکتر سعداوی با وجود این همه سال که از عمرش گذشته است، نمی داند که «الله» در اسلام (لیس کمثله شییءٌ ) است. او نه مذکر است، نه مؤنث، و اشاره کردن به او با لفظ «هوَ? او؛ برای مرد»مَجازی است، زیرا زبان قاصر است، و حتی اگر بگوییم (هِیَ? او؛ برای خانم» باز همین اشکال پدید می آید و اساساً چه او را «هو» بنامیم یا «هی» فرقی نمی کند؛زیرا درپایان نه هو است و نه هی، نه ذکوریتی مطرح است و نه انوثتی. و این عقیده، جوهر «توحید» اسلامی است که آن را از همه ی عقاید دیگر متمایز می کند. ازتجسد خدا در مسیح، که در میراث مسیحی مذکر است، از تصور خدا در عقیده ی یهودی، از نبودِ کامل خدا در پاره ای مذاهب بودایی (و نیز غیاب قیامت). درکتابهای دین شناسی تطبیقی، حرفهای زیادی درباره ی اختلافات موجود در حوزه تصور خدا در ادیان و ملل مختلف وجود دارد. اما در آثار مارکسیستی که خدا را انکار می کند و یا مؤنث گرایی ای که دکتر نوال السعداوی نمونه بارزی از آن به شمار می آید، همه ی اینها از عقل و خرد ایشان نهان می شود. زیرا دین در عقل و خرد ایشان فقط به عنوان یک مصدر معرفتی منفی نیست، بلکه حتی به عنوانِ موضوعی برای معرفت خشک و خالی هم منفی و منکر است و در حالی که پذیرفتن توحید، به معنی یکی کردنِ روح و جسم و مسئولیت خالصانه و امینانه، آبادکردن جهان، فاعلیت اجتماعی از طریق نظام حقوق و تکالیفی است که روابط فضل، عفو، وگذشت آن را تغذیه می کند، دکتر نوال سعداوی از رهگذر حجابِ مرجعیتِ مادی بر این باور است که: موروث مقدسی که در اعماق عقل و جسم و روح جریان دارد و این سه بعد را از هم دور می گرداند، انسان متکامل و وجود واحد او را به سه بخش دور از هم و در حال چالش تحت عنوان جسم، عقل و روح تبدیل می کندکه هرکدام از آنها تحت یک شاخه ی علمی قرار می گیردکه از شاخه ی دیگری جدا می شود: روح تحت شاخه علم دین یا الهیات، یا روحانیات و یا اخلاقیات، جسم تحت شاخه ی پزشکی، یا بیولوژی، یا فیزیولوژی، و یا کالبدشناسی، و عقل تحت تخصص دیگری قرار می گیرد که روان پزشکی یا پزشکی بیماریهای روانی و عقلی نامیده می شود و همه ی آنها از امراض اجتماعی یا سیاسی ای که موجب پیدایش فقر، بیکاری، جنگهای اقتصادی، نظامی و... می شوند جدا می شوند که موجب پدید آمدن مهمترین علل و عواملی هستندکه جسم، عقل، و روح مردم را در معرض بیماریها و مشکلات گوناگون قرار می دهند.
من هرگز زیاد در برابر «زبان» خانم نویسنده که ازگفتمان مارکسیستی یا ادبیات فمینیستی غربی برون تراوید توقف نمی کنم. کلماتی نظیر مقدس، موروث، یا الهیات، که در فرهنگ اسلامی ما کلماتی غریبه و نا آشنا از لحاظ لفظ و مضمون هستند. من قبلاً دریافتم که دکتر نوال «درباره» اسلام مطالعه می کنند، ولی «در» اسلام مطالعه نمی نمایند. فقط در این خلط فراوان و واقعاً وحشتناک اندکی درنگ می نمایم. هنگامی که ایدئولوژی مارکسیستی و پس از آن ایدئولوژی فمینیسم بر پایه ی جدایی جسم از روح بنا شده است و در جسم، ماده، اقتصاد، امور جنسی و خویشتن مادی غرق است، و پس از آن عقلانیت شروع شد و پس از چندی عقلانیت در بعضی جریانهای پُست مدرن به انکار عقل محض به مثابه ی یک امر مطلق و برتری دادنِ عقل نسبی تبدیل شد، انکار «شمول » دین به اوج خود رسید. خانم نویسنده ناگهان با یک پرش- که اینگونه کارها در متن ایشان فراوان است- اعلام می کندکه دین مصدر این جدایی است. در حالی که دین هیچ ربطی به علوم مدرن/ مدرنیته ای که از آنها نام بردم و علومی که انسان را به این همه بُعد تقسیم بندی کرده اند و علوم طبیعی را بر علوم اجتماعی مقدم ساخته تا جایی که علوم اجتماعی از زمان مرحله ی رفتارگرایی و تاکنون با این حرص و ولع به روش کمّی و قیاسهای آماری برای عملی کردن ثبت کامل انسان یک بعدیِ مادی، وادار شده است ندارد.
ولی دکتر نوال السعداوی می آید تا این حقایق را، به عنوان یک عادت همیشگی خود، واژگون کند و دین و مقدس موروث، به صورت مسئول این جرایم مدرنی درآیندکه در غیبت او رخ داده اند و او سبب همه ی شرها و مشکلات متعددگردد. جدا از همه علوم جدیدی که بالاخره کسی برای دفاع از آنها پیدا می شود، گمان نمی کنم که یادآوری کردن به دکتر نوال در مورد اینکه علوم شرعی اسلامی روح و عقل را در برگرفته اند و فقیه مسلمان، جامع علوم دینی و طبیعی عصر خود بوده و حتی فلسفه های بیگانه در حوزه عقل و اندیشه ی منحصر به فردش بوده اند، تا جایی که کتابهای متعددی را در زمینه های مختلف به رشته تحریر درآورده آند و ما فقهایی را می بینیم که در زمینه فلسفه و طبیعیات کتابهای زیادی نوشته اند و تمدن اسلامی بر پایه همین قاعده بنا شد تا علوم پزشکی، مهندسی، ادبیات و هنرها شکوفا شوند و قلمرو تمدن اسلام چنان بزرگ شودکه در داخل این همه دایره مردان و زنان، و حتی مسلمانان و غیرمسلمان پذیرفته شود، هیچ فایده ای برای ایشان داشته باشد. زیرا این امر نیازمند مطالعه ی کتب تاریخ و مصنفات فقه ی و اصولی است و دکتر نوال السعداوی رنج تحقیق درباره یک آیه و حدیث را بر خود هموار نمی کند چه رسد به تألیفات سنتی که هرکدام از آنها چندین مجلد بزرگ است. (مثلاً در مقایسه با فاطمه مرنیسی؛ هرچند در روش وگفتمان، با او اختلاف دارم). ولی با این حال اعلام می کند که نگارش ادبی یا قصاید شعری، در مورد موضوع زن، دین، و اخلاق، وضوح بیشتری از مباحث علمی دارند! و بدین ترتیب اسطوره پرداز ما چنین می نماید که بحث علمی، قالبهای جامد، محدود، نظری، خسته کننده و... هستند. آیا به نظر شما یاد آوری فهرست هزارها مرجع با عقل و منطقی مثل این، فایده و سودی دارد؛ علاوه براین در پایان این بخش این سوال را مطرح می کنیم که: چگونه گفته ی خانم نویسنده با اتهاماتی درست در می آیدکه اسلام همواره آنها را دریافت می کند مبنی بر اینکه دارای چنین شمول و فراگیری ای است. در حالی که عده ای همواره می خواهند انسان را «جدا» کنند. دکتر نوال السعداوی ازکجا این تصورکاملاً جدید را آورده است که دین عامل جدایی و انفکاک است !!و شمولی راکه می گوید در جستجوی آن است از کجا می آید؟ چه چیزی غیر از دین، روح و جسم و عقل را در بر می گیرد؟ آیا نظام مادی و پوزیتیویستی چنین امری را محقق می سازد؟ آیا فمینیسم چنین مسئله ای را محقق ساخته است و آیا کنار زدن دین اسلامی- درحالی که در اینجا درباره اسلام حرف می زنم نه درباره «خدایان و مقدسات»، بلکه از دین اسلامی به صورت مشخص- چنین شمول و سازگاری ای را برای آن اجزا فراهم می سازد؟
در اینجا سخنان استاد دکتر جلال امین، استاد اقتصاد و متفکر مشهور مصری که عده ای او را چپی و ما او را یک متفکر در سطح ملی می دانیم، یادم آمدکه می گوید:
سکولاریستهای لیبرال و مارکسیستها، میراث سلفی را که خواستار اجرای
شریعت است به مسخره می گیرند و بر این پندارند که ضرورتاً باید دین از
دولت جدا شود. ولی خود آنها نیز هرگز چنین کاری را انجام ندادند. چه
کسی می تواند این پندار را داشته باشدکه دولتی که حامل لوای مارکسیستی
است، از سیطره ی غیبیات مارکسیستی بر دولت، سیاست، قانون، و فر هنگ،
عاری و بری است؟
لیبرالیسم غربی نیز شانس و بهره ی بهتری ندارد؛ هرچند که ادعای بیشتری می کند. چراکه تقدیس علم و تکنولوژی پیشرفته در دولت لیبرالی به صورت دین و امور غیبی درآمده است که دارای کاهنان و آداب و رسوم
خاص خود است و مر دم مانند بدیهیات آنها را می پذیرند و هیچ کس اجازه ندارد و یا به او اجازه نمی دهدکه از دایره آن خارج شود.
یک سنت گرای سلفی حق دارد که کسی را که از او می خواهد که دین ودولت را از هم جدا کند، این گونه رد کند که خود آنها، اگر می توانند، دولت خودشان را نیز از دیانت جدیدشان جدا نمایند. دیانت آنها از دین ما برتر و بهتر نیست. اما جریان سلفی یا سنت گرا، اگرچه به حکم اعتماد او به میراث امت خود و احساس عزت به آن، و نفرت طبیعی از تقلید بیگانگان، زمینه ی ابداع و نوآوری را دارد، با این حال چنان که به نظر می آید، گویی این فرصت طلایی برای ابتکار و نوآفرینی را ضایع می کند.1
در اینجا فقط می خواهم به تلاش حقیقی ای اشاره کنم که از حد محاکمه و شعارگذشته و به شیوه ی یک بحث منظم به منظور ایجاد یک نظرگاه انتقادی محکم و شکل دهی معرفتیِ جایگزینی صورت گرفته و بر قلمرو اجتهاد اسلامی به معنای وسیع و «دقیق»کلمه قرارگرفته است و حدود 44 استاد و محقق در زمینه های مختلف علوم شرعی، اجتماعی، طبیعی، پزشکی، و حتی ادبیات، مهندسی، معماری و... برای نقد الگوی غربی حاکم و ارائه الگوی معرفتیِ تمدنیِ تجددگرایانه در همه ی این علوم صورت گرفته است.
این افراد از مناطق مختلف عالم در سال 1992 با دعوت استاد دایرة المعارف گونه، دکتر عبدالوهاب المسیری جمع شده و «المعهد العالمی للفکر الاسلامی» قاهره میزبان آنان شد تا برنامه های کنگره را در کتاب حجیمی در دو جلد تحت عنوان «التحیز: رؤیة معرفیة و دعوة للاجتهاد» را پس از سه سال کامل، چاپ و منتشر نماید.
------
1. دکتر جلال امین: نحو تفسیر جدید للازمة الاقتصادیة فی المجتمع، ص 160، مکتبة المدبولی، القا هرة 1989 میلادی.

در حال حاضر استاد نویسنده دکتر المسیری مشغول انتشار خلاصه ای از دو جلد مذکور درکتابی است که اضافات و تغییراتی از این نظرگاه معرفتی را ارائه می نماید و سایر اساتید و پژوهشگران شرکت کننده نیز مشغول تغییر و تحول در دیدگاههای خود از رهگذر مباحث علمی در شاخه های مختلف می باشندکه شامل خاص و عام، مدرن و سنتی، سیاست، جامعه شناسی، اقتصاد، امور جنسی، جسم، تمدن، و جهانی شدن برای ارائه تلاشهای فروتنانه ای می باشدکه در سایه ی توحید از انسانیت انسان دفاع می نماید.1
1. دکتر عبدالوهاب المسیری (محرر):إشکالیة التحیز رؤیة معرفیة و دعوة للاجتهاد، دو جلد، چاپ دوم، المعهد العالمی للفکر الاسلامی، القاهرة 1997 میلادی.

2- مؤنث مرکزی: حجاب عقل

از دهه 1980 میلادی، تولیدات وکارهای جمعیت حمایت از زن عربی راکه دکتر نوال السعداوی آن را بنیان گذاشته و بعدها توسط وزارت امور اجتمای مصر به خاطر یک اختلاف اداری (و شاید هم به خاطر محدود نمودن آن و به مثابه ی یکی ازکارهای سلطه ی سیاسیِ پدرسالارانه ضد زن...) بسته شد، دنبال می کنم و حتی با جدیّت، فعالیت آن در خارج از مصر را نیز دنبال کردم، زیرا اگر حافظه ام درست یاری کرده باشد، این جمعیت در خارج از مصر نیز یک مرکز مشورتی در سازمان ملل دارد. شعار «برداشتن حجاب از عقل» بر روی جلدکتابها و... انتشاراتی آنها نوشته می شد و جدالِ گفتمان فمینیستی با حجاب، به اعتبار اینکه یکی از نمادهای سلطه ی مذکرانه ی مرتجعانه است و... تند و خشن بود. این شعار در هنگام مطالعه ی متن خانم نویسنده به ذهنم آمد و دیدم که باز تولید افکار سابق خود یا «بازگردانی»آنها به اصطلاح جدید، وگردش این افکار برگرد اندیشه سلطه گری بر زن، مذکرگرایی، و استبداد مرد، حجاب عقل ایشان برای دیدن بسیاری از حقایق شده است و او را به تجاوز از اطلاعات موثق و پاره پاره کردن متون شخص و لَه لَه زدن به دنبال تصویر مرد در هر چیز و پس از آن، ساماندهی حقوق زن به تقلید از مرد، بطوری که گاهی موجب مسخرگی وگاهی موجب رثا و نوحه است، واداشته است.
خانم نویسنده در حیطه ی اندیشه گری خود از بستر زن/ فرد وارد شده است نه از بستر انسان در حوزه یک جماعت اجتماعی که میان آنها روابطی از حقوق و تکالیف متقابل وجود دارد؛ به همین خاطر افکار ایشان خیلی افراطی و بسیار جالب شده است.
خانم نویسنده از مسلماتی وارد شده است که نمی کوشد در مورد آنها وارد بحث شود یا اثبات نماید: مسلمات اسطوریِ دردآوری که باید بنابر آن، هرچه ایشان می گوید باید پذیرفته شود. در غیر این صورت ضد زن و آزادی، و از طرفداران پدرسالاریِ مذکرگرای مستبدِ ستیزه گر... در می آییم.
اولین اسطوره، اظهار نادانی نسبت به نقش زن در تمدنهای قدیم مانند تمدتهای جدید است. زیرا بیشترکسانی که تاریخ را می نویسند، به سلطه چشم دارند وگروههای فقیر و ضعیف جامعه، و از جمله زنان را تحقیر می نمایند. من واقعاً نمی فهمم چگونه نقش زنان در تاریخ نادیده گرفته شده است. در حالی که کتابهای تاریخی مملو از نام زنان و مشارکتهای آنان است و اگر چنین نیست، ماده ی علمی مباحثِ پیرامون زن در دوره های مختلف، ازکجا می آید؟ کتابهای تفسیر، راویان، وکتب تاریخ مملو از سیره و سرگذشت زنان در طول زمان، و نقش آنان در حوزه های مختلف سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی است. این کتابها نقش زن را با گرایشها و انتسابات مختلفی در زمینه ی اوقاف، علم، و فقه، و بسترهای سیاسی، مملکت داری، حوزه های ادب و شعر ثبت کرده اند و این میراث، اکنون برای هرکس بخواهد آن را مطالعه کند و از آن قدرت و نیرو بگیرد، ماندگار است.
برخورد پیامبر با همه ی زنان، اعم از همسران و دختران خود، و زنان مسلمانی که با او بیعت می کردند، زنان قریش، و زنان انصار، همه در کتابهای صحیح مربوط به حدیث ثبت و محفوظ است. پس درکجا، تاریخ ما زن را فروگذاشته یا نادیده گرفته است؟ یا نه همین که دیگران گفتندکه تاریخشان زن را نادیده گرفته، تاریخشان، «تاریخ» شد، ما نیز دنبالشان این حرفها را تکرارکردیم و امین گفتیم؟
اگر واقعاً زن از تاریخ، دین، و دنیا مطرود است، جمع آوری سپاه و لشکر برای آزادسازی او بدون شک فرض، و یک کار قهرمانانه ی بی مانند است، ولی آیا بهتر نیست اندکی تأمل نماییم و بپرسیم آیا وقتی که ظلمی اتفاق افتاد فقط بر زنان، و به دور از همه گروههای اجتماعی واقع شد، یا نه در زمان شکست، ضعف، و غلبه ی استبداد، شمشیر سلطان بر روی همه و از جمله علمای مستقل (به عنوان مثال امام احمد بن حنبل1، و عزبن عبدالسلام2) نیز آهیخته می شد. شمشیر سلطان بر روی همه ی ملت اعم از مرد و زن کشیده می شود؟
پندار سلطه ی مستمر ابدی در طول تاریخ، مانند انکارکلی آن، آفت و بلا است. هر دوی آنها دو تصویر افراطی از واقعیتی است که همواره از آنها
-----
1. امام احمد بن حنبل (164- 241 هجری)، محدث، فقیه و متکلم مسلمان و یکی از رؤسای مذاهب چهارگانه اهل سنت و جماعت است. به مقاومت علیه عقل گرایی صِرف پرداخت. معتصم عباسی او را به زنان افکند و متوکل او را مرخص نمود. کتابی به نام «مسند» دارد که شامل 30 هزار حدیث است.- م
2. عبدالعریز بن عبدالسلام (متوفی به سال 160 هجری، یکی از فقهای مذهب شافعی، به درجه اجتهاد رسیده بود.- م
این یک نمونه معرفتی حاکم در نزد خانم نویسنده است که در هر وضعی که مردان باشند، حق یا باطل، آن را می پیماید و آنان را به مساوات با زنان فرا می خواند حتی اگر این امر مخالف اخلاق، دین و عدالت باشد. بطوری که اگر مردی از آزادی بهره مند است و از آن در خارج از خانه برای رسیدن به زنا استفاده می کند، آزادی زن در مساوات با او و ترک مفاهیم اخلاقی ای است که عفت را در شرف زن می داند و یا به مادر بودن، به مثابه یک ارزش احترام می گذارد و به جای آنکه زن حافظ اخلاق و شرف باشد و خواستار التزام مردها و اجرای این معیارها بر آنان در حوزه ی فرهنگ و رویارویی با آداب و رسومی باشد که مردها را مورد محاسبه قرار نمی دهد، ناگهان خانم خواستار مساوات با مرد باشد. آیا واقعاً این تقلید کامل از مرد و به دَرَک واصل کردن اخلاق نیست؟ و حتی وقتی فمینیسم سعی کرد که نظام ارزشها را بازگرداند و از ارزش های «نگهداری/ مراقبت»1 به این اعتبارکه مصدر آن زن است و از طریق آن جامعه و سیاست اصلاح می شوند و رقابت و چالش از حوزه آنها رخت برمی بندد، همچنان در ِاسناد این «نگهداری/ مراقبت» به یک منبع و مرجع ثابت غامض و سردرگم ماند و میان آن و مادر بودن، علی رغم عدم تصریح، رابطه ی واضحی باقی ماند. وگرنه، اگر زن فقط یک جسم/ فرد باشد، این نگهداری ازکجا می آید؟2
در اینجا بد نیست اشاره کنیم زمزمه هایی شروع شده که ندای
----------
?Indiaanapolis: Indiana University Press, 1992.
1.Ethics of care.
2. در مورد مفهوم«ارزشهای نگهداری/ مراقبت» در اندیشه ی فمینیستی، به عنوان مثال ر.ک: Joan Tronto, Moral Boundaries:A Polotical Argument For an Ethis Of Car, New york: Routedge, 1994.
مخالفت با این تحقیر نسبت به خانواده و مادر بودن را سر می دهند. مجله ی وزین Times Literary Supplement (TLS) چاپ انگلستان، صفحات اصلی هفتگی خود را در شماره 20مارس 1998 میلادی به چندکتاب که در آن زمان تازه چاپ شده بودند و به نقد فمینیسم خانواده ستیز، به دست فعالانی نوشته شده بودکه از حاکمیت این گونه تصورات در زندگی خود زجر دیده بودند نوشته شده بود. آنها به بررسی صحت و صلاحیت این نظام، به شکلی انتقادی پرداخته بودند که ربطی به بازگشت آنان از آزادیخواهی زنان یا ارتداد (بازگرد) از مطالبه ی حقوق آنان نداشت بلکه این شماره خواستار بازخوانی این اندیشه در فکر فمینیستی بود.
خانم میلانی فیلیپس که در این شماره با مطلبی تحت عنوان (زیان دیدگان جنگ: گامی به سوی تسویه حساب جنسی» مشارکت کرده بود می گوید:
اکنون زمان آن رسیده که فمینیستها خواستار مقدارکمتری از آزادی جنسی باشند، نه بیشتر؛ و ادامه ی این گونه ادعاها در مورد آزادی جنسی، تنها به این معنی است که حرکت فمنیسی، نیروی خود را از دست داده است. حرکت فمینیستی به مردها فرصت شانه خالی کردن از مسئولیتهایشان را داده است و کراهت و خشم آنان نسبت به زنان را برانگیخته است. همچنین بر روی زنان و بچه ها تأثیر منفی گذاشته است و این جنبه، در بر رسی دستاوردهای فمینیسم مورد غفلت و فراموشی واقع شده است و به رغم این، فمینیسم بر عدم تحمل مسئولیت این آثار اصرار صی ورزد و بر ادامه ی نواختن طبل جنگ میان زن و مرد پافشاری می کند، و چنین می پندارد که از خلال سیاستهای تأمین اجتماعی برای حل این مشکلات، زنان می توانند دولت را زنانه کنند!فمینیسم انقلابی است که تا ذاتِ خودِ انسان را نیز تغییر ندهد، مردان راگوشه نشین و حاشیه ای نکند و مر دانگی آنها را نگیرد، متوقف نمی شود.فمینیسم با زن مدرنِ تنها سازگار بود. ولی در تعامل با مادر بودن شکست خورد و البته این امری عجیب نیست. زیرا فمینیسم یک حالت زنانه نوع گرا برای فردیتی است که همه ی ضوابط و حد و مرزها را برای تحقق دادن به مصالح زنان نابود می کند.1
نگاه به زن به مثابه ی یک فرد و جسمِ جدا از دیگران یا از پیرامون خود، یک اسطوره بزرگ است که تصدیق آن انسان را به همان محظوری می اندازد که دکتر سعداوی را به آن گرفتار ساخته است. یعنی خواستار آزادی سقط جنین. زیرا زن می تواند در جسم خود و جنینی که «او« حمل می کند، دخل و تصرف کند. یعنی آن جسم اسطوریِ جدا از دور و برکه خودش را مرجع خودش می داند وگویی این جنین بی پدر به وجود آمده و این مرد با این جسم که در لحظه ی شهوت خود طالب آن بوده هیچ ارتباطی ندارد و الان این جسم تصمیم گرفته است که در مورد حفظ یا سقط این جنین، مستقلانه عمل می کند!
این یک منطق عجیب، و بسیار دشمنانه وکریهانه است؛ آن هم نه فقط برای مرد، بلکه برای زندگی و بچه. همچنین نسبت به جامعه نیزکراهت فوق العاده ای دارد؛ اگر جامعه جرأت کند از یکی از آن دو (مرد و بچه) یا هر دوی آنها دفاع کند. از جمله دستاوردهای این افراط فمینیستی، احساس کراهت زن، و فروگذاشتن و بیزاری از سوی مرد است که برای روابط دو جنس، مثبت نیست و «سوزان فالودی» این مطلب را در دوکتاب شایان مطالعه و تأمل بیان کرده است.2
این اسطوره، دکتر نوال را در تناقض عجیبی گیر انداخته است. بخصوص وقتی که او را در مورد عده ای که علاقه مندند دختر مورد تجاوز
-------
1.¬¬¬ ر.ک:Times Literary Supplement 20 March 1998 (TLS).
2.Susan Faludi, Baklas:The undeclard War against women in America. New york: Anchor Press,1992.
-,Stiffed the Betryal of the American Man.New yurk: William Morrow & Co., 1999.

واقع شده را به عقد فرد تجاوزکننده در بیاورند و اگر با او ازدواج کرد اتهام تجاوزگری از او ساقط می شود (که من مخالف این نیز هستم) تحریک می کند و می پرسد: چرا باید بر آن دختر تحمیل شودکه آن مرد را به عنوان همسر انتخاب کند؟ ولی در جای دیگری می پرسد: چرا این حق به زن داده نمی شود که جنینی راکه در این حالت پدید آمده، حفظ کند و به او منتسب شود؟ ولی نمی پرسد چرا بر زن فرض شده که آن جنین را به عنوان بچه ی خود بپذیرد ولی پدرش را به عنوان شوهر نپذیرفته است؟
علت واضح این دو موضع گیری مختلف در دو حالت این است که در حالت اول زن باید دارای حق ردّ مرد باشد و در حالت دوم می خواهد از طریق این بچه این قدرت را پیداکندکه اسم و نسب خود را به ارث بگذارد و به این صورت، مساوات برقرار می شود. یعنی همانند اینکه نام پدر را با خود دارد، نام مادر را نیز داشته است و این یک داستان رومانتیکی است و برای خانم نویسنده دستاوردهای بزرگی دارد و آن اینکه به خاطر «مساوات!» نام مادرانمان را داشته باشیم نه پدرانمان را... چرا دو شوهر نداشته باشیم... و چرا به تنهایی و بدون موافقت شوهر، حق سفر نداشته باشیم؟ و... و...
در اینجا دو مسئله هست که می خواهم در ورطه ی این موج پیاپی آنها را یاد آوری نمایم: یکی اینکه شریعت، میزانی است که حقوق و تکالیف را معین می سازد و بهتر آن است که به جای رفتنِ زنان به حوزه عام برای تحقق دادن به مساوات و «مشارکت در توسعه» (که خود من از جمله دعوتگران آن به مفهوم اسلامی هستم نه به معنی فمینیستی)، خواستار افزایش نقش مرد در حوزه خاص، بازگشت پدر غایب به خانه، و متحمل شدن مسئولیتهای فروگذاشته شده توسط پدر، باشیم و این حق را داشته باشیم که به کمک دادگاه، اگر تشخیص دادیم که سفر مرد به تنهایی، به ضرر خانواده است، او را از سفر بازداریم. یعنی همان چیزی که در زمانی که مردها ما را ترک کردند و برای کار در عراق و خلیج فارس رفتند و بعضی از آنها چندین سال برنگشتند و مادران در مورد تربیت فرزندانشان تکالیف سنگینی را متحمل شدند.
در حالی که بهتر آن بودکه شوهرانی که فقط به ابزارهای پولی و پولساز تبدیل شده بودند، بازگردند و الآن ثمره تلخ این سالها را در سیمای کبود ارزشهای نیکی به پدر و مادر و جایگاه والدین، درک ارزشها و مسئولیت اجتماعی در نزد طیف گسترده ای از این «فرزندانِ نفت» می بینیم.
مسئله دوم نیز این است که دولتهای دیگر به زن در این زمینه آزادی کامل داده اند، اما دستاورد آنان «خانواده خوشبخت مبتنی بر انتخاب و دوستی» نبوده است. برعکس وقتی که مسئله آزاد بودن زن در نوشتن اسم پدر در شناسنامه ی بچه، خارج از محدوده ازدواج، به اجرا درآمد، میزان ثبت، به صورت عجیبی کاهش یافت. همچنان که جرمین گریر در کتاب خود- که در متن قبلی به آن اشاره کردم- به آن اشاره کرده است. زن نسبت و نَسب واحدی را برای بچه هایش به دست آورد، پدر ضررکرد و بچه ها سرپرستی پدر خود را از دست دادند. یک تحقیق امریکایی دیگر بررسی کرده است که 66 درصد میزان رنج بچه ها از فقر، در خانواده هایی است که مادرانی سرپرستی آنها را بر عهده دارندکه هرگز به صورت قانونی ازدواج نکرده اند. در مقابل این تعداد، فقط 11 درصد از بچه های خانواده های ازدواج کرده قرار دارد. بنا به این گزارش20 درصد از پدرانی که با مادر بچه ها ازدواج نکرده اند، هرگز به دیدار این زنها و بچه هایشان نمی روند؛ هرگز. 1
با این حال مرد/ پدر/ ناهمسر (ناشوهر، تقریباً همسان با نامادر)2 را به خاطر رَها کردن بچه اش سرزنش می کنند و به نوحه ی رنجهای مادران که بچه ها را بی پدرشان سرپرستی می کنند، و افزایش خانواده های فقیر آنان می پردازند. حال واقعا آیا ما از یک سلطه ی مردانه (حقیقی یا وهمی) فرار می کنیم و به استبداد زنانه ای پناه می بریم که در آن زن، رهبر سیاستهای ضد مردان است و آنان را از پدر بودن خود و تحمل مسئولیتهایشان محروم می نماید؟ و آیا واقعاً اینکه خدا مؤنث باشد، مادر به تنهایی یک خانواده باشد، انواع خانواده ها وجود داشته باشد، و مردان قربانی شوند...، پیشرفت زنان متحقق می شود؟
R.I Lerman,"A National Profile of Young Unwed Fathers'',in:R.I.Lerman(ed) Young Unwed Fathers: Changing Rohes And Emeriging Policies, Philadephia: Temple University Press,1993.
2.الازوج.

آزادیخواهی ضد خانواده

وقتی که به فضای خانواده نزدیک می شویم، می بینیم که دکتر سعداوی به حجابی کردن عقل خود، از طریق مؤنث مرکزی یا به بیان بهتر، مذکر مرکزی معکوس (مقلوب)، ادامه می دهد و به ناله و فریاد خود درباره ی غلبه ی روابط اجتماعی یکسان میان مرد و زن در آن خانواده که شفقت و دلسوزی آن را پدید آورده و ظلم آن را از هم پراکنده، ادامه می دهد و به جای سر دادن ندای اصلاح خانواده، مبارزه با ظلم، و ایجاد میزان عدل، از همان ابتدا می بینیم که خانواده را مورد حمله و دشمنی خود قرار می دهد و البته این امر، دشمنی قدیمی ای میان مارکسیسم و
خانواده است که روزگار، تحولات، پس از مارکسیسم، و حتی بازنگریهای فمینیستی آن را از بین نبرده است.
این دشمنی از همان آغاز واضح است. وقتی که جسم مقدس و مطلق باشد، هرگونه قید و بند، مترتب شدن حقوق، یا تکالیف که باشد، گرفتن قداست از این مطلق فمینیستی است و هرگونه واحد اجتماعی که این مطلق راکنترل نماید ضد آن است و- معمولاً- مذکرگرا و پدر سالارانه است...
شاید خانم نویسنده نمی داندکه اسلام مردان و زنان را به عفت امر کرده و نمی داندکه خداوند میان آنها در مورد جرایم اخلاقی و عقوبت دنیا و حساب آخرت فرقی نگذاشته و نمی داندکه هرکدام از طرفین که با نشوز از حد عدل، موّدت، آرامش، و صفا بگذرند چه مرد باشد، چه زن، و اینکه حقوق و تکالیف در شکل دایره ای در جریان است که اساس آن کلکم راع وکلکم مسئول... می باشد.
او در مورد ادب رسول الله در خانه ی خودش چیزی نمی داند، در مورد همکاری وکمک پیامبر به زنان در بسیاری از اختلافات زناشویی و حتی پیش آهنگی پیامبر در عدمِ زدنِ زن را نمی داند. حال آنکه قرآن آن را آخرین دارو برشمرده است. پیا مبر می گوید:
لایضرب الا شرارکم.
جز شروران و بدان، کسی از شما همسران خود را کتک نمی زند.
او نمی داندکه چگونه پیامبر به تعریف و تمجید زنان انصار به خاطر آگاهی سیاسی و فعالیت اجتماعی و علمی، و حتی جایگاه آنان در روابط زناشویی می پرداخت. عمربن خطاب طی سخنانی طولانی چگونگی تحول در جامعه ی مهاجرین، و افزایش قدرت زنان، پس از دیدن جایگاه زنان انصار، را بیان می کند نه برعکس.
آیا خانواده تکالیفی را بر زن/ جسم تحمیل می کند؟ این برای اعلان یک جنگ تمام عیار و اعلام اینکه خانواده مقدس نیست و اینکه زن پس ازکسب آزادی از طریق استقلال اقتصادی، به دایره مادر بودن، دین و اخلاق، و خانواده بازنمی گردد، و اینکه زن در خانواده شوهرش یک اجیر و در خانواده پدرش یک سربار است و اینکه خانواده، نهاد سلطه و خشونت است و... کافی است.
در ادامه دکتر نوال السعداوی مسئله زندانی کردن و بازداشت را مطرح می کند و بر این باور است که این حق مردکه زنش را از سفر به خارج، بدون اجازه او، و ترک کردن خانواده مشترک آنها، منع کند، زندانی کردن و بازداشت زن است. من در مورد این اصطلاح، با وجود آنکه بعضی از فقها آن را به کار برده اند و اینکه در نهایت یک اصطلاح غیر قرآنی است بحثی نمی کنم ولی این سؤال را مطرح می کنم که آیا اینکه شوهری، زنش را از مسافرت کردن بدون اجازه او بازدارد، زندانی کردن است؟ این زندانی در شهری مثل قاهره که 25 میلیون جمعیت داردکجاست و آمارها نشان می دهد که در مصر، 25 درصد از خانواده را زنان اداره می کنند؟ تازه این علاوه بر زنانی است که با وجود شوهرکار می کنند و در این آمار نمی آیند. این زندانی کجاست؟
آیا این زندانی پدیده عام و فراگیری است که دسته ی بزرگی از زنان از آن رنج می برند؟ یا سفر، از جمله هم و غمهای تعدادکمی از افرادی است که مایل به سفر گردشی (سیاحتی- توریستی) هستند و تعداد آنها در میان زنان چند نفر است؟ آیا سفر زن کلاً ممنوع است یا با موافقت شریک او در خانواده که مشکلات سفر بر او نیز وارد و مترتب می شود، جایز است؟ یا نه، مرد بیچاره با وجود آنکه شریک خانوادگی اوست، حق بازکردن دهانش را ندارد صرفاً به این خاطرکه او مرد است و اگر دهانش را بازکند به معنی انجام ظلم و ستم است؟ این ترور و خشونت فمینیستی واقعاً چیست؟
در اینجا اصلاً مطلبی اضافه نمی کنم. فقط در این اندیشه ام که چگونه یک مسئله کوچک، به صورت یک غم و مسئله بزرگ درآمده است. دکتر نوال با بیزاری و تنفر کلمه ی زندانی... زندانی... را تکرار می کند و اگر او عقلش را از این هم و غمها رها می کرد، می دیدکه اصلاً مشکل دسته زیادی از دختران و زنان عدم توان در انتخاب خانواده، به عنوان یک نقش با اهمیت که دارای احترام خاص خود است، بویژه پس از آنکه مادر بودن مورد این هجوم وحشیانه واقع شد، نمی باشند. نه فقط از جانب فمینیستها، بلکه از سوی ساختار بازار سرمایه داری و ابزارهای وحشیانه آن. در این صورت به مسئله خوب نگاه می کرد و می دیدکه تعداد زیادی از این زنان با اختیار خود و به خاطر آزادی کار نمی کنند بلکه از روی فقر و نداری است که تن به کار داده اند. در بازارکار نیز نماد زن بودن بر آنها تحمیل می شود وقتی ازدواج (عرفی) ای که دکتر سعداوی آن را ثنا می کند و از آن به عنوان نوعی «جدید» از ازدواج نام می بردکه بر اساس دوستی و انتخاب استوار است، عیناً سلطه و ظلم است. بطوری که در آن دختر هیچ حقی و پسر هیچ مسئولیتی ندارد. این در حالت جوانی است.
اما در حالت مدیر و منشی بودن، یک نوع، زنای قانونی است، شرایط ازدواج را ندارد و جز ظلم به زن/ جسم زنانه ی متعالی، هیچ عایدی ندارد. بی آنکه دستاورد اخلاقی و معنویِ حقیقی ای را داشته باشد.
نمی دانم دکتر سعداوی با چه مقیاسی این ازدواج را قیاس می کند. در حالی حقیقتاً بیش از آنکه به آزادی و مساوات نزدیک باشد، به زنای ظالمانه شباهت دارد. چگونه دکتر نوال السعداوی اینگونه مظالم ساختاری در ازدواج عرفی و حتی در ازدواج مسیار را ندیده است؟
در جواب بایدگفت که ایشان چنان که گفتیم به عقل خود حجابی پوشانده است و در اثر این امر، ظلم واضح، به صورت یاری و حمایت، و رابطه ی شرعی و قانونی، به شیوه ظلم و ستم درآمده است، دوستیِ مبتنی بر عقیده، آرامش، موّدت، آگاهی فریبنده، و خانواده ای که بر مرد مسئولیتهای مالی و اخلاقی و بر زن مسئولیتهایی را حمل می کند شبیه زندانی می شود که در آن بازداشت شود. لذا تعجبی ندارد که زن شجاع زنی باشدکه بی شوهر و بچه زندگی می کند.
همچنین سیمای زن صالحِ مرتبط با عفت، مادربودن، و یا عفت و پدر بودن، صورتی پست و ناقابل است. (در حالی که این سیما، صورت یک مؤمن است نه یک زن) پس میان عبادت و عبودیت رابطه برقرار می کند، به رغم آنکه برای اساطیر ارتباط آزادی اقتصادی زن با آزادی حقیقی او از ظلم و ستم، کسی را پیدا نمی کندکه او را تصدیق نماید. کافی است به هر محله ی فقرنشینی، سری بزنیم تا ببینیم که چگونه زن خانواده را اداره می کند و از مذاق « آزادی » تلخ خود بهره می برد. در حالی که مرد یا خواب است و یا معتاد. این حرف من به دعوت به بازگشتن زن به زندان یا دست برداشتن ازکار نیست. خود من زنی هستم که کار می کنم و مادر و همسر هم هستم. حرف من این است که امور را با مقیاس عدالت بسنجیم و پس از تکرار این حرفها طی چند دهه، با چشمانی بسته و یقینی استوار، که همه ی افراد پیرامون ما آنها را دروغ می دانند، اندکی در خود تأمل نماییم. خانم نویسنده، به بازخوانی انتقادی نمی پردازد، و نمی پذیرد که دیگران نیز این کار را انجام دهند. زیرا «پیشرفت» تنها مسیر رو به جلو است و جالب این است که این یک مفهوم غربیِ مدرن برای پیشرفت است که «مفهوم خطی»1 نامیده می شود. به طوری که هر آنچه گذشته
-----
1.Unilinear.

است، بد است و دوره ی آن سپری شده است و آنچه جدید است خوب است و در این تصور، نوعی حتمیت تاریخی نهفته است که بدون شک خانم دکتر نوال را به تعجب وامی دارد.
لذا ایشان مقدمتاً هرگونه نظرگاه نقدی غربی را مصادره می کند و بر این باور است که کسانی که ندای بازگرداندن خانواده، و تحقق دادن به جایگاه زن به دور از مؤنث مرکزی و سیاستهای ضد مردانه را سر می دهند، طیف «ارتداد در فکر فمینیستی» است و وقتی که جرمین گریر یا بتی فریدان را تصور می کنیم، یک تصویر جالب است.1
به رغم آنکه می دانم نوشته های یکی از آنها ویا هر دوی آنها خالی از اشارات منفی اروپا مرکزی- در برابر جهان سوم- نیست، با این حال آنها را می خوانم تا بدانم و حرکت کنم، نگاه می کنم و مطالعه می نمایم تا بدانم که دیگران چگونه فکر می کنند ولی اینکه هرگونه بازاندیشی تلخ در مسیر، بویژه پس از برداشت محصولات آن، صرفاً یک حرکت ارتدادی مستشرقانه ی محافظه کارانه است، در حقیقت یک ساده سازی کاملاً مخل و موجب تعجب و شگفتی است.
در پایان شکی نیست که بخش اخیر متن دکتر نوال السعداوی بوضوح از تصورات و دیدگاههای فمینیستی ای پرده برمی دارد که زن/ فرد/ جسم را مرجعیت نهایی می داند. لذا پیشرفت، جز با جدا کردن دین از زندگی زنان حاصل نمی شود و انتخاب کردن آزادانه ی انواع رابطه ی میان دو جنس، ضوابط دیگر مذکرگرا را از هم برمی دارند. ایشان در اینجا هیچ سقفی
---
1 .ر.ک. آخرین کتاب بِتی فریدان رهبر آزادی زنان امریکا در دهة 1960، در مورد اهمیت گذار از جنسیت:
Betty Friedan, Beyond Gendeer: The new Politics Of Work and Family, Batimore: John Hopkins University Press, 1997.

نمی گذارد. من هم حرفهای خودم را که در متن اصلی در این باره گفتم، تکرار نمی کنم. افکار خودم را قبلاً در آنجاگفتم و فقط به دو نمونه اضافی اشاره می کنم که در مورد کیفیت، کنارزدنِ آگاهی که از طریق فمینیسم و مؤنث مرکزی و تأثیر آن حاصل می شود و من را متأثر ساختند، اشاره ای می کنم.
اولی کتابی است که در مورد ثبت تجربه یک فیلم مستند، ازکارگردان برجسته ی مصری، عطیات الأبنودی که دارای رویکرد فمینیستی است چاپ شده و در آن مشارکت زنان در انتخابات سال 1995 میلادی در مصر ثبت شده است. این انتخابات خشن ترین انتخابات بود که در آن تعداد زیادی از مردم قربانی پدیده جنگ و دعوای نامزدهای انتخاباتی باکمک افرادی که برای ترساندن دشمن و تصفیه ی آنان به قانون گوش نمی دهند، شدند. به رغم آنکه این مسائل با تصدیق گزارشهای سازمانهای متعدد ملی و بین المللی به همین گونه بود، با این حال عواطف «انبودی» در انتخابات روی نورانی مشارکت تعداد زیادی از زنان پیشرو و معمولی را در انتخابات دید و همین امر او را واداشت تا اسم بسیار مهمی که من آن را «حجاب فمینیستی برای عقل» می نامم، را تحت عنوان «دوران دموکراسی» بر آن بگذارد.1
نمونه ی دوم برای پیامدهای حاکم کردن فمینیسم به مثابه یک مرجع، مطلبی است که در شماره 4 ژوئیه سال 2000 میلادی از چاپ عربی مجله نیوزویک امریکایی خواندم که دربردارنده گفتگویی با خانم کاتلین کِنِدی تاوتسند درباره آفاق نامزدی او برای حاکمیت یکی از ایالات و سپس آینده سیاسی او بود.
خبرنگار در مورد تصویری ازگولدا ماییرکه کاتلین آن را در دفتر خود به عنوان یک تصویر از یک زن بر دیوار آویزان کرده بود، از او سؤال کرد. او نیز با صراحت جواب داده بود که خواستم تصویر یک زن را آویزان (نصب) کنم. گولدا ماییر شهری را تأسیس کرده بود، و این یک مسئله شگفت انگیز و قابل تقدیر است بدون شرح.
----
1. ر.ک: عطیات الأنبودی: أیام الدیمقراطیة؛ النساء المصریات و هموم الوطن، قاسم برس، القاهره 1997 میلادی.

اسطوره ی علم/ مطلق/ منزه

به رغم آنکه دکتر نوال السعداوی در موضوعات مختلف از بحثهای دانشگاهی خشک منجمد سخن می گوید، با این حال در مواضع متعدد«علم» را به مثابه یک مرجعیت ثابت به کار می بندد. هر چندکه ایشان، طبیعتاً به هیچ گونه مرجع علمی اشاره نمی کند.
این سلاح/ اسطوره را نیز به صورتی دراماتیکی در جعبه خود و هنگام بحث از ختنه بیرون آورده است. من هرگز در مورد مسئله ختنه دختران درنگ زیاد نمی کنم و مطالبی که در این باره نوشته شد، در سال 1994 میلادی در مصر جنجالی بر پاکرد (هر چندکه حمله علیه آن قدیمی و مستمر است و عمر آن به چند دهه می رسد) من از جمله کسانی بودم که در آن هنگام گفتم، ادله شرعی، ختنه ی دختر را یک فریضه ی دینی نمی داند و حدیث پیامبر نیز در مورد «خفص») آن در حالات بسیار نادری سخن می گوید نه قطع عضو. و مسئله باید توسط پزشکی محاسبه شود. اما اینکه یک مسئله دینی و واجب باشد، هیچ پایه و اساسی ندارد. چرا که این کار درکشورهای اسلامی زیادی انجام نمی شود. این حرفها منتشر شده اند و می توان به آنها مراجعه کرد.
فقها و متفکرین اسلامی ایَ قبل از من نیز با اسنادهای قوی، و فقه محکم و استواری در این باره سخن گفته اند. ولی من در اینجا در برابر
روش خانم نویسنده در مورد بحث از این موضوع با همان شیوه غیر دقیق و ناموثق و با کلام بی سند یقینی بی دلیل، درنگ و تأمل می نمایم. خانم نویسنده در متن خود چند اسطوره کوچک فرعی، نظیر «در پزشکی معروف است که»،«در جدیدترین پژوهشهای پزشکی»،«حقایق پزشکی ای وجود دارد» و... را تکرارکرده است. من می خواهم بدانم که آیا پزشکی به یک مطلق/ تابوی جدید تبدیل شده است که ما نتوانیم از منبع و مأخذ این «حقایق» و «پژوهشها» مطلع شویم؟
به شبکه اینترنت مراجعه کردم تا این مطلب را بدانم. چون حکمت گمشده ی مؤمن است1 و خواستم بدانم که چگونه «علم»که هر روز نو می شود و مطالب ما قبل خود را نسخ و باطل می کند، چگونه از طریق حقایق جدید کشف کرده است که ختنه ی پسران که از سنتهای فطری است (به دور از اسطوره های یهودی) مضر است و دیدم که بیش از نیمی از سایتها از پژوهشهایی حرف می زنند و به تحقیقاتی ارجاع می دهند که یا وجود منافع و محذوراتی را ثابت می کنند و یا فواید عملی ختنه، از جنبه ی پزشکی در زمینه ی حفاظت در برابر ایدز و سرطان آلت تناسلی مرد سخن می گویند و نظریاتی را رد می نمایند که می گویند: درد در دوران کوچکی به عقده های روانی تبدیل می شود (شاید بی حس کردنِ آلت را فراموش کرده اند!) بدین ترتیب دیدم که این سخنان از مطالب جسته گریخته خانم نویسنده که می گوید: دردی که در اثنای ختنه پدید می آید به دشمنی تبدیل می شود و آن را بر ضد زن به کار می برد و نیز به خشونت و تجاوز منجر می گردد (یک بار این حرف را زده است!) همچنین دیدم که متون و تحقیقات غربی، در ارائه پژوهشهای مختلفِ دارای نتایج مخالف، روش
-
1. اشاره به یک حدیث شریف نبوی است که در آن می فرماید: حکمت گمشده ی مؤمن است، هر جا آن را بیابد بیش از دیگران بدان سزاوار و مستحق است- م

مخالف، و اسباب اختلاف نتایح است امانت بیشتری دارند. بی آنکه به این گونه اشاره گویی وکنایات درافتد و مقولات را چنان تعمیم دهد که گویی مسلمات مناقشه ناپذیر است.
من قبل از مطالعه ی متن دکتر نوال، تصادفاً متن مهمی از فیلسوف غربی به نام پاول فیرباند1 را تحت عنوان «چگونه از جامعه در برابر علم حمایت کنیم »2 می خواندم که دارای نقدی خواندنی درباره چگونگی تبدیل علم جدید به یک مطلق بطلان ناپذیر و باطل ناشدنی سخن گفته بود وگفته بود: «ندای جدایی دین از سیاست (که در اندیشه ی ایشان مورد قبول است) بهتر است با ندای جدایی علم از سیاست همزمان باشد. سخن از علم مانند داستانهای ساحران شده است... آرام بخش، اما مملو از دروغهای ناپاک است» . این متن مرا به یاد «مباحث پزشکی جدید» و «حقایق علمی » انداخت که در غرب از آغاز دهه ی1990 درباره ی وجود ژنهایی منتشر شدکه موجب انحراف جنسی می شود. تلاشهایی برای بسط این مسئله، به اعتبار اینکه «حقایق جدید پزشکی» است و قابل بحث و جدال نیست شروع شد. سپس با بالاگرفتن مسئله نسبیت اخلاقی، و پیدایش جماعتهای دوجنسی3 که از«طبیعی بودن» رابطه با هر جنس، با هرکیفیت که باشد، اعم از فردی یاگروهی، به ندای طب و پزشکی مراجعه می کرد. زیرا دو جنسی بودن به این معنی است که انحراف جنسی/ لواط/ هم جنس بازی، اختیار و انتخابی است در ضمن انواع متعدد دیگر تا اینکه امروزه به صورت یک امر ثابت و انتخاب آزاد درآمده است. -----
1.Paul Feyerabend.
2.Paul Feyerabend, ''How to Defend Society Against Science''. In: I Hacking(ed), Scientific Revolutions, oxford University Press, 1980.
3.Bi-sexuality.


فراموش نمی کنم که این مسئله با ضجه ای پیرامون یک بحث «پزشکی»که یک دانشمند انگلیسی منتشر ساخته بود همزمان شد. او در این تحقیق تأکیدکرده بود که نژادهای مختلف بشری هوشهای مختلفی دارند. تمام دنیا علیه او برآشفتند و او را به نژادپرستی متهم ساختند. واقعاً درست کجا و خطاکجاست؟ و میزان دقت علم در اینجا چقدر است؟ به ویژه با ظهور یک گرایش قوی برای درهم آمیختنِ دوباره پزشکی و حکمت و به کارگیری جراحی، لیزر، بهره گیری از امکانات جدید و «آزمایش» بیماریها. طب جایگزین1 نیزکه وحدت جسم و روح را محترم می شمارد و با انسان از طریق طبیعت و قدرت نهانی و پوشیده برخورد می کند نیز پیشرفت کرده است و این امور خرافات و شعبده بازی نیست. بلکه وقتی که در ایام اقامتم در انگلستان برای تحصیل، برای شوهرم به دنبال اطلاعاتی در مورد یکی از جمعیتهای متخصص در ارائه مدرک معتبر پس از چهار سال تحصیل طب جایگزین به شکل قانونی، به طور ناگهانی به تعداد سر سام آوری از آن گونه جمعیتها و تخصصهای مختلف برخوردم که در آن هنگام از دنبال کردن آنها ناتوان شدم.
در دانشگاه برای دانشجویان یک بخش تحقیقاتی با زبان انگلیسی متن سنگین یک استاد آمار امریکایی تحت عنوان «چگونه با به کارگیری آمار دروغ بگویی» را تدریس می کردم. او در آن متن توضیح داده بود که چکَونه می توان با حذف یک رقم یا از قلم انداختن یک رقم مقابل برای یک پدیده موازی، یا حذف سیاق اجتماعی، برای سامان دادن یک بحث که در آن، نویسنده قرائت مختلفی داشته باشد، می تواند امری مخالف گفته ی آمارها را ثابت کند.
----
1 .طب البدیل.

من در اینجا طبیعتاً، خواستارکنار زدن علم و بازگشت به گیاه درمانی نیستم و ما میان خداکردنِ علم1 یا احمق دانستن آن مختار نیستیم، این یک امر خطاست. من می گویم، عوض کردن وحی با بحث پزشکی علمی، عوض کردن ثابت با متغیر است. بویژه آنکه این امر ثابت/ دینامیکی و قابل اجتهاد و عمل عقل است. در حالی که این متغیر (علم/ خدای جدید) وقتی که می پندارد مطلق و ثابت است زبان را می بندد و آن راگنگ می کند. این همه ی آن چیزی است که می خواهم به آن توجه شود... همین.
1 .تألیه العلم .

سخن پایانی

اگر می خواستم ادامه دهم، متن خیلی بلندی را در رد همه ی اسطوره های دکتر نوال السعداوی می نوشتم. به نظر من، مهمتر از این کار. دنبال کردن و بیان مطالبی است که آنها را نگفته است و مانند مثالهای فراوانی که زدم، آنها را حذف کرده است. با این حال بهتر دیدم که به بعضی مطالب ایشان بپردازم و با سیری سریع پاره ای روشنگری کنم تا خواننده خسته نشود. کافی است خواننده بداندکه چگونه چنین متنی از هم گسیخته می شود و دریابد که چگونه اشکالات، تناقضات، و اسطوره هایش برملا می شود.
مجال آن نیست که به رد اشتباهات ایشان در مورد ولایت، سیاست، وجود مقابلی برای زن مانند وجود مقابلی برای مردان در بهشت، ربط جداسازی جنسی و مسئله فلسطین، نامیدن ازدواج شرعی به «بغاء»(البته به ایشان توصیه می کنم که کلمات را درست به کار بگیرند زیرا «بغایا» در حال حاضر «فعالان جنسی» محترم هستند که در غرب سازمانهای فعال دارند) و سایر نقاط دیگر بپردازم. می خواهم این کار را انجام دهم، اما شمشیر وقت و فضا مرا از این کار بازمی دارند.
دکتر سعداوی با این عبارت شروع کرد که او رؤیای دنیای دیگری را می بیندکه در آن کسی از پدر، دین، جنسیت، ملیت و یا سایر سؤالاتی که از شنیدن آنها، از زمان کودکی تا مرگ دست برنمی داریم.
من به ایشان می گویم که من از جهانی دفاع می کنم در آن پسر بداندکه پدرش کیست، پدر مسئولیت خانواده اش را بر عهده بگیرد، و اگر خواستم دینم را اجراکنم از من نخواهندکه پنهانی این کار را انجام دهم، نوع انسان محترم باشد و برای اثبات وجود خودش مجبور نباشد به تملق در برابر نژاد دیگر یا دشمنی با آن بپردازد. دنیایی که در آن نادرست، صحیح، و درست، غلط نباشد و عدل در زمینه ی تکالیف و حقوق بر آن حاکم باشد.
و خداوند والاتر و داناتر است.

فصل سوم:

اشاره

توضیح پاره ای اصطلاحات و مفاهیم1
تهیه و تدوین: محمد صهیب الشریف
1. تعریف اصطلاحات وارد شده در اینجا، مطلق نیستند. چرا که ممکن است مؤلف،معنای مشخصی را انتخاب کند و آن را در کتاب خودش به کار بگیرد کاری که در اینجا صورت گرفته برای کمک به خواننده ی غیر متخصص،برای فهم بهتر مطلب است.

اپیستمولوژی2:

این واژه به دو بخش تقسیم می شود: یکی اپیستموکه در زبان یونانی قدیم به معنی علم است و دیگری لوگوس که در همان زبان به معنی سخن و خطاب است. به این ترتیب، معنی تحت اللفظی کلمه اپیستمولوژی، سخن درباره علم است. همچنین آن را فلسفه علوم نیز می نامند. با این حال از دهه ی1950 میلادی به بعد، خود دانشمندان درباره علوم خاص خود سخن می گفتند و این شاخه را اپیستمولوژی علوم نامیدند. ولی هنوز اختلاف نظری موجود میان طرفداران این دوگرایش تمام نشده است. چراکه مسئله فلسفه ی علوم با مسئله اپیستمولوژی، علوم فرق می کند. به
2. Epistemology

همین خاطر ارائه تعریفی واحد و نمایی از اپیستمولوژی، سخت و دشوار است. ولی در اینجا نقاط مشترکی وجود دارد که می توان بر آن تأکید ورزید. چراکه گفتمان اپیستمولوژی را چنین توصیف می کنند که در مورد امور زیر حرف می زند:
1- پایه های نظری علوم.
2- مبادی علوم.
3- شرایط ظهور و تحول آن.
4- روشهای مختلف علوم.

قوم شناسی1:

اصطلاحی است که یک سویسی به نام شاوال آن را در سال 1787 میلادی، یعنی اوایل قرن نوزدهم وارد علوم کرد. اثنولوژی به معنی شناخت نژادهاست و چنان که از این واژه برمی آید، برای مدتی طولانی موضوع همه تحقیقات مربوط بررسی زندگی جوامع ابتدایی غیر اروپایی بود.
این علم در مظاهر مادی و فرهنگیِ یکی از ملتها یا جوامع، و یا اقوام ابتدایی در مکانها و زمانهایی تحقیق می کند که آثار تلاش انسان برای سلطه بر طبیعت نمایان باشد. اما امروزه، این کلمه همان انتروپولوژی است که اثنولوژی جزء یا مرحله ای از آن به شمار می رود.
1.Ethnology.
2. Independent Judgement, Ijtihad.

اجتهاد 2:

این کلمه معانی مختلفی دارد که از آن جمله، می توان به امور ذیل
- بذل توان در طلب علم به احکام شریعت.
- فقیه وسع خود را برای طن به حکم شرعی به کار بگیرد.
- به کارگیری تلاش در راه طلب یک امرکه رسیدن به آن مرغوب و مطلوب باشد در جایی که به وجود آن چیز در آنجا امید باشد یا یقین داشته باشد. به تعبیر دیگر، به کارگیری توان در طلب حکم در جایی که آن حکم وجود دارد.
- مسئله به کارگیری همه توانایی نیز به این صورت است که کسی که شرایط علمی معینی دریک عصر در او وجود داشته باشد و او آن را برای رسیدن به بینش خوب از منظور الهی از متون وحیانی یا به خاطر اجرای عملی منظور الهی در واقعیت عینی به کارگیرد. تجدید آن شرایط علمی به خاطر طبیعتی که آن شرایط- که جمع شدن آنها در راه تلاش کمی و نوعی مجتهد لازم و ضروری است- از آن متأثر می شوند، محال است.
خاورشناسی1:
تعبیری است که به گرایش به سوی شرق دلالت دارد و بر همه ی آنچه درباره ی شرقیان، فرهنگ و تاریخ آنان سخن می گوید، اطلاق می شود. منظور از آن، همان جریان فکری ای است که در اجرای تحقیقات مختلف درباره شرق اسلامی که تمدن، ادیان، ادبیات، زبانها و فرهنگ آن را در برمی گیرد، نمایان و هویدا است.
این جریان در شکل دادن به تصور غربیان درباره ی شرق، به طور عام و جهان اسلامی به طور خاص سهیم بوده است و از میراثهای فکری موجود برای جدال و چالش میان آنان سخن گفته است.
-------
Orientalism.

شبیه سازی1:

پیدایش یک موجود زنده، به صورت یک نسخه کاملاً مشابه از لحاظ ویژگیهای وراثتی، فیزیولوژیکی و صوری از یک موجود زنده دیگر. بدین ترتیب شبیه سازی یک زاد و ولد بدون کارهای جنسی است و در آن مسئله بارورکردن تخمک زن با اسپرم مرد اتفاق نمی افتد. زاد و ولد غیر جنسی، سلول جنین را پرورش می دهد. از این رو فردی که از این طریق به دنیا می آید، بدون مشارکت مرد، بزرگ می شود. یعنی فرد شبیه سازی شده، پدر ندارد.
1.Cloing

ا سطوره2 :

اسطوره ها، روایاتی هستند که مؤلف معینی ندارند و در جوامع مشخصی از طریق آداب و رسوم عُرفی شفاهی منتشر می شوند و غالباً این اساطیر، اصول آن جامعه را بیان نمی کنند. عناصر اولیه آن از عالم طبیعت متمایز می شود و می کوشد نظام جهانی و رابطه ی انسان با جهان و طبیعت را تفسیر نماید.
2. Muth.

سوسیالیسم3:

نظام اجتماعی- اقتصادی مبتنی بر مالکیت عمومی بر ابزارهای تولید، سوسیالیسم بر دو شیوه مالکیت مبتنی است: مالکیت عمومی دولت، و مالکیت تعاونی و جمعی. مالکیت عمومی اقتضا می کندکه طبقات استثمارگر و بهره کشی انسان از انسان حذف شوند و مستلزم تعاون میان کارگرانِ شریک در امر تولید است. در سایه سوسیالیسم، هیچ گونه فشار اجتماعی و عدم مساوات میان قومیتها وجود ندارد. همچنان که تناقضی میان شهر و روستا وکار ذهنی و بدنی یافت نمی شود.
3.Socialism.

فئودالیسم1:

یک نظام اقتصادی- اجتماعی است که پس از فروپاشی و سقوط نظام بردگیِ مشاعِ ابتدایی به ظهور رسید و تقریباً در همه جا نمودار شد. مالکانِ فئودال وکشاورزان، دو طبقه ی اصلی در جامعه ی فئودالی هستند. طبقه ی فئودال حاکم بهره کش، شامل اشراف و بزرگان کلیسا و طبقه ی کشاورز استثمار شده از همه ی حقوق سیاسی محروم بودند. روابط حاکم بر تولید بر اساس مالکیت ارباب فئودال بر وسایل تولید زمین، و مالکیت غیرکامل برای کارگران مبتنی بود.
شکل دولت فئودالی مانند یک قاعده بودکه مالکیت مطلق و ایدئولوژی دینی حاکم بر زندگی روحی جامعه را در خدمت می گرفت.
1.Feudalism

الحاد2:

انکار وجود هر نوع خدا، یا انکار یک خدای مشخص. معنی اول شیوع بیشتری دارد. همچنین الحاد همه ی حجتهایی راکه متفکران در استدلال بر وجود خداوند به کار می برند را رد می نماید.
معنای اینکه انسان ملحد باشد، این است که صحت هیچ یک از ادیان را نمی پذیرد. درجه ی تحول الحاد با سطح تولید مادی و روابط اجتماعی متحد می شود و بر ویژگی اجتماعی سیاسی جامعه مبتنی می شود. اما پایه ی نظری آن ماده گرایی و علم است.
2.Atheism.

امپریالیسمِ سرمایه داریِ محتکر1:

آخرین مرحله تحول سرمایه داری. به طوری که سیطره احتکارات انبوه سرمایه داری، نشانه بارز آن است. در سایه امپریالیسم، گروهی کوچک، تولید و مهمترین کالاها را احتکار می کنند و این امر به آنان اجازه می دهد که بیشتر ازکارگران بهره کشی کنند، موجب ورشکستگی کارگاههای کوچک شوند، مواد خام را با قیمت پایین بخرند، تولید خود را با قیمت بالا بفروشند و سلطه ی بیشتر میادین اقتصادی و سیاسی به دست این افراد می افتد.
1.Imperialism

انتروپولوژی2:

این علم در اصل از مباحث جغرافیای انسانی (اثنوگرافی- نژادنگاری) شروع می شود و می کوشد قوانینی را بشناسدکه بر زندگی انسان در جوامع صنعتی معاصر و نیز در جوامع قدیمی و سنتی پی ببرد.
پس انتروپولوژی در شکل اول خود، در زمان امپراتوری انگلستان، فرانسه و آلمان از لحاظ ایدئولوژی وابسته بود. یعنی واژگان رایج استعماری، بدون هیچ نقدی، در حوزه علم انتروپولوژی اخذ و اقتباس می شد و همین امر وضعیت این علم جدید را بدکرد. در این زمینه واژگانی نظیر ملتهای ابتدایی، جوامع فرودست3 و جوامع فرودست4 را می خوانیم و در حوزه تحلیل استعماری، غرب اروپایی و دارای تکنولوژی پیشرفته را در اوج نردبان ملتها قرار می دهد و در پایین ترین درجه ی این نردبان، ملتهای آفریقایی را جا می دهد.
2.Antropology.
3.المجتمعات السفلی.4. المجتمعات العلیا.

انسان تک ساحتی1:

عبارتی است که در نوشته هربرت مارکوز، یکی از متفکران مکتب فرانکفورت تکرار می شود و به معنی انسان ساده ی نامرکب است. انسان تک ساحتی دستاورد جامعه ی جدید است. خود این جامعه نیز تک ساحتی است و عقلِ ابزاری و عقلانیت تکنولوژیکی، و یک جانبگی مادی و عملی کردن میزان بالاتری از رفاه و مصرف است. بر این جامعه، فلسفه پوزیتیویستی حاکم است که معیارهای علوم طبیعی را بر انسان اجرا می کند و واقعیت را از خلال الگوهای کمّی و ریاضی می فهمد و در آن نهادهای اداری بزرگی یافت می شودکه با فرد در جنگند و او را می بلعند، او را عقلانی می کند، به او روش یاد می دهد و او را در راه اهداف مشخص خود به کار می گیرد.
1.One Dimensional man

ایدئولوژی2:

از مهم ترین و غنی ترین مفاهیم جامعه شناسی است. کارل مانهایم براین باور است که دو نوع ایدئولوژی وجود دارد: مفهوم خاص و مفهوم عام و فراگیر. ایدئولوژی به معنای خاص خود شامل منظومه ای از افکاری است که درکل نوشته پدیدار می شود. و نظر او درباره خود و دیگران به شیوه ی قابل فهم یا غیرقابل درک متجلی می گردد. اما ایدئولوژی به معنای عام خود شامل منظومه ای از افکار حاکم بر جامعه است.
2.Idioligy.

بورژوازی3:

یک طبقه اجتماعی ازدارندگان حرفه های آزاد است که درقرون
3. Bourgeoisie.
وسطای اروپایی سر برآوردند.آنها به این خاطر به این نام نامیده شدندکه یا در شهرها زندگی می کردند یا در روستاهای کوچک1 و از امتیازاتی بهره می بردند. این طبقه نقش مهمی را در پیروزی انقلاب فرانسه داشته است.
بورژوازی از مجموعه ای از مالکان منفرد یا گروهیِ وسایل تولید یا مدیران مؤسسات تجاری، صنعتی و مالی، مضاربه گران و مالکان بزرگ و به شکل عام همه ی کسانی که اساساً تا حدی از درآمدهای فراوان سرمایه داری بهره می بردند تشکیل می شود. در نظامهای دموکراسی نیز بورژوازی با در دست داشتن وسایل تولید و سلطه ی اجتماعیِ مبتنی بر مفهوم نخبه، از دیگران متمایز است.
1.Bourges

پرولتاریا 2:

سَن سیمون، متفکر مشهور فرانسوی این واژه را بر کسانی اطلاق کرد که هیچ بهره ای از ثروت را نداشتند و از هیچ ضمانت و تأمینی در زندگی برخوردار نبودند. بعدها ص کارل مارکس این کلمه را به منظور تعبیر از طبقه ی کارگران مزدبگیری به کار برد که به کار تولید صنعتی می پردازند و منبع درآمد آنها، فروش قدرت کاری خودشان است. این طبقه در نتیجه استثمار و بهره کشی سرمایه داران از آنها، از فقر رنج می برد و نیز از اینکه بیش از دیگر طبقات دچار کساد و بحرانهای دوره ای می شود در رنج است.
2.Proletariat.

بانک جهانی3:

بانک جهانی نوسازی و توسعه4 در سال 1947 میلادی به دنبال کنگره پریتون و دز به منظور فراهم کردن مساعدت اقتصادی برای دولت های عضو و به ویژه کشورهای در حال توسته، تأسیس شد. بیشتر اموال و داراییهای این بانک از کشورهای پیشرفته تأمین می شود ولی علاوه بر این، دارایی ها را از بازارهای سرمایه داری بین المللی جمع می کند. بانک جهانی مطابق اصول کارهای تجاری کار می کند.
3.World Bank.
4.International Bank for Reconstrucion And Development.

بودیسم1:

این اصطلاح، در اصل فلسفه و سنتهای فکری بوده که رنگ و بوی دینی پیدا کرده است. در هند و پس از دین برهمایی، در قرن پنجم قبل از میلاد پدید آمده است. در اوایل علیه هندوئیسم قیام کرد و به انسان توجه کرد. همچنان که در آن دعوت به تصوف، سختی کشی، کنارزدن ناز و نعمت، محبت، تسامح و انجام کارهای خیر وجود دارد.پس از مرگ مؤسس آن یعنی سیذارتاگوتاما، ملقب به بودا، به مذهبی تبدیل شد که بر نظریات فلسفی و تعالیم روحی مبتنی بود.
1. Budism

علم دستورالعمل آموزش2:

علمی است که در مورد اهداف رشد فرد از لحاظ بدنی، فکری، اخلاقی و روشها و وسایلی بحث می کند که برای تحقق دادن به این اهداف به کار می روند.
2.Pedagogics

زیست شناسی3:

علم بررسی زندگی است. زیست شناسی زندگی را به صورت شکل خاصی از حرکت ماده مورد بررسی قرار می دهد. همچنان که قوانین تحول طبیعت زنده را مورد بحث قرار می دهد. همچنین اشکال و انواع موجودات زنده، ساختمان، کارکرد، پیشرفت، تحول جزئی، و رابطه متقابل آنها با محیط را مورد بحث قرار می دهد.
زیست شناسی شامل علوم جزئی ای نظیر جانورشناسی، گیاه شناسی، کالبدشناسی، جنین شناسی، وراثت و... می شد.
3.Biology.

تابو1:

تحریم انجام دادن کارهای مشخص یا به کارگیری اشیاء یا کلمات مخصوص در حرف زدن؛ به خاطر ارتباط آنها با قدرتهای سحرآمیز یا مقدس. تا فرد از این طریق از رنجی که در اینگونه امور نهفته است و نیز از عقاب و عذاب مترتب بر آنها در امان باشد. این اندیشه نزد اغلب ملتهای ابتداییِ معروف، وجود داشته است. مکتب روانکاوی این اصطلاح را برای دلالت بر انواعی از تحریم که اوضاع تمدنی بر تمایلات فردی و به ویژه تمایلات جنسی تحمیل می کند به کارگرفت.
1.Taboos

تبعیت (وابستگی) 2:

تبعیت یک شخص از دیگری از لحاظ قانونی یا اقتصادی. مانند تکیه بچه بر پدر و مادر، ویا تکیه زن بر شوهر. مقصود از آن از لحاظ سیاسی، کشوری است که در برابر سیطره کشوری دیگر سر فرود آورده و از یک کشور خودمختار بی بهره است.
2.Dependency.

آ زاد سازی زن:


در خواست مساوات زن با مرد در حقوق سیاسی، آموزشی، و اجتماعی. این حرکت از قرن 18 در عرب همزمان با حرکت صنعتی ای که از جامعه ارستوکراسی فئودالی به دموکراسی صنعتی منتقل شد، شروع شد.
در نزد آنان زن از لحاظ جسمی و عقلی کمتر از مرد بود، اعم از محروم بود، بردگی بر او تحمیل شد، حق مالکیت، فعالیت اقتصادی، و سرپرستی فرزندان حتی پس از مرگ پدر را نداشت و مرد همه کاره او بود. اولین درخواست واضح در این باره درکتاب ماری و ماری ولستوکرافت به نام اثبات حقوق زن آمده است.

تفکیک1:

فلسفه ای است که اندیشه ی پایه را مورد حمله قرار می دهد، مرجعیت را نمی پذیرد و میکوشد اثبات کند همه ی نظامهای فلسفی حاوی تناقضات اساسی ای است که نمی تواند از آنها بیرون بیاید و از این رو، خود این نظامها نمی توانند به صورت راهی برای سامان دادن به واقعیت درآیند و فقط نشانه عدم وجود حقیقت، و بلکه صرفِ مجموعه ای از حقایق پراکنده است و بس. در این صورت همه ی حقایق نسبی می شوند و جایی برای هیچ ارزشی از هیچ نوعی نمی ماند.
این گونه تفکیک تنها ابزاری برای تحلیل یا روشی برای تحقیق نیست، بلکه نظرگاه فلسفی تمام عیاری است که به تخریب انسان و هرگونه اساس برای حقیقت می انجامد.
---
1.Deconstruction.
بنیانگذار این فلسفه، ژاک دریدا است که در اولین تحقیقات فلسفی خود اصطلاح تخریب یا ویران سازی1 و پس از آن اصطلاح تفکیک را به کار برد، شاید به خاطر پرکردن جنبه عدمی طرح فلسفی خود.
1.Destruction

تکنولوژی2.

مجموعه ی ابزارها، نظامها، و وسایل سیطره، جمع آوری، انباشت و انتقال نیرو و اطلاعات. همه آنچه که برای اهداف تولیدی، تحقیق، و جنگ ساخته می شوند. نیازهای تکنولوژی ورای تحول علم طبیعی نهفته است.
2.Technology.

رو شنگری3:

یک گرایش سیاسی اجتماعی که نمایندگان آن سعی کردند نقایص جامعه ی موجود را تصحیح نمایند و اخلاقیات، روشها، سیاست، و سبک زندگی آن را از طریق نشر آرا و اندیشه های در زمینه ی خیر، عدالت، و شناخت علمی تغییر دهند.
در نهاد روشنگری این پندار آرمانی نهفته است که آگاهی، نقش قطعی ای در تحول جامعه دارد و تمایل مردم به خطاهای اجتماعی، به عدم آگاهی آنان و عدم اعتماد به طبیعت خودشان بر می گردد. متفکرانه روشنگری، نقش مهم شرایط اقتصادی برای تحول اعتبار چندانی قایل نبودند و از این رو نتوانستند قوانین عینی و علمی ای را برای تحول جامعه کشف کنند.
متفکران روشنگری مواعظ خود را خطاب به همه ی اقشار جامعه ایراد
3.Enlightenment.
می کردند ولی در اصل منظور آنان افرادی بودکه به قدرت چنگ زده بودند. این رویکرد(روشنگری)در زمان آماده شدن برای انقلابهای بورژوازی در حال گسترش بود. از جمله متفکران روشنگری می توان، به ولتر، روسو، مونستکیو، هردر، لسینگ، شیلر، و گوته اشاره کرد. فعالیتهای آنان تا حد زیادی به چیرگی نفوذ ایدئولوژی کلیسا، فئودالیسم، و روشهای اندیشه ی مَدرسی انجامید. روشنگری بر پیدایش و شکل گیری نگاه کلان و فراگیر جامعه شناسی قرن 18 تأثیر بسیاری گذاشت.

انقلاب صنعتی1:

تحولاتی که بر روشهای تولید در اثر اختراع ماشین بخار در سال 1769 میلادی پدید آمد. این تغییرات در جایگزین شدن ابزار به جای دستهای کارگر، نزدیک شدن مسافتها به وسیله ی راه آهن وکشتیهای بخاری و ظهورکارگاههای بزرگ نمایان می شود. این کار آثار عمیقی در زمینه ی اقتصادی و اجتماعی داشت. به عنوان نمونه در زمینه ی اقتصادی تولید کار افزایش فراوانی یافت، حوزه مبادلات داخلی و بین المللی گسترش یافت، و بخشهای مختلف جهان با هم ارتباط پیداکردند.
از ناحیه ی اجتماعی نیز اجتماعات کارگری پدید آمد و تفاوت میان طبقات جامعه، پدیدار شد. انقلاب صنعتی، تأکیدی بر پایان یافتن نظام فئودالی و شروع سرمایه داری جدید (مدرن) بود.
-----
1.Industerial Revolution.

نوگرایی1:

این اصطلاح یک پدیده غربی است و همراه با انقلاب فرانسه در سال 1789 میلادی جریان یافت و به تغییر نظام سیاسی از سلطنتی به دموکراسی پرداخت که براساس حکومت مردم و مجالس نمایندگی ملت مبتنی است. همچنین بر لیبرالیسم به مثابه ی یک نظام اقتصادی، مساوات میان زن و مرد از لحاظ اجتماعی، لزوم آموزش برای بچه ها، و انتقال از شیوه جماعتها و طوایف دینیِ در حال جنگ، به شهروندانی که فرزند یک طایفه یا دین خاص نبودند مبتنی است. همچنین بر پایه ذوب کردن طوایف و ادیان در بستر تمدن سکولاریستی واحد به طوری که هیچ تمایز خونی، دینی، و عملی در آن نباشد و به این صورت رابطه شهروند با دولت باشد نه با هیچ سلطه دیگر مبتنی است.
1. Modernism

حلولیت2:

اتحاد تام دو جسم به طوری که در اثر آن، هریک از آن دو درگیری ذوب شوند. چنان که اشاره به یکی از آنها، اشاره به دیگری هم باشد. منظور از این حرف این است که خدا و جهان درهم آمیخته و ممزوجند و خدا و قدرت فعال داخلی در این دنیا، یک چیزند. همچنین جوهر واحدی در هستی وجود دارد. از این روگرایشهای حلولی به یکتاگرایی، انکار دوگانگیهای متکامل، و سقوط در دوگانگیهای خشک، و نیز انکار خیر انسانی مشهورند.
2. Incarnation.

خودکامگی1:

متمرکز کردن قدرتها در دست یک فرد واحد بدون تکیه بر قوانین مشخص. در این صورت افراد تحت حکم، با انگیزه هدف در برابر حاکم سر فرود می آورند. معمولاً حکومت دیکتاتوری یا خودکامه در راه مصالح یک جماعت محدودکار می کند. دیکتاتوری های جدید می کوشند حکومت خود را با رنگ و بویی از قانون بیارایند، بر حزبی رسمی، پلیس مخفی، و تبلیغ فراگیر تکیه دارند.
1. Dictatorship

دموکراسی2:

یک نظام اجتماعی است که بر ارزش فرد وکرامت شخصیت انسانی تأکید می ورزد. و براساس مشارکت اعضای جامعه در اداره امو خود مبتنی است. ممکن است دموکراسی، سیاسی باشد. به این صورت که خود مردم براساس آزادی و مساوات حکومت کنند و میان افراد به خاطر خانواده، جنس، دین، یا زبان تمایزی ایجاد نشود.
2. Democracy.

ذهن گرایی3:

یک رویکرد فلسفی است که اعتقاد داردکه شناخت و احکام ارزشی فقط به تجربیات شخصی و ذهنی بر می گردد و به آن روشی ذهنی گفته می شود. یعنی استبطانی که جز آنچه در یک لحظه برای آگاهی نمایان می شود، هویدا نمی گردد.
3.Subjectivism.

سرمایه داری1.

نظام اقتصادی اجتماعی ای است که جای فئودالیسم را گرفت و براساس مالکیت خصوصی بر وسایل تولید مبتنی است و بهره برداری از کار، و از ارزش افزوده، قانون اساسی تولید سرمایه داری است.
سرمایه داری در قرن 16 میلادی پدید آمد و در تحول جامعه نقش داشت به طوری که تولید کار را به مراتب بیش از فئودالیسم محقق ساخت. این مکتب در اوایل قرن بیستم، وارد عالی ترین مراحل خود، یعنی مرحله ی امپریالیسم احتکارگر شد که سیطره بر احتکارات و تحکم اقلیت مالی از وجوه تمایز آن است. همچنین قدرت های احتکاری را به قدرت دولت ضمیمه می کند و چالش نظامی را به صورتی بی سابقه افزایش می دهد.
1.Capitalism

رمانتیسم2:

یک سبک هنری در هنر اروپایی است که به جای روش کلاسیک در دهه های 1925 و 1935 میلادی قرن نوزدهم آمد.
این روش از دو منبع مختلف پدید آمد.
1- حرکت آزادیخواهانه ملتهایی که انقلاب فرانسه در سال 1789 میلادی آنها را بیدارکرده بود و همچنین جنگ ملتها علیه فئودالیسم و سلطه ی ملی.
2- قساوتی که نظامهای گسترده اجتماعی نسبت به نتایج انقلاب قرن 18 انجام دادند.
علی رغم آنکه الگوی متعالی زیبایی در این جریان رومانتیکی در
2.Romanticism.

ازدواج چند همسری 1:

یکی از انواع ازدواج است که شخص به مقتضای آن با هر جنسی (اعم
از زن یا مرد) و با بیش از یک شوهر یا زن ازدواج می کند. سه گونه از این نوع ازدواج یافت می شود چند زنی، چند شوهری، و ازدواج گروهی.
1.Polygamy

کمونیسم2:

این مکتب توسط کارل مارکس و فردریش انگلس تأسیس شد. کمونیسم از اجزای تشکیل دهنده مارکسیسم است. موضوع کمونیسم، قوانینی است که بر میلاد و تحولات نظام اقتصادی اجتماعی سوسیالیستی حاکمیت دارد.
این مکتب اهمیت تحول عملی سوسیالیستی به عمل کمونیستی، محو کامل تفاوتهای طبقاتی، محوکامل تفاوتهای فرهنگی، نزدیک کردن بیشتر ملتها و فرهنگهای قوی، و پیشرفت به سوی همساختی یا همنوایی اجتماعی را مشخص می نماید.
2. Communism.
3.International Monetary Fund.

صندوق بین المللی پول4:

یک موسسه ی چند ملیتی است که در سال 1947 میلادی پس ازکنگره ی پریتون و ودز برای نظارت برکار نظام پولیِ جدید بین المللی تأسیس شد. صندوق بین المللی پول می کوشد تدابیر مالیِ تعاونی و منظم میان کشورهای عضو را حفظ کند و این امر به منظور تشویق افزایش تجارت بین المللی، توازن میزان پرداختها، و فعال کردن صندوق بین المللی در دو جنبه صورت می گیرد:
1- نرخ فروش کالاها
2- روند جاری بین المللی
به کشورها حق قرض گرفتن از صندوق داده می شود. به طوری که می توان آن را درکنار پی اندازهای بین المللی خود، برای تقویت مالی میزان پرداختها نیز به کارگرفت.

رنسانس1:

اصطلاحی است که بر دوره ی انتقال از قرون وسطی به دوره جدید یعنی فاصله قرنهای 14-16 میلادی اطلاق می شود و تاریخ آن را با سقوط قسطنطنیه در سال 1453 میلادی و هجرت دانشمندان و همراه با آنان میراث یونان و روم به آنجا، می دانند. اصطلاح رنسانس غالباً بر جریانهای فرهنگی و فکری ای دلالت می کند که در قرن 14 میلادی در سرزمین ایتالیا شروع شد که در قرنهای 15- 16 به اوج شکوفایی خود رسید. این نهضت از ایتالیا به سایر مناطق اروپاگسترش یافت.
این برهه در هنر، معماری، تکوین عقلانیت مدرن، بازگشت به الگوی عالی، و روشهای کلاسیکی مؤثر بود. از طریق این دوران، کشف سرزمینها و ملتهای جدید شروع شد.
1.Renaissance

عقلانیت2:

ایمان به این که عقل می تواند حقیقت را از طرق مختلف ادراکی و از جمله حسابهای مادی، بدون پیروی از عاطفه، الهام، حدس، و وحی دریابد. حقیقت بنا به اظهار این دیدگاه، می تواند مادیِ صرف، انسانیِ صرف، یا حقایقی باشد که انقطاعی در نظام طبیعت را پدید می آورد. از
--------
2.Renaissance
این رهگذر این عقل می تواند معلوم را درک کند و وجود مجهول را انکار نکند. این عقل به طورکلی در می یابدکه هیچ نظام اخلاقی یا معرفتی ای پدید نمی آید، بلکه خود او افکار اولیه را می گیرد و آنها را با استناد به منظومه ی اخلاقی و معرفتی قبلی شکل و سامان می دهد.
با این حال افرادی وجود دارند که بر این باورندکه عقلانیت به معنی ایمان به این است که عقل به تنهایی قادر است حقیقت را بدون کمک عاطفه، الهام، و وحی دریابد و حقیقت، فقط حقیقت مادیِ محض است که عقل، تنها از طریق حواس آنها را در می یابد. همچنین بر این باور است که عقل چیزی جز بخشی از این حقیقت مادی نیست. از این رو عقل در حیطه ی تجربه مادی یافت می شود و با حد و مرزهای آن محدود می شود به طوری که نمی تواند از آنها فراتر رود.
از سوی دیگر این عقل به دلیل این مادی بودن، می تواند با طبیعت/ ماده تعامل داشته باشد و نیز می تواند با استفاده از آن، و فقط آن، منظومه های معرفتی، اخلاقی، دلالتی، و زیباشناسی را تأسیس نماید که او را در زندگی راهنمایی کند و به او این امکان را بدهدکه براساس آن گذشته و حال را بفهمد و آنها را تفسیر نماید، حال و واقعیت کنونی خود را مترقی نماید و برای آینده اش برنامه ریزی نماید.

نژاد پرستی1:

نظریه ای است که تفاوت اجتماعی، استثمار، و جنگ را با دلیل انتساب ملتها به نژادهای مختلف، توجیه می نماید. این نظریه، طبایع اجتماعی انسانی را به ویژگی های زیست شناسانه ی نژادی بر می گرداند. و نژادها را با روشی ظالمانه به نژادهای فرادست و فرودست تقسیم می نماید.
این نظریه در آسمان نازی رسمیت داشت و برای توجیه جنگهای خصمانه و تلاشهای نابودسازی دسته جمعی به کارگرفته شد.
------
1.Racism.

فردگرایی1:

همه ی آنچه که میان مردم جدایی می افکند و آنها را از یکدیگر متمایز می سازد. این اصطلاح، همچنین بر گرایشی اطلاق می شود که معتقد است فرد اساس همه ی ارزشهاست و تفسیر پدیده های اجتماعی و تاریخی، به اراده فرد بر می گردد.
مکتب فردگرایی از ناحیه سیاست، رویکردی است که خواستار محدودکردن سلطه ی دولت، توسعه آزادی شخص براساس ترجیح رفاه فرد بر جامعه است.
1.Individualism

پراگماتیسم 2:

یک مکتب فلسفه اجتماعی است که معتقد است حقیقت درتجربه کلی انسانیت یافت می شود نه در اندیشه نظری دور از واقع؛ همچنین معرفت ابزار یا وسیله ای در خدمت نیازهای زندگی است و صدق هر قضیه ای در مفید بودن آن برای مردم نهفته است و فکر، در اصلِ خود توسعه گرا و بالنده است.
پراگماتیسم به صورت نماد بارز و ممیز سیاست امریکا و فلسفه ی کارها تبدیل شد. زیرا این فلسفه فایده عملی را به عنوان معیار پشرفت قلمداد می کند؛ با صرف نظر از محتوای فکری، اخلاقی، یا اعتقادی آن. پراگماتیسم در ایالات متحده توسط چارلز پیرس، ویلیام جیمز، و جان
2. Pragmatism.
دیویی تأسیس شد و در نظام سرمایه داری آزاد که براساس رقابت فردی مبتنی است، بهترین بستر رشد و شکوفایی خود را یافت.
کالبد شناسی1:
علمی است که فعالیتهای داخلی وکارهای حیاتی جانور وگیاه را بررسی می نماید.
1.Phsiology.

انفومدیا2:

دست یافتن به تصاویر، ویدئو، ارقام، صداها، اطلاعات، و حروف با استفاده از دستگاههای پیشرفته ای که دارای حافظه ی قوی و قدرت پردازشی معلومات به صورتی سریع را دارند.
2.Enfomedia.

قومگرایی3:

تحول احساس نا آگاهانه ی مبهم به قرابت ملی به آگاهی سیاسی واضح تر یا ایدئولوژی ای است که میهن دوستی را یک ارزش اجتماعی سیاسی محسوب می کند و می کوشد دوستی فرد نسبت به کشور را افزایش می دهد. قومیت دربردارنده احساس نسبت به آینده، اهداف و مسئولیتهای مشترک همه ی شهروندان است.
3.Nationalism

کاتولیک گرا یی4:

یکی از مذاهب مسیحیت است که اساساً در اروپای غربی و امریکای لاتین گسترده است. این مذهب از سال 1054میلادی وجود دارد. جوانب مذهبی کاتولیک عبارتنداز: اعتراف به پیدایش روح القدس از
4.Catholicism.
خدای پدر و خدای پسر؛ نه فقط از خدای پدر، اعتقاد به تطهیر نفس پس از مرگ، بالابردن مقام پاپ به عنوان نماینده مسیح در زمین، عصمت پاپ از خطا و... است.
جوانب عبادی و شرعی منحصر به فرد کاتولیک نیز عبارتنداز: مجرد بودن کشیش، نماز به زبان لاتینی، پرستش عذرای مقدس و... واتیکان نیز پایتخت جهانی این مذهب است.

کهانت1:

مجموعه ای از رجال دین درکلیسای کاتولیک و ارتدوکس که مراسم دینی، قربانی مقدس و... را انجام می دهند. مجموعه آنها را اکلیروس2می نامند.
1. Priesthood.
2.Ecelesia.

الهیات3:

علم خداشناسی و پاره ای از عقاید قطعی یک دین معین می باشد: الهیات مسیحی بر پایه ی انجیل، مراسم مجالی مسکونی، آرای قدیسان، اسفار مقدس، و آداب مقدس استوار است. و به شاخه هایی نظیر الهیات اساسی اصول دین، علم کلام، عقاید، اخلاق، عبادات و... تقسیم می شود.
ویژگیهای بارز الهیات، قطعیت افراطی، تمایل سلطه گرانه، و کلاسیکی بودن است و فلسفه دین که می کوشد اثبات کند که الهیات می تواند با علم هماهنگ شود، با الهیات ارتباط محکمی دارد.
3.Teology.

لیبرالیسم1:

نوعی فلسفه سیاسی که در سایه سرمایه داری ظهورکرده است. ریشه های فکری آن در مکتب لاک و روشنفکران فرانسوی است. در قرنهای 17 و 18 میلادی لیبرالیسم نماد برنامه ی ایدئولوژیکی بورژوازی جوان بودکه با بازمانده های فئودالیسم می جنگید و نقش پیشروانه ی ملی را بازی می کند و خواستار حمایت از مصالح مالکیت خصوصی و فراهم کردن زمینه ی رقابت آزاد، بازار آزاد، اجرای مبادی دموکراسی، اشاعه ی زندگی قانونمند، و برپاداشتن سازمانهای جمهوری بود.
با ورود سرمایه داری به مرحله ی امپریالیستی خود، لیبرالیسم به صورت پیوسته از دخالت گسترده دولت در زندگی اقتصادی و اجتماعی دفاع می کرد و به سوی گرایش اصلاحگرایی اجتماعی راه سپرد.
1. Liberalism.

پست مدرنیسم 2:

فلسفه های پست مدرنیسم پس از ظهور و سقوط فلسفه ساختارگرایی ظهور کردند و دارای نظرگاه فلسفی عام است. باید ملاحظه کرد که اصطلاح پست مدرنیسم با انتقال از یک حوزه به حوزه دیگر ابعاد مختلفی به خود می گیرد. به عنوان مثال منظور از پست مدرنیسم در مهندسی معماری، از بعضی وجوه با معنای آن در زمینه نقد ادبی یا علوم اجتماعی متفاوت است.
طرح نوسازانه غربی کم کم شروع شد و از عصر نوسازی به دوره مدرنیسم و پس از آن پست مدرنیسم قدم گذاشته است. از این رو مسئله پست مدرنیسم، آخرین مرحله از طرح مدرنیسم برای از بین بردن خرافه ی
2.Post Modernism.
متافیزیک و توهمات فلسفه ی اگزیستانسیالیسم است. فلاسفه ی پست مدرن بر این باورند که زبان وسیله ی معرفت حقیقی نیست و فقط ابزار تولید آن است. از این رو زبان از واقعیت سابق تر است و به همین خاطر الگوی حاکم در اینجا، الگوی زبانی است.
پست مدرنیسم دنیای ضرورت کامل است. همه چیز در آن متغیر است و از این رو نمی توان هدف و غایتی را در آن جستجوکرد. این نظرگاه مسئله عدم وجود هدف، غایت، و معنی را با قبول پراکندگی به اعتبار یک امر نهایی طبیعی و بیانی از تعدد، تکثر، نسبیت، و باز بودن (انفتاح) حل کرده است و تغییرکامل و همیشگی را پذیرفته است.

ماده گرایی1:

این رویکرد در فلسفه، مکتبی است که تنها وجود ماده را می پذیرد و باآن جهان، معرفت، و رفتار را تفسیر می نماید و بر این باور است که تنها ماده و حرکت وجود یا حقیقت نهایی دارند. در روان شناسی، نظریه ای است که معتقد است، ماده اصل ثابت، اول، و آخر است، و احساس، امری عارضی و گذراست. در اخلاق نیز، مکتبی است که می گوید تنها چیزی که شایسته است انسان برای آن تلاش کند، تجربیات و دستاوردهای مادی ای است که زندگی را بهتر می کنند.
1.Materialism

مارکسیسم2:

مجموعه سامان یافته ای از آرای فلسفی، اقتصادی، اجتماعی، و سیاسی است که جهان بینی خاصی را تشکیل می دهد. مارکسیسم توسط مارکس و انگلس تأسیس شد و لنین تا حدی در تحول آن مشارکت کرد.
2. Marxism.
متافیزیک و توهمات فلسفه ی اگزیستانسیالیسم است. فلاسفه یپست مدرن بر این باورند که زبان وسیله ی معرفت حقیقی نیست و فقط ابزار تولید آن است. از این رو زبان از واقعیت سابق تر است و به همین خاطر الگوی حاکم در اینجا، الگوی زبانی است.
پست مدرنیسم دنیای ضرورت کامل است. همه چیز در آن متغیر است و از این رو نمی توان هدف و غایتی را در آن جستجوکرد. این نظرگاه مسئله عدم وجود هدف، غایت، و معنی را با قبول پراکندگی به اعتبار یک امر نهایی طبیعی و بیانی از تعدد، تکثر، نسبیت، و باز بودن (انفتاح) حل کرده است و تغییرکامل و همیشگی را پذیرفته است.
این مکتب در اواسط قرن نوزدهم در حوزه نظری ظاهر شد. مارکسیسم به صورت انتقادی برای نقد دستاوردهای فلسفه کلاسیکی آلمانی، اقتصاد سیاسی انگلیسی، و سوسیالیسم آرمانی فرانسه ظهورکرد. مکونات ارگانیکی مارکسیسم عبارتنداز:ماتریالیسم دیالکتیک، ماتریالیسم تاریخی، اقتصاد سیاسی، و سوسیالیسم علمی. و با نظریات جامعه شناسانه قبلی از این نظر مخالف است که جهان را فقط به صورت علمی تفسیر نمی کند، بلکه شرایط، راهها، و وسایل تحول آن را نیز بیان می نماید.
مارکس و انگلس اصول فهم مادی تاریخ را در بررسی جامعه ی سرمایه داری به اجرا گذاشتند و اقتصاد سیاسی علمی را بنا نهادند که از منش استثمارگرانه سرمایه داری پرده برداشت و ضرورت انتقال به سوسیالیسم را مستدل ساخت که رسالت تاریخی آن بر تسلط انقلابی بر حکومت، برپایی دیکتاتوری پرولیتاری که هدف آن تصفیه بهره کشی انسان از انسان بود، قرار داشت.

ایدآلیسم1:

یک گرایش فلسفی که از این اصل که قائل است امر روحی، یعنی غیرمادی اصل است، و مادی، ثانوی است شروع می شود و این امر، آن را به افکار دینی در زمینه ی تناهی عالم در زمان و مکان، و در زمینه ی آفریده شدن آن توسط خداوند نزدیکتر می کند.
ایده آلیسم به آگاهی، به صورت جدا از طبیعت نگاه می کند و به مثابه ی یک قاعده فراگیر از شک گرایی و لاادری گری دفاع می کند و ایده آلیسم را در موضع نقیض حتمیت مادی، و وجهه نظر غایی قرار می دهد.
این دادگاهها در اسپانیا به منظور جستجوی یهودیان مسیحی شده، مراکشیهای مرتد شده غیر مخلص به دین جدید خود تأسیس شد ولی دیری نپابیدکه به یکی از انواع نظارت بر فکر تبدیل شد. به طوری که هر اسپانیایی احساس می کرد، از طغیان آن در امان نیست. احکام،دادگاههای تفتیش عقاید اسپانیا، بی رحمانه تر بود و بیشتر از دیدگاههای مشابه آن در قرون وسطی به صدور حکم مرگ و میر پناه می برد.
1. Idialism.

نسبیت گرایی1:

نظربه ای درباره نسبیت، اتفاقی بودن، و ذهنی بودن معرفت انسانی است و هرگاه واژه نسبیتگرایی معرفت بیان می شود، منکر معرفت عینی و واقعی است. با این دیدکه معرفت ما، جهان واقعی منعکس نمی سازد. این مسئله به وضوح در فلسفه گورگیاس مطرح شد. هرچند که نسبیت در نظر او دارای دلالت ایجابی برای تحول جدل بود. نسبیت گرایی به صورت عام نزد ذهنی باوران و لاادری گران شایع است.
1.Rilativism.

اهداف دینی/ شرعی2 :

معانی و اهداف مورد لحاظ شرع، در احوال تشریع یا در بیشتر آنهاست. به طوری که ملاحظه آن با نوع خاصی از احکام شرعی با هستی اختصاص پیدا نکند. این نظریه بیانگر اهداف نهایی شریعت و اسراری است که شارع آن را در مورد هریک از احکام شرعی وضع کرده است.
2. Goals of Shari'ah.

عینیّت1:

درک اشیا آنچنان که هستند بی آنکه نظریه ای محدود، اهوا، امیال، مصالح، تمایلات، یا حب و بغض آن را مشوه نماید. این رویکرد اعتقاد به این است که موضوعات معرفت دارای وجود مادی خارجی و موجود در واقع دارند و باید حقایق همچنان مستقل ازگوینده و درک کنندگان خود داشته باشد. و اینکه حقایق عامی وجود دارد که می توان بر صدق یاکذب آنها تأکید ورزید و ذهن می تواند ذاتاً و مستقل از نفس مدرکه حقیقت واقعیِ موجود را به طورکامل درک کند و نیز می تواند بر آن به صورتی فراگیر احاطه یابد و این در صورتی امکان پذیر است که با واقعیت، بدون فرضیات فلسفی یا اهوای قبلی مواجه شود و به این صورت می تواند به یک تصور عینی دقیق از خارج دست یابد که تقریباً می تواند مانند یک عکس از آن باشد.
1.Objectiveness.

متافیزیک2:

به کارگیری اصطلاح متافیزیک از قرن اول پیش از میلاد برای اشاره به بخشی از میراث فلسفی ارسطو شروع شد. او این بخش از مکتب فلسفی خود را فلسفه ی اولی نامید که به بررسی مبادی اعلای همه ی موجودات می پردازد، که دست خواص به آنها نمی رسد و جز عقل متفکر به آن راه نمی یابد و همه ی علوم به آن نیازمندند. در قرون وسطی متافیزیک تسلیم الهیات (علم کلام) شد. در حوالی قرن شانزدهم میلادی قرن پس از آن، اصطلاح متافیزیک به معنی آنتولوژی یا وجودشناسی، در نزد دکارت، لایب نیتس، اسپینوزا، و سایر فلاسفه ی قرن هفدهم به کارگرفته شد. هگل اولین کسی است که متافیزیک را به معنای غیر دیالکتیکی آن به کارگرفته است ولی آن را تفسیر و توجیه نکرده است. ولی این کاری است که مارکس و انگلس آن را انجام دادند و داده های علم و پیشرفت جامعه شناسی را تعمیم دادند و اندیشه متافیزیکی را نقد کردند و در مقابل آن روش دیالکتیک مادی را وضع کردند.
2. Metaphysics.

نظام مادرسالارانه1:

این اصطلاح دال بر نوعی فرضی از جامعه است که در آن زن از سلطه ی خانوادگی و سیاست برخوردار می شود، بچه ها به مادر منتسب می شوند، سلطه در مادر منحصر می شود، و حق ارث و میراث در حوزه زن محدود می شود. همچنین شوهر با خانواده زن زندگی می کند. این نظام در مراحل ابتدایی گسترش یافت که ازدواج گروهی صورت میگرفت و امکان شناسایی پدر بچه وجود نداشت و تنها شناخت مادر بچه میسر بود.
1.Matriarchy

نظام بردگی2:

اولین جامعه طبقاتی است که بر بازمانده های نظام مشاعی اولیه پدید آمد و این بردگی کم و بیش در همه ی جوامع به وجود آمد. این نظام در راستای تغییرات خود در یونان و روم قدیم به جایی رسید که بردگان به صورت نیروی اصلی تولید جامعه در آمدند. در جامعه بردگان، اربابان بردگان، طبقه حاکم بودند.
2.Salve- Owning system.

سودانگاری1:

یک نظریه ی اخلاقی است که فایده یا سود هرگونه عملی را معیار اخلاقی بودن آن می داند. بنتام اصل آن را پی ریزی و تأسیس کرد. در این مکتب می توان حساب اخلاقی یک فعل را به صورت ریاضی بر مبنای لذت و درد ناشی از این فعل را محاسبه کرد. جان استوارت میل به این مکتب، اصل لذت جنسی را نیز افزود. مذهب سودانگاری فهم وظایف دولت و قانون را نیز معین می کند. عمل بر مبنای سودانگاری و تطبیق آن بر معرفت به پدید آمدن پراگماتیسم انجامید.
1.Utalitarianism.

پایان تاریخ2:

عبارتی است که منظور از آن این است که تاریخ با همه ی ترکیبات و صیرورتی که در بر دارد، در یک لحظه به پایان خود خواهد رسید. و به صورت ساکن وکاملاً خالی از جدال وکشمکش در می آید؛ چراکه همه چیز به یک اصل عام واحد برگردانده می شودکه همه چیز را تفسیر می کند و انسان به طورکامل بر محیط و خودش سیطره می یابد و برای همه مشکلات و دردهایش راه حلهای قطعی پیدا می کند.
این اصطلاح به خانواده ای از اصطلاحات منسوب است که پاره ای از جوانب مجموعه ی مدرنیسم غربی را توصیف می کند و منظور از آن پایان یافتن یک چیز و از بین رفتن آن است و غالباً این چیز، جوهر انسانی است چنان که در تاریخ متعین است. این اصطلاح به صورت شمولی تر درکتاب «پایان تاریخ» فرانسیس فوکویاما به کارگرفته شده است که معتقد است هگل و مارکس اعتقاد داشتندکه وقتی که بشریت به جامعه ای دست پیدا
2.End of History.
کند که احتیاجات اساسی و اصلی بشر را برآورده سازد، تاریخ به پایان خواهد رسید. این جامعه در نزد هگل، یک جامعه لیبرالی، و در نزد مارکس، یک جامعه سوسیالیستی است. ولی تمام عالم به چیزی شبیه اجماع در مورد دموکراسی لیبرالی پس از شکست دادن به ایدئولوژیهای رقیب، به مثابه ی یک نظام شایسته برای حکومت رسیده است، این امر به این مسئله برمی گردد که دموکراسی لیبرالی، ازتناقضات اساسی داخلی ای که نمونه های قبلی حکومت را احاطه کرده بود، بری و عاری است.

هویت1:

کار جداکردن و ایجاد تمایز فرد، میان خودش با دیگران و به عبارت دیگر، مشخص کردن حالت شخصی خود، و از جمله نمادهایی که افراد از یکدیگر جدا و متمایز می شوند، نام، ملیت، سن، وضعیت خانوادگی، حرفه، و... است.
قوانین معمولاً، معمولاً صفت و خصوصیت شخص را بر طبق شناسنامه ی شخصی او ثبت می نمایند این شناسنامه فردی در معاملات فردی با افراد یا... که خواستار اطلاع از شخصیت فرد هستند، او را یاری می دهند. اما اصل هویت مورد نظر در اینجا، این است که موجود، همان خودش است یا او اوست. این اصل بر احکام و استدلالات موجیه سیطره دارد. و ما را مشتاق می کندکه دو چیز را با هم خلط و قاطی نکنیم و چیزی راکه از آن یک چیز نیست، به آن نیفزاییم.
-----
1.Identity.

تسلسل سلطه (سلسه مراتب هرمی)1:

نظام ترتیب بندی اشخاص، افکار، و پدیده ها به طوری که مراتب یا ارزشهای آنها تفاوت پیدا می کند و تمامی درجه های این نظام، به استثنای بالاترین درجه، تابع درجه ی مافوق خود است.
منظور از درجه بندی، تسلسل سطوح اداری ای است که در آن قدرت
از یک مرتبه به بالاتر می رود تا به رئیس اصلی برسد. در این نظام همه ی سطوح مقید به آموزشهایی است که از رئیس مستقیم خود می گیرد.
1. Hierarchy.

دوگانه پرستی 2:

اسمی است که مسیحیان و مسلمانان اولیه بر مشرکانی اطلاق می نمودند که بت پرستی می کردند، و در برابر بتی که آن را می پرستیدند مناسک و مراسمی را انجام می دادند. بتها نیز معمولاً به شکل حیوان یا انسان ساخته می شد. آن مشرک معتقد بودکه این بتها جایگاه ذاتِ فوقِ طبیعی ای است که او مراسم عبادی را در برابر آن انجام می دهد.
انسان اولیه قدرت خاصی را به بعضی از غذاها منسوب می کرد و این رویکرد خود را با شبیه سازی اشیا به انسان از طریق طراحی صفات بشری توسط سنگ و چوب و... بیان می کرد و به این صورت آنها را مقدس قرار می داد.
2. Paganism.

وحی3:

دریافتِ حقایق اخباری یا انشایی توسط پیامبر، علیه الصلاة والسلام از خدای جل جلاله، که از وجود او خارج هستند و هیچ راهی برای درک و دریافت آنها ندارد. حقیقت اخباری، شامل اخبار امتهای گذشته، داستانها
3.Revslation.
متافبزیکی بوده و صحت آنها قابل تحقق تجربی نیست. این رویکرد می کوشد روشی را برای بحث یا منطقی را برای علم بنا نهدکه از تناقضهای ماده گرایی و ایده آلیسم فراتر رود.
یکی از اساسی ترین مبادی بحث پوزیتیوسیسم، گرایشی پدیداریِ افراطی است که بر این باور است که وظیفه ی علم وصف خالص وقایع است نه تفسیر آنها. این رویکرد توسط آگوست کنت تأسیس شد و خود او اصطلاح پوزیتوسیسم را ساخت.

ملی گرا یی/ میهن پر ستی1:

ملی گرایی با همه ی مظاهر خود عبارت است از انگیزه ای که به پیوستگی افراد، یکپارچگی آنان، و دوستی آنها نسبت به وطن، آداب و سنن آن، و دفاع از آن منجر می شود. احساس ملی گرایی و وطن دوستی از اولین سالهای زندگی بشر و از اولین ارتباط فرد با محیط مستقیم پدید می آید. احساساتی که در نزدیک میهن پرست، بیش از آنکه عقلی باشد، عاطفی است.
1. Patriotism.

آرمانشهر2:

جامعه ی خیالی برای سعادت انسان که خالی از نقایص وکمبودهای بشری است. افراد در این شهر بدون هیچ گونه جنگ، رقابت، و هرگونه بدی ای که در نتیجه ی تعامل بشری در هر جامعه ای، اعم ازگذشته و حال، پدید می آید، عاری و بری هستند. این کلمه امروزه برای بیان طرحهای رستاخیزانه ی اجتماعی ای به کار می رود که تحقق دادن و عملی کردن از جمله ی محالات است.
2.Utopia.

... پس از پایان

به نظر می آید پس از پایان مطالب کتاب و مطالعه یآرا و نظریاتی که در نوشته های نویسندگان آن مطرح شد، بررسی موضوع «زن، دین، اخلاق» به پایان رسیده باشد و حداقل تا آنجاکه مدنظر نویسندگان و ناشر اصلی (دارالفکر) بوده، مسائل و موضوعاتی ارائه شده و با بیان دو نظر و نگاه متفاوت درباره آنها، بسیاری از ابهامات و پیچیدگیهای پیدا و پنهان آن حل شده و دیگر نیازی به بسط و ادامه ی بحث نباشد.
البته این توقع بجا و درستی است و از هرکتاب و نوشته ی جدی و متینی انتظار می رودکه بسیاری از مطالب مطرح شده در بطن خود را تبیین نماید و به پاره ای از آرا و اندیشه های ضروری و جدی مربوط به مباحث خود پاسخ گوید؛ زیرا طرح سؤال و بی پاسخ گذاشتن آن، با گذشت زمان به توده یا انبوهی از پرسشهای بی جواب مانده ای تبدیل می شودکه امکان احاطه بر همه جوانب و جلوه های آنها، در بسیاری از موارد وجود ندارد و در نتیجه امکان انحراف ذهن و یا حتی انصراف فرد از دنبال کردن این مسائل پدید می آید؛ زیرا مقصد اصلی هر پرسش دلسوزانه ای که به قصد یافتن راه حلی برای یکی از مسائل و مشکلات اصیل و حقیقی انسان در هر زمینه ای طرح می شود، جواب سازنده، مفید، و مؤثری است که گرهی ازکار فرو بسته بگشاید و راه نوینی را پیش پا بگذارد؛ در غیر این صورت چه فایده از پرسشهای پیاپی و مداومی که طرح می شوند، مدتی ذهن و زمان ارجمند انسان را به خود مشغول کنند ولی پیش ازگرفتن پاسخ، جای خود را به سؤالات نوینی بدهندکه به تازگی تولید و ارائه شده اند. از این گذشته در بسیاری از موارد مطلب مهم و سرنوشت سازی طرح می شود که بدون توجه کامل، دقیق و فراگیر به مقدمات و پیامدهای آن، یا حتی جایگاه و اهمیت آن مسئله، بسادگی و به صورت سطحی، مطالبی درباره ظواهر و حواشی آن بیان می شود و از بررسی همه جانبه و در خور صرف نظر می شود. این آفت فرساینده ای است که به تنهایی می توان در زمینه و مسیر آگاهی مخاطبان را ناهموار سازد.
روزی که از طرف شرکت چاپ و نشر بین الملل ترجمه ی کتاب «المرأة والدین و الاخلاق» به نگارنده پیشنهاد شد، بسیار خرسند شدم و بی گمان یکی از دلایل این شادمانی درونی، پرداختن به موضوعی مهم با نام و نشانی چشمگیر بود. از این رو با سرور فراوان به مطالعه ی موضوعات آن پر داختم.
پس از پایان مطالعه ی اولیه و دقت درباره موضوعات مطرح شده در کتاب، شیوه بررسی مطالب، و به ویژه شگرد ناشر (دارالفکر) برای تألیف این کتاب، متوجه شدم این کتاب نیز مانند بسیاری ازکتابهای دیگری که در این رابطه وجود دارند، بخوبی نتوانسته است نتیجه و دستاورد مشخصی را برای خواننده به ارمغان بیاورد و با آنکه مطالب زیادی در لابه لای موضوعات مختلف کتاب بیان شده است، سرانجام از ارائه راه و روش مشخصی برای بررسی موضوع مهم «زن، دین، اخلاق» ناکام مانده است.
البته انتظار نمی رود یک کتاب مختصر بتواند به تنهایی چنین موضوع مهم وگسترده ای را به صورت همه جانبه بیان و تبیین نماید. از این رو این کتاب را به عنوان یکی از مجموعه کتابهای مربوط به این موضوع قلمداد می کنیم و می کوشیم با ارائه آثار و نوشته های دیگری در این باره، نواقص و نارساییهای آن را برطرف نماییم. بنابراین برای توضیح و تشریح پاره ای از مطالب کتاب، ناگزیر به نگارش این جملات پرداخته شد و از آنجایی که بسیاری از واژگان، اصطلاحات، و حتی روشهای استدلال خانم دکتر نوال السعداوی، دقیقاَ باورها، گفته ها و حتی نوشته هایی است که توسط نویسندگان نامدار فمینیسم بیان شده اند، و نیز در پاره ای از مواضع کتاب درباره وضعیت زنان اروپایی و سردمداران آنها سخنانی به میان آمده و حتی جهت استدلال و احتیاج به نوشته های آنان ارجاع داده شده است، ناگزیر به صورت بسیار اجمالی و مختصر به جریان فمینیسم و باورهای آن پرداخته می شود و پس از آن به توضیح چند اشکال مطرح شده از سوی خانم سعداوی مبادرت می شود. پیشاپیش یاد آوری این نکته ضروری است که هدف از توضیح مسائل مطرح شده توسط ایشان، ردیه نویسی یا انکار همه گفته ها و نوشته های ایشان نیست؛ هرچندکه بسیاری از افکار و گفته های ایشان به شدت قابل مناقشه و بحث است، اما نمی توان در این مجال مختصر به این امر پرداخت؛ زیرا به جرأت می توان گفت که این کار به تنهایی کتاب مفصل و مبسوطی خواهد شد. از این رو صرفاً به صورت گذرا به پاره ای از این مسائل اشاره خواهد شد.
فمینیسم1 که معمولاً به صورت مکتب اصالت زن، ترجمه می شود،
---------
1.Feminism.

اصطلاحی است که برای وصف و بیان مجموعه ای از فعالیتهای فکری، فرهنگی، سیاسی، علمی و... به کار می رود که هدف اصلی و بنیادی آنها بررسی وجود، هویت، نقش و عملکرد زن است. این واژه یکی از نوآوریهای قرن بیستم است و از دهه ی1960 میلادی به این سو، یک جزء آشنای زبان روزمره بوده است.1
با آنکه هدف و رویکرد اساسی فمینیسم، مسائل مربوط به زنان است، با این حال مانند بسیاری از مکاتب و باورها دیگر به موضوعات مختلفی پرداخته است. به طوری که می توان در بیشتر حوزه های علمی، فکری، فلسفی، سیاسی و... با متفکرانی مواجه شدکه نه تنها در حوزه فکر و نظر، بلکه در ساحت عمل نیز از رویکردهای فمینیستی بهره می جویند. برای مثال، این نهضت هدفهایی را پیگیری کرده است که میان دستیابی به حق رأی برای زنان، احراز دستیابی برابر با مردان به لحاظ تحصیلات و افزایش شمار زنان در مشاغل طراز اول2 در زندگی اجتماعی، تا قانونی کردن سقط جنین و... متغیر است؛ به همان ترتیب، هواداران نهضت آزادی زنان، پذیرای استراتژی های سیاسی انقلابی و نیز اصلاحگرانه شده اند و نظریه این نهضت، گاهی از سنت ها و ارزشهای سیاسی کاملاَ متفاوت بهره جویی کرده است.3
این امر بیش از آنکه نشان توان نظری و عملی حرکت،یا نهضت فمینیسم باشد، حاکی از نوعی سردرگمی، تشتت رأی و عمل و یا تلاش برای دستیابی به اهداف و مرامهای خود، به هر قیمت و از هر راهی
----
1. هی وود، اندرو:درآمدی بر ایده ئولوژیهای سیاسی، ترجمه محمد رفیعی مهرآبادی، ص 409، چاپ اول، دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، تهران، 1379.
2.Elite.
3. هی وود، اندرو:همان، صص 409-410، با اندکی تصرف. است. از این روکاملاً طبیعی است که سیر تحولات درونی و بیرونی یا تغییرات نظری و عملی آن نوسان فراوان وگاهی متناقض داشته باشد. با این حال می توان آن را نشان از اصرار هواداران و حتی اندیشمندان این باور برای نیل به اهداف و مقاصد خود نیز به حساب آورد.
صرف نظر از اینکه آیا می توان فمینیسم را به مثابه ی یک مکتب اجتماعی، فلسفی، و حتی سیاسی یا فرهنگی به حساب آورد، آنچه مسلم است، بهره گیری و استفاده این جریان از همه ی این حوزه ها و دستاوردهای آنها و حضور زنده و نسبتاً فعال آن در مجامع مختلف جهانی است. با این حال این همه فعالیت و تنوع کارکرد را هرگز نمی توان به حساب توفیق یا حقانیت آن گذاشت و البته همین امر را نباید دلیلی بر عدم لزوم وجود این جریان و یا بطلان و تباهی همه آرا و اندیشه های آن در همه ی جوامع و مقاطع زمانی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی قلمداد کرد و از این رو همه تاب و توان خود را برای نابودی و حذف آن بسیج نمود.
شکی نیست که وجود این حرکت یا جریان نیز مانند بسیاری از مکاتب و باورهای بشری، به بنیادها و اصول خاصی برمی گردد که می توان آنها را درکنار زمینه های اجتماعی، فرهنگی و تمهیدات متعدد دیگر، به مثابه ی خاستگاههای این مسئله محسوب کرد و به این ترتیب، ضمن پدید آمدن امکان بحث درباره سرآغازهای این جریان، زمینه ی بررسی علل وجودی، تداوم، اوجگیری و حتی انحلال و انحطاط آن را نیز به دست داد؛ زیرا چنان که از بسیاری از حرف و حدیث های آنها برمی آید، این مکتب یا نهضت از جمله مکاتب و جریانهای مقطعی یا مرحله ای است که علت اصلی وجود و بقای آنها، محقق ساختن مرحله یا برهه ای از تاربخ زندگی انسان و اجرای پاره ای اصول و مبادی مورد نظر آنان است. از این رو، پس از پدید آمدن چنین مرحله و مقطعی که مورد نظر است و به ویژه اجرای قوانین و آرمانهای اولیه ی آن، طبیعتاً بایدگفت که آن مکتب به اوج خود رسیده و از آن پس حداقل نیازمند تحول درگفتمان خود است. بدیهی است با پدید آمدن زمینه ای برای آزمودن آرمانهای اولیه و اصلی هر مکتب، خود به خود زمینه ی نقد و بررسی آن آرمانها نیز پدید می آید؛ زیرا کاملاً طبیعی است که اصول و برنامه های غیر معصوم بشری قدرتِ داشتن حیات ابدی و جاودانی را ندارند. بهترین دلیل این امر، مرگ و فنای مکاتب و جریانهای مختلف در تاریخ بشری و تولد اندیشه های دیگری حتی مخالف و متضاد با آنهاست. در حالی که اگر مکتب قبلی حق مطلق و تغییرناپذیر بود، اولاً نباید از بین می رفت؛ درثانی، نباید مکتب مخالف و متضاد با آن، مثل خود آن در برهه ای از تاربخ مقبولیت، اقتدار، و مشروعیت کسب می کرد.
باری، هدف بررسی علل مرگ و میر مکاتب یا زاد ولد آنها نیست. قصد اصلی پاسخ به این توهم حماسی و غیر واقع بینانه است که نظرگاه فمینیستی را آخرین وکامل ترین دستاورد فکری، فلسفی، و فرهنگی بشری در راستای تحقق خواسته های حقیقی یا واقعی زنان می داند و از این رو به مثابه ی دیدگاهی نهایی و شکست ناپذیر قلمداد می شود که امکان و توان فراهم سازی آرمانشهر زنان را دارد.
گفته شد این رویکرد و جریان نیز مانند بسیاری از آرمانها و مکاتب دیگر، بنا به ضرورتهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، خاصی، و برای تحقق دادن به برنامه ویژه ای پدید آمده است از این رو بررسی خاستگاه اولیه وعلل نخستین این مکتب، می تواند بسیاری از امور پیدا و پنهان این رویکرد را نمایان سازد و به بسیاری از پرسشهای موجود درباره لوازم و پیامدهای آن پاسخ گوید. با این حال، در این نوشتار مختصرکه در اصل برای توضیح پاره ای از مسائل و موضوعات مطرح شده در ِاین کتاب پدید آمده، نمی توان به همه ی این مسائل پرداخت. از این رو صرفاً با نگاهی گذرا به پاره ای از مقدمات این جریان، کوشش می شود به بعضی از جوانب و جلوه های آن نظری افکنده شود.
در مطالب مقدمه مانندی که در ابتدای کتاب آورده شده، به پاره ای از نظرات فرودست نگرانه ای که در مجامع و جوامع مختلف غربی و شرقی توسط بسیاری از فلاسفه، کارگزاران دینی و حتی روشنفکران درباره زن و جایگاه او ابراز شده بود، اشاره شد. از این رو نیازی به تکرار آنها نیست و فقط به پاره ای از واکنشهایی که در برابر این نظرگاهها صورت گرفت، نیم نگاهی افکنده می شود:
سخنان وکردارهای نارو و نابجایی که درباره زن و جایگاه او اظهار می شد، فضا را به قدرکافی برای رستاخیزی همه جانبه فراهم کرده بود. با این حال امور مختلفی بقای این وضع را تضمین کرده بودند و یا هنوز زمینه ی اصلی تغییر این وضعیت فراهم نبود. این بودکه تغییر معادلات و مناسبات مربوط به زنان تا نزدیکی های انقلاب فرانسه به تأخیر افتاد. انقلاب فرانسه جرقه ای بود که آتش افروزی کرد و با توجه به زمینه ها، جوانب و چارچوب خاصی که داشت، به شکل خاصی نیروهای غیرفعال را به کارگرفت و آن ها را با ترسیم دورنماهای خود در جهت اهداف و مقاصدی که داشت، بسیج کرد. با شکلگیری این انقلاب، بسیاری از معادلات و مناسبات حاکم تغییرکرد و شکل نوینی از مبانی و هنجارها ظاهر شد. بنابراین طبیعی بود که باصراحت اعلام کند که مخالف جباری های ظالمانه و بی دلیل قبلی است و به یاری مردم می کوشد نظام نوینی را با اصول و حقوق مشخصی برپا سازد. آزادی، برابری، و برادری شعاری بود که می توانست بیانگر صدای انسان هایی باشد که همواره در رنج و عذاب بوده اند. این بود قشر عظیم کارگران مزارع، از جمله زنانی که زبر یوغ فئودالها، امپراتوران و سایر شاخه های ظلم و طغیان گرفتار آمده بودند، به این ندای مسیحایی لبیک گفتند و با آن همراهی کردند.
این مسئله در آغاز، امری نیک و فرخنده جلوه کرد؛ زیرا حقیقتاً برای آنهایی که تجربه ای از زیستن در فضای آزادی و مساوات نداشتند، حتی نام این کلمات و عبارات نیز خرسند کننده وکافی بود. از این رو بردگان آزاد شده، بسیار خوشحال شدند و از آن پس در شکل کارگران کارگاه ها راهی شهرها شدند و از این که می توانستند آزادانه رفت و آمدکنند، برای آنان دستاورد بزرگی به شمار می رفت ولی این خوشی دیری نپایید؛ زیرا این وضعیت جدید حقایقی را برملا ساخت که قبلا پیش بینی نشده بود. ساعات کار، طولانی و خسته کننده بود و در مقابل، دستمزد آن در مقایسه با مخارج شهر و تورم وگرانی کالاها بسیارکم بود. آن ها به ظاهر در آغاز آزادی خویش، نشانی از ارباب ندیدند، ولی وجود باطنی او، در نیاز کارگران به کار برای ادامه حیات و زورگویی و جباری صاحب، کارگاه و چلاندن دستمزدها، هم چنان ماندگار بود.1
زنان نیز که در این انقلاب کوشیدند از تلاشهای لازم دریغ نورزند، پنداشتند که از برکات آن، سهم شایانی خواهند داشت. البته این امری طبیعی بود؛ زیرا فراخوان عدالت و آزادی، تنها برای رهایی از بردگی ارباب های زمیندار نبود، بلکه محتوای عمیق تر آن، رهایی از کردارهای ستمگرانه و جبارانه مردها و قبل از آن ایده ها و تصورات نادرست و ناروای حاکم درباره زنان بود و واضح است که بازگرداندن این اعتبار از دست رفته، غنیمت و فتح بزرگی به شمار می رفت. با این حال چنان که بعدها مشاهده شد در این انقلاب سهم زن از آزادی، همان کلمه آزادی
---------------------
1. اقتباس از: محمد قطب: مذاهب فکریة معاصرة صص 120-121 الطبعة الخامسة دارالشروق، بیروت، لبنان 1991م.
است که در زبان فرانسه به صورت مؤنث بیان می شود.1
زن برده و کلفت که از مزرعه و قلعه ارباب رهایی یافت، برای امرار معاش و حفظ حیات خود، نیازمندکار با شیوه های جدید در جایی جدید و برای اربابی جدید شد. اما آنچه در این محیط کاملاً تازه رخ می داد، با آنچه که قبلاً در کشتزار و مزرعه وجود داشت، بسیار متفاوت بود. مناسبات حاکم بر فضای کار، حقوق و تکالیف آن ها و... کاملاً دگرگون شده بود. از این رو زن را ناگزیر می کرد پاره ای از عادات و خواسته های خود را کنارگذارد و به خواسته ها و اعمال دیگری عادت کند. به همین سبب ناگزیر شد به فرهنگ حاکم برکارخانه و نحوه تعامل افراد با یکدیگر خو کند و ویژگی های خود را با این مبنا هماهنگ سازد؛ زیرا اربابان سرمایه دار جدید از نظریه ای حمایت می کردند که معتقد بود راز ماندگاری انواع زیستی، قدرت سازگاری است، ولی دیری نپایید که متوجه شد، آنچه به عنوان نتایج و شعارهای اولیه ی انقلاب، یعنی آزادی، برابری، و برادری تحقق یافته و در جریان است، چیزی جز اسارت، تبعیض و دشمنی نیست.
بدین ترتیب همه ی جوانب وجودی زن برای حضور در جامعه ای که برایش ساخته بودند، بسیج شد تا دست کم بتواند زنده بماند، اما درکوتاه مدت متوجه شدکه آنچه او به عنوان کار انجام می دهد، با آنچه مردهای دیگر انجام می دهند از جهت زمان و میزان کار تفاوتی ندارد، ولی مزدی که به او می دهند، نصف و شایدکمتر از نصف دستمزد مرد است. به همین سبب برای «احقاق حق» خود به پا خاست، ولی با مخالفت اربات جدید و مردهای همکارش- که بیم حفظ موقعیت خود را داشتند- روبه رو شد وکم کم تلاش برای رعایت مساوات در دستمزدها به زمینه ای برای شکاف و جدایی میان دو نیمه بشری (زن و مرد) تبدیل شد و آتش اختلافات از این به بعد شدت بیشتری یافت.
---------------------
1. دورانت، ویل:همان، ص149.

مطالبه قانونی حقوق زنان

تا حدود سال 1900، زن کمتر دارای حقی بودکه مرد ناگزیر باشد از روی قانون آن را محترم بدارد.1با این حال حوادثی که در ابتدای صنعتی شدن کارگران رها شده از مزارع رخ داد، سبب پیدایش زمینه هایی شدکه به نوعی از آرامش و استقرار حکایت می کرد؛ البته این امر نه به سبب پاسخگویی به مطالبات زن، بلکه به حرمت ماشین آلات صنعتی و ساختمان هایی که برای آن ها بنا شده بود، واقع شد؛ زیرا ثبات و استقرار، لازمه ی موفقیت سرمایه گذاری و پیشرفت افزون تر است. زنان با رقابت خود در زمینه کاریابی از مردان موفق تر بودند؛ زیرا کارخانه ها و سرمایه گذاران، آنها را کارگران ارزان قیمت تری قلمداد می کردند که با توقع کم، مشغول کار می شدند.
برای اولین بار در سال (1882 م) قانونی در انگلستان تصویب شدکه به موجب آن، زنان انگلستان می توانستند پولی را که از راه کار دریافت می کردند، برای خود نگه دارند؛ البته این ترفند بسیار زیرکانه ای برای کشاندن زنان به کارخانه ها بود. با این حال هم چنان که گفته شد، زنان از حقوق و مزایایی که در قبال کار یکسان با مردها دریافت می کردند، راضی نبودند؛ از این روکوشیدند به شیوه ای قانونی و فراگیر، مطالبات حقوقی خود را مطرح کرده و بستر اجرایی آن را نیز فراهم کنند.
این مرحله از تاریخ فعالیت های آزادی خواهانه زنان، مهم و مؤثر افتاد
--
1 .دورانت، ویل: همان، ص 150.
و مورد حمایت بسیاری قرارگرفت. به گونه این که با کسب مشروعیت های ملی و بین المللی متعدد، در عرصه جهانی مواجه شد و سبب پیدایش جریان های فکری، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی گردید. این تلاش هاکه از همان آغاز نهضت زنان برای کسب مساوات در دستمزدها و سایر مسائلی از این قبیل شروع شد، مراحل تکاملی متعددی را پشت سر گذاشت. جانمایه ی همه ی این تلاشها، چنان که در فعالیت های اعتراض آمیزی که علیه اعلامیه حقوق بشر فرانسه صورت گرفت، بر سه نکته ی اساسی تکیه داشت:
1. زن، انسانی بالغ وکامل است و در برابر مردان، به ویژه در زندگی زناشویی، از استقلال، اختیار و حقوق انسانی برخوردار است.
2. زن از نظر فکری، انسانی آزاد و مستقل است.
3. زنان باید در مسائل سیاسی شرکت کنند و از حقوق مساوی با مردان برخوردار باشند.1
در اینجا به قصد بررسی این فرایند حقوقی، فهرست وار به پاره ای از این تلاش ها اشاره می شود:
1. کمیسیون مقام زن، تأسیس سال 1945 م.
02 اعلامیه جهانی حقوق بشر؛ مصوب سال 1948 م.
3. کنوانسیون حقوقی سیاسی زنان؛ مصوب سال 1952 م.
4. کنوانسیون رضایت برای ازدواج؛ مصوب سال 1962 م.
05 اعلامیه رفع تبعیض علیه زنان؛ مصوب سال 1967 م.
6.کنفرانس جهانی زنان، مکزیکوسیتی سال 1975 م.
نامیدن سال 1975 م به نام «سال جهانی زن» به منظور تشجیع
-
1. هاجری، عبدالرسول و....:حقوق جهانی زنان، ص 15، چاپ اول، شورای فرهنگی اجتماعی زنان، تهران، 1382.

مشارکت زن به شکل حقیقی وکامل در جهت ادغام تام او در حیات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی صورت پذیرفته است.1 با این حال بیشتر آمال و اندیشه هایی که انتظار می رفت از راه اینگونه پیمان ها و قطعنامه ها تحقق یابد، یا تحقق نیافت یا نتوانست انتظارات را برآورده سازد. شکی نیست که در این امر، عوامل متعددی دخالت داشته اند. با این حال، دست نیافتن به مراد، نه تنها باعث رکود این گونه تلاشهات نشد، بلکه رستاخیزهای بزرگتری را پدید آورد که به طورکلی در سیمای کنوانسیون رفع تبعیض از زنان متبلورگشت.
به عبارت روشن تر، با آنکه در قطعنامه های مختلف، موضوع برخورداری زن از مواهب اجتماعی، فرهنگی، و سیاسی مورد توجه واقع شده بود، نتوانست رضایت کامل طرفداران تساوی مطلق زن و مرد، را از همه جهات برآورده سازد؛ از این رو با تأثیر جنبش های فمنیست بر مجامع بین المللی، مهم ترین معاهده و نظام نامه ی حقوقی زنان به تصویب رسید. در مقدمه این کنوانسیون با یاد آوری وجود اسناد مزبور و با اشاره به قطعنامه ها، اعلامیه ها و توصیه نامه های پذیرفته شده از سوی سازمان ملل و دیگر سازمانهای تخصصی وابسته به آن در زمینه ی ارتقای تساوی حقوق زنان و مردان، ابراز نگرانی شده است که به رغم وجود این اسناد و ابرازهای مختلف، تبعیض گسترده در مورد زنان ادامه دارد.
بدین ترتیب زمینه ی تحقق یافتن آرزوی دیرینه ی جبهه های طرفدار زن و تصویب خواسته های آنان به صورت یک قانون جهانی فراهم گردید.2 این کنوانسیون که در تاریخ (18/12/1979م- 12/6/1360هـ.ش ) به تصویب رسید، از سوی مجمع عمومی سازمان ملل اعلام گردید که از 1. الدکتورة فتنت مسیکه بر: همان، صص 38-39
2.رئیسی، مهدی:کنوانسیون زنان، ص 14، چاپ اول، انتشارات نسیم قدس،تهران، 1382.

سوم سپتامبر (1981) به اجرا در آید. البته تصور می شد، و هنوز هم این پندار وجود دارد، که این تدبیر قادر است همه ی کاستی های موجود در حوزه زنان را جبران کند و صرف اجرای این معاهده، می تواند گمشده تاریخی طیف عظیمی از بشر را بازیابد.
با این حال هنور این معاهده نه تنها مورد تأیید همه ی کشورهای جهان قرار نگرفته، بلکه بسیاری ازکشورهایی هم که به آن پیوسته اند، به صورت مشروط آن را پذیرفته اند. از این گذشته در جاهایی هم که ادعا می شود این معاهده برآید ساختارهای فکری، فلسفی، و... آنهاست، بسیاری از رنجهای موجود از بین نرفته و ناکامیابیهای نوینی نیز پدید آمده است.
این است که برخلاف آنچه عده ای تصور می کنند با نوشتن معاهدات مهم ملی و بین المللی یا انتشارکتاب و مجله می توان اینگونه مسائل را به طورکلی حل و فصل کرد، بایدگفت که نه تنها چنین نیست، بلکه این تصور باطل و غیر واقع بینانه نیز که معتقد است باکنارگذاشتن دین و قواعد ایمانی و شرعی، یکباره همه ی مسائل و مشکلات موجود در این زمینه هموار می شوند، حقیقتاً ناکامیاب و نارساست؛ زیرا چنان که گفته خواهد شد طرفداران اندیشه های فمینیستی و آنان که به اصول و مبانی آن معتقدانه گردن نهاده اند، با تفسیر خاصی که از دین و برنامه های دینی دارند، عملاً آن را به کناری نهاده و با بهره گیری از یافته های فکری و فلسفی سکولاریستها و سایر منتقدان اصول و مبانی قدسی، به تعریف خاصی از دین و قواعد دینی پرداخته اندکه در اصل به معنای تأسیس یک دین جدید با اصول و ارکان جدید است و همین امر باعث شده که با وجود بهره گیری جریانهای فمینیستی از سایر مکاتب و آرای بشری، دستاوردها و حتی سفارشهای راهگشای دین را ناشنیده بگیرند و این مسئله نشان می دهد که میزان بهره گیری آنان از اصول دینی بسی کمتر از میزان استفاده آنان از مبادی و اندیشه های بشری است.
چنان که گفته شد یکی از بارزترین نکات کنوانسیون رفع تبعیض از زنان، بی توجهی به امور دینی و نظرگاههای وحیانی است. همین امر نشان می دهدکه حرکتهای فمینیستی با وجود اختلاف نظری که دارند، متحدانه در نگاه به دین و امور دینی با چشم سکولاریستها می نگرند و از آنجاکه این چشم و چراغ خواستار «قدسیت زدایی»از فرامین دینی است و می کوشد دنیا را بر اساس دیگری غیر از تلّقیهای دینی بنیان نهد، فمینیستها هم می کوشند با بهره گیری از این دستاورد معرفتی و فکری، رویکردهای خود را بنا کنند. از این رو می توان پایگاه اصلی نقدهای فمینیستها از دین و قواعد دینی را در این نقطه سکولاریستی دانست. بنابراین کاملاً طبیعی است که یکی از مشغولیتهای فکری و عملی آنان، دین و مسائل دینی باشد؛ البته نه برای اعتقاد، التزام و پرستش، بلکه برای انکار، شبهه افکنی و پرسش. و وقتی که در اصل مکتب و جریان فمینیستی، این رویکردها به مثابه ی یک اصل پذیرفته شده، بدیهی است که فردی در سطح سعداوی، آنها را بازگوکند تا آنان که در بنیادهای اساسی فمینیسم دقت نمی کنند، دچار این پندار شوند که این گونه انتقادات و سخنان سر و ته بریده از ابتکارات و خلاقیتهای خود او است یا این توهم پدید آید که تنها دینی که هدف اساسی و شایسته ی این انتقادات است اسلام است؛ آن هم به دلیل اینکه یک نویسنده خودشیفته آنها را در محیطی اسلامی علم کرده و با به محاکمه کشاندن پاره ای از کاستیها و ناراستیهای موجود در خانواده و دهات و شهرهای دور و بر خود، چنین پنداشته که خانه از بنیاد خراب است. از آن گذشته به جای نقد قاطع و محکم قواعد و مقررات فرساینده و ناکارآمدی که به زعم او در مبادی دینی وجود دارد، به بیان ساده، ابتدایی و عوامانه ی این امور پرداخته و پنداشته است. با تکیه بر جنگ و جدالهای خیالی اسطوره ها یا استناد به تاریخهای موهوم یا نقل قول از مادربزرگ و پدر خود و... همه ی اقتدار و توانمندیهای دینی را از میان برمی دارد و روزگار چون شکری را برای خود و دوستانش به ارمغان می آورد و مانند قهرمانهای اسطوره ای نام و یادش در دفتر ایام ثبت و ضبط خواهد شد. البته خودش هم می دانسته که آنچه به قلم و نام او منتشر خواهد شد، ارزش و اعتبار علمی چندانی ندارد. از این رو در چند مورد با حمله به دانشگاه، دانشگاهیان و حتی آثار و پایان نامه های دانشجویی، آنها را خشک، علمی، و عاری از هرگونه گرما و حرارت موجود در میان مردم کوچه و بازار قلمداد می کند و... که البته تا حدودی درست است اما عکس این مسئله، همواره صادق نیست. یعنی نمی توان صرفاً با رد تحقیقات و پژوهشهای خشک و غیرکاربردی دانشگاهها و ارائه نوشته ها و سخنان سست و آبکی، گمان کردکه همه ی نارساییها و نارواییها حل و فصل شد و روزگار موعودی که همه چیز در جای خود است فرا رسیده است.
گمان نمی شود برآشفته ساختن ذهنهای ساده و تقریباً خالی مردمی که حتی بیشترشان از دردمند بودن خود نیز اطلاعی ندارند، جز هرج و مرج و نابسامانی پیامد سازنده ای داشته باشد. اتفاقاً اگر فرد یا جماعت آگاهی، دردی را در جایی می یابد، باید بکوشد با آرامش و حوصله ی فراوان آن را مداوا نماید و اگر مرض بسیار شدید و نگران کننده است، سعی کند با ساده سازی و توجیه بسیاری از مواردی که امکان دارد روحیه بیمار را برآشفته سازد و شفای او را به تأخیر اندازد زمینه ی مداوا و معالجه را فراهم نماید.
این کار دردشناسان دلسوزی است که از تأثیر روانی بیماری و خطر آن برای بیمار آگاهند و از سوی دیگر هنوز از نتیجه ی مداوا و معالجه ی خود اطمینانی ندارند و نمی خواهند با ادعا و سروصدای زیاد اعلام کنند که:
هر یکی ازما مسیح عالمی است هر الم را درکف ما مرهمی است1
بلکه با توجه به مقام و موقعیت بیمار متواضعانه می کوشند این درد گران وکار فرو بسته سامان و التیام یابد. این است که به جای شکوه و شکایت از ابنای زمانه وگرفتاریهای روزگار و دشمنیها و سر سختیهای جاهلانه ی آنان حاضرند هر درد و رنجی را در راه علاج آن بیماری به جان بخرند:
کسی به زیر دُمّ خـر خاری نهــد خر نـدانـد دفـع آن بـرمـی جــهد
برجـهد و آن خار را مـحکم زنـد «عاقــلی»باید که خــاری بـرکَـنَد
خر ز بهر دفع خار از سوز و درد جفته می انداخت صدجا زخم کرد
آن «حکـیم خارچین»استــاد بود دست مـی زد جابه جا مـی آزمـود2
از این رو روش اصلاح در مورد بیماریهای مختلف، نیازمند متخصصان و دلسوزان کارآمد و توانایی است که با تشخیص درست و کارساز بیماری و درمان آن، می کوشند سلامتی و تندرستی را به بیمار بازگردانند. از این رو چنین نیست که هر طبیبی شایستگی مداوا و معالجه ی هر درد و هر فردی را داشته باشد. از این گذشته، هیچ کس تضمین نکرده است که هر مداوایی کارساز و نتیجه بخش است. طبیبانی که ادعا می کردند هر یکی از آنها مسیح عالمی است به دلیل راه و روش نادرست مداوا ناکام ماندند و همه ی داروها نتیجه ی معکوس داد:
هرچه کردند از علاج و از دوا گشت رنج افزون و حاجت ناروا
از قـضا سرکنگبین صفـرا فزود روغـن بادام خشکی می نمـود3
---
1. مثنوی معنوی: دفتر یکم، بیت 47.
2.همان: 154-157.
3. همان: 51-52.

زیرا درمان بسیاری از دردها نیازمند طی مراحل خاصی است که بدون آنها، امکان مداوا و معالجه یا منتفی است یا فراگیر وکامل نیست. جانفشانیها، صبوری، و تحمل طبیب نیز امر لازمی است که بدون آن بسیاری از مراحل مداوا ناقص وکند انجام می شود؛ تازه این در صورتی است که مهارت و استادی طبیب، اثبات شده باشد.
چون کسی را خار در پایش جهد پــای خـود را بـر سـر زانـو نهــد
وز سـر سوزن همی جوید سرش ورنیـابد، مـی کــند با لـب تــرش
خار در پا شد چنین دشوار یـاب خار در دل چون بود واده جواب؛
گر بدیدی خار دل را هرکـسی دست کی بودی غمان را برکسی؟1
آنچه تا اینجا درباره مداوا و معالجه گفته شد، مقدمات لازم و ضروری هرگونه حرکت، بینش و روشی است که از صمیم قلب خواستار برداشتن باری از دوش خمیده دردمندآن است وگرنه نشسشن بر مسند عافیت و دم زدن از درد و ر!نی دیگرآن، عاقبت کارساز نیست.
چنان که گفته شد قصد اصلی نوشتن این مطالب، بررسی همه جآنبهی حرف و حدیثهای خانم سعداوی نیست. این کاری است که خانم هبة رئوف باید در مطالبی که پس از مطالعه ی دستنوشته های ایشان انجام می داد. با آنکه به صورت ضمنی وگاهی هم صریح به بعضی از سخنان ایشان پرداخته نیاز بود به طور مختصر به پاره ای دیگر از حرفهای ایشان نظری افکنده شود و ریشه ی بسیاری از افکار و اندیشه هایی که مطرح کرده برملاگردد؛ زیرا بسیاری از آرا و نظراتی که مطرح نموده، ترجمه ساده و مختصر باورهایی است که خیلی پیش از او در میان نویسندگان و حتی
----
1. همان:150-153. فلاسفه، جامعه شناسان، سیاستمداران، اقتصاد دانان، روانپزشکان و... غربی، اعم از فمینیست و غیر فمینیست، مطرح شده و به صورت نظریه ای جا افتاده درآمده اند، ولی گاهی در نوشته هایش چنین وانمود می کندکه خود ایشان مبتکر این آرا یا طراح این نظریات است. گاهی هم به نظر می آید که قصد ایشان، بومی سازی فمینیسم در جهان عرب/ اسلام است. از این رو یکی از شکایتهای اصلی ایشان از هبة رئوف، استفاده او از آرا و نظریات غریبان است. در حالی سعداوی بیش از هبة رئوف از این افراد و افکار بهره برده ولی صلاح یا لازم ندانسته نامی از آنان بیاورد و البته شاید هبة رئوف هم این امر را تشخیص داده و به همین خاطر از فکر و فضای غربی استدلال آورده است. هرچه باشد حقیقت این است که بسیاری ازکلمات، عبارات، و حتی توضیحات و نحوه استدلال سعداوی، افکار فمینیستی غربی است که قبل از او بیان و مطرح شده است. به عنوان مثال عبارات و اصطلاحاتی نظیر ازدواج،1 اسطوره،2 اقتدار،3 اقتصاد،4 بارداری بدون عمل لقاح/ خودباروری،5 پدری،6پزشکی،7 پیردختر،8تاریخ زن،9 تبعیض،10 تجاوز جنسی،11 تعدد،12 تفاوت،13تفکر مادرانه،14 تقسیم جنسی،15جسم،16ثنویت،17 جنس،18
-- 1. Marriage 2. Myth
3. Authority 4.Economics.
5.Parthenogenesis 6.Paternity
7.Medicine 8.Spinster
9.Her stary 10.Discrimination
11.Rape 12.Multiplicity
13.Diffirence 14.Maternal thinking
15.Sexual Division 16.Body
17.Dualism 18.Sex
جنسیت،1 خانواده،2 خانه داری،3 ختنه زنان،4 خدای مؤنث،5 دوران کودکی،6 روان پزشکی،7 روان درمانی،8 روان شناسی،9 روان کاوی،10 زبان،11 سقط جنین،12 سلطه، 13 سلطه ی مذکر،14 عمومی/ خصوصی،15فرشته در خانه(زن صالح)،16 فلسفه،17 مادر،18 مادران مجرد،19 مادر تبار،20مادرسالاری،21 مذهب،22 مراقبت ازکودک،23 تا برابری،24 نامشروع بودن،25 نظامهای دوگانه،26آزادسازی،27 اخلاقگرایی 28 و... از جمله عبارات، اصطلاحات و حتی تفکراتی است که پیش از سعداوی و عمیق تر از او در میان فمینیستها مطرح شده است و با آنکه بسیاری از این اصطلاحات نظیر پزشکی، روان شناسی، روانکاوی و... ربطی به فمینیست و غیرفمینیست ندارد، دلیل ذکر آنها در ذیل اصطلاحات فمینیستی، تفسیر خاص آنها از این اصطلاحات و تعابیر است.
آنچه این زمینه اهمیت دارد، صرف به کارگیری این اصطلاحات و حتی انتقال آنها به حوزه فکری ما یا حتی شگرد خاص ارائه آنها نیست،
---------
1.Gender 2.Family
3.Housework 4.Clitoridectomy
5.Goddes 6.Childhood
7.Psychiatry 8.Psychterphy
9.Psychology 10.Psychoanalysis
11.Language 12.Abortion
13.Domination 14.Male dominance
15.Public/Private 16.Angel In The House
17.Philosaphy 18.Mother
19.Single Mothers 20.Matrilineal
21.Matriarchy 22.Religion
23.Childcare 24.Injuality
25.Illegitimacy 26.Dual systems.
27.Liberation 28.Morality بلکه تسخیر ذهن و زبان ما با این اصطلاحات است ک در نتیجه ی برنامه های تدوین شده ای صورت گرفته وکاری کرده است که ما با ذهن و زبان دیگران سؤالات و مشکلات خود را مطرح نماییم و این بلای خطرناک در نتیجه اندیشه ی «غرب مداری» در میان ما شیوع پیدا کرده است.
البته نقد این امر به معنای بهره نگرفتن از دستاوردها و توانمندیهای دیگران نیست. با این حال نمی توان به بهانه ی بهره برداری از نتایج دیگران، مسائل و مشکلات فکری و فرهنگی آنان را به فضای فکری و فرهنگی خود انتقال داد و با شبیه سازی موانع و مشکلات آنان، عملاً این توهم را پدید آورد که آنچه در این جا اتفاق افتاده، عیناً همان چیزی است که در آنجا بوده است و راه حل مشکلات ما همان راهی است که آنان پیموده اند.
نیازی به توضیح نیست که پدیده های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی در هر جامعه، تابعی از تاریخ، جهان بینی و ویژگیهای خاص آن جامعه است و آینده اش نیز به آرمانها و برنامه های آن بستگی دارد. از این رو طبیعی است که وضعیت سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، و... هر جامعه مسائل و مشکلات خاصی را پدید آورد. همچنان که امکان پدید آمدن نتایج مفید و مؤثری از آن معقول و مقبول است. بنابراین با توجه به آنچه قبلاً درباره نظرگاه روشنفکران، فلاسفه وکارگزاران دینی در تمدنهای مختلف گفته شد، طبیعی است که واکنشهای متناسب با آن دیدگاهها پدید آید اما اینکه آگاهانه تلاش شود همان اتهامات را به دین دیگری نسبت داد که نه تنها هیچ یک از قواعد تنگ نظرانه و غیرانسانی فلاسفه وکارگزاران دینی کوته بین را نمی پذیرد، بلکه رسماً با آداب، سنن، مواریث و نظریات نامعقول آنان جهاد همه جانبه ای را سامان داده است.
اسلام، یک دین مستقل، با اهداف و مقاصد خاص و مستقلی است و نمی توان به صرف دین بودن، آن را با سایر برنامه ها و اصولی که یا خود را دین می دانند و یا روزگاری حقیقتاً دین بوده اند یکی دانست. حتی نمی توان آن را درکنار سایر برنامه هایی که پیامبران الهی (علیهم السّلام) تبلیغ و تشریع کرده اند قرار داد؛ زیرا با وجود پاره ای مشارکتهای کلی با آنها، امروزه بنا به علل و دلایل متعددی اسلام راه خود را از آنان جدا کرده و حتی در بسیاری از موارد و از جمله توحید و نبوت و معاد با آنها اختلاف نظر بنیادی دارد. از این رو باید در تعامل و مواجهه با آن به صورت ویژه عمل کرد و حساب آن را از انحرافات و اتهامات دیگران جدا نمود. با این حال، در این نوشته، خانم سعداوی در مورد دین طوری سخن گفته که جامعه شناسان، اسطوره شناسان و سایر پژوهشگران غربی با ذهنیت خاص خود، درباره دین و سرچشمه های آن سخن گفته اند؛ زیرا بنا بر استدلال نظریه پردازان فمینیست، اکثر نظامهای مذهبی سازمان یافته که بر جهان مدرن وگذشته تسلط دارند، عمیقاً جنس گرا هستند.1
آنان با رهیافتها و نظریات خاصی که داشتند، آثار مهم و مؤثری را پدید آوردند. به عنوان مثال، الیزابت کدی استانتن2 اولین فعالیت فمینسیتی را در جهت ایجاد تغییرات در مذهب انجام داد. او با نوشتن «کتاب مقدس زنان»3 در فاصله ی سالهای 1895-1898م اعلام کردکه زبان و تفسیر قطعاتی ازکتاب مقدس که به زنان مربوط می شود یکی از سرچشمه های اصلی موقعیت پست تر زنان بوده است؛ چرا که زنان قرن نوزدهم در بیشتر موانع برای آرامش و الهام گرفتن به کتاب مقدس رجوع
-
1.مگی هام: فرهنگ نظریه های فمینیستی، ترجمه فیروزه مهاجر، نوشین احمدی خراسانی، فرخ قره داغی، ص 369. چاپ اول، نشر توسعه، تهران، 1382.
2.Elizabeth Cady Stanton 3. The Women's Bible
می کردند.1
پس از این کتاب، آثار و نوشته های متعددی پدید آمد که از آن جمله می توان به کلیسا و جنس دوم (1968 م)2 و زن/ بوم شناسی3 (1978 م) اثر مری دیلی4، زن و طبیعت5(1978 م) اثر سوزان گریفین6، زاده ی زن7 (1976 م) اثر آدرین ریچ8 و... نام برد که بیشتر آنها در جست وجوی جنبه های مؤنث مداران هی دین، اسطوره ها، و... هستد. از این رو ناگزیر باید برای توضیح جنبه هایی از دین اسلام و بیان این نکته که این دین لزوماً هیچ گونه بنیاد جنسی یا جنس گرایانه ای را اصیل و معتبر نمی داند، به صورت کاملاً خلاصه مفهوم دین را بر اساس آیاتی از قرآن کریم بیان می نماییم. البته در این توضیح مختصر، صرفاً به واژه شناسی و ریشه یابی این کلمه و پاره ای از مطالب مربوط به آن پرداخته می شود و از پرداختن به اوصاف و خصایص این واژه مقدس که در قرآن، سنت، و علوم اسلامی مطرح شده خودداری می کنیم.
1. مگی هام: همان.
3.The Church and the second sex. 4.Gyn/Ecology.
5.Mary daly. 6.Woman and Nature.
7.Susan Grifin. 8.Of Woman Born.

اصطلاح دین در قرآن9

واژه ی دین در زبان عربی معانی مختلفی دارد و در ذهن فرد عرب زبان، چهار معنا و تصور را تداعی می کند10:
9.Adrinne Rich.
9. اقتباس از:
ابوالاعلی المودودی: المصطلحات الاربعة فی القرآن، صص 105-117، الطبعة الثانیة فی ایران، 1372 هـ. ش.
10. برای توضیح بیشتر در این باره، رک:

1- قدرت و سیطره نیرویی متعالی.
2- اطاعت، تعبد و بندگی فردی که در برابر این نیروی متعالی سر تسلیم فرود آورده است.
3- حدود، قوانین، و روشی که از آن پیروی می شود.
4- محاسبه، داوری، پاداش، و عقاب.
با این حال آنان پیش از نزول قرآن گاهی دین را در میان این معانی چهارگانه به یک معنا وگاهی به معنای دیگر تعبیر می کردند و نمی توانستند به صورت واضح و روشن منظور خود را از این واژه به صورت جامع بیان کنند تا اینکه قرآن نازل شد و واژه دین را به صورت یک اصطلاح مخصوص در آورد. بطوری که می توان اصطلاح دین را در قرآن، جانشین «یک نظام تمام عیار» دانست که دارای چهار جزء است:
1- حاکمیت و قدرت متعالی.
2- اطاعت از آن حاکمیت و قدرت.1
3- نظام فکری و عملی که در سایه آن حاکمیت پدید آمده است.2
4- پاداش و عذاب متناسبی که آن حاکمیت و قدرت متعالی به پیروان
آن نظام در مقابل اطاعت یا عصیان آنها می دهد.3
به طور خلاصه قرآن دین را به صورت یک اصطلاح جامع و فراگیر به کار می برد و منظور او از آن، نظامی برای زندگی است که در آن انسان به وجود قدرتی متعالی اذعان و اعتراف می کند. سپس اطاعت و پیروی از او
--
?مقایس اللغة 2/319، لسان العرب17/24-30، اساس البلاغة 1/291
1. برای اطلاع از این دو معنای اصطلاح دین، به عنوان مثال رک: غافر/ 64-65؛ الزمر/ 2-3، 11-12، 14- 15 و 17؛ النحل /52؛ آل عمران/83، البینة/ 5.
2. در این باره به عنوان مثال رک. یونس/104-105؛یوسف/40؛ الروم/ 28،26-30، النور/2 ؛ التوبه/ 36 یوسف/ 76؛ا لانعام/137؛ الشوری/ 21، الکافرون/6 .
3. در این باره به عنوان مثال رک: الذاریات/ 5-6، الماعون1-3؛ الانفطار/ 17-19
را می پذیرد و در زندگی خود به حدود، قواعد و قوانین او مقید می شود و در اطاعت از او، امید عزت، درجات عالی و پاداش نیک را دارد و در عصیان و سرپیچی از او، از خواری، سرافکندگی و سرانجام بد می هراسد. بدین ترتیب شاید در هیچ زبانی اصطلاحی یافت می شود که از لحاظ شمول و جامعیت به پای «دین» برسد و بتواند بر این هـمه مفهوم احاطه داشته باشد.
حال سؤال است که واقعاً درکجای این سخنان و عبارات، رنگ و بویی از جنسیت یا طرفداری از جنس خاص به نظر و مشام رسید. اساساً با این تعریف که از فرط توحید و یکتاگرایی همه ی جهان را در برابر ذات واحد الهی به سجده و نیایش می آورد، جایی برای بحث از جنس، جنسیت می ماند؛آیا...؟
از این گذشته به گزارش قرآن کریم، مشرکان عهد جاهلیت که آئینه تمام نمای تصورات ناروا و جهان بینی فرساینده به شمار می روند، هرگز در مورد خدا و حتی الهه های مورد تعبد خویش نیز تصور جنسی یا جنسیتی نداشتند، با آنکه مسئله جنس و جنسیت به شدت برای آنها مهم وشایان توجه بود.1
خلاصه کلام آنکه در دین اسلام چنان که از قرآن کریم بر می آید، هیچ جایی برای تقدس جنسیت به عنوان یکی از ارکان اعتقادی وجود ندارد؛ چه برسد به اینکه این تصور خام و ناپخته مقبول باشد که آیا خدا زن است یا مرد و... چرا که این گونه مقولات جز به پندار ذهنهای مریض یا ستم
--------------------
1 درباره ی تصورات مشرکان جاهلی درباره ی خدا یا خدایان خود، رک: مریم/ 81، یس/ 22-23 و 74 ؛هود/ 54 و 101، النحل/ 0 2-22 و 51؛ القصص/88و66؛ الاحقاف/27-28؛الزمر/3؛ الانعام/80و137؛التوبة/31؛ الفرقان/43؛ الشوری/21
کشیده ای که می کوشند پاره ای از مصایب شخصی یا گروهی خود را جبران کنند نمی آید. البته این افراد، در صورت داشتن صداقت در ادعای خود ناگزیرند به سایر علوم، معارف و دستاوردهای بشری با این دید نگاه کند و در جستجوی علوم و معارف زنانه ای برآیندکه شاید در طول تاریخ بر اثر جباریهای بی مهار مردان یا مردگرا شدن خود این علوم و معارف، از میان رفته اند. اگر قرار استHistary بهHerstaryتغییر یابد، چرا تمدن، هندسه، فیزیک، شیمی، و... به صورت مؤنث در نیایند و اصلاً باید پژوهش کردکه از چه زمانی این علوم و معارف زنانه، سر از بندگی جنس زن برتافته اند و دچار بحران بی هویتی شده اند؟
به نظر می آید با روشن شدن پاره ای از جوانب مسئله ی فوق، امکان بحث درباره سایر مشکلات خانم سعداوی و سایر همفکران ایشان ساده تر باشد؛ زیرا وقتی محور بودن جنسیت منتفی شد، امکان بحث معقول درباره مسائل با شکوه و والا فراهم می آید وگرنه بر فرض مثال تصورکنیم که آفریدگار و فرمانروای جهان هستی یکی از همین ایزد بانوانی است که خانم سعداوی در رثای آنان نوحه ها سر داده است، چه تفاوتی می کند؛ آیا اگر تمام آیات و روایات مورد بازنگری قرار بگیرند و مثلاً به جای «الرجال قوامون علی النساء»گفته شود: النساء قوامات علی الرجال و... مسئله حل می شود و به گمان سعداوی جریان تحریف شده تاریخ چندین قرنه ی انسانی سامان می یابد؟
به نیکی می دانیم که یکی از اصلی ترین مبانی «بنیادگرایی» نقد تاربخ گذشته و نفی گذشتگان است. اما آیا واقعاً با این عمل تطهیرگرایانه می توان ورود هرگونه آلایش و ناپاکی به آرمانهای آینده را نیز تضمین کرد؟
هیچ کس نمی تواند انکارکند که در دوره های مشخصی از تاریخ، زن قربانی و حتی زنده به گور شده است و این امر نه تنها از لحاظ جسمی، بلکه از لحاظ اجتماعی، فرهنگی نیز صورت گرفته است، اما به نظر نمی آید برگرداندن ورق به نفع زنان، حتماً و الزاماً برای آنان مفید و سازنده باشد.
نظام خانواده که به صورت ویژه ای مورد توجه و انتقاد خانم سعداوی اساتید و شاگردان ایشان است، در دین اسلام از اهمیت واعتبار شایانی برخوردار است و حتی یکی از آیات الهی به شمار می رود. از این روکاملاً بدیهی است که قواعد و مقررات خاصی را برای آن وضع نمایدکه شایسته آیتِ الهی بودن باشد و بتواند اهداف مورد اراده خداوند را در حیطه ی خود متجلی سازد. از سوی دیگرکاملاً بدیهی است کسانی که با موجودیت خداوند مشکل دارند یا در مورد ذات اقدس ایشان تصورات ناروا و باطلی را در ذهن و زبان خود می پرورانند، با قوانین و مقررات الهی درباره خانواده و اعضای آن، سرسازگاری نداشته باشند. در این، مطالب به صورت بسیارگذرا به چند مورد از سؤالات و اشکالات خانم سعداوی اشاره می شودکه به نظر می آید خالی از فایده نباشد:

قوامت:

پایه و اساس این تفکر، آیه ی مبارکه قرآن است که می فرماید:
الرجال قوامون علی النساء بما فَضَّل الله بعضهم علی
بعض و بما انفقوا من اموالهم.1
مردان سرپرست زنانند. بدان خاطر که خداوند برخی را بر
---
1. النساء/34
بعضی فضیلت داده است و نیز بدان سبب که از اموال خود
خرج می کنند.
به نظر خانم سعداوی و همفکران ایشان این آیه به طورکامل، دیدگاه برتری طلبانه ی مردان را تقویت کرده و اصلاً به صورت شرعی آنان را برتر از زن دانسته است. البته بدون هیچ دلیلی؛ بلکه فقط به این دلیل که مرد هستند.
به نظر نمی آید به تکرار بسیاری از سخنان گفته شده نیازی باشد اما در توضیح این رویکرد و دیدگاه باید چند نکته را توضیح داد.
1- این آیه مبارکه قاعده و قانون کلی و فراگیری به شمار نمی رود که نشان دهد به طورکلی هر مردی بر هر زنی
برتری دارد. به عبارت دیگر معنای این آیه این نیست که مرد ذاتاً از زن برتر و بهتر است.
2- این آیه به معنای نفی و ابطال سایر آیاتی نیست که در آنها زن و مرد
به صورت یکسان در زمینه ی اصل خلقت و ویژگیهای کلی انسانی1، تکالیف و مسئولیتها، جزا و پاداش2 و... مورد خطاب واقع شده اند.
3- این آیه به معنای جباری، ستمگری و... مرد بر زن نیست و نمی توان آن را مجوز غیر متناهی تمام عملکردهای منفی مردان دانست. به عبارت دیگر این آیه اثبات نمی کندکه هر نوع برخورد و رویکرد مرد به زن پذیرفته شده و مورد قبول خداوند است؛ چه برسد به این که آن را دلیلی بر امر الهی به حساب آورد.
حال که چنین است باید دید که معنا و مفهوم این آیه، از دیدگاه قرآن چیست و آیا اعتراضاتی که بر این آیه می شود یا برداشتهایی که از آن
-
01 الاحزاب/ 35؛ ا لتو بة/ 71؛ ا لبقره/ 35
2.آ ل عمران/ 195؛ النحل/ 97، النساء/ 124.

صورت گرفته، با نظرگاه اساسی قرآن همخوانی دارد یا نه.
قوامتی که در این آیه به کار رفته و این توهم را برای عده ای فراهم آورده که این قوامت اجحاف به حق زن و شاهد گویایی از نبود مساوات میان مرد و زن در احکام شریعت اسلامی است، در حقیقت به معنای سرپرستی و اداره است. اگر این معنا پذیرفته شود، می توان پرسیدکه چرا شارع مقدس به ایجاد وظیفه ی قوامت، یعنی سرپرستی و اداره، چه در منزل و چه در نهادها یا... نظر داشته است؛ آیا این وظیفه نوعی مقام و منصب تشریفاتی است که شارع مقدس آن را به مثابه ی خلعت و هدیه به کسانی می دهد که نزد او از جایگاه بهتر و برتری برخوردارند و از آنجایی که مرد در نزد خداوند برتر و بهتر است، سزاوار این هدیه و خلعت شده است؟
کاملاً واضح است که مسئله به این صورت نیست، بلکه اراده ویژه شارع به حاکمیت روحیه ی نظم و انضباط در سراسر جامعه و در همه ی شرایط و موقعیتها است و آنچه که نظم و نظام را در جامعه حاکم می سازد، وجود ضوابط و مقررات مسئولیتی است و آنچه که مسئولیت را به صورت عملی نمایان می سازد، وجود مسئول و سرپرستی است که مسئولیت اداره و نظارت به او ارجاع داده شود.1
خداوندی که انسان را آفریده، یکی از زوایای فطرت او را «زوجیت» قرار داده و شأن او و در این باره همانند سایر امور و اشیایی است که در هستی وجود دارند.
و من کل شیء خلقنا زوجین لعلکم تذکرون2
سپس اراده فرموده روح انسانی را دو نیمه ی یک نفس واحد قرار دهد: ---------------------
1. اقتباس از:
2. الدکتور محمد سعید رمضان البوطی: همان صص 98-99.
3. الذاریات/49
یا آیها الناس اتقوا ربکم الذی خلقکم من نفس واحدة
و خلق منها زوجها1
از آن گذشته، از جمله خواستهای او در ملاقات و به هم رسیدن این دو نیمه این بودکه این دیدار و به هم رسیدن، آرامش روح، آسایش اعصاب، اطمینان جان، راحتی جسم، سپس پوشش، حفاظ و نگهداری... پس از آن مزرعه ای برای تولد نسل و ادامه زندگی، همراه با ترقی و تعالی مداوم در آغوشِ آرامِ مطمئنِ پوشیده محفوظ را به همراه داشته باشد.
و من آیاته أن خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا
الیها و جعل بینکم مودة و رحمة2
هن لباس لکم و انتم لباس لهن3
نساؤکم حرث لکم فأتوا حرثکم أنی شئتم و قدموا
لانفسکم و اتقوالله4
یا ایها الذین آمنوا قوا انفسکم و اهلیکم ناراً و قودها
الناس والحجارة
در پرتو این گونه اشارات اجمالی به نظرگاه اسلام درباره خانواده و اهمیت آن، و میزان علاقه ی آن به فراهم ساختن ضمانتهای بقا، ثبات، و آرامش در فضای خانواده، و نیز آنچه درباره تکریم زن، شخصیت مستقل، احترام و حقوق او در اسلام گفته شد می توان درباره این آیه نیز بحث کرد. « به این صورت که وقتی پیامبر اسلام (صلّی الله علیه و آله)) می فرماید:
---

1.النساء/1.
02 الروم/ 21
3 .البقره/ 0187
04 البقره/223
5.التحریم/ 6.
6. سید قطب. همان،ج 2 صص 648-649 با دخل و تصرف.

اذا کان ثلاثة فی سفر فلیؤمروا أاحدهم1
هرگاه سه نفر باهم در مسافرت بودند، یکی از خودشان را
امیر و سرپرست قرار دهند.
با این توضیح برای همه نمایان می شودکه شارعی که مشتاقانه علاقه مند است که سه نفر در یک مسافرت محدود و مقطعی، بدون سرپرست نباشند بسی بیش از این علاقه مند است که هیچ خانواده ای یک لحظه هم بدون سرپرست نباشد. از این گذشته، این فرمایش پیامبر (صلّی الله علیه و آله)) دلالت نمی کند که کسی که به عنوان امیر و سرپرست آن گروه انتخاب می شود، ضرورتاً نزد خداوند مقام و مرتبه ی بهتر و برتری دارد. مهم این است که توان مسئولیت پذیری داشته باشد و برای اداره صحیح امورگروه، شایستگی داشته باشد.
بنابراین قوامت و سرپرستی خانواده در نظام و شریعت اسلامی، برای سرپرستی و اداره ی امور است نه برای سیطره و تسلط. از این گذشته نشانه برتری ذاتی نزد خداوند عزوجل نیست که از طریق آن امیر
یا مدیر تمایز خاصی پیدا کند.2
حال که این مسئله روشن شد، می توان این پرسش را مطرح کرد که چرا شارع، قوامت یعنی اداره امور خانواده را از قبل به مردان سپرده است و چرا این موضوع را به اعضای خانواده موکول نکرده است که آنان برای این امر مهم، فرد دلخواه خود را انتخاب نمایند؟ از این گذشته چرا انتخاب مردان برای قوامت را با عبارت (بما فضل الله بعضهم علی بعض» تبیین نموده است که می توان آن را به عنوان دلیلی برای برتری ذاتی مردان تفسیر نمود؟
-
1 .با این لفظ، به روایت بیهقی، حاکم و دارقطنی. با روایتهای دیگری نیز آمده است.
2. الدکتور محمد سعید رمضان البوطی: همان صص 99-100.
در جواب باید گفت که فهم برتری ذاتی مردان بر زنان، از جمله تفسیرها و برداشتهایی است که به صورت جدی با آیات صریح کتاب خداوند تناقض دارد؛ چرا که گفته شد زنان و مردان در میزان نزدیکی به خداوند مساوی هستند و آنچه که درجات آنها را در این زمینه متمایز می سازد، تفاوت اعمال صالح و تقوای آنان است.1
خداوند متعال تمایزات مذکر و مؤنث بودن، اختلاف اقوام و قبایل، و تفاوت ملل مختلف در زمینه ی تقرب به خداوند یا دوری از او با عبارات مشخص و معینی از اعتبار ساقط کرده است و پس از آنکه این مسئله را در آیات متعددی با روشها و تعبیرات متنوعی اثبات کرده فرموده است:
ان اکرمکم عندالله اتقاکم2
حال سؤال این است که آیا بعد از این همه اشاره و تصریح، می توان برتری مرد بر زن را از آیه ی قوامت، استنباط کردکه مرد از آن جهت که مرد است، بر زن از آن جهت که زن است، برتر است؟ از این گذشته آیا امکان دارد حتی با دود آلودکردن فضا به این تفسیر رو آوردکه با سایر آیاتی که در این باره بیان شدند کاملا متناقض است؟
افضلیت و برتری موجود در این آیه، از نوع تناسب و سازگاری مرد با وظیفه ای است که مکلّف است آن را با همه مشکلاتش انجام دهد. امور خانواده و نگهداری و حمایت آن در مقابل خطراتی که تأمین هزینه ی زندگی آبرومند و مقدمات آن از جمله ی این امور به شمار می رود، از مهمترین و شریفترین وظایف اجتماعی است. البته این امر با وظایف دیگری نظیر مراقبت و پرورش فرزند و فراهم کردن زمینه ی خوشبختی خانواده، که
---------------------
1. به عنوان مثال،رک:آل عمران/195؛ النحل/ 97؛ النساء/123؛ الاحزاب/ 33-34؛ الحجرات/ 012
02 الحجرات/ 12

اهمیتی همپای تأمین هزینه زندگی را دارد، تفاوتی ندارد.1
مسلماً مرد و زن هردو مخلوقند و خداوند سبحان در اینکه مخلوقات را برای انجام وظایف خاصی آماده می کند و استعدادها و امکانات لازم را به آنها اعطا می کند، قصد ظلم و ستم به هیچ یک از آفریده های خود را ندارد.
ویژگیهای خاصی که در وجود زن نهاده شده، سطحی نیستند بلکه در پیدایش ارگانیکی، روانی، عقلی و روحی زن مؤثرند و حتی بزرگترین علمای متخصص بر این باورندکه در تمام سلولهای او ریشه دوانده است. ویژگیهای اختصاصی مرد نیز همانند خصوصیات زن، عمیق و ریشه دارند. از این رو باید هریک از آنان را در جای خود به کارگرفت. در غیر این صورت استعدادهای هریک از آنها تباه می شود و فایده ونتیجه مورد نظر از آنها به دست نمی آید.2
به نظر می آید یکی از دلایل عمده اعتراض بر قوام بودن مرد در خانواده، تصورات جبارانه و مستبدانه ای است که در ذهن این افراد نسبت به اداره و مدیریت هر نهاد یا مؤسسه وجود دارد و آنان نمی توانند نوعی مدیریت شورایی و مبتنی بر بهره گیری از آرا و نظرات اعضای مهم و کلیدی دیگری که در سایه ی مدیریت اصلی وجود دارند تصور نمایند. به همین علت در هراسندکه دادن اختیارات مهم وگسترده به مردان، موجب انحلال شخصیت و ویژگیهای اختصاصی سایر اعضا و از جمله زنان شود. در پاسخ به این مسئله نیز بایدگفت: اینکه در قرآن کریم درباره مردان و زنان قوانین و قواعد جداگانه ای وجود دارد و هرکس بر حسب توان و طاقت خود، مکلف شده است، شاهد عینی و قاطعانه ای بر این نظریه
---------------------
1 .الدکتور محمد سعید رمضان البوطی: همار، ص 1010
2 .سیدقطب: همان، ص 650.

است که زن در اسلام استقلال شخصیتی دارد و هیچ گاه در سایه نمی ماند. با این حال نباید تحقق نیافتن چنین اصلی را در میان مسلمانان، دلیل نبود چنین حقیقتی در اسلام دانست. زیرا بسیاری از اصول اخلاقی، سیاسی، اجتماعی، و حتی عقیدتی اسلامی وجود دارد که متأسفانه در میان مسلمانان نادیده یاکم اهمیت تلقی می شود.
بر این اساس در جواب خانم سعداوی و همفکران ایشان بایدگفت که زن، در کار، در جهاد و مبارزه، روابط اجتماعی، روابط اقتصادی، و استقلال دارد و از لحاظ دینی برای حضور او در این عرصه ها هیچ مانعی نیست. البته نباید تصورکردکه این حرفها جدید است و در پی مسائلی مطرح شده که امروز در مجامع و جوامع گوناگون بر سر زبانهاست. تاریخ صدر اسلام و روزهای حضور پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله)) در این دنیا و نحوه عملکرد ایشان نشان بارز وگویایی از تحقق این دیدگاه است؛ البته برای آنان که زحمت کاوش و پژوهش را در این زمینه به خود بدهند.
لذا آنچه خانم سعداوی درباره «درجه» مطرح نموده و آن را نمادی از مردگرایی دین اسلام و نشان برتری دادن مرد بر زن می داند، حقیقت ندارد. فخر رازی در تفسیر بخشی از این آیه ی قرآن مجیدکه می فرماید:
و للرجال علیهن درجه1
می گوید: از این رو معنای آیه این است که از آنجاکه خداوند در زمینه ی اقتدار، برای مردان نسبت به زنان درجاتی قرار داده است، مردان مسئول ادای بهتر و بیشتر حقوق زنان به طورکامل هستند. از این رو ذکر «درجة» در اینجا به مثابه ی تهدیدی برای مردان در مورد اقدام به زیان رساندن و آزار دادن زنان است؛ چراکه هرکس نعمتهای خداوند بر او بیشتر است،
-
01 البقره/ 228.

ارتکاب گناه از وی زشت تر است و بیش از دیگران سزاوار عقاب است.1 پیداست که فخر رازی از علما و مفسران اسلامگرای عصر حاضر نیست که برای همراهی با کاروان تجدد و نوگرایی این سخن را گفته باشد. یکی از اظهار نظرهای جالب توجهی که در تفسیر این مطلب بیان شده، دیدگاه مرحوم سید قطب است. به نظر ایشان، درجه ای که در این آیه مورد بحث قرارگرفته است، در سیاق کلی آیه، به حق مردان در بازگرداندن زنان طلاق داده شده به نکاح خود در زمان عده مـقید است. خداوند این حق را به مرد سپرده است؛ زیرا او زن را طلاق داده است. از این رو معقول نیست که مرد، طلاق بدهد ولی حق بازگشت (زن طلاق داده شده به نکاح قبلی) را به همان زن بسپارد!او نیز پیش شوهرش برگردد و او را به حریم خود بارگرداند! این درجه، حقی است که طبیعت و فضای حاکم بر مسئله آن را واجب می کند. از این رو برخلاف نظر بسیاری از افراد، که این درجه را کلی و مطلق می دانند و در موارد نادرستی به آن استشهاد می کنند، یایدگفت که مقید به همین موضع است.2
از این گذشته حتی اگر نظر سایر مفسران دیگر را نیز ترجیح بدهیم، نتیجه ی الزامی این تفاسیر، برتری دادن مردان بر زنان یا نفی قابلیتهای وجودی زنان نیست و چنان که در پایان همین آیه مطرح شده است:
والله عزیز حکیم3
و خداوند توانا و حکیم است.
که به طور ساده می توان گفت: چنان که خداوند متعال اعلام فرموده است این گونه سامانده ی و تنظیم امور، بر مبنای قدرت و حکمت
----
01 الامام الفخر الرازی: التفسیرالکبیر،ج 6 صص 101-102، الطبعةالاولی، المطبعة البهیة المصریة القاهرة 1938م.
2 .سید قطب: همان، ج 1، صص 246-247.
03 البقره/228.

صورت گرفته است. از این رو هرگونه ایجاد اخلال و هرج و مرج یا افراط و تفریط در ادای مسئولیتهایی که برای طرفین این احکام در نظر گرفته شده، مخالف حکمت الهی است و در نتیجه امکان دستیابی به نتایج و پیامدهایی که خداوند برای این احکام وضع فرموده، عملاً منتفی است و حتی امکان پدید آمدن آثار و نتایج زبانبار هم وجود دارد. از سوی دیگر، هرگونه احساس جباریت و سلطه (که به احتمال زیاد از طرف مرد صورت بگیرد) با قدرت خداوند متعال مواجه می شود. بنابراین حتی اگر «درجه» را به معنای حق و امتیاز ویژه مردان تلقی نماییم، چنان نیست که بی مهار و غیر محدود باشد و واکنش حکیمانه ای در برابر آن صورت نگیرد و خوشا به حال آنان که خداوند هستی مواظب حال و روزشان است.
عبدالله بن عباس بر این باور است که منظور از «درجه» در این آیه این است که شوهر باید بیش از زن در حوزه رفتار و تعامل تحمل داشته باشد. انگار دین از مرد می خواهد سعه صدر و تحمل بیشتری نسبت به زنان داشته باشد. خود او می گوید: این درجه اشاره ای به برانگیختن مرد برای معاشرت بهتر و ایجاد فضای بهتری برای زن از لحاظ مال و اخلاق است؛ یعنی بهتر آن است که مرد (به منظور ایجاد زندگی بهتر برای همسرش) فشار بیشتری را تحمل نماید.
ابن عطیه مفسر1 درباره این نظر ابن عباس گفته است. این نظر یک سخن نیکو، درست و شاهکار است.2
---------------------
1 .عبدالحق بن غالب بن عبدالرحمن بن عطیه محاربی (481-542 هـ) مفسر و فقیه اندلسی.
2. دکتر احمد شرباصی: یسألونک فی الدین والحیاة، ج1 ص 241، دارالجیل، بیروت، بی تا.

چندهمسری

یکی از اشکالات مهم خانم سعداوی که در جای جای سخنان خود آن را با اشاره و تصریح تکرار می کندکه به زعم خودش به مثابه پتک آهنین و تیر خلاص برجان احکام الهی وارد می سازد، موضوع چند همسری است و نه تنها او بلکه بسیاری از خانم ها و یا حتی مردها آن را تکرار و زمزمه می کنند و در مجالس مهمانی و خانوادگی، گاهی برای مزاح وگاهی برای تمسخر از آن سخن می گویند. با این حال کمتر اتفاق می افتد در مورد آن با جدیّت و متانت لازم گفتگو شود و هدف اصلی و اساس از وجود این نحوه ازدواج شرح و بیان شود. از این رو مانند بسیاری از سخنان و مباحث مهم دیگر فقط برای گرم کردن مجلس، خنداندن حضار، در آوردن اشک کسی، و... از آن استفاده می کنند. عده ای آن را دلیل برتری مطلق مرد بر زن به شمار می آورند و برخی دیگر آن را دلیل محکمی برای سر به هوایی و شهوترانی مرد قلمداد می کنند و... عده ای نیز از این تنور داغ بهره می جویند و آن را نشانه غیر عادلانه بودن احکام الهی اسلام می دانند و به این وسیله در این گونه مجالس و محافل به عنوان روشنفکر، طرفدار حقوق زن، مرد وفادار، خانواده دوست و... علم می شوند و لحظاتی با این توهم خوش، به سر می برند.
با آنکه در این مجال اندک، امکان پرداختن به همه جوانب و زوایای این مطلب مهم نیست به صورت گذرا به پاره ای از نکات آن اشاره ای می نماییم
چند همسری1 نوعی از پیوند زناشویی است که در آن زن یا مرد با
---
1. Polygamy.

بیش از یک نفر از جنس مخالف خود در زمان واحد ازدواج نموده باشد.1 اصطلاح چند همسری، از حیث ریشه شناسی (اتیمولوژی) تعدد زوج یا زوجه را مشخص نمی کند اماکاربرد تاریخی آن همیشه به مفهوم زناشویی مرد با بیش ازیک زن، مثلاً دو زن یا بیشتر، است.2
به نظر می آید تا اینجا ابهام زیادی وجود ندارد و تقریباً همه، ولو به صورت اجمالی، با این معنای چند همسری آشنایی دارند، ولی بسیاری با سیر تاریخی، دلایل، احکام، محدوده ها و سایر امور مربوط به این موضوع یا آشنا نیستند و یا از قدرت استنباط کافی برای درک لزوم و لوازم آن ناتوانند. از این رو با غوغا و قیل وقال مسئله را غبار آلود می کنند؛ بی آنکه نتیجه مفید وکارسازی از آن حاصل شود.
داد وفریاد در مورد چند همسری، زمانی به اوج خود می رسد که پای دین اسلام و احکام آن در میان باشد. در این صورت، حتی آنان که به هیچ یک از احکام و اصول این دین پایبند نیستند، و یا اطلاع جامعی از احکام و قواعد آن ندارد، و در حقیقت نمی توانند با ایجاد ارتباط میان احکام و مقررات دینی اسلام، فلسفه کلی واصلی آن را درباره نظام خانواده و ازدواج درک کنند، رشته سخن به دست می گیرند و به نقد این برنامه می پردازند و به جای طرح عاقلانه و دقیق موضوع، با احساسی کردن آن راه را بر برخورد منصفانه و اگاهانه با آن می بندند و به جای نگاه اجتماعی به مسئله آن را به سطح عاطفی و احساسی تقلیل می دهند. به عبارت
----
1 .ساروخانی، دکتر باقر: درآمدی بر دایرة المعارف علوم اجتماعی، ج 2، ص 599، چاپ اول، انتشارات کیهان، تهران 1357؛آلن بیرو: فرهنگ علوم اجتماعی، ترجمه دکتر باقر ساروخانی، ص 281، چاپ اول انتشارات کیهان، تهران 1367
2 .جولیوس گولد و ویلیام ل. کولب: فرهنگ علوم اجتماعی، ص 345، چاپ اول، انتشارات مازیار، تهران6 137. دیگر به جای آنکه این مسئله را یک موضوع اجتماعی وکلان بدانند، آن را به یک موضوع خصوصی و فردی محدود می سازند. بر اساس این دیدگاه، آنان چند همسری مورد قبول اسلام را اهانت به شأن والا و مقدس زن می دانند و با بهره گیری از این جو مسموم، به تبلیغ علیه شریعت اسلامی و لکه دارکردن آن می پردازند و از همین رهگذر بسیاری از زنان و دختران را از ارتباط و علاقه به این دین دلسرد می کنند.
علاوه بر این در بیشتر این گیر و دارها چنین القا می شود. که اسلام بنیانگذار این رسم است و این دین برای اولین بار این بدعت را در میان انسانها رواج داده است. از همه جالبتر اینکه بسیاری از ساکنان سرزمینهای اسلامی یا مسلمانان، بدون درک فلسفه و اصول. حقیقی این قانون به تحقق و اجرای آن مبادرت می ورزند. در میان این افراد، عده ای موج سوار و فرصت طلب، با دستاویز قراردادن این اصول و مبانی به ازدواجهای متعدد دست می یازند و به این وسیله زمینه ی بدبینی نسبت به این اصل و قانون را فراهم می سازند. در حالی که بسیاری از همین افراد، به بیشتر عقاید و شرایع دینی اسلامی نه تنها الزامی ندارند، بلکه از اطلاع چندانی هم بهره مند نیستند.
بررسی بسیار ساده وگذرایی در تاریخ ملل و اقوام مختلف نشان می دهدکه این رسم در میان اقوام، قبایل، و ملتهای مختلفی جریان داشته و به صورتهای مختلفی تجربه می شده است. در حال حاضر هم به عنوان یک مسئله، مورد توجه جامعه شناسان است و آنان نیز بنابر مکاتب و نظرگاههای مورد اعتقاد خود به تحلیل و تفسیر آن می پردازند.
در اینجا به عنوان نمونه به نظر دسته ای از مورخان و فیلسوفان غربی درباره مسئله چندهمسری و سوابق تاریخی آن در میان ملل مختلف نظری می افکنیم.
آرتور کریستن سن در کتاب مشهور خود درباره ساسانیان، در مورد وضعیت چندهمسری در میان ایرانیان می نویسد:
اصل تعدد زوجات اساس تشکیل خانواده به شمار می رفت-
در عمل، عده زنانی که مرد می توانست داشته باشد، به نسبت
استطاعت او بود. ظاهراً مر دمان کم بضاعت بطور کلی بیش از
یک زن نداشتند. رئیس خانه (گذگ خوذای- کدخدا) از حق
ریاست دودمان (سرادریه ی دوذگ= سر داری دوده) بهره مند
بود. یکی از زنان سوگلی و صاحب حقوق کامله محسوب
شده و او را زن پادشاییها (پادشاه زن) یا «زن ممتاز»
می خواندند. از او پست تر زنی بود، که عنوان خدمتکاری
داشت و او را «زن خدمتکار» (زن چگاریها) می گفتند. حقوق
قانونی این دو نوع زوجه مختلف بود. ظاهراً کنیزان زرخرید
و زنان اسیر جزء طبقه چاکر زن بوده اند. معلوم نیست که عده
زنان ممتاز یک مرد محدود بوده است یا خیر، اما در بسی از
مباحث حقوقی از مردی که دو زن ممتاز دارد سخن به میان
آمده است. هر زنی از این طبقه عنوان «بانوی خانه» (گذگ
بانوگ- کدبانو) داشته است و گویا هریک از آنها دارای خانه
جداگانه بوده اند. شوهر مکلف بود، که مادام العمر زن ممتاز
خود را نان دهد و نگاهداری نماید.1
گوستاولوبون هم درکتاب مشهور خود درباره تمدن اسلام، موضوع چند همسری را به این صورت تفسیر می نماید:
در اروپا هیچ یک از رسوم مشرق به قدر تعدد زوجات بد
----
1. کریستن سن، آرتور: ایران در زمان ساسانیان، ترجمه مرحرم رشید یاسمی، صص 432- 433، چاپ دهم، انتشارات امیرکبیر، تهران 1379.

معرفی نشده و درباره هیچ رسمی هم اینقدر نظر اروپا به خطا نرفته است. نویسندگان اروپا تعدد زوجات را شالوده ی مذهب اسلام دانسته و در اشاعت و انتشار دیانت اسلام و تنزل انحطاط ملل شرقی، آن را علة العلل قرار داده اند. آنها علاوه بر همه ی اعتراضات، نسبت به زنان فرق هم ابراز همدردی نموده من جمله اظهار می کنند که آن زنان بدبخت را زیر پنجه ی خواجه سرایان سخت و شدید در چهار دیوار خانه مقید نگاه اشته اند و به مجرد حرکت مختصری که موجب رنجش عدم رضایت خانه خدایان شود حتی ممکن است آنها را با کمال بیرحمی اعدام نمایند، ولی تصور مزبور از جمله تصوراتی است که هیچ مدرک و اساسی برای آن نیست، چنانچه خوانندگان این باب از اهل اروپا برای مدت کمی تعصبات اروپایی را از خود دور سازند تصدیق خواهند نمود که رسم تعدد زوجات برای نظام اجتماعی مشرق یک رسم عمده ای است که به وسیله ی آن، اقوامی که این رسم میان آنها جاری است روح اخلاقی ایشان در ترقی و تعلقات و روابط خانوادگی آن قوی و پایدار مانده و بالاخره در نتیجه ی همین رسم است که در مشرق اعزاز و اکرام زن هم بیش از اروپاست.
ما قبل از شروع به اقامه ی دلیل و اثبات مدعای خود از ذکر این مطلب ناچاریم که رسم تعدد زوجات ابداً مربوط به اسلام نیست؛ چه قبل از اسلام هم رسم مذکور در میان تمام اقوام مشرقی از یهود، ایرانی،عرب و غیره شایع بوده است. اقوامی که در مشرق قبول اسلام نمودند از این حیث فایده ای از اسلام حاصل ننموده اند و تا کنون هم در دنیا یک چنین
مذهب مقتدری نیامده که اینگونه رسوم مانند تعدد زوجات را
بتواند ایجاد کند و یا آن را منسوخ سازد رسم مذکور فقط بر
اثر آب و هوای مشرق و در نتیجه ی خصایص نژادی و علل و
اسباب دیگری که به طرز زندگانی مشرق مربوط بوده پیدا
شده است، نه اینکه مذهب آن را آورده باشد1
ویل دورانت در این باره می گوید:
علمای دینی در قرون وسطی چنین تصور می کردند که تعدد
زوجات از ابتکارات پیغمبر اسلام است. در صورتی که چنین
نیست.
به نظر می آید این گفته ها برای توضیح وضعیت چندهمسری در میان ملل و اقوام مختلف کافی باشد. زیرا به وضوح جایگاه اسلام را در تأسیس این نحوه از ازدواج نشان می دهد. با این حال در اینجا ذکر چند نکته لازم به نظر می رسد.
1- اسلام ضمن تشریع چندهمسری (تعدد زوجات)، آن را به صورت مطلق و همگانی نپذیرفت، بلکه آن را به اصول و ضوابط خاصی مقید کرد. چنان که تقریباً می توان گفت چند زنی در اسلام، نوع و الگوی خاصی است که آن را از سایر موارد مشابه جدا می کند.
2- نظام چند زنی، ضمن آنکه نحوه خاصی از ازدواج می باشد، از اصول و قواعدکلی ازدواج اسلامی خارج نیست. بلکه تحت همان اصول و ضوابط ازدواج اسلامی و مشمول احکام آن است. 1 .دکترگوستاولوبون:تمدن اسلام و عرب، ترجمه فخر داعی گیلانی. صص507-509، چاپ چهارم،بنگاه مطبوعاتی علی اکبرعلمی ،تهران؛1334
2 .دورانت ویل: تاریخ تمدن: ج1 ص61: به نقل از استاد مطهری: همان، ص 304

3- برخلاف تصور شایع، یکی از ارکان این نوع از ازدواج، زنی است که قرار است عقد نکاح با او برقرار شود. به عبارت دیگر این زن، همانند ازدواج معمولی، قدرت قبول و یا رد این نکاح را دارد؛ یعنی بدون اذن و اجازه او چنین عقدی برقرار نمی شود.
4- زن اول، پیش از عقد خود، می تواند شرط کند که همسرش غیر از او هیچ زن دیگری را به عقد ازدواج خود درنیاورد.
از این رو در دین اسلام چنان نیست که هر مردی بتواند با تشخیص خود با هر زنی ازدواج کند و با دستاویز قراردادن آیات قرآن و سنت پیامبر اکرم (صلّی الله علیه و آله)) عمل خود را موجه جلوه دهد و به این وسیله موجب ایجاد خلل و هرج و مرج خانوادگی و اجتماعی شود و این اصل اسلامی را با عملکرد خام و نارسای خود زیر سؤال ببرد وکاری بکند که برنانه جویان غیر منصف، دلیلی برای نقد و سرکوب این حکم شرعی به دست بیاورند.
شکی نیست که اصل مسئله «تعدد زوجات»یاچندزنی، مورد قبول شریعت اسلام است و این دین بنابه اصول و ضوابط خاص خود آن را تشریع نموده است. از این رو مانند هر حکم شرعی دیگر، برای اجرای بهتر وکارآمد نیازمند فراهم شدن زمینه های لازم است که بدون وجود آنها اجرای آن سازنده و بجا نخواهد بود. علاوه بر این در صورتی که اجرای آن، بدون در نظر گرفتن اهداف و مقاصد شرعی مو جب پدید آمدن خلل در نظام اجتماعی و... بشود یا مضرت خاصی را به بار بیاورد، حاکم شرع یا متولیان وکارگزاران دینی واجد شرایط می توانند از انجام و اجرای آن جلوگیری نمایند.
چنان که پیداست موضوع چند همسری، بسیارگسترده ومهم است و بر رسی کامل آن نیازمند مطلب و بررسیهای بیشتر است. از این رو در اینجا به همین مقدار بسنده می شود.1 و به موضوعی می پردازیم که نوال السعداوی آن را مطرح نموده است؛ یعنی مسئله چند شوهری.
تلاش برای علم کردن موضوع چند شوهری به عنوان راهی برای مقابله با موضوع چند زنی، اصلی است که از چند تصور اشتباه سرچشمه می گیرد:
1- اعتقاد به مساوات کامل زن و مرد در همه ی احکام و شرایط.
2- قلمداد نمودن تعدد زوجات به عنوان عاملی برای تحقیر زنان.
3- تلقی کامجوبانه و شهوترانی صرف از موضوع تعدد زوجات.
از این رو عده ای به منظور مقابله به مثل و انتقام از اصل تعدد زوجات، بدون در نظر گرفتن حقایق و وقایع مهم و سرنوشت ساز، موضوع چند شوهری را به عنوان حق گریزناپذیر و طبیعی زن دانسته اند. بویژه آنجا که شوهر اول را فاقد کارایی لازم در زمینه امور جنسی و... تشخیص دهند. اینجا است که سعداوی استدلال و یا پیشنهاد می کندکه برای بهره مند شدن زن جوان از نعمت مادری و... ضمن پرستاری از شوهر معلول و زمین گیر قبلی، با مرد دیگری ازدواج کند تا به مرام دل خود نایل شود.
در یک توضیح مختصر بایدگفت که اصطلاح چند شوهری2 به معنی ازدواج یک زن یا چند مرد است. اگر شوهران متعدد زن با هم برادر باشند این گونه را «چند شوهری آدلفیک (کلاف گون) یا «چند شوهری فراترنال» (برادرانه) می نامند. در این شکل کودکان یا از آن برادر بزرگ ترند یا به تساوی به همه برادران تعلق دارند. هنگامی که شوهران زن برادر نباشند و زن با هریک از آنان به نوبت همبستر شود، ممکن است
---
1 .در این باره، رک: مطهری، استاد مرتضی: مجموعه آثار ج 19، نظام حقوق زن در اسلام چاپ سوم، انتشارات صدرا، تهران 1383
2. Polyandry. برای تعیین پدر اجتماعی کودکان مراسم خاصی برگذارکنند.1
این ازدواج که به معنی تعدد روابط مشروع بین یک زن و چند مرد در یک آن است، از نوادر تاریخ به شمار می آید.2 البته این نوع از ازدواج، پیش از اسلام و در میان عربهای آن زمان نیز رایج بوده است بنابه حدیثی که از پیامبر (صلّی الله علیه و آله)) روایت می شود، در جاهلیت چهار نوع زناشویی وجود داشته است که یکی از آنها به این صورت بوده است که گروهی، که تعداد آنهاکمتر از ده نفر می بوده با یک زن معین رابطه برقرار می کردند. آن زن آبستن می شد و فرزندی به دنیا می آورد. در این وقت آن زن همه ی آن گروه را نزد خود دعوت می کرد و طبق عادت و رسم آن زمان، آن مردان نمی توانستند از آمدن سرپیچی کنند؛ همه می آمدند. در این هنگام آن زن هرکدام از آن مردان را که خود مایل بود به عنوان پدر برای فرزند خود انتخاب می کرد و آن مرد حق نداشت از قبول آن امتناع کند. به این ترتیب آن فرزند، فرزند رسمی و قانونی آن مرد محسوب می شد.4
اسلام این رسم جاهلی را منسوخ نمود و هرگونه ارتباط زناشویی از این قبیل را جرم و تحت پیگرد قرار داد. زیرا نه با فلسفه ی اساسی ازدواج اسلامی سازگار است و نه شأن والای زن و مرد را حفظ می کند. برعکس ازدواج را تا حد معاشرتهای گذرا و لذت جوبیهای جنسی وگذرا تنزل می دهد و این تصور را پدید می آورد که هدف والای ازدواج و معاشرت همسران صرفاً کامجویی جنسی است. در حالی که «مودت» ، «رحمت»،
--------------------
1 .جولیوس گولدویلیام ل.کوکب:همان ص 443
02 اقتباس از. شایان مهر، علیرضا:دائرة المعارف تطبیقی علوم اجتماعی، کتاب دوم، ص 236، چاپ اول انتشارات کیهان، تهران 1379.
4. مطهری، استاد مرتضی: همان، ص 301، حدیث مذکور به روایت صحیح بخاری و ترجمه آن از استاد مطهری است.

«آرامش» و فضایل والای متعالی و ارجمندی نظیر این، از جمله اصولی است که عدم وجود آنها در هر ازدواجی، خود به خود صفت اسلامی بودن را از آن می گیرد.
چنان که قبلا نیز گفته شد، خانواده در اسلام دارای پایگاه و جایگاه خاصی است و هدف از ایجاد آن تحقق بخشیدن به اهداف و مقاصد، والایی است که در صورت عدم تشکیل آن و یا عدم اجرای اصول و برنامه های مربوط به آن، هدفهای مذکور یا تحقق نمی یابند و یا به علت نارسایی و نقصانی که دارند، نمی توانند بیانگر همه آرا و چشم اندازهای اسلامی باشند.
اسلام فقط دین اکنون و اینجا نیست. در حقیقت دین آیندگان نیز هست و برای نیل به این هدف بلند مدت باید با بهره گیری از ارشادات و هدایتهای الهی و به کارگیری آنها، پیامهای راستین آن را به آینده انتقال داد.
و بدون شک مهمترین راه این انتقال و ایجاد پیوند با آینده ای روشن، فرزندان سالم، صالح، و شکوفایی است که نمونه واضح و زنده ای از حاکمیت قوانین و پیامهای الهی در زمان حاضر باشند.
بنابراین یکی از مهمترین علت محکومیت بسیاری از ازدواجها و یا روابط گوناگون جنسی و زناشویی، نحوه نگاهی است که دین اسلام به کودکان و فرزندان خردسال دارد. این جگرگوشه ها به مثابه ی طرحی برای آینده امت اسلامی، به شدت مورد توجه اصول و مبانی دین اسلام هستند. از این رو هر نوع ارتباط و اختلاطی که به وجود این نوباوگان زیانی برساند، محکوم است و جرمی سنگین به حساب می آید. استاد مطهری در این باره می گوید:
علت شکست چند شوهری این است که نه با طبیعت مرد موافق است و نه با طبیعت زن... برای اینکه اولاً با روحیه انحصارطلبی مرد ناسازگار است وثانیاَ با اصل اطمینان پدری مخالف است. علاقه به فرزند طبیعی و غریزی بشر است. بشر طبعاً می خواهد توالد و تناسل کند و می خواهد رابطه اش با نسل آینده و نسل گذشته مشخص و اطمینان بخش باشد. می خواهد بداند پدرکدام فرزند است و فرزندکدام پدر است. چند شوهری زن با این غریزه و طبیعت آدمی ناسازگار بوده است، برخلاف چند زنی مردکه از این نظر نه به مرد لطمه می زند و نه به زن.
می گویند گروهی از زنان در حدود چهل نفر گرد آمدند و به حضور علی بن ابیطالب (علیه السّلام) رسیدند وگفتند. چرا اسلام به مردان اجازه چندزنی داده اما به زنان اجازه ی چند شوهری نداده است؟ آیا این امر یک تبعیض ناروا نیست؟
علی (علیه السّلام) دستور داد ظرفهای کوچکی از آب آوردند و هریک از آنها را به دست یکی از زنان داد. سپس دستور داد همه ی آن ظرفها را در ظرف بزرگی در وسط مجلس گذاشته بود خالی کنند. دستور اطاعت شد. آنگاه فرمود. اکنون هریک از شما دومرتبه ظرف خود را از آب پر کنید، اما باید هرکدام از شما عین همان آبی که در ظرف خود داشته بردارد، گفتند: این چگونه ممکن است؟آبها با یکدیگر ممزوج شده اند و تشخیص آنها ممکن نیست- علی (علیه السلام) فرمود: اگر یک زن چند شوهر داشته باشد خواه ناخواه با همه ی آنها هم بستر می شود و بعد آبستن می گردد. چگونه می توان تشخیص داد که فرزندی که به دنیا آمده است از نسل کدام شوهر است؟...
چند شوهری هم باطبیعت زن منافی است و هم با منافع وی. زن از مرد فقط عاملی برای ارضای غریزه جنسی خود نمی خواهد که گفته شود هرچه بیشتر برای زن بهتر. از مرد موجودی می خواهد که قلب آن موجود را در اختیار داشته باشد، حامی و مدافع، او باشد، برای او فداکاری نماید، زحمت بکشد و پول درآورد و محصول کار و زحمت خود را نثار او نماید، غمخوار او باشد. پولی که مرد به زن به عنوان یک روسپی می داده و می دهد، همچنین پولی که زن از راه کار و فعالیت به دست آورده و می آورد، نه به احتیاجات مالی وسیع زن- که چندین برابر احتیاجات مرد است- وافی بوده و نه ارزش آن پولی را داشته که مرد به خاطر علاقه و محبت و در راه عشق به زن می پرداخته است. احتیاجات مالی وسیع زن را همواره مرد به عنوان یک فداکار تأمین کرده است. بهترین و نیرومندترین فوق به کار و فعالیت نیز کانون خانوادگی او یعنی همسر و فرزندان او بوده است.
زن در چند شوهری هرگز نمی توانسته است حمایت ومحبت و عواطف خالصانه و فداکاری یک مرد را نسبت به خود جلب کند. از این رو چندشوهری نظیر روسپی گری همواره مورد تنفر زن بوده است. علیهذا چندشوهری نه با تمایلات وخواسته های مرد موافقت داشته است و نه با خواسته ها و تمایلات زن...
همچنان که علت شکست اشتراکیت جنسی نیز همین است. اشتراکیت جنسی و از میان رفتن اختصاص از دو طرف، که نه زن به مرد معینی اختصاص داشته باشد و نه مرد به زن معینی، همچنان که اشاره کردیم از طرف افلاطون پیشنهاد شد... این پیشنهاد نه تنها مورد پذیرش دیگران واقع نشده بلکه خود افلاطون نیز از عقیده خود عدول کرد.
در یک قرن اخیر فردریک انگلس، پدر دوم کمونیسم نیز این فرضیه را پیشنهاد و از آن دفاع کرد اما دنیای کمونیسم آن را نپذیرفت. می گویند دولت شوروی در اثر تجربیات تلخ فراوان در اجرای تئوری اشتراکی خانوادگی انگلس، در سال 1938 قوانینی به نفع خانواده گذرانید و تک همسری را به عنوان زناشویی رسمی کمونیستی پذیر فت.
چند زنی برای یک مرد می توانسته امتیازی شمرده شود، اما چندشوهری هیچ وقت برای زن امتیازی نبوده ونخواهد بود. علت این تفاوت این است که مرد طالب شخص زن است و زن طالب قلب مرد و فداکاریهای او. برای مرد مادامی که شخص زن را در اختیار دارد اهمیتی ندارد که قلب زن را از دست بدهد. از این رو مرد اهمیتی نمی داده که در چند زنی قلب و عواطف زن را از دست بدهد. ولی برای زن قلب و عواطف مرد اصالت دارد. اگر آن را از دست بدهد، همه چیز را از دست داده است.
به عبارت دیگر، در امر زناشویی دو عنصر دخالت دارد. یکی مادی و دیگر معنوی. عنصر مادی زناشویی جنبه های جنسی آن است که در جوانی در منتهای اوج و غلیان است و تدریجاً رو به کاهش و آرامش می رود. جنبه معنوی آن عواطف رقیق وصمیمانه ای است که میان آنها حکمفرما می شود و احیاناً هرچه زمان می گذرد نیرومندتر می گردد. یکی از تفاوتهای زن و مرد این است که برای زن عنصر دوم بیش از عنصر اول اهمیت دارد، برخلاف مرد. زناشویی برای زن بیشتر جنبه ی معنوی دارد و برای مرد بیشتر جنبه ی مادی، و لا اقل جنبه ی مادی و معنوی زناشویی برای مرد مساوی است.
گذشته از اینها زن از آن نظر که پرورش دهنده ی فرزند در رحم و دامن است، حالات روانی مخصوصی دارد که سخت او را به محبت وعواطف مهرآمیز شوهر به عنوان پدر فرزندش نیازمند می سازد. حتی میزان محبت زن به فرزندان بستگی زیادی به میزان محبت و علاقه ی مرد به او به عنوان پدر فرزندش و به عنوان عاملی که موجب به وجود آمدن فرزند شده است. این نیاز زن منحصراَ در تک شوهری برآورده می شود.
علیهذا مقایسه ی چند شوهری به چند زنی و تصور اینکه فرقی میان چند زنی و چند شوهری نیست و علت اینکه چند زنی در قسمتی از جهان معمول و محری شده است این است که مرد زورمندتر بوده است و علت اینکه زن نتوانسته است چند شوهری را به عنوان یک امتیاز برای خود حفظ کند ضعف و ناتوانی زن بوده است اشتباه فاحش است.
خانم موچهریان در کتاب «انتقاد بر قوانین اساسی و مدنی ایران « صفحه ی34 می گوید:
«قانون مدنی ماده ی1049 می گوید: هیچ کس نمی تواند دختر برادر یا دختر خواهر زن را بگیرد مگر با اجازه زن خود... زن اگر اجازه دهد شوی وی می تواند دختر برادر یا خواهر او را بگیرد. حالا باید دید که اگر اجازه ندهد چه می شود؛ هیچ. به اصطلاح آن که عوض دارد گله ندارد، مرد با دیگری ازدواج
می کند. خوب، حالا اگر قضیه را به عکس کنیم آن وقت چه خواهد شد؟ (در همان حالی که زن این شوهر است) مگر با اجازه ی شوهر، از شنیدن این سخن خون رگهای متعصب به جوش می آید و فریاد می زنند این پیشنهاد برخلاف اصول انسانیت است و اصلاً طبع و نهاد زن هم با آن مباینت دارد. در پاسخ بایدگفت تنها این پیشنهاد مخالف با اصل بردگی زن است. همچنان که یک مال بیش از یک مالک ندارد و یا اگر هم داشته باشد محصول آن پس از افراز باز به یک مالک برمی گر دد، زن هم چون بنا به قوانین صریح و ضمنی کشور ما در حکم اموال است، از این رو نباید بیشتر از یک مالک داشته باشد...»
در صفحه ی73 آن کتاب می گوید.
«ما می توانیم بگوییم همچنان که مرد تا چهار زن می تواند داشته باشد، زن هم چون بشر است و با مرد برابر، باید بتواند حقوقی راکه او دارد دارا شود. نتیجه ی این صغری کبرای منطقی برای مردان بسیار وحشت آور می شود. اینجاست که خون در رگهای آنان به جوش می آید و با چهره ای برافروخته و چشمانی آتشبار فریاد می زنند: چگونه زن می تواند بیش از یک شوهر داشته باشد؟ ما در پاسخ با سردی و آرامی می گوییم. چرا مرد می تواند بیش از یک زن داشته باشد؟
ما در اینجا نمی خواهیم ترویج فساد اخلاق کنیم، و نمی خواهیم عفت و پاکدامنی زنان را ناچیز و بیهوده بگیریم، ولی می خواهیم به مردان بفهمانیم که درباره زن عقیده آنان چنان که می پندارند بر پایه ای محکم و تزلزل ناپذیر جای ندارد.
زن یکی است و مر د یکی هر دو باهم برابرند. اگر به مردان از لحاظ اینکه مردند حق داده شده است که تا چهار زن بگیرند، باید زنان هم همین حق را داشته باشند، اگر فرضاً از لحاظ عقل تواناتر از مرد نباشد، باید اذعان کرد که تجلی روح و کیفیات نفسانی در زن ضعیفتر از مرد نیست.»
چنان که ملاحظه می فرمایید در بیانات فوق هیچ فرقی میان چندزنی و چندشوهری گذاشته نشده است جز اینکه مرد چون زور داشته است به نفع خود چندزنی را معمول داشته است، برخلاف زن که آزادی نداشته از چند شوهری که تنها اصل مخالف بردگی اوست دفاع کند. و نیز در بیانات فوق چنین بیان شده که علت رواج چندزنی و شکست چندشوهری مالکیت مرد و مملوکیت زن بوده است. مرد چون مالک زن بوده است می توانسته است زنان متعدد، یعنی اموال فراوان داشته باشد، اما زن چون مملوک بوده است و مملوک نمی توانسته است بیش از یک مالک داشته باشد از موهبت چندشوهری محروم مانده است.
اتفاقاً برخلاف نظر خانم نویسنده، پذیرش نیافتن چندشوهری خود دلیل است که مرد به زن به چشم یک مال نگاه نمی کرده است، زیرا شرکت در مال و مالک شدن چند نفر یک مال را و استفاده مشترک از آن یکی از قوانین جاری و ساری بشری در اموال است. اگر مرد به زن به چشم یک مال نگاه می کرد شرکت در آن را جایز می شمرد، همچنان که شرکت در مال و استفاده ی مشترک از آن را جایز شمرده است. در کجای دنیا معمول است که مال بیشتر از یک مالک نمی تواند داشته باشد تا قانون تک شوهری را ناشی از آن بدانیم؟
می گویند چون مرد یکی است و زن یکی، باید حقوق برابر داشته باشند. چرا مرد بتواند از حقوق چند زنی بهره مند شود و زن نتواند از حق چندشوهری استفاده کند؟
می گویم اشتباه شما همین جاست که خیال کرده اید تعدد زوجات جزء حقوق مرد است و تعدد شوهر جزء حقوق زن،در صورتی که تعدد زوجات جزء حقوق زن است و تعدد شوهر نه جزء حقوق مرد است ونه جزء حقوق زن. هم بر خلاف مصالح و منافع مرد است و هم برخلاف مصالح و منافع زن... قانون تعدد زوجات در اسلام به منظور احیا و احقاق حقوق زن وضع شده است و اگر بنا بود جانب مرد رعایت شود اسلام همان کاری را می کردکه دنیای غرب کرده است؛ به مرد حق استفاده وبهره برداری از زنان دیگر جز زن اول می داد ولی هیچ تعهدی برای مرد به نفع زن و فرزندان او به عنوان همسر قانونی و فرزندان قانونی قائل نمی شد. چند شوهری به نفع زن نبوده که حقی از او سلب شده باشد.
می گویند می خواهیم به مردان بفهمانیم که عقاید آنها درباره زن آنچنان که خود می پندارند محکم و تزلزل ناپذیر نیست. از قضا آنچه ما می خواهیم همین است.1
ممکن است گفته شود با وجود پیشرفتهای علمی، می توان از مسئله اختلاط نسبت جلوگیری کرد و راه این اشکال را از این طریق، بست. در
---
1. مطهری، استاد مرتضی: همان، صص 310-315، بااندکی تصرف.

جواب بایدگفت: چنان که بیان شد، فلسفه ازدواج از نظرگاه اسلام، ذاتاً و الزاماً بچِه دار شدن نیست. زیرا چنان که قرآن مجید می فرماید:
لله ملک السموات والارض یخلق ما یشاء یهب لمن
یشاء اناثا و یهب لمن یشاء الذکور* اویزوجهم ذکرانا
واناثاً ویجعل من یشاءعقیماً انه علیم قدیر1
فرمانروایی مطلق آسمانها و زمین از آن خداست، هرچه بخواهد می آفریند. به هرکس بخواهد فرزند دختر و به هرکس بخواهد فرزند پسر می دهد* یا آنها را پسران و دخترانی توأم با یکدیگر می گرداند و هرکه را بخواهد عقیم می سازد. اوست دانای توانا.
از این رو نمی توان با این استدلال که چون می توان با استفاده از راههای مختلفی که امروزه کشف و تجربه شده اند از بچه دار شدن و اختلاط نسبت جلوگیری کرد، پس این گونه ارتباطها نیز جایز و روا هستند. زیرا چنان که گفته شد این ارتباطها یا ازدواجها!! بیش از آنکه به نفع زن باشد، روح و روان او را درهم می شکند و او را به سطح موجود منفعلی تنزل می دهد که پذیرای روحیات، خواسته ها، انگیزه ها، و افراد مختلف شود و اگر سعداوی و افراد دیگری که خود را روان شناس و طرفدار زن معرفی می کنند دقت می کردند، هرگز راهی را برای رهایی زن پیشنهاد نمی کردند که صدها بار از اسارت واضح و آشکار، روح او را بیازارد. زندانی بودن در قفس طلایی، همان معنایی را می دهدکه قفس آهنین، راز و معنای اسارت را بازگو می کند.
از این گذشته در صورت شیوع و اشاعه این رویه با این ترفند، عملاً
---------------------
1. الشوری/49-50
نظام و اعتبار خانوادگی از هم می پاشد. وقتی که اینگونه ارتباطات به صورت مشروع صورت بگیرد، عملاً نظریه اشتراک جنسی رواج می یابد و دوباره همان آش وکاسه ی نامطبوع قبلی تکرار می شود. بوی تعفن و تنزل شأن انسان همه جا را در برمی گیرد. ازدواج و معاشرت زن و مرد، جز قضای حاجت شهوانی معنایی نخواهد داشت. معناهای والا و متعالی، جز در لحظات حسرت و افسردگی در نهاد نا آرام افراد و بویژه زنان مجالی زمزمه و حضور نمی یابند.
کودکانی که بر اساس فطرت خود در جستجوی پدری برای خانه و خانواده خود هستند، به مثابه ی وجدان متجسم و زنده، لحظه لحظه روح بزرگترها را می فرسایند و آنها را به خاطر جرمهای بی قید و برنامه ای که انجام داده اند و به این طریق هویت و حیات آنان را به لجن و جهنم تبدیل کرده اند به محاکمه ای منصفانه می کشانند و...
اما در مورد خاصی که نوال السعداوی مطرح می کند بایدگفت که اولاً اگر مردی چنان ازکار افتاده و عاجز است که از ادای تکالیف شرعی خود و از جمله همبستری و... با زن خود ناتوان است، زن می تواند با اقامه دعوا در محکمه اسلامی تقاضای فسخ نکاح کند و هیچ گاه نمی توان در این حالت، زن را به ادامه عقد زوجیت مجبورکرد.
اما اینکه آن خانم بخواهد با حفظ عقد قبلی، با مرد دیگری ازدواج کند و دایه وار شوهر قبلی خود را تحت تکفل و مراقبت بگیرد، مسئله ای است که قبل از آنکه خنده آور و مضحک باشد، اهانت آمیز و تحقیرگرانه است. کدام مرد علیل و زمین گیری است که به خودش اجازه دهد تحت تکفل زن خود و شوهر جدیدش قرار بگیرد؟ کدام مرد توانا و قدرتمندی وجود دارد که زنی را به همراه شوهر سابقش به عقد ازدواج خود درآورد؟ کدام قانون واقعی یا حتی خیالی، درکجای جهان وجود دارد که چنین عقدی را جایز بداند؟ و...
زنی که فقط بچه می خواهد راههای خداپسندانه و انسان دوستانه ای برای بچه داری وجود دارد که به هیچ یک از این مشکلات منتهی نمی شود. اما اگر حق طبیعی خود را به عنوان یک زن از همسرش می خواهد، گمان نمی کنم شرع و قانون اسلامی او را برای نیل به این مرام یاری ندهد.1
1. برای توضیح بیشتر در این باره، به عنوان مثال رک:دکتر محمد سعید رمضان البوطی: همان، صص 132-134؛ نهایة المحتاج 6/305. ابن قدامه: المغنی، 7/112،235؛ مطهری، مرتضی:همان

آفرینش زن ازدنده ی چپ

این سخن نیز به همان سبک و سیاقی که در مورد مسائل قبلی گفته شد، طرح و بیان می شود وکمتر اتفاق می افتدکه با انصاف و خردورزی با آن تعامل شود. بلکه بیشتر برای دلسردکردن خانم ها، تحقیر آنان ویا اهانت به جایگاه والای آنها در شریعت اسلامی است. در این نوشتار به پاره ای از موارد مربوط به این مطلب نیز اشاره ای می شود. در تورات آمده است:
پس آدم همه بهایم و پرندگان آسمان و همه حیوانات صحرا را نام نهاد لیکن برای آدم معاونی موافق وی یافت نشد* و خداوند خوابی گرآن بر آدم مستولی گردانید تا بخفت و یکی از دنده های را گرفت وگوشت در جایش پر کرد* و خداوند آن دنده راکه از آدم گرفته بود زنی بنا کرد و وی را به نزد آدم آورد* و آدم گفت همانا این است استخوانی از استخوانهایم وگوشتی ازگوشتهایم. از این سبب نساء نامیده
می شود زیرا که از انسان گرفته شد1
به نظر می آید ریشه اصلی تفکر خلقت زن از دنده ی چپ مرد این عبارت تورات باشد وگرنه در قرآن مجید صریحاً به مسئله چگونگی خلقت حوا اشاره و تصریح نشده است.2 البته درباره خلقت او، روایتها و داستانهای دیگری نیز وجود دارد که از ذکر و بیان آن ها صرف نظر می شود.3 و به جای آن در چند مورد ضروری مطالبی بیان می شود.
ا. خلقت حوا/ زن از دنده چپ یا راست مرد، حتماً و الزاماً به معنای کسر شأن و تحقیر او نیست. فرضاً اگر پذیرفته شودکه زن از دنده چپ مرد خلق شده است، باید دیدکه آیا آن دنده ذاتاً یک جزء غیر مفید ویا زیان آور است یا نه. اگر بد و نامطلوب است، طبیعتاً صاحب اصلی آن بیش از موجودی که از آن عضو درست شده است، سزاوار نکوهش است و اگر خوب و مفید است، به نظر نمی آید به کارگیری یک ماده خام خوب برای تولید یک موجود یا مخلوق خوب ذاتاً عیب و عاری داشته باشد. اتفاقاً باعث مباهات و خرسندی است که ماده اولیه ای که این مو جود از آن آفریده شده، از نوع مرغوب و عالی است.
2. می توان این تعبیر را به عنوان نوعی ارتباط بنیادی میان زن و مرد تلقی کرد. به طوری که می توان گفت آنها از لحاظ خلقت با هم ارتباط ناگسستنی دارند. چنان که بخش مهمی از وجود آدم که قلب و مرکز 1. پیدایش: 2/ 20-24.
2. طباطبایی، علامه سید محمد حسین المیزان، ج 4، ص 233، چاپ چهارم، بنیاد علمی و فکری علامه طباطبایی 1367.
3.به عنوان مثال رک: همان، ص 248، القرطبی، ابوعبدالله محمدبن احمد الانصاری: الجامع لاحکام القرآن، ج 1، ص 301، دار احیاء التراث العربی، بیروت،لبنان 1985م؛ابن کثیر: تفسیرالقرآن العظیم، ج 1 ،ص 108 و 585 الطبعة الرابعة، مؤسسة الِریان، بیروت- لبنان 1998م.
عواطف و احساسات او را در برگرفته بود به عنوان ماده اولیه ی خلقت همسر خودش به کارگرفته شد. به همین دلیل عده ای از مفسران می گویند به این خاطر حوا را به این نام می خوانند که از یک موجود «حی» یا زنده گرفته شده است.
3. اگر خلقت حوا از دنده چچ نشانه ی تحقیر او به شمار می رود، آفرینش خود آدم که به تعبیر صریح قرآن در موارد متعددی بیان شده است، در این زمینه بیشتر باید مدنظر قرارگیرد. قرآن در مورد مراحل مختلف خلقت آدم (علیه السّلام) می فرماید:
و من آیاته أن خلقکم من تراب1
و از نشانه های او این است که شما را از خاک آفرید.
و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین2
و به یقین انسان را از عصاره ای ازگِل آفریدیم.
ولقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنمون3
و در حقیقت انسان را ازگلی خشک، ازگلی سیاه و بدبوآفریدیم.
انا خلقناهم من طین لازب4
ما آنان را گلی چسبنده پدید آوردیم.
و خلق الانسان من صلصال کالفخار5
انسان را ازگل خشکیده ای سفال مانند آفرید.
تازه پس از این مراحل، هنوز انسان ناقص و ناتمام است و نیازمند دمیده شدن روحی است که به همه مراحل قبلی ارزش و اعتبار ببخشد:
-

1. الروم/20
2. المؤمنون/12
3. الحجر/26،28و33.
4. الصافات/11.
5. الرحمن/14.

انی خالق بشراً من طین*فاذا سویته و نفخت فیه من
روحی فقعوا له ساجدین1
من بشری را ازگل خواهم آفرید* پس چون او را کاملاً
درست کردم و از روح خویش در آن دمیدم، سجده کنان برای
او به خاک بیفتید.2
حال این سؤال مطرح می شود که اگر در مورد خلقت حوا (علیه السّلام) در قرآن مجید درباره تقویت استدلال افرادی که معتقدند ایشان از دنده چپ آدم (علیه السّلام) خلق شده است، تصریحی وجود ندارد در مورد حضرت آدم و مراحل تکاملی آفرینش او این تصریحات و آیات دیگری هم وجود دارد. حال با توجه به اینها، کدام یک از این دوگونه خلقت مقام و منزلت والاتری دارد؟ خاک، گل، گلی خشک، سیاه، بدبو، چسبنده، و خشکیده بهتر است یا استخوانی که چندین مرحله از آنها تکامل یافته تر است. اگر چنین است، باید همه فرزندان آدم (علیه السّلام) از لحاظ خلقت مورد نکوهش باشند. زیرا قرآن می فرماید:
و لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین* ثم جعلناه
نطفة فی قرارمکین*ثم خلقنا النطفة علقة فخلقنا العلقة
مضغة فخلقنا المضغة عظاماً فکسونا العظام لحماً
ثم أنشأناه خلقاً آخر فتبارک الله احسن الخالقین3
و به یقین انسان را از عصاره ای ازگل آفریدیم* سپس او را به
-----
ا. ص/ 71-72
2.برای تفصیل بیشت در این باره، رک:الراغب الاصفهانی: تفصیل النشأتین و تحصیل السعادتین،تقدیم و حواشی الدکتور احمد السحمرانی، الطبعة الاولی، دارالنفائس، بیروت- لبنان1988 م؛علی بن ابیطالب: نهج البلاغه، خطبه1.
3 .المؤمنون / 12-14

صورت نطفه ای در جایگاهی استوار قرار دادیم* آنگاه نطفه
را به صورت علقه در آوردیم. سپس آن علقه را به صورت
مضغه گردانیدیم و آنگاه مضغه را استخوانهایی ساختیم بعد
استخوانها را با«گوشتی پوشانیدیم آنگاه جنین را در آفرینشی
دیگر پدید آوردیم. آفرین باد بر خدا که بهترین آفرینندگان
است.
به نظر می اید در جواب افرادی که به عنوان نکوهش این عبارت را در مورد زنان به کار می برند باید گفت:
ابلــهی دید اشتــری به چَــرا گفت نقشت همه کژست چرا؟
گفت اشتر: که اندرین پیکار عیب نـقاش مـی کنی هُش دار!
درکـژیم مـکن به نقش نگاه تو ز مـن راه راست رفـتن خـواه
هرچـه اوکرده عیب اومکنید بـا بـد و نـیک جـز نـکو مـکنید
زشت ونیکو به نزد اهل خرد سخت نیک است از او نیاید بد1
بنابراین همواره از صمیم جان ندا بر می آوریم که: آفرین بر خداوندکه بهترین آفرینندگان است.
امیدوارم روزی فرا برسد که خورشید حقیقت بر جان های یخ زده بتابد و آنها را با دیگر به تپش و جهش درآورد. بدون شک پیوند زن و شوهر محکمتر و ارجمندتر از آن است که قربانی مجادلات حزبی و سیاسی شود یا با دفاعهای ناآگاهانه و استدلالهای فرساینده دردی بر دردهای آن افزوده شود. نقد این سخنان به معنای نفی مسائل و مشکلات و جباریها و بیدادهای حاکم بر زندگی زن و مرد نیست اما به نظر می آید راهی باید برای مداوا در پیش گرفته شودکه اگر درد را التیام نبخشید، رنج 1. سنایی غزنوی: حدیقة الحقیقة و شریعة الطریقة، تصحیح و تحشیه. مدرس رضوی، ص 83، چاپ چهارم. انتشارات دانشگاه تهران ، 1374.
بیمار را نیفزاید. زن و مرد دو جزء جدایی ناپذیر حیاتند و به قول مولانا:
زیّــن للـناس حق آراسته است زانچه حق آراست چون تانند رست؟
چون پی یَسکُن الَیهَاش آفریـد کــی تــوانـد آدم از حــوا پــریــد؟
رستم زال ار بود ور حمزه بیش هست در فـرمــان اسیـر زال خویش
آنکه عالم بنده ی گفتش بدی کـــلّمیــنی یــا حــمیرا مـــی زدی1
از این رو به نظر می آید برای تبیین و توضیح جایگاه زن در اسلام، حقوق و تکالیف او، و نیز بررسی آرا و نظریات دیگران نیازمند جهدی مجدانه، مداوم و صادقانه هستیم تا شاید پاره ای از بدفهمیها و سوء تفسیرات موجود در این باره کنار روند و آنچه حقیقت و درست است روی خود را بنمایاند.
چنان که قبلاً هم گفته شد ما امت دعوت و حامل پیام و رسالت آزادیبخش برای همه انسانها هستیم. بنابراین باید بکوشیم حقایق و مسلمات این دعوت و برنامه را در وجود و زندگی خود محقق سازیم و از آن پس به دعوت دیگران بپردازیم. از جمله بارزترین نمونه های انحطاط این است که امت صاحب دعوت و رسالت، دنباله رو اهوا و امیال محدود و نارسای دیگران شود. امیدوارم روزی فرا برسدکه ضمن حل معضلات و مشکلات خود بتوانیم عامل خیر و دست گره گشایی برای سایر قربانیان بدعتها و قوانین ناسالم باشیم.
و ما ذلک علی الله بعزیز
زاهد ویسی
-
1.مثنوی معنوی: دفتریکم بیت 2425-2428